«لم یزرع» نگاهی نو به پیوند بین دو ملت ایران و عراق است

نشست نقد و بررسی رمان «لم یزرع» با حضور نویسنده کتاب محمدرضا بایرامی و منتقدین شهریار عباسی و حبیب احمد زاده عصر یک شنبه در تالار استاد شهناز خانه هنرمندان برگزار شد.

در ابتدای این جلسه فیلمی از جلسه رونمایی این کتاب پخش شد و در ادامه محمدرضا بایرامی نویسنده این کتاب صحبت کرد و گفت: تنها نکته ای که لازم است در این جا بگویم این است که من به عنوان نویسنده سعی کردم تا چیزهای متفاوتی را تجربه کنم و این تجربیات نیز بیش تر بر روی این موارد متمرکز بوده است. به خصوص در این قصه و این کتاب، سعی کردم تا تصویر را تجربه کنم و قصه گو باشم. شاید هیچ یک از کارهای دیگر من به این شکل «یکی بود، یکی نبود» پیش نرفته باشد. به نظرم در این کتاب تصویر به شدت بر توصیف پیشی بگیرد. صرف نظر از موفقیت یا عدم موفقیت آن سعی کردم تا این تجربه را داشته باشم و انجام بدهم.

در ادامه شهریار عباسی صحبت کرد و گفت: بسیار خوش حالم که بار دیگر درباره ی رمان «لم یزرع» صحبت می‌کنم. در جلسه رونمایی فرصتی نشد تا بتوان درباره ی کار صحبت کرد و امیدوارم اکنون بتوان راجع به این کتاب بیش تر صحبت نمود.

وی ادامه داد: درباره ی این رمان می توان از جنبه های گوناگونی صحبت نمود اما آن چیزی که به نظرم رسید تا بگویم نگاه متفاوت تری نسبت به این کار است. موضوعی که از ابتدای نشر این کتاب گفته شد و من هم شنیدم این بود که این کتاب اثری در حوزه جنگ یا حتی دفاع مقدس است و به نظرم این موضوع یک اشتباه است. این کار متعلق به این حوزه نیست و اگر چه خیلی زیرکانه به این مساله پرداخته شده است و با جنگ تنیدگی دارد، اما متعلق به این حوزه نیست. من وقتی این کتاب را مجددا بازخوانی کردم با خود فکر می کردم که اگر هر آن چه که در این کتاب راجع به جنگ است، از داستان حذف شود، به داستان خدشه ای وارد نشده و آن چه را که آقای بایرامی انجام داده است دچار اشکال نمی شود. در حقیقت باید بگویم که حذف همه ی صحنه های جنگ از این کتاب، لطمه ای از نظر داستانی و آن چه که در رمان به دنبال آن هستیم به کتاب نمی خورد و اتفاقی برای آن رخ نمی دهد. بنابراین کار را باید از نگاه دیگری ملاحظه کرد.

عباسی بیان داشت: اگر از من سوال شود که این رمان در چه حوزه ای است؟ در جواب می گویم که هم این کار و هم دیگر کارهای برجسته ایشان در طبقه بندی و حوزه ادبیات روس قرار می‌گیرد. همان طور که می دانید اگر بخواهیم ادبیات را دسته بندی کنیم، ادبیات روس، ادبیات فرانسه، ادبیات انگلیسی زبان، ادبیات شرق دور و …. جزو قسمت های برجسته ادبیات جهان هستند. در این میان باید بگویم که رمان «لم یزرع» در مکتب روس قرار می گیرد. در این مکتب سه نکته بسیار برجسته است که در این کتاب نیز این نکات وجود داشته و برجسته است. فرهنگ و ادبیات روسیه یک تلاقی میان شرق و غرب است و استحکام رمان های روسی نسبت به بسیاری از دیگر رمان ها در دیگر نقاط جهان مشخص و واضح است.

وی به بیان نکات برجسته در ادبیات روس اشاره کرد و گفت: نکته برجسته اول موضوع جغرافیا است. در رمان های روس مواردی مانند زمین، جغرافیا، آسمان، طبیعت و … خیلی برجسته و عریان است و به نوعی خشن است که به نوعی به خود سرزمین روسیه برمی گردد که خشن است. موضوع دوم برجستگی گفتگو و دیالوگ در رمان های روس است. باید توجه داشت که در ادبیات روس و به ویژه در آثار افرادی مثل چخوف، داستایوسکی و…. ، پیشبرد داستان، شناخت شخصیت ها و … همگی به کمک گفتگو و دیالوگ انجام می‌شود و بسیار برجسته است. در نهایت نکته سوم نیز مربوط به عریان بودن احساس و محکم بودن در بیان احساسات است. اگر کارهای نویسنده های بزرگ روس را بخوانید با همین موضوع یعنی عریان بودن احساس و به نوعی خشن بودن بیان احساسات رو به رو خواهید شد. این موضوعات در سایر داستان های دنیا کمتر دیده می‌شود به گونه ای که اگر یک رمان با این ویژگی ها را در اختیار شما بگذارند، به راحتی متوجه می‌شوید که این رمان متعلق به ادبیات روس است.

این نویسنده و منتقد ضمن اشاره به وجود نکات برجسته ادبیات روس در کتاب «لم یزرع» گفت: در این کتاب نیز همان نکات وجود دارد و شما شاهد وجود هر سه خصوصیت هستید. در این کار میینید که جغرافیا برجسته است و از طبیعت و زمین و نخل ها صحبت زیادی به میان می‌آید. به نظر من درخشان ترین قسمت داستان همان جایی است که «سعدون» به دنبال آب، در خلاف مسیر آن حرکت می کند. در همان جا شما با این نکته برجسته رو به رو هستید. هم چنین در بقیه صحنه ها شاهد بزرگترین اتفاق در این رمان هستید که مربوط به اقدام صدام حسین علیه آن منطقه و به آتش کشیدن مزارع است. در حقیقت او زمین را از بین میبرد و آدم ها از استفاده از زمین منع می کند و این موضوع بیش از کشتن انسان ها برای شخصیت های داستان مهم است. همان طور که در انتهای داستان می‌بینید که سعدون به زمینی تاکید می کند که از زمان نمرود دیگر بار نداده و انگار نفرین شده است. هم چنین در صحنه هایی که جنگ را روایت می‌کند و در صحنه ای که اتوبوس به دره سقوط می‌کند، شاهد برجستگی و خشونت طبیعت هستید. در بخش دیگر و درباره ی دیالوگ ها و گفتگوها نیز باید گفت که در بسیاری از جای جای داستان، شخصیت ها اعتقادات و باورهایشان را از طریق دیالوگ ها و البته خیلی صریح بیان می‌کنند. البته این را باید بگویم که دلم میخواست رمان لم یزرع از جای دیگری شروع میشد که به نوعی انتقاد من به این رمان نیز همین است. همان طور که می دانید این رمان از تکه هایی درست شده است که به صورت رفت و برگشت بین دو گذشته رفت و آمد دارد. یکی از آن ها مربوط به زمانی است که سعدون به جنگ نرفته و دیگری زمانی است که در سربازی و در جنگ است. بنابراین دوست داشتم داستان در جای دیگری شروع می‌شد و اگر از من سوال می‌شد، دوست داشتم که این داستان در یکی از این دو مورد آغاز می‌شد، یکی در جایی که سعدون به دنبال آب است و با «احلی»آشنا می‌شود و دومی نیز جایی است که سعدون با احلی قرار دارد در حالی که پدر احلی او را با سعدون می‌بینید و دخترش را ماده سگ خطاب می‌کند. در نهایت باید بگویم که در بسیاری از شخصیت پردازی ها، پیشبرد داستان، بیان افراد و اختلافاتشان، بیان شخصیت انسانی و یا حتی بیان جنگ از دیالوگ ها استفاده شده است که بسیار عریان و تند است. این موضوع حتی در گفتگوهای دوستانه و گفتگوهای بین سعدون و احلی نیز دیده می‌شود. در حقیقت می‌خواهم بگویم که این دیالوگ ها یک تیزی خاصی دارد که من در دیگر کارهای آقای بایرامی نیز دیده ام و البته من آن را بسیار دوست دارم که به نظر من از مکتب روس الهام گرفته شده است. هم چنین، نکته سوم یعنی عریان بودن احساس نیز در رمان «لم یزرع» دیده می‌شود که این موضوع از همان برهنگی تن شروع می‌شود. دوستی ها، شوخی ها و … همگی دارای یک نوع تیزی خاص می‌باشد که متعلق به مکتب ادبیات روس است و البته آقای بایرامی به خوبی از پس آن برآمده است.

او هم چنین بیان داشت: در این قسمت باید بگویم این که بگوییم که کتاب لم یزرع یک قصه راجع به جنگ و یا شیعه و سنی است، این گونه نیست و یا حداقل من به این کتاب این گونه نگاه نمی‌کنم و چیزی فراتر از این موضوع به آن نگاه می‌کنم. به نظرم این موضوع نیز باید در نقد ها مورد توجه قرار بگیرد. توجه کنید که تمام دنیا صدام را می‌شناسند و البته کار ما نیز در این رمان شناساندن صدام به جهانیان نیست. این کار را دیگران می‌توانند انجام دهند. کار ما پرداختن به انسان است. خود آقای بایرامی نیز گفته اند که برای من در جنگ، آدم های آن مهم اند و منم این نظر را بسیار دوست دارم و به آن اعتقاد دارم. خود من هم کارهای بسیاری در حوزه جنگ دارم اما به نظر من جنگ برای یک رمان نویس یک آزمایشگاه است. همان طور که در آزمایشگاه فیزیک یا شیمی به یک آزمایش خاص در شرایطی خاص نیاز دارید که نهایتا یک جواب خاص را به شما بدهد،این جا نیز این گونه است. انسان در یک موقعیت خاص از خود یک عملکردی را بروز می دهد که در موقعیت عادی آن عملکرد را نشان نمی دهد و جنگ یکی از همان موقعیت های خاص است. رفتار و عملکرد آدم ها در جنگ متفاوت با شرایط عادی شان است و همین موضوع برای یک رمان نویس یک فرصت است که از آن داستان دربیاورد.

در ادامه محمدرضا بایرامی صحبت کرد. او در بخش دوم صحبت های خود گفت: آقای عباسی نکته ای را در باب شروع داستان گفتند. باید بگویم که این موضوع مساله من نیز بود اما امتحان های مختلفی کردم و در نهایت به آن چه که اکنون در کتاب است رسیدم اگر چه شاید این کار باعث آسیب رسیدن به داستان شده باشد. شیوه داستان نویس این گونه است که یک سری منابع و مصالح، معرفی شخصیت و زمان و مکان را پهن می کند و سعی می کند تا در داستان خود از آن استفاده کند. حال ممکن است که به دلیل عدم آشنایی مخاطب با آن، باعث شود که جذابیت آن کم شود و حال زمانی که نوبت به استفاده و چینش و گره افکنی میرسد، آن موقع ارزش خود را نشان می‌دهد و خواننده را به خود مجذوب می‌کند.

وی ادامه داد: گیرا ترین صحنه هایی که در این رمان داشتم، لزوما چیزی نیست که در ابتدای داستان آورده شود. برای مثال مواجهه طولانی پدر با پسر که در نهایت منجر به قتل پسر می شود، بسیار جذاب و نفس بر است که به صورت پیوسته رو به اوج داستان می‌رود اما من نمی توانستم که آن را در ابتدای داستان بیاورم اما صحنه ی دنبال آب رفتن که به نوعی رویکرد نویسنده به داستان را نشان می‌دهد، همان طور که صحبت شد، انتخاب خوبی است و می توانست آغاز مناسبی باشد اما در واقع در آن حالت هم چینش قبل از آن مساله من بود و سعی کردم تا بهترین را پیاده کنم. به نظرم توقعی که آقای عباسی دارند نیز توقع به جایی است. سعی کردم تا به همه امکانات اشاره کنم اما آن موقع به نظرم می رسید که یک سری دست بستگی هایی دارم که به من اجازه نمی دهد که این موضوعات را در ابتدای داستان قرار دهم و آن توجه به شناخت و معرفی مکان و زمان و … بود.

در ادامه حبیب احمد زاده صحبت کرد و گفت: وقتی یک کارگردان سینما می خواهد راجع به کار یک کارگردان دیگر صحبت کند، می گوید که اگر من جای او بودم این گونه می ساختم. این موضوع خطای بزرگی است چرا که این فیلم یک فیلم دیگری است و برای کس دیگری است. حال زمانی هم که دو رمان نویس می خواهند با هم صحبت کنند این مشکل پیش می آید و مثلا من می‌گویم که اگر من جای تو بودم این گونه می نوشتم. این موضوع اصلا به این که حرف من درست یا غلط است ربطی دارد چرا که این دو نفر دو آدم متفاوت با فیلترهای ذهنی متفاوت هستند که با دو نوع رویکرد متفاوت می‌نویسند. حال اگر من بخواهم که از تشابه ذهنی خود با آقای بایرامی صحبت کنم باید بگویم که ایشان واقعا انسان را درگیر ماجرا نمی کنند که البته اصل، ماجرا نیست. من همیشه گفته ام که اصلا مهم نیست ماجرا چیست بلکه این موضوع مهم است که تو در این ماجرا چیکار می کنی. این ماجرا می‌تواند سیل باشد، زلزله باشد، رنج باشد یا هر چیز دیگری. مهم این است که واکنش های افراد در مواجهه با آن واقعه که مشغول مقهور کردن او است را نمایش بدهیم. فکر می کنم که در این کتاب خیلی خوب این روند حفظ شده و ادامه پیدا کرده است. می‌بینید که بعضی افراد در برخود با وقایع مختلف کاری را می کنند که نباید بکنند. این در حالی است که شاید اصلا ما نتوانیم آن را درک کنیم. البته باید توجه داشت که در بعضی موارد باید بیش تر کار می شد و مورد توجه قرار می‌گرفت.

وی سپس به این نکات اشاره کرد و گفت: این نکات شاید آن قدر ریز و جزئی است که به نوعی تراش هایی است که باعث می‌شود کار زیبا تر و برجسته تر به نظر برسد. به نظرم ارزشی که کتاب دارد این است که سعی نمی کند که از قبل بیاید انسان ایرانی را در آن دخالت زیادی بدهد و تا آن جایی که می‌شود به جز مکالمات بی سیمی، ایرانی ها را حذف کرده است. البته در همین مکالمات بی سیم نیز حرف هایی رد و بدل می‌شود که شاید به نوعی خیلی بزرگتر از این افراد است. البته این موضوع یک انتخاب برای نویسنده است و نمی توان گفت که غلط است یا درست است. شاید همین حرف هایی که ما اکنون فکر می کنیم شعار است، ۵۰ سال بعد خیلی عادی و زیبا به نظر برسد و مخاطب این گونه به آن نگاه نکند. برای مثال در سال ۱۳۶۰ نمی توانید مردم را از مرگ بر صدام جدا کنید چرا که آن موقع روحیه این گونه بود. من می خواهم یک سری نکات ریزی را بیان کنم که شاید به تراشیدن بهتر داستان کمک کند.

naghd lamyazra

او بیان داشت: برای مثال در داستان از یک سگ صحبت شده است در حالی که نویسنده هیچ صفتی را برای آن نیاورده و به نوعی  آن را رها می‌کند. نویسنده می توانست با بیان چند صفت از این سگ او را قابل لمس کند. علاوه بر این می‌بینید که این سگ در جریان این بازی شرکت دارد و در یک جایی از داستان میترسیم که مبادا او جنازه سعدون را از خاک بیرون آورده باشد. شاید بهتر بود که این سگ که نقش نسبتا مهمی نیز دارد با چند صفت پوستی یا رنگی بیان می‌شد. موضوع دیگر این است که خیلی از بحث هایی که در کتاب شده است، غیر واقعی به نظر می‌رسد. من خود در محله اعراب بزرگ شده ام و می دانم شاید خیلی از این شکافها یا مشکلات که بین اعراب و ما ایجاد شده است، بعد از تشکیل داعش رخ داده است. البته ممکن است که دو قبیله خاص با هم مشکل داشته باشند اما نکته مهم این جا است که اگر این دو قبیله با هم دشمنی دارند پس باید شناخت خوبی از هم داشته باشند. این موضوع در حالی است که می بینیم خانواده سعدون حتی تلاش نمی کنند که بروند و راجع به این دختر و خانواده اش شناخت پیدا کنند تا او را بهتر بشناسند. می بینید که سعدون خواستگار دختری است که خانواده اش حتی نمی خواهند اسم او را بدانند. خب این موضوع کمی غیر طبیعی و متضاد با شناخت در یک محله بومی به نظر می‌رسد و باعث می‌شود تا کمی غیر قابل باور شود. اگر دقت کنید می بینید که این دو خانواده یا قبیله نهایتا باید فاصله ای ۵- ۱۰ کیلومتری از هم داشته باشند و چون بومی هستند باید شناخت کافی از هم داشته باشند چرا که اعراب نسب شناسی دارند. ما این جا با دو قبیله ای رو به رو هستیم که قبل از جنگ صدام با هم رفت و آمد داشتند و ازدواج می کردند. بر خلاف اسرائیل و فلسطین که همواره دیواری بینشان بوده است.

این نویسنده و منتقد اضافه کرد: آقای بایرامی سعی کردند که بسیاری از مطالب را بسیار زیبا بیاورند و برای مثال یکی از آن ها همان قضیه «عزت» است. این موضوع شوخی بسیار زیبایی است اما ممکن است عده ای اصلا «عزت الدوری» را نشناسند. خب پس بهتر بود که در پانویس کتاب توضیحی راجع به ایشان داده می‌شد. بعضی موضوعات دیگر نیز کلاسیک است. برای مثال من فکر می‌کنم که آقای بایرامی تاکنون کسی را که از پا آویزان کرده باشند ندیده و حال و احوالات او را بعد از این کار نداند. چنین شخصی بعد از آن که دوباره به حالت طبیعی خود برگشت، باید به این دلیل که چند ساعت خون به مغزش نرسیده است، دچار حالت تهوع باشد و لحظه ای که به زمین می‌‌آید، تا ساعتی نمی تواند درست راه برود. اما در کتاب می‌بینید که یکی از شخصیت ها بعد از انجام این عمل یک واکنش بسیار سریعی دارد که فقط از یک بندباز چینی برمی‌آید. این موضوع کمک می کند تا بتوانیم از موقعیت های رئال و کلاسیک بهتر استفاده کنیم. برای مثالی دیگر می‌بینید که جایی دو نفر به هم می گویند که بیا مانند انسان های اولیه و با دست غذا بخوریم، این موضوع در حالی است که رسم و سنت اعراب با دست غذا خوردن است و این که کسی با دست غذا بخورد اصلا چیز عجیبی نیست.

حبیب احمد زاده در بخش دیگر سخنان خود گفت: بهتر است که در این کتاب از جملاتی استفاده شود که اصلا ایرانی نباشد. این موضوع در حالی است که در این کتاب می‌بینیم که مثلا عبارتی مثل «قنبرک زدی» یا «عاقبت خاک کوزه گران خواهیم شد» وجود دارد. خب این افراد فیلسوف نیستند و توان بیان چنین جملاتی را ندارند و علاوه بر این فارسی زبان هم نیستند. البته این موارد نکاتی نیست که بر روی خط اصلی داستان اثر بگذارد اما ممکن است باعث شود که تمام مواردی که نویسنده زحمت کشیده تا داستان را باور پذیر کند، بشکاند و داستان را از باور پذیری دور کند. باید در این جا این سوال را بپرسم که چرا آقای بایرامی شخصیت «هیثم» را به راحتی حذف نمود؟ می بینید که در آن واقعه که ماشین سعدون و هیثم به داخل دره می‌رود، سعدون رفتار انسانی از خود نشان نمی دهد و یادی از هیثم نمی کند، این موضوع درحالی است که ما در ابتدای داستان کم‌کم با هیثم پیش می‌آییم و در ابتدا نمی دانیم که قهرمان داستان او است یا سعدون. در جایی از داستان می بینیم که سعدون به پدر خود، خلیل‌، می گوید که اگر با من به خواستگاری نمی‌آیی، من به سربازی میروم، خب ما در اعراب یک سلسله مراتب داریم. برای مثال اگر شیخ یا رئیس قبیله حرفی را بزند دیگر هیچ کس حق رد کردن آن را ندارد و عهده ی کار از دست خلیل خارج می‌شود. برای مثال ما در این جا نمی‌بینیم که شیخ بگوید که من در این قضیه دخالت نمی‌کنم و …. من در خلال داستان با یک سوالی مواجه شدم و آن این است که در جایی از داستان می‌بینیم که به واسطه شهادت سعدون، یک تویوتا به پدرش می دهند، این موضوع در حالی است که خود پدر سعدون به او می گوید که باید به پادگان برگردی و بنابراین اگر سعدون به پایگاه برگردد، خلیل، تویوتا و پول ها را از دست می دهد. چه دلیل برای این اصرار او وجود دارد؟ ما در این جا آن درگیری ذهنی که خلیل با آن درگیر است را نمی بینیم. البته این موارد ریزه کاری های بسیار کمی است که شاید با چند جمله منطقی به راحتی بتوان آن ها را رفع نمود. البته این نکته را نیز نباید فراموش کنیم که ما با داستانی رو به رو هستیم که قصه انسان هایی را بیان می‌کند که ما اصلا دوست نداشتیم آن ها را ببینیم. ما فکر می کنیم که با افرادی رو به رو هستیم که حزب بعث به آن ها گفت حمله کنید و آن ها هم حمله کردند و ما را کشتند و هیچ کدام از آن ها خانواده و احساس و اجبار نداشتند. ما هم این چنین افراد را داشتیم. به صورت کلی در زمان جنگ دو نوع زندگی وجود داشت، زندگی در جبهه و زندگی در پشت جبهه. خیلی از افراد بودند که زندگی برایشان در پشت جبهه بسیار سخت و ملال آور بود. در نهایت باید بگویم که من آقای بایرامی را به عنوان یک نویسنده کاملا صادق و حرفه ای و با انتخاب سوژه های ناب می‌شناسم و به همین واسطه به ایشان احترام میگذارم. اگر هم نکته ای بیان شد، به مانند این است که می گویم که اگر من میخواستم این داستان را بنویسم، این نکات را رعایت می‌کردم.

محمدرضا بایرامی در بخش سوم صحبت های خود گفت: من در نوشتن این کتاب یک چهار ضلعی را مد نظر داشتم که یک بخش آن طنز و تراژدی بود. بعضی از چیزهایی که اشاره شد، شاید از ان جا می‌آید. این بخش طنز در همه جا هست و حتی در آن جایی که پدر، پسر را میکشد و سپس می گوید که نه پسر کشته نشد و به پادگان برگشت و در لیست فراری ها و نه نهست قرار گرفت، نیز طنز وجود دارد. ضلع دیگر این چهار ضلعی تقدیر و تصادف است که از اول تا آخر در کار نوسان ایجاد می کند و سعی کردم در تمام داستان این موضوع رعایت شود. برای مثال در بعضی جاها این موارد وجود دارد و جملاتی که مواجهه این موارد وجود دارد مشخص است و در گیومه آمده است. در بعضی موارد این ها همدیگر را تکمیل می کنند و در بعضی موارد با هم در تضاد قرار می‌گیرند. حال جالب است که بدانید من تجربه دار زده شدن از پا همان طور که در داستان بیان شده را دارم. از آن جایی که خودم بعد از این واقعه حال خاصی نداشتم و گیج نشدم، احساس کردم که آن سرباز در داستان نیز نباید دچار مشکل خاصی بشود و همان را آوردم.

شهریار عباسی در بخش دوم سخنان خود، در پاسخ به موارد بیان شده گفت: در مورد آن پانویس که گفته شد باید بگویم که در رمان نباید این موارد زیاد باشد اما شاید هم بد نبود که تعدادی از این موارد را بیان می‌کردند. در مورد آن سگ که گفته شد، می‌خواهم بگویم که به اندازه کافی به آن پرداخته شد. این سگ در این جا مهم نیست و آن چه که این جا برای آقای بایرامی مهم است همراهی عنصر طبیعت با انسان است که در این جا یک سگ می‌باشد. از ابتدای داستان می بینید که این سگ همیشه با او همراه است. حال در بخش دیگری از داستان او به سربازی رفته و دیگر نمی تواند به آن سگ بپردازند در نتیجه از داستان کنار می‌رود. به نظر من سگ دیده می‌شود حال این که بخواهیم یک تفاوت ظاهری ببینیم بحث دیگری است. ما در کارهای کلاسیک جز به جز یک فرد یا یک شی را بیان می کنیم در حالی که در داستان نویسی مدرن این موارد را به خود خواننده واگذار می‌کنیم. در مورد قبیله ها نیز باید گفت که درست است این قبیله ها به هم نزدیک هستند اما از دشمنی آن ها اصلا صحبتی نمی‌شود و بعد از آن که گفته می‌شود در  آن زمین کشت نکنند، می بینید که پدر احلی ضامن خلیل می‌شود. بنابراین این ها با هم دشمن نیستند.

احمد زاده در پاسخ به این بحث گفت: در جایی از داستان می بینید که خلیل به سعدون می گوید می خواهی مرا به این جلسه ببری و مرا خوار و خفیف کنی؟ البته این را هم باید بگویم که در کنار بحث دشمنی، موضوع مهم شناخت است. آیا این ها از هم شناختی ندارند؟ این گونه نیست. اعراب و قبایل عرب به خوبی از هم شناخت دارند چرا که نسب شناس هستند.

عباسی در همین بخش ضمن اشاره به این تفاوت گفت: موضوع دشمنی مشخص است. این ها چون سنی هستند و دیگری شیعه است، می گویند که از این ها دختر نمیگیریم و ازدواجی نخواهیم داشت. در بحث جبهه رفتن سعدون نیز باید بگویم که ایشان بسیجی گونه به جبهه نمی رود بلکه به سربازی می‌رود با این تفاوت که قرار است سال بعد برود اما امسال می‌رود تا از آن فضا خارج بشود.

وی اضافه کرد: ما در رمان یک اصطلاح داریم و آن این است که می گوییم ما در رمان، مورد غیر ممکن را ممکن می کنیم. به نظر من آقای بایرامی تلاش کردند که این موضوع در رمان «لم یزرع» اتفاق بیفتد و برای همین از نثر و زبان و ادبیات و شخصیت پردازی زیاد صحبت نکردم. ما با یک نویسنده حرفه ای و یک کتاب حرفه ای مواجه هستیم. این که بیاییم و بگوییم که نثر داستان خوب است و یا شخصیت ها خوب پرداخته شده اند و …، به نظرم برای این نویسنده و این کتاب گذشته است و ایشان حرفه ای است. اما من هم به این موضوع فکر کردم که آیا این مواردی که بیان شده است، برای یک عرب هم همان طور که برای یک ایرانی قابل باور است، باور پذیر شده است؟ به نظر من اگر ایشان هر کاری می کرد ممکن بود که این اتفاق تا حدودی رخ بدهد مگر آن که ایشان به مدتی طولانی با اعراب زندگی کند. به نظر من این موضوع را می‌شود به گونه ای توجیه کرد. برای مثال شما می دانید که آقای دریا بندری از مترجمان خوب کشور است که کارهای آمریکایی و فاکنر را به خوبی ترجمه کرده اند. حال اگر در آثار ایشان نگاه کنید می بینید که ایشان تحت الفظی ترجمه نکرده اند و سعی کرده اند آن عبارت یا مثل را در قالب زبان خودمان بیان کنند. ایشان نزدیک ترین جمله در فارسی را پیدا کرده و در ترجمه می آورند. در این جا هم همین است، یعنی شخصیت های خلیل و احلی و سعدون به عربی با هم صحبت می کردند اما در این جا فارسی نوشته شده است. بنابراین آقای بایرامی خودشان نوعی ترجمه به کار خود کرده اند و در این ترجمه سعی شده تا عبارت هایی که نزدیک به زبان فارسی است آورده شود.

بایرامی نیز در این بخش گفت: به نظر من دنیای داستان با دنیای بیرون یک چیز کاملا متفاوت و مجزا است که به هم ارتباطی ندارد. حتی اگر ما دقیقا از تاریخ استفاده کرده باشیم، دو دنیای متفاوت است. این که یک نفر موضوعی را متفاوت با من دیده است، مربوط به دنیای بیرون است که کاملا هم درست است. اما من هم می گویم این چیزهایی که آورده ام کاملا مبتنی بر شناخت است و برای هر کدام سندی نیز وجود دارد. این که بگوییم چون من چیزی را دیده ام درست است و یا این که دیگری دیده است درست است، سر جای خودش است اما در داستان و دنیای آن با تاریخ رو به رو نیستیم. خاطرم هست که آقای احمد زاده کتاب «شطرنج با ماشین قیامت» را به من دادند. وقتی این کتاب را می خوانید با آن کاملا درگیر می‌شوید اما من تاکنون از ایشان نپرسیده ام که چه قدر از این کتاب مستند و واقعی است. چرا که این موارد مهم نیست بلکه موضوع مهم آن قراردادی است که نویسنده با من و شما میبندد یا نمی بندد. نکته خوبی که آقای عباسی اشاره کردند کاملا درست است. من اخیرا ترجمه سروش حقیقی را می خواندم، آن قدر کتاب خوب ترجمه شده بود که من احساس کردم که کتاب تالیف شده است و ترجمه نیست. این اتفاق چگونه روی می‌دهد؟ این اتفاق به همان قراردادی که ربطی به بیرون ندارد، برمی گردد. مثلا در آن قرارداد نویسنده می گوید که در این کتاب لاتین ضرب‌المثلی وجود دارد که شما معادل آن را در فارسی نشنیده اید، پس من این ضرب المثل فارسی را جایگزین می‌کنم. بنابراین این موضوعات قرارداد است. ما می توانیم راجع به این صحبت کنیم که نویسنده نتوانسته خوب قرارداد ببندند، به این معنی که نویسنده یک شخصیتی را پردازش کرده است که من خواننده نمی توانم آن را باور کنم. برای مثال آن سگ که گفته شد، باید یک ویژگی هایی داشته باشد که ملموس تر شود. این چنین موضوعات در دنیای داستان است و قابل بحث و تعمیم است. برای مثال اگر خواننده قرارداد خود با نویسنده را قبول نکند، می‌تواند بپرسد که شما این مطالب را از کجا یادتان می‌آید؟ در حقیقت می خواهم بگویم که بالاخره این قرارداد یا بسته می‌شود یا بسته نمی‌شود. عمده ی حرف ما در نقل قول ها همان بحث قراردادها است و اشکالی ندارد که به پس زمینه های بیرونی هم اشاره کنیم و قضاوت خود را بیان کنیم که البته به ارجاعات بیرونی برمی‌گردد.

حبیب احمد زاده در بخش سوم صحبت های خود گفت: یکی از دلایلی که باعث شد من این موارد را بیان کنم این بود که باید با توجه به نوع گفتگوها، صدای کتاب به زبان عربی باشد و ضرب المثل ها به صورت عربی بیان شود. این موضوع دقیقا همان قرارداد و پیوستگی در آن است. احساس کردم که نوعی دو دستگی در کتاب وجود دارد و همین باعث شد تا این سوال به ذهن من بیاید. البته این موارد، اصل های مهمی نیستند که داستان را زمین بزند بلکه باعث بهتر خوانده شدن کتاب می‌شود. برای مثال بیان صفت برای سگ، چیز مهمی نیست اما در عین حال معتقدم که اگر ما بتوانیم چیزی را به خوبی ببینیم دیگر هیچ مشکلی ایجاد نمی‌شود و نیاز به توضیح اضافه نیست. به نظر من این کتاب در ترجمه عربی خود بسیار موفق تر از کتاب حاضر نیز خواهد بود چرا که موضوع کتاب سوز دل عراقی ها است که تاکنون بیان نشده است. «دجیل» برای ما درد ندارد و درد عراقی ها است. همان طور که وقتی صدام را محاکمه می کنند، ما می گوییم که چرا راجع به حمله او به ایران یا بمباران سردشت صحبت نمی‌شود. در حقیقت هر کس دنبال درد خود است. در این جا نکته ای که از آقای بایرامی می‌خواهم این است که حتما این کتاب را به عربی ترجمه کنند و از اعراب بازخورد گیری کنند. من قول می دهم که این کتاب از آن جمله کتاب هایی است که پیوند بین دو ملت را برقرار می‌کند. به نظر من یک آدمی مثل صدام آمد و جنگی بین دو ملت راه انداخت تا کینه ای ابدی به وجود بیاورد و هر کس امروز با داستان و فیلم خود این کینه را ادامه بدهد، در واقع راه ناتمام صدام را کامل کرده است و البته یکی از کتاب هایی که باعث قطع شدن این راه کینه شده است، همین رمان «لم یزرع» است. ما با این اعتقاد که این کتاب یک کتاب نو و حرکتی جدید است، این جا آمدیم و راجع به آن صحبت کردیم.

شهریار عباسی در بخش پایانی سخنان خود ضمن اشاره به شباهت پایان این داستان با پایان رستم و سهراب در شاهنامه گفت: بحث دیگر فنی که می خواستم مطرح کنم مربوط به شباهت بین پایان این داستان و پایان داستان رستم و سهراب در شاهنامه فردوسی است. می‌توان چند شباهت را پیدا کرد و البته یک تفاوت عمده نیز وجود دارد. درباره ی شباهت ها باید گفت که مهم ترین و برجسته ترین شباهت این است که پسر به دست پدر کشته می‌شود. نکته بعدی که شباهت است این است که همان طور که سهراب به دست رستم غافلگیرانه کشته می‌شود و عملا رستم یک کار ناجوانمردانه انجام میدهد، در این رمان نیز همین است و خلیل غافلگیرانه و از پشت سعدون را به قتل می‌رساند. هم چنین شباهت دیگر که بیش تر هم شباهت شکلی است مربوط به آن نشانی است که پسر از پدر به همراه دارد. سهراب یک بازوبندی را از رستم به همراه دارد و موقع مرگ آن را به بازو بسته است و در مقابل خلیل نیز که سعدون را داخل قبر می‌گذارد، کت خود را همراه پسر دفن می‌کند تا نشانه پدری اش را به او به خاک بسپارد. نمی دانم که چه مقدار از این موارد آگاهانه و چه مقدار ناآگاهانه بوده است. اما تفاوت بزرگی که صحبت کردم، مربوط به دنیای اسطوره، تاریخ قدیم و دنیای امروز ما است. به نظرم این موضوع را ایشان بدون آن که بخواهد، به آن رسیده است و در رمان کشف کرده است. این موضوع مربوط به جنایت آگاهانه و جنایت غیر آگاهانه است. برای مثال، اگر کشتن فرزند را یک جنایت تصور کنیم، رستم یک رفتار ناآگاهانه انجام می‌دهد و سهراب را در حالی که نمی‌شناسد از بین می‌برد و پس از مرگ متوجه این موضوع می‌شود. این موضوع در حالی است که هر چند نویسنده تلاش می کند که بگوید خلیل از روی غیر عمد سعدون را کشته است، اما وقتی رفتار خلیل را بعد از این واقعه می‌بینید، متوجه می‌شوید که او واقعا میخواسته که پسرش را بکشد. در حقیقت او آگاهانه و با علم به این که او پسرش است، وی را می‌کشد. این موضوع درد مهمی است که دنیای مدرن ما با آن مواجه است، در این جا آمده و آقای بایرامی در آزمایشگاه روایت به آن می‌‌رسد. در حقیقت بین دنیای اسطوره و دنیای قدیم ما با دنیای مدرن امروز تفاوتی وجود دارد و آن چه که امروز در عراق و سوریه و … در حال رخ دادن است، جنایت های آگاهانه است. اخبار به ما می‌رسد، سواد داریم، اخلاق را به ما آموخته اند اما بازهم جنایت می‌کنیم. این دقیق همان موضوعی است که به نظر من رمان «لم یزرع» در قالب عشق، جنگ یا حتی عراق به آن رسیده است. من این موارد را در پایان داستان کنار می‌گذارم و می‌بینم که نویسنده ناخودآگاه در پایان به جایی ‌میرسد که به ما می‌گوید ما در دنیای امروز آگاهانه جنایت می‌کنیم.

محمدرضا بایرامی نیز در بخش پایانی صحبت های خود گفت: نوشتن این کار برای من تجربه بسیار سختی بود. بسیار دست به عصا حرکت می کردم و می‌ترسیدم که مبادا فضای داستان درنیاید و داستان باورپذیری نشود. باید بگویم که نوشتن چنین مساله ای که بیان شد بسیار سخت است. من با خود فکر می کردم که اصلا امکان ندارد که چنین موضوعی در تاریخ و اسطوره های ما وجود داشته باشد و پیوسته مشغول تحقیق و جستجو بودم. این مساله به قدری سخت است که گاهی اوقات فکر می کنم که شاید اصلا چنین اتفاقی نیفتاده باشد و یا قابل اتفاق افتادن نباشد. این موضوع وقت خیلی زیادی را از من گرفت اما فکر می کنم که نهایتا به پاسخ آن رسیدم.

حبیب احمدزاده نیز در بخش پایانی صحبت خود به توجه کردن به اصل داستان اشاره کرد و گفت: به نظرم باید به اصل داستان توجه کرد و موارد دیگر پیرایش های آن است. بسیاری از نکاتی که بیان شد، مواردی نیست که نیاز باشد در میان اعراب زندگی کنید تا به آنها برسید. این موارد که بیان شد یک سری تذکرهای بسیار کوچک در حوزه داستانی است که واقعا جهانی خواهد بود. این کتاب یک بحث انسانی را مطرح می‌کند که اکثرا با آن موافق هستند. موارد مطرح شده بیش تر برای این است که اصل خود داستان در ذهن مخاطب نشکند و باورپذیری اش خراب نشود. شاید بسیاری از آن ها درس های داستان نویسی برای خود ما هم باشد. ما با داستانی رو به رو هستیم که به نظر من واقعا خوب از آب درآمده است. من خواندن این کتاب را به بقیه توصیه می‌کنم و خودم نیز آن را با لذت خواندم. خود من کتاب را به راحتی و بدون وقفه تا انتها خواندم. این موضوع برای کمتر کتابی در خواندن من رخ میدهد. به نظرم موضوع بسیار ارزشمندی است. این که در دنیای امروز واتس آپ و تلگرام که همواره به خواندن متن های کوتاه و ۳-۴ خطی عادت کرده ایم، کتابی نظر من خواننده را جلب کند و بدون وقفه تا انتها آن را بخوانم بسیار ارزشمند است. من قول می دهم که هر کس این کتاب را بخواند بیش تر به نزدیکی دو ملت ایران و عراق پی خواهد برد.