مردها و نامردها؛ درس هایی از مرام پهلوانی

مردم همه اطلاع داشتند که ورزش و مقام پهلوانی، بهانه ای بیشتر نبود؛ پهلوانی که درد دین نداشته باشد، به قول عیاران زورخانه، به درد لای جرز دیوار هم نمی خورد. اگر پهلوانان ورزش می کردند و داد پهلوانی و جهان پهلوانی  سر می دادند، برای این بود که از مظلوم دفاع کنند و حق مردم ضعیف را از قلدرها و ستم کاران زمانه بگیرند. چرا که آنان خود را موظف به دفاع از دین و اعتقادشان می دانستند.

واقعاً بدون این ها پهلوانی برای آنان چه ارزشی داشت؟ مجموعه داستان رخصت مرشد ۴ (شیراز)، راوی داستان پر پند سه پهلوان شیرازی به نام های پهلوان ملاعلی سیف (شیرازی)، پهلوان حاج محمد کاظم دلاوری و کوچک ترین نوچه اش، پهلوان علی شیرازی است.

در داستان اول، شاهد آن هستیم که پهلوان ملاعلی سیف چگونه با فتوای مرجعیت زمان خویش، حضرت آیت الله حاج آقا ضیاء الدین عراقی که در دوران ستمشاهی پهلوی اول، در نجف اشرف حضور داشتند، در مقابل قلم به دستان مزدور رضاشاه، یعنی اعتماد، مدیر مسئول روزنامه سرسپرده استخر که در شیراز منتشر می شد، ایستاد و او را مجبور به فرار از شهر کرد.

پس از آن و هنگامی که رضاشاه قلدر به خیال خام خود، کمر به اضمحلال دین و ایجاد اصلاحات غربی بست تا با تفکرات سکولارش، در برابر اعتقادات راسخ مردم کوچه و بازار بایستد و نگذارد تا آن ها در ایام سوگواری سرور شهیدان حضرت امام حسین (ع)، به عزاداری در ماه محرم الحرام بپردازند، مردم با رازداری هر روز به تکیه محله ای می رفتند و با بهره گیری از دیانت و سیاست خویش، خیمه عزای حسین (ع) را برپا می کردند.

داستان پهلوان ملاعلی سیف (شیرازی) مملو از شخصیت های غیور و پایمردانی است که در بستری تاریخی و البته داستانی، رویدادهای شگفت داستان را پیش می برند و پایمردی های آن روزگار را در قالب کشمکش هایی کلاسیک و در قامت خیر  و شر برای مخاطبان داستان، بازگو می کنند. آنان در برابر جماعتی از شمر بدتر، از دین و ایمان خود دفاع می کنند. نیروی متضاد داستان (آنتاگونیسم)، همان افرادی هستند که نه خدا را می شناسند و نه پیغمبر (ص) را.

آنها زیر ضربات باتوم و قنداق تفنگ، پهلوانانه و جوانمردانه به مولای خود اقتدا می کنند و دست آخر هم چون کربلایی قاسم، کمر به مبارزه با مأموران رضاشاه می بندند تا سینه زنان و در حالی که پرچم دار آنان، این پیرغلام حضرت اباعبدالله (ع) و دو فرزند شهیدش می باشند، تمام شیراز را زیر پا می گذارند؛ از باباکوهی تا ارک حکومتی و آستانه تا شاه چراغ. شهر یک پارچه شیون است و شور و غوغا. یک شهر سینه زن.

در داستان دوم نیز پهلوان حاج محمد کاظم دلاوری جلودار دین و دینداری مردمی است که مرجع شان، آیت الله مرتضوی است؛ روحانی بزرگواری که پهلوان را در ۱۵ سالگی پیشکار خود  می کند. پهلوان در آستان شاه مردان علی (ع) پرورش یافت و پس از سال ها پیشکاری و پهلوانی که حتی دل های شیعیان و اهل سنت را در عراق به دست آورده بود، به کشورش بازگشت تا باز هم در رکاب دین به خدمت بپردازد. او نمونه والایی از جوانمردی، افتادگی و البته پاکدستی برای مردم شیراز بود.

داستان پهلوان علی شیرازی نیز بر اساس خاطرات عبدالعلی مداح علی معروف به سکوت از پیران طریقت خاکسار شیراز نقل شده است؛  او تشنه معرفت بود و گداخته هدایت باطن. پهلوانی برایش بهانه ای بود تا درس جوانمردی بیاموزد و شیوه زورمندی برای مردم کوچه و بازار شیراز و سرزمینش. او نوچه پهلوان حاج محمد کاظم دلاوری بود و با این ادعا، پشت پهلوان روس را به خاک مالید و در راه سیر و سلوک حضرت حق (جل و علی) به مقاماتی که شایسته اش بود، رسید؛ چرخ زنان به سوی عرش.

منبع: الف