در نشست ادبی «ترنم قلم» در فرهنگسرای گلستان، مجموعه داستان «یک سرباز ساده ملکه» عصر روز دوازدهم آبان ماه با حضور خانم شیما الهی (مترجم کتاب)، خانم شیوا مقانلو (منتقد) و محمدرضا گودرزی (نویسنده و منتقد) نقد و بررسی شد. در ابتدای جلسه محمدرضا گودرزی مقدمهای کوتاه بیان نمود و سپس نویسنده به خواندن یکی از داستانهای کتاب پرداخت. در ادامه نیز شیوا مقانلو با مقدمهای بر تاریخچه جایزه اُ. هِنری، ایراد سخن نمود.
محمدرضا گودرزی (مجری برنامه؛ نویسنده و منتقد)
کتاب «یک سرباز ساده ملکه» شامل ۱۷ داستان کوتاه است که در ۴۵۵ صفحه توسط انتشارات نیستان در سال ۱۳۹۳ به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از داستانهای برگزیده جایزه اُ.هِنری (O.Henry) در سال ۲۰۰۹ است که به همراه مقدمه “لائرا فرمن” سردبیر انتشار این مجموعه درج شده است. در ابتدای صحبت سوال بنده از خانم “شیما الهی” این است که انتخاب این مجموعه داستان و ترجمه از طرف شخص شما بود و یا اینکه به پیشنهاد ناشر این کار را انجام دادهاید؟
شیما الهی (مترجم)
قصد داشتم به عنوان نخستین تجربه، یک مجموعه داستان کوتاه را ترجمه کنم و وقتی متوجه شدم انتشارات نیستان پروژه ترجمه کل مجموعه برگزیدگان داستانهای اُ. هنری (از یک زمان خاص به بعد) را دارند، به جناب آقای شجاعی پیشنهاد مشارکت داده که استقبال کردند. به عنوان یک خواننده و مترجم نیز، به نظرم این مجموعه فوقالعادهای است که ارزش بسیار زیادی برای کار دارد.
محمدرضا گودرزی
شما پیش از این نیز سابقه نویسندگی داشتید یا خیر؟
شیما الهی
خیر، اما گاهی اوقات مطالبی را صرفا برای خودم و نه به منظور چاپ کتاب مینویسم.
محمدرضا گودرزی
در ادامه و پیش از شنیدن نقد سرکار خانم مقانلو باید عرض کنم که از مجموعه ۱۷ داستان کتاب «یک سرباز ساده ملکه»، ۹ داستان اول را بنده و ۸ داستان پایانی را خانم شیوا مقانلو نقد و بررسی خواهیم نمود. با تشکر
شیوا مُقانلو (منتقد)
با عرض سلام و احترام، بنده صحبتم را با موضوع اهمیت اُ. هنری و مجموعه برگزیدگان داستانهای او و تاریخچه بنیاد جوایز اُ. هنری شروع میکنم. در ابتدای سخن باید عرض کنم نسل ما بسیار خوشوقت بود که با ادبیات جهان توسط کتب کوچک و مصوری از انتشارات امیرکبیر موسوم به مجموعه “داستانهای کوتاه از برگزیدگان جهان” آشنا شدیم. ویلیام سیدنی پورتر ملقب به “اُ. هنری” در ۱۸۶۲ متولد و در ۱۹۱۰ میلادی چشم از جهان فرو بست. مهمترین ویژگیهای داستاننویسی که او را از سایرین متمایز و مشهور کرد شامل چند بخش است. نخست آنکه روند داستانها بصورت خطی و مستقیم نبوده و دارای بازیهای پیچ و تابی و فزار و فرود بسیاری است؛ در ادامه نیز خواننده با پایانی غافلگیرکننده مواجه میگردد که این مورد به پایان “هنری وار” مشهور است و همین عامل وجه تمایز او از سایر نویسندگان بوده است. یکی از نکات برجسته اُ. هنری انتخاب شخصیتهای داستانیاش بصورت تصادفی و با مصاحبههای میدانی از مردم عادی بود که در محل کار و یا سطح شهر برخورد داشته است. شغل اصلی وی بانکداری و مسائل مالی بود که پس از مدتی دچار بدبینی و سوءظن اطرافیان واقع شده و برای مدتی روانه زندان میشود. پس از آن و با ادامه فعالیت در زندان، ایشان لقب “اُ. هنری” را برای خود انتخاب کرده که با همین نام به شهرت جهانی رسیدند. نکته قابل توجه در نگارش او، انتخاب پلات اصلی از شهرهای مختلف بویژه شهر نیویورک بود که بیانگر جغرافیای تفکر مولف است. لازم به ذکر است که مجموعۀ تاریخی دیگری از وی به نام “کلمها و پادشاهها” موجود است که تا کنون در ایران ترجمه نشده است و در هر داستان به موضوع زندگی روزمرۀ مردم یک شهر میپردازد. تمام داستانهای کتاب مانند همین کتاب «یک سرباز ساده ملکه» بطور نامحسوس و زیرپوستی به یکدیگر مربوط شده و بیانگر وجوه مختلف زندگی روزمره مردم آمریکا در آن زمان هستند. گفته میشود که از ویلیام سیدنی پورتر بالغ بر ۴۰۰ داستان کوتاه در دست است که بیشتر آنها به دفعات به چاپ رسیده و از برخی آثار مانند “هدیۀ کریسمس”، “باجگیری” و “آخرین شب” کارتون و فیلم و انیمیشن ساخته شده است. نکته قابل توجه در کتاب «یک سرباز ساده ملکه»، چاپ اثر توسط بنیاد جایزه اُ. هِنری در سال ۲۰۰۹ همراه با مقدمۀ زیبایی از “لائرا فرمن” سردبیر انتشار این مجموعه است؛ با این توضیح که دوستان و همکاران ویلیام سیدنی پُرتر حدود ۹۰ سال پیش جایزه اُ. هِنری را به افتخار او و سبک داستاننویسیاش بنا نهادند. این بنیاد به رغم فراز و نشیبهای فراوان، در باب گزینش مجموعههای داستانی و البته نویسندگان، به خوبی تا به امروز عملکرد مناسبی داشته است. یکی از نکات برجسته این بنیاد، چاپ آثار متعددی از نویسندگان سرشناس (و حتی ناشناخته) با ملیتهای گوناگون از سراسر جهان و با محوریت زبان انگلیسی بوده که البته بیشترین آثار تاکنون مربوط به آمریکای شمالی میباشد. از چندین سال پیش داستانهای برگزیده این رقابت در کتابهایی تدوین و منتشر میشود و «یک سرباز ساده ملکه» نیز یکی از مجموعه داستانهای برگزیده در این بنیاد بود که توسط خانم شیما الهی برگردان شده است.
درباره ترجمه خانم الهی باید عرض کنم که بسیار شیوا و روان و خوشخوان بود و البته فقط ارائه چند پیشنهاد کوچک برای بهبود کار در چاپ آتی را لازم میدانم. نخست افزودن اطلاعاتی در خصوص نویسندگان داستانها مانند جنسیت، محل و سال تولد، سن و تابعیت و توضیحات مختصری از “بیوگرافی” ایشان؛ دومین مورد درج نام لاتین هرکدام از آنها به منظور تلفظ بهتر و درست توسط مخاطب. در کل به جز عوامل مذکور اشکال دیگری در ترجمه مشهود نبود و بسیار خوب انجام شده است.
به دلیل پراکندگی و تنوع داستانها در یک مجموعه نمیتوان هرکدام را از لحاظ ساختاری بررسی نمود، پس به اختصار توضیحاتی ارائه و نتیجهگیری میکنم. نکته مهم درباره اُ. هِنری در ادبیات، مدنظر بودن جنبه روزنامهنگاری و مستندنگاری ایشان است؛ بدینمعنی که مستندهای مکتوب او در قالبی مشابه با زندگینامه بزرگان بوده و در کل یک پلات قابل تعقیب در آثار وی وجود دارد که بیشتر به مسائل افراد سالخورده اختصاص یافته و میپردازد، یعنی افرادی که در یک اختلاف سنی زیاد با هم قرار دارند و با استادی تمام این مسائل را به تصویر کشیده است.
داستان نخست که اثری از یک نویسنده و البته روزنامهنگاری مشهور است، در مورد رابطه مادر و دختری به طرز خاصی بیان شده است. مادری که از کودکی بدون حضور پدر بزرگ شده و اکنون صاحب دختری است و همسرش او را ترک و او با مرد دیگری ازدواج کرده است. اما به علت مشکلات و عدم توجه مادر به بنیاد خانوادگی، دختر با یک مردی به عنوان پدر مواجه است که پدر هورمونی او نبوده، بلکه پدر هارمونیک است. حال سوال اصلی در بطن داستان همین است، والد بیولوژیک یا والد اجتماعی؟ نویسنده به طرز ظریفی به شما میگوید جواب خیلی مهم نبوده و بستگی به خواننده دارد. در این قصه وجود مادر چندان پررنگ نیست و در پایان، دختر و پدر با هم میمانند.
داستان بعدی با عنوان “جانشین” که در آسیای جنوب غربی روایت میشود، توسط نویسندهای که ظاهرا از سیاستمداران و صاحبمنصبان دولتی کشور “ویتنام” است به رشتۀ تحریر درآمده است. این اثر تغییرات سریع سیاسی و تغییر رهبران سیاسی کشور را همراه با یک طنز زیرپوستی و به نحوۀ زیبایی بیان میکند. نکته جالب در پلات داستان همانند برخی آثار اُ. هِنری، رئالیست بودن آن است؛ بدینترتیب که نخست نویسنده با اشاره به دوران مدرسه و تشبیه آن به زندانی کوچک، در ادامه به دوران بزرگسالی و ورود به زندان بزرگتری که همان اجتماع کشور ویتنام در آن برهه تاریخی بود را به تصویر میکشد.
داستان بعدی نیز سکانس رابطه یک مادر و دختر است که مانند داستان اول، پدر واقعی دختر از مادر جدا شده و پای یک ناپدری در میان است. این داستان راوی کنارهم قرارگیری دو نسل متفاوت به اجبار است با این شرح که پدر وجود دختر را پذیرفته و کمبود حضور مادر را از هر حیث جبران مینماید.
داستان بعدی نیز مربوط به زندگی مادر و دختری با وابستگی نسبتا زیاد به یکدیگر است که از قضا پدر نیز قبلا خانواده را ترک کرده و آنها تنها هستند. مادر در یک بیمارستان مشغول کار است و دختر تنها نیز بیشتر اوقات را در بیمارستان بوده و به بیماران و مجروحان جنگ امدادرسانی میکند. در این رابطه پسری با بدن ناقص وجود دارد که به او ابراز علاقه کرده اما دختر بدون کمترین ایجاد حس وابستگی فقط به او کمک میکند. این وابستگی دختر و مادر به هم تا حدی است که پس از فوت مادر، روح او با دخترش به زندگی ادامه میدهد.
داستان پنجم یک نوشته اسپانیایی است که زندگی دختری تنها را از زبان خودش روایت نموده که در جستجوی ارتباط خونی و وابستگی فامیلی خود میگردد. این دختر در بیمارستانی که مشغول کار است مابین مجروحان جنگی به دنبال خویشاوندانی بالاخص برادر خود است و گذشت زمان از انتظار او نکاسته و همچنان منتظر دیدار برادرش است. توجه کنید که داستان قبل از پسر مجروح و نقص عضوی صحبت کرد که دختر از او پرستاری میکرد.
در مجموع شخصیتهای اصلی این داستانها “زن” است که قهرمانان اصلی بوده و ارتباط خاصی بین آنها وجود دارد، گویی تمام دنیا آنها را طرد و در یک نقطه به حال سکون درآورده و آیندهای برایشان وجود ندارد؛ اما در نهایت باز هم علاوه بر تنهایی مرتب در جستجو بوده و دست از این کار نمیکشند.
و بالاخره داستان آخر “تاریکی” که ساختار متفاوتی دارد، روند خطی و بدون چالشی را دنبال کرده و پلات در این داستان به نحوی است که گویی نویسنده سوالاتی را مطرح کرده و پاسخها همان روند داستان را بیان میکنند، اما به طرز جالبی اکثر پاسخها ناقص بوده و مانند داستانهای اُ. هِنری پایان مبهم و بدون نتیجهگیری مناسب به پایان میرسد. در مجموع در هر کدام از داستانهای کتاب، کاراکترها در رابطه خاصی کنار هم قرار گرفته و نحوه این نوع قرارگیری اعم از جبر اجتماعی و یا سایر عوامل بر ما پوشیده است.
این مجموعه داستان مرا به یاد داستان معروف دیگری به نام “برج” میاندازد که عدهای افراد مرفه و متشخص در یک برج مسکونی ساکن هستند و شروع ماجرا از آنجاست که یک روز بدون علت برق قطع میشود. در ادامه پس از طی چندین سال برج به یک غار نسکونی مبدل و تمام سکنه به شکل انسانهای بدوی و وحشی به زندگی غارنشینی روی آوردهاند! و سرانجام تمدن بشری نابود میشود! البته ذکر این مثال و تبارشناسی داستانها، تفسیر شخصی بنده است و ارتباطی به خود داستان ندارد.
در مجموع دلایل بنده ترجمه خانم الهی را دارای وجوه مثبتی میدانم؛ از جمله رعایت و بیان مناسبی از انواع الحان موجود در داستانها، زیرا این سبک نگارش احساسات و احوالات گوناگون را با اتمسفر داستان تطبیق داده و آن را به مخاطب نیز انتقال میدهد. با تشکر
محمدرضا گودرزی
نویسندگان داستان از کشورهای مختلف هستند، اما اولین نکته مهم که در فهرست داستان مشهود است و خانم مقانلو نیز اشاره کردند، عدم درج نام نویسنده هر کدام از داستانها است، زیرا اغلب داستانهای ترجمه شده باید به این صورت باشند. همچنین بیان اطلاعات هر چند جزئی راجع به بیوگرافی نویسندگان هم خالی از لطف نیست. با توجه به کارگاههای داستاننویسی بنده، درخصوص ساختار و مقایسه داستان کوتاه ایرانی و خارجی باید مطالبی را به عرض برسانم. داستان کوتاه در متون فارسی به حداکثر ۱۰ صفحه بسنده میشود، اما در همین کتاب ۱۴ داستان بالای ۲۰ صفحه و باقی موارد از ۱۰ صفحه کمتر نیستند. به عقیده من این روند تابع دو جریان اصلی داستاننویسی رایج در جهان یعنی ماکسیمالیست و مینیمالیست (بخصوص در آمریکا) است که همواره در کشمکش و مجادله بوده و ظاهرا گرایش به ماکسیمالها در سه دهه اخیر بیشتر شده است. ماکسیمالیست یعنی بیان داستان با اجزا کامل و مثلا به تعبیرهای داستانی کاتالیزور و هسته میگوییم که هسته، همان عناصر اصلی داستان و کاتالیزور فضایی است که داستانپردازی میشود که در این مجموعه داستان از کاتالیزور به وفور استفاده شده است. اما مینیمالیست اشاره به “گزیدهگویی” و “رعایت ایجاز در کلام” دارد. البته منظور بنده جنبه منفیگویی نیست و فقط اشاره به این سبک است که نوعی روش یا گرایش در داستاننویسی است که با صبر و حوصله راجع به اجزای مختلف داستان صحبت میکند. ما برای اینکه متنی را از هر دو جنبه بررسی کنیم باید مسائل فرهنگی و مسائل جهانی را مدنظر قرار دهیم. در مجموع بنده معتقدم که جریان مینیمالیست هیچگاه دچار شکست و انحطاط نمیشود.
مساله مشترک دیگر در این ۱۷ داستان، راوی است که در ۹ داستان اول “ذهنیت مرکزی” یا در اصطلاح قدیمی “محدود به ذهن شخصیت اصلی” است و نکته مثبتی محسوب میشود. جویس که آغازگر داستانهای مدرن بود نیز از علاقهمندان به این موضوع بود و از آن بهره میبرد، زیرا نویسنده امکانات بیشتری در اختیار داشته و در کل گرایش بسیاری به این سبک وجود دارد، اما در ایران نویسندگان از راوی اول شخص به علت ملموستر بودن به وفور استفاده میکنند. در ۶ داستان اول کتاب راوی اول شخص مفرد است و دو داستان باقیمانده “جانشین” و “تاریکی” نیز راوی اول شخص جمع است که البته به معنای کلاسیک “دانای کل” نیستند و این امر نشاندهنده گرایش بسیار محدود به سمت دانای کل است. زیرا از نظر فلسفی به معنای صدور حکم نویسنده برای دیگران است و شیوه مطلوب برای داستاننویسی نیست. مثلا در داستان تاریکی هویت پرسشگر و پاسخدهندگان اهمیت چندانی ندارد و مهم روند داستان است که طی میشود.
نکته قابل توجه بعد در مقام یک داستاننویس و خوانندۀ خوب در بحث فرم و اندیشه و محتوا است؛ زیرا در بیشتر موارد نباید این دو مورد را از هم جدا کرد و در مباحث نظری این دو جنبه را به هم وابسته میدانند، ولی برای سهولت در نگارش گاهی میتوان این دو را جداسازی نمود. هیچ داستانی نیست که حاوی کار فرمی خاص و قوی بوده و در عین حال دارای اندیشهای ضعیف باشد. زیرا علاوه بر قابلیت دفاع از فرم کار، توان مطرح شدن ایرادات خود را داشته و دارای جنبههای روانشناسی، فلسفی و جامعهشناسی میباشد. در کل دو مورد اخیر باید در روند داستان هماهنگ باشند که در این داستانها نیز همینطور است.
یک نکته بسیار جالب برای من، شناخت فقط یکی از نویسندگان (نویسندۀ داستان نخست) کتاب است و باقی آنها را برای اولین بار میشناسم که خود نشانگر وجود تنوع زیاد و سبک داستاننویسان در انجام کار میباشد. در خصوص ترجمه خانم الهی باید عرض کنم که بسیار شیوا و روان و خوشخوان بود و مخاطب به راحتی ارتباط برقرار میکند. نکته دیگر در مورد دو داستان از کتاب است که به روش محاورهای (یا گفتاری) و نه نوشتار ترجمه شدهاند که این مورد به ندرت دیده میشود. به نظر من در سایر زبانها برخلاف زبان فارسی، نوشتار و گفتار چندان متفاوت نبوده و به این علت که در فارسی لحن خاص است شما به این صورت ترجمه کردید. حال در اینجا سوالی مطرح میشود که شما به حالت گفتار ترجمه کردید یا متن اصلی به همین صورت بوده است؟
شیما الهی
پس از ترجمه کتاب و بازخوانی آن به منظور ویراست کلی، متوجه تفاوت بارز در نوع لحن و روایت دو داستان «سرباز ساده ملکه» و «وایلد وود» شدم. مثلا در «سرباز ساده ملکه» کلمات، اصطلاحات، شکستهنویسی و حتی کلمات رکیکی به کار رفته است که با توجه به ادراک لحن و شخصیت راوی تصمیم گرفتم لحن عامیانه و گویشی را برای ترجمه داستان استفاده کنم. در «وایلدوود» نیز با توجه به راوی داستان که دختری جوان از اهالی دومینیکن است در ترجمه ضعف متن را حس کردم، زیرا با یک ترجمه عادی علیرغم توجه به نوع زبان و عبارات خاص (محاوره خیابانی و اصطلاحات اسپانیولی زیاد)، متن رسمی میشد.
محمدرضا گودرزی
نویسندگانی نظیر بدیعی و نجفی سعی دارند تفاوت الحان و دایره واژگان و اصطلاحات را آورده، اما محاورهنویسی نکنند. در مباحث داستاننویسی تاکید بر نوشتار است، نه گفتار و همزمان سختتترین کار ما، نشان دادن تفاوت است نه محاورهنویسی. در برخی از آثار ترجمهای مترجم برای ملموستر شدن متن ناگزیر به کاربرد بیان محاوره است. از دلایل اصلی که تاکید بر عدم کابرد محاورهنویسی داریم، استفاده از لهجه تهرانی به عنوان مرکز است، در حالی که لهجههای دیگری مانند لری، کردی، ترکی و … نیز هستند و ما لزوما حق قرار دادن لهجه تهرانی را در مرکزیت کار نداریم.
نکته دیگر در این مجموعه داستان، رفت و برگشت زمان است که در برخی موارد تغییرات بین گذشته و حال مشخص بود، اما در جایی مثل صفحات ۷۱ و ۷۶ دلیل خاصی برای تغییر نبوده و ظاهرا اشتباه نویسنده یا مترجم بوده است. مجموعه از لحاظ توضیحات مکانی کامل و تصویری است که گویای استفاده مناسب از حجم کاتالیزورهایی است که قبلا اشاره کردم. نکتهای درباره ارتباط و نحوه گزینش داستانها اینکه احتمالا داوران جایزه میخواستند داستانهای مادر- دختری را کنار هم چیده و به چاپ برسانند! و اما بعد نقد خود داستانها…
«سرباز ساده ملکه» روایت “اول شخص” از جنگ با تمام تلخی و زشتی آن است و تلاش او بر متقاعد کردن مخاطب به شنیع بودن مقوله جنگ است. داستان مربوط به یک مجروح جنگی در خلال جنگ عراق و کویت است که به خاطر اثر گاز شیمیایی، دچار روانپریشی بوده و سعی دارد با روایت داستان خطاب به ملکه انگلستان، ذهن خود را از آشفتگی برهاند. در کل یک روایت جالب روانشناختی از جنگ را ارائه میدهد.
داستان «گلخانه» زندگی مادری تنها با پسرش را روایت میکند که در گلخانه شخصی خود کار میکنند و مادر نمادی از اسارت و استبداد برای فرزند است؛ زیرا با محبت زیاد سعی در حفظ همیشگی پسر در کنار خود دارد، اما با ورود یک مرد میانسال به داستان، پسر به او نزدیک شده و سرانجام مادر را رها میکند. داستان از سطر اول و با اشاره به ماجرایی مبهم که در گذشته رخ داده، دارای تعلیق است، اما به نظر من نویسنده داستان خوبی را اراده نکرده، زیرا در جایی تصور بر فوت پسربچه میرود، در حالی که اینگونه نیست. در این اثر راوی محدود به ذهن، داستان دارای سه شخصیت و حاوی نمادهای مختلف، و در کل روایت زندگیهای تباه است.
داستان بعدی اثر نویسنده آمریکایی است که سیاسی- اجتماعی بوده و وقایع سیاسی چین را تصویر میکند، راوی واقعگرایانه محدود به ذهن است و بیانگر نوعی گرایش سیاسی امریکایی است.
داستان «ناقوس زن» در اسکاتلند روایت و مدرن است؛ مربوط به ۵ نفر بوده و راوی آن “محدود به ذهن” است. خستگی و ملال شخصیتهای داستان بارز بوده و از کاتالیزورها به بهترین نحو استفاده شده است.
بنا به تعبیری میگویند: “داستان کوتاه روایت انسانهای دردمند، و داستان مدرن روایتی از انسانهای مدرن در جهانی تباه است”.
داستان بعد نیز از زبان یک راوی ۱۰ ساله هندی است که با توجه به گروه مخاطبان بزرگسال، شرایط متفاوتی دارد. تقابل باورهای جدید و قدیم، و تقابل رفتارهای سنتی و مدرن در داستان مشهود است. این داستان از دیدگاه من خیلی قوی بوده و ارزش مطالعات فرهنگی بویژه برای آمریکاییها دارد.
داستان «مهربان» یک فلش بک به یک داستان خانوادگی در گذشته است و داستانی مدرن، محدود به ذهن و حاوی پیامهای آموزنده برای مخاطب است؛ مثلا اینکه مساله گذر زمان است، هیچ چیز ابدی نبوده و خوبی و بدی با گذر زمان به اتمام میرسد. نویسنده از شگرد تصویرسازی برای بیان گذشته با مهارت کافی استفاده نموده، لکن عدم توجه به کارکرد ذهن برای بیان جزئیات در ایام قدیم از نکات منفی کاری اوست. در این نوشته تعلیق وجود ندارد و در همان آغاز ماجرا، یکی از شخصیتها به نام “بیانکا” سریع معرفی میشود که از نقاط قوت آن است، زیرا مهارت اصلی نویسنده در عدم پنهان کردن اطلاعات و پیشبرد ماجراست؛ برخلاف داستانهای ایرانی که نویسنده با عدم افشای اطلاعات و عدم معرفی شخصیت با هدف پیشبرد داستان یک “تعلیق کاذب” ایجاد و ذهن مخاطب را بیجهت درگیر میکند.
در داستان «کوه یخ» نویسنده اهل آفریقای جنوبی و ژانر داستان نیز اجتماعی- سیاسی- روانشناسی است. راوی اول شخص محدود به ذهن است که جریان رابطه خود با دخترش که با مردی سیاسی که دچار فسادهای مالی است ارتباط برقرار نموده را بیان میکند. هدف داستان به تصویر کشیدن تقابل نسل قدیم و جدید، و احساس شکست و بیهودگی ادامه زندگی راوی میباشد.
داستان پایانی «دوربین مار کبری» نیز احتمالا از نویسنده سوئیسی است که واقعگرایانه، محدود به ذهن و مکان است. یعنی “مکان” شخصیت اصلی در قصه بوده و با عناصر موجود در آن محل، نوع خاصی از رفتار را ایجاد میکند. نکته کلی داستان اشاره به وجود “منابع آب” در “رشد و توسعه یک ملت” و همزمان، “روابط استبدادی ناشی از سلطه” ممالک مترقی بر همین امر است. به نظر من ارزش داستان به تفاوت مکانی رخداد بوده و رویداد خاصی در جریان نیست. همچنین اثر دارای پارادوکسهای زیبا، و قیاس و البته ۳۰ مورد تشبیهات عامدانه اما بسیار زیبایی است. در کل داستانهای این مجموعه را میتوان بازتابی از موقعیت اندیشه و تفکر اجتماعی جغرافیای تألیف آن دانست و به همین دلیل است که میتوان گفت «بحران انسانیت و کشف تازهای از روابط انسانی و تعریف دقیق از ساختار خانواده در مقیاس جامعه انگلیسی زبان به طور عمده ساکن ایالات متحده» است که محور اصلی این کتاب را شکل میدهد. در پایان اگر خانم الهی صحبتی دارند میشنویم.
شیما الهی
تمام تلاش من روی این مساله بود که هر داستان را با حال و هوا و پیچیدگیهای خودش به فارسی برگردانم. نباید در ترجمه داستان را سادهنویسی هم بکنیم. لازم به توضیح است که سه داستان به دلیل موضوعاتی که داشتند ناگزیر از کل مجموعه حذف شدند. یکی از داستانهای این مجموعه هم به نام بیست و دو داستان، چند بخش حذفی داشت. همچنین در نسخه اصلی کتاب و انتهای آن، دو بخش وجود دارد که بخش نخست به معرفی نویسندگان و بخش دوم شامل توضیحات هر کدام راجع به داستان خودشان است؛ بنده این دو بخش را ترجمه کرده بودم اما علیرغم ضروری بودن در چاپ نهایی لحاظ نشده که احتمالا محدودیتهای چاپ ناشر محترم بوده است.