یادداشت سید مهدی شجاعی در افتتاحیه جشنواره فیلم فجر:
یکی بود و جز یکی نبود. آن یکی خدا بود. و جز خدا هیچکس نبود. و خدا خود همه بود. و هیچ نقطهای از او خالی نبود. فراگیر، بی کم و کاست، بی عیب و نقص، بی نیاز مطلق. واحد، احد، فرد، صمد، ولم یکن له کفواً احد.
کنت کنزاً مخفیاً فأحبَبْتُ أن اُعْرَف.
من گنجی نهان بودم و ناشناخته، خوش داشتم که جلوهای کنم.
پس خلق را آفریدم تا به چشم معرفت تماشایم کنند. باشد که از این رهگذر، به کمال رسند و به قله عبودیت و بندگی دست بیابند.
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنس إِلَّا لِیَعْبُدُون – ای لیعرفون-
پس دست به کار خلقت شدم و آفرینش را آغاز کردم.
ابتدا و پیش از هر چیز نور محمّد(ص) را آفریدم.
اوّل ما خلق الله نورمحمّد(ص).
و نام دیگرش را عقل نهادم، تا پیش از حرکت، هدف را و مقصد و مقصود را ساخته و پرداخته باشم.
برای آفرینش این نور – که بعدها بشر، صادر اوّلش خواند یا حقیقت محمّدی-از میان اسماء حسنایم، آن اسم را که دوستتر میداشتم، به کار گرفتم و یا علی گفتم.
و گفتن یا علی همان و آفرینش دو نور محمد و علی همان.
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ.
محمد را بر برترین مکان نبوّت و رسالت نشاندم و علی را بر برترین مقام ولایت و امامت.
و چنین مقدّر کردم که دفتر ارسال رسل را در منتهای نقطه اوج، با ارسال خاتم المرسلین، ببندم و درست در همان نقطه؛ دفتر امامت را با نزول علی بگشایم تا شاهراه میان زمین و آسمان، همچنان مفتوح بماند و تعامل میان عرش و فرش در بستر امامت، تا قیام قیامت، تداوم بیابد.
و بنیاد آفرینش با ظهور این دو نور، محکم و استوار… نه… هنوز اصل داستان مانده بود.
نوری که بتواند لطافتم را به تجلّی بنشیند، عطوفتم را نمایندگی کند، و مهربانی بیبدیلم را به زیباترین وجه خود- که همان وجه من بود- و یبقی وجه ربّک، به ظهور برساند.
پس، از امتزاج آن دو نور، به ترسیم نور فاطمی پرداختم. که اصل، فاطمه بود و آن دو دیگر، مقدّمه.
و لولا فاطمـه لما خلقتکما.
و به او جلالتی بخشیدم که فوق جلالتش، هیچ مقامی نباشد، مگر جلال خودم و او را در منزلتی از بخشش و عطوفت نشاندم که هیچ دستی بالای دست او نباشد، مگر دست نوال و نوازش خودم.
و آنگاه از نور فاطمه، بر دو نور حسن و حسین، جامه خلقت پوشاندم.
و این انوار را که یگانه بودند و پنجگانه مینمودند، اساس، محور، یا بهانه خلقت قرار دادم و کلّ عالم را به طفیلی آنان آفریدم.
طفیل هستی عشقاند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
به بوی زلف و رخت میروند و میآیند
صبا به غالیه سایی و گل به جلوهگری
به یمن همّت حافظ امید هست که باز
اری اسامر لیلای لیله القمری
من که خداوند قادر و لاشریک و یکتایم این آیهها و آینهها را برای خودم آفریدم. برای دل خودم، برای اینکه جمال بیبدیل خودم را در آنها تماشا کنم. برای این که حبیب و محبوبی داشته باشم، عاشق و معشوقی داشته باشم و عارف و معروفی.
من این انوار را آفریدم تا خودم همدمی داشته باشم، هم کلامی و هم نفسی.
و پس از آن، عالم و آدم را نه فقط برای اینان که از نور وجودشان و با دستهای خودشان آفریدم و اداره زمین و آسمان را و اداره عالم امکان را به ایشان سپردم.
نه فقط عرش و فرش و لوح و قلم که حتی طینت آدم به دست اینان پدید آمد و سرشته شد.
وقتی نور حقیقت محمدی در جهان درخشید، بشریت به آنچه حسرتش را میکشید، رسید و خدا هم رفتار خلایق را با آینه تمام نمای خودش دید.
و در این میان، ذهن شاهدان و ناظران و فرشتگان هفت آسمان را یک سئوال پر کرد و آن این که:
در مقابل چنین پیامبری که کاملترین مَظهر و مُظهر خداست در مهربانی و عطوفت و رحمت، در مقابل چنین پیامبری که روشنترین چراغ عشق و موّدت است در زمین و مجلی و مجری تمامت بخشش خداست، چگونه میتوان نشست؟ چگونه میتوان ایستاد؟ و چگونه میتوان به زانوی خضوع و خشیت در نیفتاد؟
با چنین دوستی مجسّمی چگونه میتوان دشمن بود؟ و چگونه میشود دشمنی کرد؟
تنها و تنها جهالت و کوری است که میتواند کسی یا کسانی را در مقابل چنین مهربانی درخشانی بایستاند.
او خود امّا هیچ دشمنی و عداوتی را با خویش جدّی نمیگرفت.
(ریشه جهالت را باید سوزاند امّا آن عداوتی که از جهالت سر میزند، جدی نباید گرفت.)
چه کرد با آن کسی که هر روز از بام عداوت، بر سرش زباله و خاکستر میریخت؟
تا وقتی که بود، از پیامبر نه تنها حرفی نشنید که حتی نگاهی عتاب آلود ندید. معلوم بود که پیامبر حضور و رفتارش را جدّی نگرفته است.
امّا وقتی نیامد، وقتی نبود، پیامبر غیبتش را جدّی گرفت. و جای خالیاش را محل پرسش دید.
– بیا و باش . بیا و بر سرم زباله و خاکستر بپاش امّا باش!
این خلق و خوی محمدی است. و از محمد و با محمد نیست هرکه از این خلق و خو بهرهمند نیست.
اساس و بنیان و فلسفه ظهور و بعثت او گسترش مهربانی و کمال بخشیدن به مکارم اخلاقی و کرامات انسانی است.
پس آنان که یکپارچه کینه و قساوتاند، آنان که بویی از لطافت و مهربانی نبردهاند، هیچ نسبتی با پیامبر رحمه للعالمین ندارند. اگرچه تحت لوای او اظهار وجود کنند.
و آنان که با خلق و خوی پیامبر بیگانهاند و خود را از پیروان او قلمداد میکنند، کسانی که با نام پیامبر خاتم سکههای بدل، ضرب میکنند، کسانی که دین میفروشند و دنیا میخرند، کسانی که نام پیامبر را پوشش جنایتهای خود، قرار میدهند، کسانی که از نام پیامبر سود میجویند، کسانی که با رفتارشان، چهرهای مخدوش و مغشوش از پیامبر رحمت، به جهان نشان میدهند،کسانی که به نام پیامبر، آموزههای پیامبر را تحریف میکنند. کسانی که به اسم پیامبر، رسم پیامر را تغییر میدهند، بیش از دشمن به ساحت پیامبر لطمه میزنند.
از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
آنان که دست به خون خلایق میآلایند، آنان که حرمت و حیثیت مردم را – که همگی عیالالله اند – زیر پا میگذارند، هیچ نسبتی با پیامبر رحمت ندارند. اگرچه خود را در عداد سپاه پیامبر بشمارند.
آنان که خیانت در امانات خالق و مخلوق را روا میدارند، هیچ نسبتی با پیامبر امین ندارند.
آنان که در دل کینه مخالفانشان را میپرورند هیچ نسبتی با پیامبر انصاف و رحمت ندارند.
پیامبری که در اوج قدرت، مخالفین و معاندین خود و خدایش را بخشید و برگذشته آنان چشم پوشید و بر سر آیندهشان دست رأفت کشید.
الیوم یوم المرحمه
آنان که نهانخانه خلایق را آشکار میسازند، هیچ نسبتی با پیامبر ستارالعیوب ندارند.
پیامبری که خطاهای آشکار خلایق را نادیده میگرفت و از کنار خطاهای پنهان دیگران، ناشنیده میگذشت.
آنانی که با خشم و خشونت مأنوسترند تا مهربانی و عطوفت، هیچ نسبتی با رسول رأفت ندارند.
امّا در هر کجای عالم، هرکه، از هر ملت و مملکتی، با هر زبان و فرهنگی و از هر دیار و قبیلهای و قبلهای که اهل عشق و محبت و مهربانی است، از رسول خاتم و با رسول خاتم است.
حق است اگر بر چنین رسول دلسوز و استواری، خدای جهان و فرشتگان هفت آسمان درود بفرستد و عموم مؤمنان را نیز به ارسال درود و سلام ترغیب و تشویق کند.
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا