مردمی که بتوان نماز جمعهشان را چهارشنبه خواند…
گفتوگو با علامه شیخ علی ریاحی نبی
پیرامون نمایشنامهی «کرشمهی خسروانی یا مخالف بیداد به طرز همایون» نوشتهی «سیدمهدی شجاعی»
عرفان پهلوانی
من، دانشجو و هنرجوی «نصرالله قادری» بودهام. با احترام به نظر آنانی که ممکن است خوششان نیاید، اما من به این که نصرالله قادری استادم بوده است میبالم… نصرالله از چند نفر که سخن میگوید، حالش دگرگون میشود. ادا در نمیآورد. باید چشمانش را در آن لحظهها ببینی. چشم دریچهی روح است، دروغ نمیگوید. یکی از آن آدمها سید مهدی شجاعی است. نصرالله قادری در تحلیلی فنی از نمایشنامهی «کرشمهی خسروانی یا مخالف بیداد به طرز همایون» (ماهنامهی نمایش، شمارهی ۱۶۹، مهر ۱۳۹۲، صفحههای ۸۶-۸۷) مینویسد: “«رفیق» مشاور معاویه خیال میکند مردمی که به خدای واحد ایمان دارند و پایههای حکومت بر دوش آنهاست، اگر بفهمند که حاکمیت خلاف رویهی الهی عمل میکند طغیان خواهند کرد. اما حاکمیت مطمئن است که چنین درکی در مردم وجود ندارد”. سیدمهدی شجاعی در این نمایشنامه مینویسد: «مردمی که نماز جمعهشان را بتوان چهارشنبه خواند، بی آن که هیچ گرد اعتراضی از گورشان برخیزد، مطمئن باش که کلماتی مثل طغیان و عصیان در قرآنشان نیست». (صفحهی ۲۳)
آن چه در پی میآید دستاورد گفتوگو با علامه شیخ علی ریاحی نبی پیرامون نمایشنامهی «کرشمهی خسروانی یا مخالف بیداد به طرز همایون» نوشتهی «سیدمهدی شجاعی» است. علی ریاحی را با لقبهای گوناگونی همچون «علامه»، «استاد»، «حجت الاسلام و المسلمین» و … خواندهاند. اما برای من علی ریاحی هر چه که باشد، یک روحانی دوستداشتنی است … گفتوگوی ما یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳، آری، روز گرامی و پرتبوتاب «دانشجو»، در آلاچیق باصفای حوزهی هنری انجام شد:
برای آغاز گفتوگو خواهش میکنم تحلیل آسیبشناسانهی خود را از ادبیات عاشورایی و به ویژه ادبیات نمایشی عاشورایی ارایه فرمایید و نقش و جایگاه “سیدمهدی شجاعی” را در این گونهی ادبی تبیین کنید.
در رابطهی با ادبیات عاشورایی، در وهلهی اول ترجیح میدهم طبق معمول که عادت به تقسیمبندی دارم، آن را به دو بخش تقسیم میکنم. یکی ادبیات عاشورایی است که مربوط به محتوای عاشورا میشود و دیگری قسمتی که مربوط به ظاهر مسایل عاشورا میشود و هر دو اینها قابل نقد است. یکی اهدافی است که حضرت سیدالشهدا (ع) در ماجرای عاشورا دنبال میکردند و از لحاظ محتوا کاملا شبیه و از لحاظ فرم و شکل ممکن است تا حدی متفاوت با سایر ائمه (ع) بوده باشد. دوم وقایعی که قبل از عاشورا، ایام عاشورا و بعد از آن پیش آمد. هر دو را میتوان بررسی کرد. شما الان روی کدام یک نظر دارید؟ روی بحث ادبیاتی که به محتوا برمیگردد یا ادبیاتی که به ظاهر برمیگردد؟
هر دو؛ شما دارید این موضوع را از دیدگاه فقهی و دینی بررسی میکنید، اما از دیدگاه ادبی و هنری، آرمان و مطلوب این است که فرم و ظاهر، ساختار و محتوا، در پیوندی ناگسستنی با هم قرار بگیرند و قابل تفکیک از یکدیگر نباشند.
در رابطه با محتوا و ظاهر در ماجرای عاشورا، به نظر ما بعضی از وقایع مرتبط با امام حسین (ع) و حتی وقایع مرتبط با عاشورا را داریم که اینها هر چند مخالف با هدف حضرت سیدالشهدا (ع) نیستند، اما در راستای آن هدف هم نیستند. در اصل فقط یک اتفاق هستند. از آن طرف خیلی وقایع را میتوانیم داشته باشیم که در آن محدودهی زمانی حتی فاصلهی چند سال این طرف و آن طرفتر اتفاق نیافتادهاند، اما کاملا به محتوای عاشورا برمیگردند. ممکن است الان یک نفر بنشیند یک داستانی را از ذهن خودش بسازد، با فرهنگ و در فضای سال ۲۰۱۴ هم بسازد، اما کاملا از لحاظ محتوایی یک فرهنگ عاشورایی به حساب بیاید. از آن طرف ممکن است یک داستانی را که مربوط به حضرت سیدالشهدا (ع) است، ولو (حتی) معتبر هم باشد، را بردارد و نمایشی کند، اما از لحاظ محتوا عاشورایی به حساب نیاید. مخالف عاشورا نیست، اما ممتنع است. امکان هر دوی این اتفاقها هست. البته خیلی وقتها هم اینها با هم هماهنگ است. یعنی ما نمایشنامههایی میتوانیم داشته باشیم، یا ادبیاتی میتوانیم داشته باشیم که هم ظاهر عاشورایی داشته باشد و هم دارای محتوای عاشورایی باشد. پس اگر ما بخواهیم روی محتوا کار بکنیم، باید برویم اهداف و آرمانهای حضرت سیدالشهدا (ع) را خوب شناسایی کنیم و این را در قالب یک هنر، مثلا نمایشنامه شکل بدهیم. تاکید هم میکنم که ممکن است به ظاهر هیچ ربطی به عاشورا نداشته باشد. حتی اگر ما بیاییم یک ماجرایی را که در عاشورا اتفاق افتاده را به شکل بد نشان بدهیم، یا واقعهای که معتبر نیست را به نمایش دربیاوریم، این کاملا میتواند یک نمایش ضد عاشورایی باشد. یعنی نشان دادن یا نمایش دادن یک مطلب غیرمعتبر یا یک مطلب معتبر به شکل نادرست، این کاملا یک نمایش ضد عاشورایی است. نباید فراموش کنیم که محتوای عاشورا مهمتر از ظاهر آن است، لذا اگر ما بخواهیم ظاهر عاشورا را هم نشان بدهیم، باید مراقب باشیم که محتوای آن به هم نریزد. در رابطه با ظاهر، اگر بخواهیم نمایشی داشته باشیم که از وقایع مربوط به عاشورا یا وقایع مربوط به حضرت سیدالشهدا (ع) برداشت کنیم، حداقل این است که، یک، معتبر باشد؛ دو، به شکل صحیح نشان داده شود. وگرنه اشکال دارد.
شاید آن چه باعث شده است خیلیها از ادبیات دینی و به ویژه ادبیات عاشورایی ما فاصله بگیرند، دو چالش و آسیب بوده است. یکی در واقع شعارزدگی و مسالهی مهم باورپذیری در دنیای ادب و هنر است، که برخی از نویسندگان ما، چه در حوزهی ادبیات داستانی و چه در حوزهی ادبیات نمایشی، آن چنان به سمت شعار رفتهاند و مطلبشان باورناپذیر بوده است که نتوانستهاند مخاطب را جذب بکنند. از دیگر سو بحث دکانگشایی بوده است. خیلیها به این سمت و سو آمدند تا از دین و عاشورا سفرهای برای خود بگسترانند و دکانی بگشایند و درآمدهای گزافی هم به دست آوردند. افرادی که شما بهتر از من میشناسیدشان که از هیچ، امروز به کلی نان و نوا و دارایی دنیایی رسیدهاند. بحث نخست، بحث شعارزدگی و باورناپذیری، یک بحث تکنیکی است، که من فکر میکنم سیدمهدی شجاعی در جرگهی آن آدمها نیست. چون تکنیک را خوب میشناخته است، اثرش باورپذیر و قابل ارایه به غیر است. این جا منظورم از غیر، کسی است که خارج از محدودهی باورمندی به مسایل دین اسلام و مذهب شیعه است. وقتی ما زندگی سیدمهدی شجاعی را هم بررسی میکنیم، میبینیم که چون بسیاری دیگر نبوده و از دین و مذهب و باور مردم دکان نگشوده است. خواهش میکنم شما تحلیلتان را بفرمایید.
دین، مثل قدرت و بعضی چیزهای دیگر، یک جامهی بسیار فراخی است که کمتر کسی را میشود پیدا کرد که این جامه را به تن بکند و قوارهاش باشد. حداقل با نگاهی که ما داریم، فقط معصومین (ع) از این قاعده مستثنی هستند. چون این جامه فراخ است، خیلیها میتوانند خودشان را در آن بپوشانند. بعضی یک خرده در این کلاهبرداری مهارت دارند و به گونهای رفتار میکنند که دیگران کمتر یا دیرتر متوجه شوند، اما بعضی ناشیانه رفتار میکنند و زود دستشان رو میشود. در رابطه با بحث نمایش عاشورایی این مساله همچنان جاری است. کما این که در مسالهی آخوندی ما هم هست. در سایر جاها هم هست.
به چند دلیل یک عدهای به سمت این نوع نمایشها میآیند. یک سری افرادی هستند که دغدغه دارند و دلشان میخواهد کاری انجام بدهند. طبیعتا این کسانی که دلشان میخواهد این کار را انجام دهند، صلاح میدانند این کار را انجام بدهند، خودشان دو دستهاند. یکی آن دستهای که هوشمندانه وارد میشوند، میروند مقدمات لازم، هم از لحاظ دینی و هم از لحاظ فنی هنر و ادبیات را یاد میگیرند و بعد وارد کار میشوند. یک عدهای نه، حالا به هر علتی عجله دارند، میآیند وارد کار میشوند و با این که نیتشان خوب است، اما نتیجهاش به اصطلاح دوستی خاله خرسه است. لذا اگر ما در مورد خودمان فکر میکنیم نیتمان درست است، حداقل باید برویم آن شرایط لازم را کسب کنیم. وقتی میخواهیم آن کار را انجام دهیم، هم بایستی در نمایش و مشتقات نمایش، آن حداقل لازم را کسب کنیم، وگرنه کار را خراب میکنیم، هم در مقولهی دینی و عاشورایی باید برویم آن حداقل لازم را کسب بکنیم. گاهی اوقات به بعضی از دوستانی که مداحی میکنند عرض میکنم، میگویم یک مداح باید تاریخ اسلام را حرفهای بلد باشد. وگرنه جایز نیست مداحی بکند. چه بسا اگر خطایی را بگوید، بر گردن باشد. بالاخره مداح با من آدم عادی که آن پایین نشستهام فرق میکند. پس دستهی اول آنهایی هستند که با نیت خوب وارد میشوند، اما گاهی اوقات نتیجهشان بد میشود، بعضی وقتها هم نتیجهشان خوب میشود. اما دستههای دیگری هم هستند که اینها ممکن است نیتهای خوبی نداشته باشند. طرف وارد حیطهی نمایش شده است و در هیچ جای دیگری نمیتواند خودش را نشان دهد، میآید این جا خودش را نشان میدهد. میداند کار عاشورایی انجام دادن، بالاخره مشتری دارد حتی اگر کار ضعیفی باشد. در حالی که اگر بخواهد برود این را در قالبهای دیگر دربیاورد، نمایش را در قالب دیگری بسازد و اجرا کند، ممکن است فقط چند نفر از قوم و خویشها و فامیلها بروند نمایششان را تماشا کنند. اما وقتی پای امام حسین (ع) را وسط میکشد، میداند یک جماعت دیگری هم میآیند و عملا از این راه ممکن است به یک منافعی هم برسد. گاهی اوقات هم نه، طرف غرض هم دارد؛ یعنی میآید این جا وارد کار میشود تا صدمهای بزند. خیلی هم هوشمندانه است، میآید اشتباهی را در محتوا یا در شکل ظاهری وارد میکند و لطمه میزند. آن چیزی که من از آقای شجاعی در ذهنم دارم – من تقریبا از ایام دبیرستان با نوشتههای ایشان آشنایی دارم. شاید نزدیک به سی سالی باشد که نوشتههای ایشان را میخوانم. آن زمانی هم که مجلهی نیستان زیر نظر ایشان چاپ میشد، به تحقیق قسمتهای قابل ملاحظهای از همهی شمارههای آن مجله را خواندهام و هیچ شمارهای نیست که قسمت قابل ملاحظهای از آن را نخوانده باشم – در کارهای ایشان، از جمله کارهایی که ظاهر نمایشنامه دارند، مثل کرشمهی خسروانی، – من با توجه به شناخت از راه دوری که نسبت به آقای شجاعی دارم- به نظرم میرسد که ایشان جزء دستهی اول هستند. یعنی کسانی که با نیت خوب وارد این مسایل شدهاند و در کسب معارف اولیه هم در مجموع خوب هستند. در قسمت ادبیات هم که واقعا بسیار قوی هستند. شاید در قسمت دینی، اگر کمی بیشتر همت بکنند، خیلی بهتر خواهد شد.
به نقد و نظر شما پیرامون همت دینی سیدمهدی شجاعی حتما خواهیم رسید، پیش از آن اگر موافق باشید به تحلیل خود اثر بپردازیم. پیشنهاد من این است که تحلیل را از نام آغاز بکنیم. تحلیل شما از نام نمایشنامهی کرشمهی خسروانی یا مخالف بیداد به طرز همایون چیست؟
آقای شجاعی هم خیلی دقیق هستند، هم خیلی هوشمند هستند، هم خیلی خوش ذوق. به نظر من هر دو اسمی که برای این نمایشنامه در نظر گرفتهاند بسیار خوب و زیبا است. شاید علت این که هر دو اسم را آوردهاند این بوده است که نمیتوانستند از یکی از آنها دل بکنند. البته این تصور من است. اگر من خودم را به جای آقای سیدمهدی شجاعی میگذاشتم و اگر این کار را نوشته بودم و اگر این دو تا اسم جزء گزینههایم بود، هر دو آنها را مینوشتم، همین کاری که ایشان انجام داده است، چون هر دو اسم واقعا فوقالعاده است. بر فرض صحت این داستان، کاری که در این ماجرا حضرت سیدالشهدا (ع) انجام دادهاند کاملا یک کرشمهی شاهانه است، یک کرشمهی خسروانی، یک کرشمه بلندمنشانهی بزرگوارانه. همچنین مخالفتی همایونی است با یک بیداد، مخالف بیداد به طرز همایون، به سبک شاهانه و بزرگمنشانهای، مخالفتی با یک بیداد دارند. هر دو اسم خیلی به جا انتخاب شدهاند، منتها این اسم یک ویژگی دیگر هم دارد، که طبیعتا خیلیها متوجه آن میشوند. ایشان چه در اسم اثر – مخالف بیداد به طرز همایون – و چه در اسامیای که برای پردهها و صحنههای مختلف در نظر گرفتهاند، این اسمها با محتوا خیلی هماهنگی دارند. یک آرایهی ادبی فوقالعاده هم به کار گرفتهاند، چند ایهام تناسب پیدرپی. ما در نمایش از لفظ پرده استفاده میکنیم، این جا اشتراک لفظی وجود دارد با پردهای که در موسیقی وجود دارد. هر چند ظاهرشان هیچ ربطی به یکدیگر ندارد، اما این اشتراک لفظی وجود دارد. ایشان آمده این پرده را از نمایش منتقل کرده به موسیقی و بعد کاملا از اصطلاحات موسیقایی استفاده کرده است. از کرشمه، مخالف، بیداد و همایون تا بقیه موارد. این کار را بسیار سخت میکند. زمانی دستتان باز است و از میان چندین هزار کلمه دنبال اسم میگردید، خب کار راحتتر میشود. هر چند ما خیلی وقتها در همین هم گیر میافتیم. اما وقتی میآیید این محدودیت را برای خودتان ایجاد میکنید، مگر اصطلاحهای موسیقایی چه تعداد است؟ ایشان خیلی خوب توانستهاند اینها را هماهنگ کنند. واقعا اسمگذاریها خیلی عالی هستند. چه از لحاظ مطابقت با محتوا، چه از باب هماهنگی ارایههای لفظی که میتوانستند به کار ببرند.
با توجه به این که شما دانش موسیقایی هم دارید، خواهش میکنم که خیلی جزییتر تحلیلتان را در مورد نامگذاری این اثر و پردهها و صحنههای آن و نامهایی که برآمده از دستگاهها و گوشههای موسیقی ایرانی است ارائه دهید. به صورت کلی اشاره کردید که مرتبط با محتوای هر پرده و صحنه است، اما خواهش میکنم ازپردهی نخست، – ماهور- تا صحنهی پایانی، – جامهدران – تحلیلتان را جزییتر و دقیقتر و مصداقیتر بفرمایید.
نام دستگاهها و گوشههای موسیقی و حتی نام سازها، اکثرا یک ارتباطی با محتوای آن دستگاه یا گوشه دارند. ممکن است، احیانا درک این ربط برای عدهای مشکل باشد اما در موسیقی این وجود دارد. مثلا آهنگی نواخته شود، خصوصا اگر بیکلام باشد، بعد بگویند اسمش چیست، ممکن است عدهی قابل ملاحظهای متوجه نشوند که این اسم چه ربطی به این صداهایی که شنیدند داشته باشد، اما با توجه به آشناییای که عموم مردم ما نسبت به ادبیات دارند، اگر متن را بخوانند و بعد کمی در اسامی تامل بکنند، کاملا ملاحظه و احساس میکنند، حتی اگر موسیقی ندانند؛ که چرا مثلا اسم پردهی دوم، صحنهی اول، نوا است. چرا فلان جا عشاق، یا فلان جا جامهدران است. حتی اگر کسی از موسیقی چیزی نداند و نداند که اینها اسم دستگاهها و گوشههای موسیقی است. کسی که این کتاب را بخواند، کافی است کمی تامل داشته باشد و فکر بکند تا کاملا این کرشمهی خسروانی را بتواند در آن ببیند؛ یا این مخالفت با بیداد به طرز همایون، یا در قسمتهای دیگر. به هر حال این یک امتیازی است که در ادبیات ما وجود دارد، یا متاسفانه ضعفی است که ما در بین عموم در رابطهی با موسیقی داریم. شاید متاسفانه عموم آن بخش موسیقایی را درک نکنند، اما خوشبختانه بخش ادبی را درک خواهند کرد. من یک زمانی به یکی از دوستان پیشنهاد دادم تا این نمایشنامه را اجرا کند. با این که روی محتوا یک مقداری نظر داشتم، حالا با آن نگاه علمی خاص خودم که دارم، نظرم این بود که این کار با این که روی داستانش یک مقداری حرف و نقل وجود دارد، به آن دوست عرض کردم که این نمایشنامه را اجرا کنید، یک کتابچه هم کنارش بدهید، هر چند متاسفانه آن کتابچه را ممکن است خیلی از مردم نخوانند؛ ولی بگذارید نمایش را ببینند و لذت ببرند، تحلیلشان را داشته باشند، ما هم نظر موافق و مخالف را در آن مینویسیم. دیدن این نمایش چه برای کسانی که این داستان را از لحاظ تاریخی بپذیرند و چه آنها که نپذیرند، ارزشمند است و امیدوارم یک روزی این کار انجام شود. به آن دوست میگفتم که خیلی بهتر میشود اگر یک موسیقیدان حرفهای هم کنار تولید اثر باشد و موسیقیای که در هر قسمت از این نمایش استفاده میشود، در همان گوشه و دستگاهی باشد که نامگذاری شده است. یک کار کاملا جدی بین ادبیات، نمایش و موسیقی داشته باشیم. منتها این کار یک آدم خیلی حرفهای در زمینهی موسیقی نیاز دارد که آن آهنگ مناسب با این قسمت از این پرده را بتواند فراهم کند.
اشارهای به بحث تکنیک و فن داشتیم که برخی آن را میآموزند و به کار میگیرند و طبیعتا نتیجهای که دست آورد میکنند خیلی بهتر و خوشآیندتر است؛ یک بحث جدی که در ادبیات دینی ما هست و در تکنیک درست ادبی و دراماتیک هم بسیار مهم است، این است که میان قهرمان و ضدقهرمان باید یک تناسب و همارزی نیرو برقرار باشد. ما خیلی وقتها میبینیم که برای نمونه در تعزیه، شمر فقط تبدیل میشود به یک جانور متوحش و درنده خوی و تهی از هر چیز دیگری. با این که به گمان من کسی که میآید و سر از تن مبارک امام حسین (ع) جدا میسازد، یک آدم کوچک نیست. کسی که میآید و یکی از بزرگترین جنایتهای تاریخ را مرتکب میشود و سر از امام حسینی که فرزند علی (ع) و فاطمه زهرا (س) و نوهی پیامبر گرامی اسلام (ص) است جدا میکند، یک آدم کودن و بیعرضه و حقیر نبوده است. آن کاراکتر هم نیاز به پرداخت دارد. به گمان من چنان آدمی، آدمی با تواناییهای ذهنی و بدنی بسیار شگرف بوده، که خب تواناییهایش را در بدترین شکل ممکن به کار بسته است. اگر آن کاراکتر به درستی، دقت و لایه لایه پرداخت نشود، نه تنها از بار دراماتیک اثر کاسته میشود، بلکه بنیان منطقی آن نیز دچار خدشه و چالش برانگیز خواهد شد. به گمان من نمیتوان متصور شد که دشمن یکی از اولیای خدا آدم کوچولو باشد. در مورد واقعهی عاشورا هم ما خیلی وقتها پرداخت درست، دقیق، نغز و باریکی از کاراکترهای منفی آن واقعه در آثار ادبی و هنریمان ارائه ندادهایم، در حالی که به گمان من سیدمهدی شجاعی، به ویژه در کرشمهی خسروانی خیلی پرداخت دقیق و خوبی از کاراکترهای منفی و ضدقهرمان، به ویژه از این پدر و پسر، معاویه و یزید داشته است. مصداق بارز این پرداخت صحنهی آغازین میان یزید و کاراکتر رفیق است که یزید، هر چند در راستای پلیدی و پلشتی، اما کولاک میکند و ما یک آدم بسیار هوشمند و بذلهگو را بازمیشناسیم و در ادامهی نمایشنامه تا پایان هم معاویه در برخورد با بزرگان گوناگونی که قرار میگیرد و طرح و توطئهای که پی میریزد، بسیار آدم باهوش و زیرکی است وبه نوبهی خود نخبهای است که حالا این آدم نخبه در راهی منفی گام نهاده است. تحلیل شما از این موضوع چیست؟
یکی از بارزترین ویژگیهای انسان سالم و آگاه این است که آن چه را خود تجربه کرده است، مجموعهی کامل تجارب بشری و آن چه را خود میداند مجموعهی کامل علوم هستی نداند. تنها بیماران روانی خطرناکی همچون دیکتاتورها و یا افرادی از جنس همین ایشان اما با خشونت کمتر مانند خودشیفتگان (نارسیستها) هستند که خود را برتر از هر آن چه دیگر است میدانند. این آدمهای خطرناک را نباید تنها در سران قدرت جستوجو کرد؛ گاهی همین کنار ما، در همسایگی ما، یکی از این بیماران روانی وجود دارند که خانوادهای را نابود میسازند. اگر باور کنیم که نجات یک فرد نجات یک جامعه است، پس ستم و جنایت در حق یک فرد هم ستم و جنایت در حق یک جامعه است. این ادعا و باور را دانش روانشناسی در مبحث مکانیسمهای دفاعی و به ویژه با تحلیل مکانیسم جابهجایی اثبات میکند. دانش روانشناسی بر این باور است که هر آن کس که نتواند باوری جز باور خود را بپذیرد، خود را برتر مطلق بداند و کمر به نابودی هر آن چه و هر آن کس که مخالف اوست ببندد یک بیمار روانی خطرناک است که نیاز به درمان و مداوا دارد. قرآن کریم میفرماید: «لا اکراه فی الدین، قد تبین رشد من الغی». در اندیشهی اسلامی، انسان آزاد و مختار آفریده شده است و هیچ انسان دیگری، با هیچ دلیل بیهودهای، اجازه ندارد نظر خود را به دیگری تحمیل کند یا راه بر آزادی و اختیار انسان دیگر ببندد. علامه شیخ علی ریاحی نبی میگوید: «من نمیتوانم بگویم فلان شخص چون آدم خوبی است و من دوستش دارم، پس هر کاری کرد خوب است. یا فلان آدم را چون من نمیپسندم، پس هر کاری کرد بد است. متاسفانه میبینیم در زندگی و اطرافیانمان، از بزرگ و کوچک این فرهنگ وجود دارد. مثلا من مسوولیت و سلیقهای دارم، هر کسی را که من بپسندم، حتی اگر کار اشتباهی بکند، میگویم حتما یک دلیل خوبی داشته است و هر کس که با من مخالف است، حتی اگر کار خوبی بکند و من سر در نیاورم کار او بد است. این روش عاقلانه نیست. این روش جاهلانه است. از روی یک سری تعصبات شکل میگیرد.». باور کنیم آنانی که حریم خصوصی افراد را پاس نمیدارند و توهین و تمسخر، کردار و گفتار روزمرهشان است، بیمارانی روانی هستند که نیازمند دوا و درمانند. باور کنیم که در آیین آزادگی مصادرهی به مطلوب یا بدتر از آن وارونهسازی حقیقت و گسترش دروغ، گناهی نابخشودنی است.
اشارهای به بحث تکنیک و فن داشتیم که برخی آن را میآموزند و به کار میگیرند و طبیعتا نتیجهای که دست آورد میکنند خیلی بهتر و خوشآیندتر است؛ یک بحث جدی که در ادبیات دینی ما هست و در تکنیک درست ادبی و دراماتیک هم بسیار مهم است، این است که میان قهرمان و ضدقهرمان باید یک تناسب و همارزی نیرو برقرار باشد. ما خیلی وقتها میبینیم که برای نمونه در تعزیه، شمر فقط تبدیل میشود به یک جانور متوحش و درنده خوی و تهی از هر چیز دیگری. با این که به گمان من کسی که میآید و سر از تن مبارک امام حسین (ع) جدا میسازد، یک آدم کوچک نیست. کسی که میآید و یکی از بزرگترین جنایتهای تاریخ را مرتکب میشود و سر از امام حسینی که فرزند علی (ع) و فاطمه زهرا (س) و نوهی پیامبر گرامی اسلام (ص) است جدا میکند، یک آدم کودن و بیعرضه و حقیر نبوده است. آن کاراکتر هم نیاز به پرداخت دارد. به گمان من چنان آدمی، آدمی با تواناییهای ذهنی و بدنی بسیار شگرف بوده، که خب تواناییهایش را در بدترین شکل ممکن به کار بسته است. اگر آن کاراکتر به درستی، دقت و لایه لایه پرداخت نشود، نه تنها از بار دراماتیک اثر کاسته میشود، بلکه بنیان منطقی آن نیز دچار خدشه و چالش برانگیز خواهد شد. به گمان من نمیتوان متصور شد که دشمن یکی از اولیای خدا آدم کوچولو باشد. در مورد واقعهی عاشورا هم ما خیلی وقتها پرداخت درست، دقیق، نغز و باریکی از کاراکترهای منفی آن واقعه در آثار ادبی و هنریمان ارائه ندادهایم، در حالی که به گمان من سیدمهدی شجاعی، به ویژه در کرشمهی خسروانی خیلی پرداخت دقیق و خوبی از کاراکترهای منفی و ضدقهرمان، به ویژه از این پدر و پسر، معاویه و یزید داشته است. مصداق بارز این پرداخت، صحنهی آغازین میان یزید و کاراکتر رفیق است که یزید، هر چند در راستای پلیدی و پلشتی، اما کولاک میکند و ما یک آدم بسیار هوشمند و بذلهگو را بازمیشناسیم و در ادامهی نمایشنامه تا پایان هم معاویه در برخورد با بزرگان گوناگونی که قرار میگیرد و طرح و توطئهای که پی میریزد، بسیار آدم باهوش و زیرکی است و به نوبهی خود نخبهای است که حالا این آدم نخبه در راهی منفی گام نهاده است. تحلیل شما از این موضوع چیست؟
معمولا – این که میگویم معمولا به خاطر این است که شاید استثنایی وجود داشته باشد – جلوی قهرمانها افرادی که قرار میگیرند و ضدقهرمانهایی که وجود دارند، شاید به آن اندازه نباشند، اما به هر حال آدمهای بزرگی هستند. من دو مثال دینی را خدمتتان عرض میکنم از دو پدر و پسر؛ امیرالمومنین (ع) و معاویه، سیدالشهدا (ع) و یزید. معاویه انسان خیلی بزرگی بود، نه به معنی خوب، انسان خیلی توانمندی بود که حکومت این گونه طولانی داشت، اگر چه به ابزار غلط توانست از پس یک شخصیت بزرگی مثل امیرالمونین (ع) بربیاید. او آدم کودن و سفیهی نبود، آدم گیجی نبود. یزید هم همینطور، یزید کل دوران حکومتش نزدیک به ۴ سال بود. یزید دوران حکومت بسیار کوتاهی داشت. میدانید که یزید در سنین بسیار جوانی خلیفه شد و نزدیک به ۴ سال بعد هم ظاهرا کشته میشود یا میمیرد. او بیش از سی و چند سال زندگی نکرد. یزید در طول مدت این حکومت بسیار کوتاهش کارهایی بینظیر، از جهت منفی انجام داد که دانه دانهی آن کارها در طول تاریخ اسلام به سختی پیدا میشود، وای به حال این که همهاش بخواهد در یک نفر و در طول مدت کوتاهی جمع شود. سه مورد از این وقایعی که خیلی هم برجسته است، اولی میشود ماجرای کربلا که یکی از وجیهترین افراد عرب، سرشناسترین و مقبولترین افراد در مدینه و عراق، حضرت سیدالشهدا (ع) را میکشد، و خانوادهی او را به عنوان کسانی که از دین خارج شدهاند، کسانی که مرتد شدهاند، در ممالک بچرخاند. کاروان اسرای کربلا سوار هواپیما نشدند و یک ساعت بعد در دمشق فرود بیایند و آن جا هم با اسکورت بروند و بیایند. اگر نقشهی این منطقه را نگاه کنید، فاصلهی بین کربلا و دمشق یک خط تقریبا شرقی-غربی است البته با کمی شیب. در حالی که مسیر حرکت افراد این مسیر نیست؛ به جهت صحراهایی که وجود دارد، متعارفا کسی یا کاروانی یا لشگری که بخواهد از شام به کوفه بیاید یا از کوفه به شام برود، باید به سمت شمال غرب عراق فعلی برود و از آن جا وارد سوریهی فعلی بشود و از آن جا به سمت پایین برگردد. علت این که نبرد صفین آن بالا قرار گرفته است، همین است. نه امیرالمومنین (ع) رفته بود تفریح کند و نه معاویه که آن جا با هم برخورد بکنند. صفین در استان رقه رخ داده است. رقه تقریبا شمال شرق سوریه است. به جهت بیابانهای بزرگی که این وسط وجود دارد و خیلی عجیب و غریب هستند، میگویند ما در طول تاریخ فقط یک نفر را داریم، که از این بیابان رد شده است تا خودش را به لشگر برساند تا لشگر شکست نخورد، آن هم یکی از خبیثترین افراد از دیدگاه شیعه است به نام خالد بن ولید. ولی روال معمول این نیست، یعنی باید حرکت بکنند به سمت شمال و بعد شمال غرب تا نزدیکیهای مرز ترکیه امروزی و بعد از آن جا برگردند به سمت شام. مسیر اصلی این است، یک مسیر بیش از ۵ برابر نسبت به آن فاصلهی نزدیکی که روی نقشه بین کوفه و شام وجود دارد. طبیعتا کاروان هم وقتی میخواهد حرکت بکند و اسرا را از کوفه به سمت شام حرکت بدهند، مجبور هستند همین مسیر را طی بکنند وگرنه آن وسط هم اسرا هلاک میشوند و هم خود مراقبین. عملا میبینیم که میآیند این اسرا را از جنوب تا شمال عراق حرکت میدهند. اسرایی که نسب آنها به پیامبر (ص) خیلی نزدیک است. کسانی در آن میان هستند که پیامبر (ص) را دیدهاند. میبینیم که این اسرا را یک مسیر بسیار طولانی حرکت میدهند. حالا میگوییم مردم شام با فرهنگ معاویه بزرگ شده بودند، مردم عراق که دیگر با فرهنگ معاویه بزرگ نشده بودند. در این مسیر هیچ اتفاقی نمیافتد، هیچ شورشی، هیچ قیامی. این نشان از یک سیاستمداری فوقالعاده قوی در معاویه و یزید دارد. طبیعتا یزید چون تازه به حکومت رسیده است، شاید خیلی تاثیر کمتری داشته باشد، اما تاثیر معاویه را که نمیشود منکر شد. از سال ۴۰-۴۱ هجری که معاهدهی بین امام حسن مجتبی (ع) و معاویه بسته شد تا سال ۶۰، بیست سال توانستند کار کنند. هیچ اتفاقی نیافتاد. این واقعهی اول بود. خود عاشورا و بعد از عاشورا.
اشاره به قیام کردید، در صفحهی ۲۳ همین نمایشنامه، دیالوگی هست که میگوید: «مردمی که نماز جمعهشان را بتوان چهارشنبه خواند، بیآنکه هیچ گرد اعتراضی از گورشان برخیزد، مطمئن باش کلماتی مثل طغیان و عصیان در قرآنشان نیست». این سیاستی است که در راستای وارونه نشان دادن حقایق، آن هم در مورد ائمه معصومین (ع)، توسط معاویه و یزید به حد اعلایی انجام شده است. مصداق دیگر قول معروفی است که میگوید هنگامی که مولای عدالت، حضرت علی (ع)، بر سر نماز صبح و در محراب ضربت خوردند، بسیاری از کسان شگفت زده شدند که مگر علی (ع) نماز هم میخواند؟! چه پروپاگاند و تبلیغی و چه سیاستی توانسته است این باور را در میان انبوهی از مردمان نهادینه کند که معصوم (ع) ترک واجب کرده است یا اهل بیت ایشان از دین خارج شدهاند؟
بله، این نشان از قدرت بالا و زیرکی آنها دارد که البته در مورد زیرکی یک توضیحی را عرض خواهم کرد. دومین اتفاقی که در زمان یزید میافتد، شورش مردم مدینه است که به تبع اعمال بنی امیه هم انجام میشود نه به تحریک علویان و امام سجاد (ع). یعنی به نوعی دعوا، دعوای درون قومی است. یک طایفهای از بنی امیه که بنی مروان باشند، با یک طایفهای از بنی امیه که آل ابوسفیان هستند، با هم درگیر میشوند و منجر به لشگرکشی سپاه شام به مدینه میشود. جالب است که آن جا هم سپاه شام با حضرت زینالعابدین (ع) و خانوادهی ایشان و کسانی که به ایشان پناه میدهند کاری ندارد. اما یکی از اتفاقاتی که میافتد واقعهی حره میشود. یعنی زمانی که مردم مدینه میبینند که دیگر نمیتوانند مقاومت کنند، مجبور به پذیرش شرایطی میشوند که یکی از آنها این است که به عنوان برده با یزید بیعت بکنند. نتیجهی قهریش این میشود که واقعهی حره اتفاق میافتد. تعداد زیادی از مردم مدینه که صحابه هم در بین آنها بودند کشته میشوند و زنهایشان به عنوان برده در اختیار سپاه شام قرار میگیرند. چه کردند با دنیای اسلام؟! ماجرای سوم هم که حملهی به مکه است و هنگامی که با مقاومت آل زبیر و مردم مکه مواجه میشوند، قرار میشود کعبه را به منجنیق بزنند. میشود تصور کرد که کسی این کار را بکند؟! نه سپاه ابرهه، بلکه سپاه خلیفه این کار را میکند! عبدا… بن زبیر، رندی همراه با خباثت میکند و مرکز اصلی فرماندهیاش را داخل محوطهی مسجدالحرام قرار میدهد که در حاشیهی امن باشند. در مکه نباید آدم کشت، دیگر در مسجدالحرام که حکم و حرمتش مشخص است؛ اما سپاه یزید آن جا را خیلی راحت با منجنیق میزند. سه اتفاق فوقالعاده که در طول تاریخ اسلام به سختی میتوانید یکی از آنها را پیدا کنید، چه برسد که با این فشردگی در یک دورهی نزدیک به ۴ ساله بخواهیم اینها را بیابیم. این کاملا نشان از یک زیرکی است. در معاویه خیلی بیشتر، البته زمان بیشتری هم داشته است و در یزید خیلی کمتر.
ما یک اصطلاحی داریم تحت عنوان عقل و تعقل. عقل و تعقل را از زوایای مختلف میشود تعریف کرد و جالب این جاست که دین اسلام از نوع قرائت شیعی برای عقل و تعقل تعریف خاصی دارد که ممکن است با آن عقل و تعقلی که ما متعارفا میگوییم متفاوت باشد. آن چیزی که از روایتهایی که هم در اصول کافی، هم به طور کاملتر در بحارالانوار آمده است – احادیث معتبر را عرض میکنم – عقل از نظر اسلام آن چیزی است که باعث سعادت انسان بشود؛ باعث ورود انسان به رحمت الهی بشود. این ممکن است کمی با عقلی که بعضیها تعریف میکنند متفاوت باشد. بله، یزید از لحاظ عقل دینی انسان جاهلی است؛ ولی از لحاظ عقل متعارف که به طور معمول به کار میبریم، مگر میشود یک آدم کودن چنین کارهایی را بکند و اگر نمیمرد یا احیانا کشته نمیشد، همچنان ادامه داشت. این نشان از زیرکی است. ما متاسفانه گاهی در نوشتههایمان، در فیلمهایمان، در نمایشهایمان این افراد را کودن نشان میدهیم. این ابوجهل مشهور، ابوالحکم بوده است. ابوالحکم یعنی کسی که کارهایش بر اساس حکمت است، بعد به طعنه ابوجهل میشود. این جهل یعنی جهل دینی، یعنی تعصب. یک وقت ما میگوییم اینها آدمهای کودنی هستند، بله از لحاظ دینی کودن هستند. عقل دینیشان نمیرسد که انسان هر کاری را میکند، باید برای سعادت انجام بدهد. اما در روال معمول، با آن چیزی که ما به آن عقل میگوییم، آنها خیلی آدمهای بزرگی هستند و باید مراقب باشیم که کوچکتر از آن چیزی که هستند، نشانشان ندهیم. از آن طرف هم باید مراقب باشیم بیش از حد بزرگشان نکنیم. همانی که هستند را نشان بدهیم. من تصورم بر این است که آقای شجاعی انصاف را رعایت کرده است. بالاخره یک جاهایی را از خودش کم و زیاد کرده است. انسان وقتی میخواهد یک واقعهی تاریخی را در قالب ادبیات وارد کند – حالا چه ادبیات نگارشی چه ادبیات نمایشی – مجاز است که از خیالش استفاده کند، البته طبق یک ضابطهی خاص. نمیتواند این خیال را رها بکند تا هر کاری دلش خواست انجام بدهد. به نظرم میرسد که ایشان با این که بخشهایی را خیالپردازی کرده است، ولی جاهایی که خیالپردازی کرده است، حدودی را که باید حفظ بکند، قوانینی را که باید رعایت بکند، به میزان قابل ملاحظهای رعایت کرده است. این خیلی خوب است. کاملا نشان داده است که امام حسین (ع) – به واقع هم نشان داده است، نه به غلو و گزافهگویی – در این ماجرا با دوتا آدم کودن طرف نیست و توانسته آن توطئه و دسیسه را از بین ببرد.