«خاطرات حسنعلی خان مستوفی» برجسته ترین کتابی است که در تاریخ ادبیات طنز ما نوشته شده است

naghd hasanaliجلسه معرفی و بررسی کتاب «خاطرات حسنعلی خان مستوفی» با حضور نویسنده کتاب ابوالفضل زرویی نصرآباد و نویسندگان سید مهدی شجاعی و علی موسوی گرمارودی عصر سه شنبه در فرهنگ سرای اندیشه برگزار شد.

در ابتدای این نشست زرویی نصرآباد صحبت کرد و گفت: این کتاب قصه مطولی است که به گونه ای نیز قصه بهلول است. خاطرم هست که یک سالی که تاریخ آن نیز در کتاب آمده است، مشغول خواندن کتاب های تاریخی و به ویژه کتاب هایی که به خاطرات افراد مرتبط بود، بودم. در این مدت زمانی که مشغول خواندن این دست کتاب های خاطرات بودم، ذهن من درگیر این بود که چه مقدار از این مسایل واقعی است و چه مقدار اغراق است. هم چنین به دنبال پاسخ این پرسش بودم که افرادی که اساسا خاطره می نویسند، چه قدر خود را به بیان واقعیت مقید می دانند. هم چنین به این موضوع نیز فکر می کردم که اگر زمانی خود بخواهم تا خاطره‌ای از خود بنویسم در حالی که کهن سال شده ام و بیش تر افرادی که در داستان آورده ام فوت شده اند، چه مقدار پرهیز دارم که یا اسم افراد را نیاورم و یا در صورتی که ذکر نام شد، پایبند به بیان واقعیت ها باشم و بیش از حد خودم را در این خاطرات تحویل نگیرم. در پاسخ به این سوالات متوجه شدم که هر چه قدر هم در این موضوعات حساس باشم، ممکن است گاهی فراموش کرده و یا چون کس دیگری نیست که به من یادآوری وقایع را بکند دچار اشتباه شوم . در آن جا به این موضوع دقت کردم که زمانی که این کتاب ها را میخوانیم به ویژه زمانی که افراد، سن و سال دار هم بوده و به همین دلیل نمی توان به حافظه آن ها اعتماد کرد، موضوع پیچیده تر شده و به نوعی جای کار دارد. در حقیقت می توان به نسل جوان تلنگری زد که اگر یک زمانی خواستید تا کتاب خاطره بنویسید، این گونه نشده و زیاد درگیر اتفاقات غیر واقعی نشوید.

وی ادامه داد: نمی دانم چه قدر توانستم موفق باشم اما به نظرم موفق نشد به این دلیل که مردم آن را جدی گرفتند. من در ابتدا سعی کردم که شخصیتی با نام حسنعلی خان که البته نام پدرم بود بسازم و نام خانوادگی او را به همین دلیل مستوفی گذاشتم. هم چنین تمام تصاویر استفاده شده نیز تصاویر پدرم است. خاطرم هست که برای اولین بار، این گونه خاطرات را با همین شکل در نشریه مهر شروع و پیگیری کردم که البته با حمایت های آقای سید علی میرفتاح شکل گرفت. در آن زمان فکر می کردم که این کار به چندین شماره تبدیل شده به گونه ای که مردم بفهمند که چنین شخصیتی دروغ بوده است. ضمن این که در آن زمان این حساسیت که اکنون از جانب آقای شجاعی و انتشارات نیستان به خرج داده شد، در نشریه مهر وجود نداشت و به همین دلیل عکس هایی که در این نشریه منتشر می‌شد، عکس هایی بی کیفیت و بی تناسبی بود که برای مثال دو عکس در کنار هم بود در حالی که یکی رنگی و دیگری سیاه و سفید بود. همین موضوع باعث می شد که من فکر کنم مردم بفهمند این موضوع جدی نیست در حالی که خیلی ها آن را جدی گرفتند. در بعضی مواقع واقعا مصر بودم که این غیر جدی بودن را فاش کنم و به مردم بگویم که جدی نگیرید. در حالی که میدیدم خیلی ها آن را جدی می‌گرفتند. برای مثال در بخشی از خاطرات حسنعلی خان می خوانیم که «من برای پیکاسو مبلغی را به عنوان هدیه تحت عنوان یک شمش طلا فرستادم. بر روی شمش طلا یک قصیده ۸۰ بیتی را هک کردم که ایشان بتواند هزینه های طراحی مدرن خود را بپردازد و به همین واسطه به ایشان کمکی کرده باشم». حال جالب است که در بیت اول این قصیده آمده است:

شنیده ام برای من تابلو کشیده ای/ چه زحمتی شما جناب پابلو کشیده ای

جالب است کسانی که دست بر شعر دارند متوجه می شوند که قافیه با عنوان تابلو بسیار محدود بوده و اصلا نمی‌توان با این قافیه، قصیده ای ۸۰ بیتی سرود. حال حتی اگر لغاتی مثل چلو، پلو و …. را هم اضافه کنید، به زحمت بتوان ۱۰ بیت شعر سرود. در حقیقت قرار دادن این موضوعات به این دلیل است که خواننده متوجه شوخی بودن و غیر جدی بودن موضوع بشود حال آن که علیرغم قرار دادن این نمودارها که البته سعی شد زیاد هم سرد نباشد و زبان کتاب به همان شکل رسمی دنبال شود، بازهم خیلی ها آن را جدی گرفتند. جالب است بدانید که زمانی که روزنامه همشهری قصد چاپ آن را داشت، می نوشت که این مطلب طنز آمیز است. البته من همان موقع به همشهری اعتراض کردم که این مطلب طنز نیست. چرا که خیلی طنز بی نمکی است که بگوییم یک پیرمرد نشسته است و میگوید قبر هیتلر در حیاط خانه من است و البته دلایلی می آورد که باور پذیر نیز هست. در این جا من گفته ام که مثلا هیتلر بعد از آن که در جنگ شکست خود به روستای روته آمد و در آن جا به صیفی کاری مشغول شد و بعد از مرگش نیز وصیت کرد که من میخواهم زیر پای حسنعلی خان دفن بشوم. حال جالب است که خیلی ها این موضوع را باور کردند. به گونه ای که افرادی به روستا آمده بودند و گفته بودند که قبر هیتلر کجاست؟ می خواهم بگویم که در بسیار موارد نتیجه ای برعکس تصورات خود گرفتم. در حالی که توقع داشتم که مردم بگویند که بله فهمیدیم شما شوخی کردی، اما بر خلاف تصور من عده زیادی داستان را باور کردند. خاطرم هست که در مقطعی ایمیل من پر بود از نامه هایی از دانشگاه های مختلف جهان. برای مثال شخصی از دانشگاه کلمبیا ایمیل زده بود که پایان نامه من بر روی موضوع تاریخ معاصر ایران است و جای خالی این شخص در این پروژه خالی است. او می گفت که تمام موارد تاریخی که در داستان ذکر کرده اید درست است و فقط اسم حسنعلی خان خالی است و دوست دارم راجع به ایشان بیش تر اطلاعات داشته باشم.

وی ضمن اشاره به ایجاد تطابق تاریخی در کتاب گفت: البته در کتاب تلاش کردم که تمام موارد تاریخی و زمان وقوع آن ها را رعایت کنم. برای مثال واقعا می دانستم که در چه تاریخی فلان پادشاه تاج گذاری کرده است یا مثلا اگر از «اگزو پری» چیزی را نقل می کردم، مطمئن می شدم که او در آن تاریخ در فرانسه حاضر بوده است. هم چنین اگر در جایی از کتاب کسی به حسنعلی خان نامه می نوشت که به چارلی چابلین کمک کند، مطمئن می شدم که آن شخص واقعا چارلی چابلین را می شناخته است. بنابراین کسی که تاریخ را می دانست، وقتی کتاب را مطالعه می کرد، می دید که دست و پای قصه سرجایش است و فقط جای حسنعلی خان خالی است که آن نیز در تمام این موارد مورد تایید قرار می گرفت و مهر تایید می گرفت. همین موضوع باعث می شد که قصه واقعی به نظر برسد. در حقیقت باید بگویم که در این کتاب به جز شخصیت حسنعلی خان، اظهار نظر های او یا مرتبط با او و عکس های آخر کتاب، همگی موارد قابل استناد است و تمام موارد تاریخی رخ داده شده واقعی است.

وی درباره ی حضور خود در ماهنامه و سالنامه گل آقا و تاثیر کار کردن در آن فضا با حیات ادبی حسنعلی خان گفت: تنها نکته ای که آقای صابری برای طنز پردازان جوان تاکید داشتند، مطالعه کردن و کتاب خواندن بود. خاطرم هست که روزی ایشان یک بوستان سعدی کاهی جیبی را به من دادند و گفتند که میدانم تو قدر این چیزها را میدانی، آن را بخوان و با احتیاط ورق بزن. بعد از این که کتاب را از ایشان گرفتم دیدم که ایشان ریز ریز در کتاب نکاتی را نوشته بودند و در حقیقت تمام بوستان سعدی را خوانده بودند. به من گفتند که من این کتاب را در مدت ۳ سال معلمی خود در اتوبوس حاشیه نویسی کردم و چون علاقه داشتم فقط به خواندن چند بیت کوتاه از بوستان قناعت نکردم. خاطرم هست که ایشان از طنز پردازی حسرت می خورد که طنز پردازان جوان تر به خود اجازه می دادند که جلوی آقای صابری با او شوخی کنند. در حقیقت آن آدم خیلی از موارد را رعایت نمی کرده که باعث پایین آمدن شان او شده است. حال جالب است که ایشان یک دفعه از روی درد و دل به من گفت که همین آقای فلانی که شما جوان ترها با او شوخی می کنید، به مراتب از من با ذوق تر بوده و در سوژه یابی تواناتر است. برای مثال همین آقا که ما با او شوخی می کردیم تعریف می کرد که روز فوت مادرم، همه مشغول انجام کارهای قبر و قاری و … بودند اما من به یک داستان طنز فکر می کردم و آن مربوط به این بود که اولین فحشی که هر مرده پس از مرگش می خورد درباره ی شناسنامه اش است و قضیه این گونه است که زنش می گوید این مرد از اول هم شناسنامه اش را جایی می گذاشت که من نتوانم آن را پیدا کنم. در حقیقت او در حوزه طنز بسیار خلاق بود و ذهن طنز پردازی داشت اما آقای صابری می گفت که او بی سواد است و بدترین چوبی که می خورد به همین دلیل است. من خودم موارد بسیاری را دیده بودم که او یک موضوعات بسیار نابی را می نوشت اما برای تبدیل آن به احسنت از بقیه کمک می گرفت. در حقیقت این مطالعه کم او باعث این موضوع شده بود. به نظر من ۹۰ درصد نویسنده های قدیمی و معاصر ما چوب همین بی سوادی را خوردند. واقعیت امر این است که اگر خیلی از بزرگان ادبیات ما چیزی به دست آورده اند، به دلیل سواد ادبی شان است و اگر افرادی هم در کارشان لطمه خوردند، چوب بی سوادی یا کم سوادی شان را خوردند. یعنی به نظر من ما می‌توانستیم که آدم های بسیار بزرگ تری در ادبیات خود داشته باشیم، اگر این قصه مطالعه جدی تر گرفته می‌شد.

او اضافه کرد: در مورد این موضوع خاص که فرمودید، شاید بیش ترین تاثیری که گذشته من در این کار داشت، فقط فرصت مطالعاتی بوده که من داشته ام. بسیار خوش حال هستم که در این کتاب، دانسته هایی که کسب کرده بودم، خرج شد. برای مثال، همه ساله کتاب هایی با عنوان کتاب سال برای روزنامه های همشهری، کیهان و … درمی‌آید، کمتر کسی است که رغبت کند و برود کتاب سال ۱۳۴۹ روزنامه کیهان را مطالعه کند. البته نمی‌خواهم بگویم که من همه ی این کتاب ها را خوانده ام. اما به صورت اتفاقی و تورقی مطلبی را درآن کتاب خوانده ام که حال مورد استفاده قرار دادم. برای مثال در این کتاب دیدم که هواپیمای چارلی چابلین به مدت ۴۵ دقیقه در فرودگاه قلعه مرغی تهران نشسته و سوخت گیری کرده است. مطالعه من از آن کتاب فقط همین چند خط بود اما همین اطلاعات را اکنون مورد استفاده قرار دادم و گفتم که «ایشان با حسنعلی خان دوست بود و زمانی که وارد ایران شد، برای ایشان تلگراف زد که آمده بودم شما را ببینم اما متاسفانه فرصت نشد.» در نهایت هم همین خبر را به عنوان سند آوردم تا قابل باور شود. اگر کسی هم این کتاب را بخواند، سند را می‌بیند. در حقیقت می خواهم بگویم که آن اطلاعات در این جا خرج شد.

در ادامه این نشست سید مهدی شجاعی صحبت کرد و درباره ی این کتاب گفت: واقعیت این است که من خیلی وقت ها دلم برای خودمان می سوزد به این جهت که شخصیت های بسیار ارجمند و نادری در کشور ما وجود دارند که اگر در هر کشور دیگری با هر فرهنگی می بودند، به معنای کلمه در صدر می نشستند و شاید یک نظامی فقط برای این ها بسیج می شد تا این افراد بتوانند با آرامش کار کنند. متاسفانه در کشور ما کمتر به فرهنگ و هنر توجه می‌شود و به همین دلیل اگر بهترین اثر هم در زمینه ای خلق شود، زیاد مورد توجه قرار نمی گیرد. این کتاب، به نظر من یک رمان فاخر است. با این که ایشان چنین ادعایی را در مورد این اثر ندارد، اما با این همه این کتاب با تمام تعاریف رمان تطبیق داشته و با یک رمان مواجه هستیم. در حقیقت این کتاب هر آن چه که یک رمان باید داشته باشد را داراست و به علاوه ساختار شکنی ها و خلاقیت ها را نیز به همراه دارد. من معتقد هستم که کاری مشابه این اثر در ادبیات ایران و جهان وجود ندارد اما اگر بخواهیم چیزی نزدیک به این اثر را بیان کنم باید به رمان «نیچه گریه کرد» اشاره کنم. نویسنده این کتاب آروین دیالوم است که خانم مهشید معزی آن را ترجمه کرده است. این کتاب مبتنی بر دو شخصیت مشهور تاریخی است، یکی نیچه است و دیگری فروید است. این کتاب المان هایی را از واقعیت گرفته است و براساس آن ها پرداخت کرده است. دیالوم یک روان شناس است و در حقیقت با نوشتن این کتاب می خواسته که در جهت تبیین موارد روان شناسی که مد نظرش بوده است، کاری انجام دهد. به هر حال آن شخصیت در زندگی نیچه وجود داشته و تاثیرات خاص خود را داشته است. حال می توان گفت که این کتاب یک کار ماکت گونه و نزدیک به کتاب آقای زرویی است و آن در قالب رمان تعریف شده است.

وی ادامه داد: باید گفت که در تاریخ ادبیات طنز ما کاری مشابه این کار نمی شناسم و بدون هیچ اغراق می‌خواهم بگویم که این کتاب برجسته ترین کتابی است که در تاریخ ادبیات طنز ما نوشته شده است. این حرف حرف بزرگی است و این گونه نیست که بگوییم ارادت من نسبت به ایشان باعث شده تا چنین حرفی بزنم چرا که بالاخره باید پای این حرف ایستاد. به نظرم این اثر اثری بی بدیلی در تاریخ ادبیات ما است. باید توجه داشت که یک شخصیتی که از بنیان وجود نداشته و کاملا خلق شده است به کمک خلاقیتی که در ذهن نویسنده وجود دارد، می آید و با تکیه بر آیتم های کاملا واقعی جوری شخصیت ها را می سازد که به شدت باور پذیر شده و از دانشگاه های خارج دعوت نامه می گیرد. خاطرم هست که در جایی از داستان ایشان گفته بودند که «چند عدد از تابلوهای پیکاسو در منزل ما است»، حال عده ای از فرانسه آمده بودند و به دنبال آن تابلوها می‌گشتند. در حقیقت باید گفت که واقع نمایی یک اثر، کار بسیار بزرگی است و به ویژه می بینید که نویسنده به وجوه مختلف داستان و نوشته مسلط است. باید گفت که مشکل عمده نویسنده های ما این است که اگر یک متنی می خواهند بنویسند، با کم ترین تحقیق کار را انجام می دهند و یا فقط با داشتن یک صفحه اطلاعات، ۱۰ صفحه می نویسند، این موضوع در حالی است که در خلال این کار میبینیم که ایشان پر از اطلاعات است. آن هم نه اطلاعاتی که شنیده شده باشد بلکه همگی ناب هستند. می بینید که ایشان از نظریات کانت گرفته تا موسیقی و نقاشی های پیکاسو و…. اطلاعات دارد و من نمی دانم که اگر این کتاب نوشته نمی شد، این همه اطلاعات کجا خرج می‌شد.

وی به یکی از خصوصیات رمان های برجسته اشاره کرد و گفت: یکی از خصوصیات یک رمان برجسته این است که خود نویسنده در آن به نظریه پردازی بپردازد. حال در همین کتاب هم می بینید که ایشان مشغول نظریه پردازی است. به نظرمن این اتفاق منتج از یک پشتوانه مطالعاتی بسیار سنگین است. باید گفت که نه فقط این کار در آن اطلاعات به چشم می آید بلکه تمام کارهایی که ایشان در آن ورود کرده است، ندیده ام که سهل انگاری کند یا آن را دست کم بگیرد. به نظر من ایشان برای مطالعه عمیق سنگ تمام گذاشته است. نمونه ی آن نیز اثر «ماه به روایت آه» است که کار بسیار ارجمند و فاخری است. به نظر من تاکنون این مدل کار عمیق مطالعاتی انجام نشده است. یا برای مثالی دیگر، وقتی قرار می‌شود که ایشان کتاب «تذکره المقامات» را بنویسد، می بیند که ایشان از تک تک شخصیت ها اطلاعات دارد، کد دارد و فقط به چند اطلاعات مختصر قانع نمی‌شود. البته باید این جا بگویم که اولین همکاری بنده با آقای زرویی نیز بر سر همین کتاب «تذکره المقامات» بود. این اثر برای من بسیار اثر ارجمند و فاخری است به خصوص زمانی که می بینید بسیاری از نزدیکان آن شخصیت ها می گویند به خوبی این افراد را توصیف کرده اید. ما در همین کتاب شاهد تسلط ایشان بر ادبیات تذکره الاولیا هستیم و یا زمانی که قرار می شود شعری در حد شاهنامه بگوید می بینید که انگار تمام شاهنامه را خوانده و به آن تسلط کامل دارد و این موضوع برای شعرگفتن در قالب سپهری، شاملو، اخوان و حتی علی معلم با همه سختی هایش نیز صادق است. در حقیقت باید بگویم که هر جایی که هنر آزمایی شده است، به حمد خدا ایشان درخشیده است.

سپس علی موسوی گرمارودی صحبت کرد. او بخش هایی از مقدمه خود بر کتاب «اصل مطلب» ابوالفضل زرویی را قرائت کرد. در این مقدمه آمده است:

«کمال خجندی گفته است:

گر بنالم چو نی، انگشت منه بر حرفم/ هر که زخمی خورد، البته فغانی دارد

طنز، فریاد کسی است که با نگاهی از ژرفا، زخم هایی را بر تن جامعه و مردم می بیند و درد آن را بر تن خویش حس و ناگزیر فریاد می کند. اما چون حنجره ای زیبا دارد – که همان قریحه ی طنز اوست – مثل قناری، فریادش به گوش ما شنیدنی و زیباست. بی هیچ تعارف، امروز زرویی نصر آباد، از خوش قریحه ترین طنز نویسان ایران است. (البته من در کتاب نهج البلاغه ای که به ایشان دادم، ایشان را عبید زاکانی امروز ایران خطاب کردم) تا روانشاد عمران صلاحی زنده بود، فضل تقدم و حتی تقدم فضل در طنز با او بود. خاک بر آن «شکر پاره» خوش باد که تلخ ترین پدیده های ناهنجار اجتماعی و سیاسی را با شیرین ترین گفتار، به نقد می‌کشید و اینک جای خالی او را زرویی پر خواهد کرد.

خاقانی گفته است:

اول شب بوحنیفه در گذشت/ شافعی آخر شب از مادر بزاد

امروز، زرویی چون شاخه نورس اما پر بار، در طنز، پیش رو و پیشرو است و چونین باد که به قول ملک الشعرای بهار:

وای بر جنگلی که هر کهنش/ شاخه ای تازه در کنار نداشت

نامی از قریحه طنز بردم، باید بگویم که طنز هم مثل شعر، بخش درونی و بخش بیرونی دارد. قریحه بخش درونی طنز است و مثل قریحه شعر با کوشش به دست نمی آید. مثل چشمه باید بجوشد. این همان بخش است که حافظ در شعر، می فرماید: قبول خاطر و طبع سخن خداداد است. حدت و جودت و شدت و فوران آن هم خداداد است.

البته پروردن قریحه شعر و قریحه طنز، به مطالعه و کوشش فراوان نیاز دارد. همان گونه که قریحه شعر را اگر نپرورانی، کم کم می خشکد، قریحه طنز را هم اگر نپرورانی می خشکد.

حتی اگر قریحه طنز در فردی وجود داشته باشد و خود نداند و به قول علما، علم به علم نداشته باشد و مغفول عنه بماند، گسترش نخواهد یافت.

نمونه روشن، اوحدی مراغه ای است که به نظر من ذوق و قریحه طنز را داشته است اما یا خود، آگاه نبوده یا آن را نپرورانده است.

از مثنوی جام جم وی این نمونه را بخوانید تا با من همراه شوید:

واعظی وصف حوریان می کرد/ شرح حسن عمل بیان می کرد …..

در حالی که جز در همین مثنوی که در ۷۳۳ آن را به پایان برده و همین قطعه، طنز دیگری از او سراغ نداریم. او هم دوره ی عبید است، اگر به ذوق طنز خود توجه می کرد، ای بسا در همین قرن یک عبید دیگر می داشتیم.

خوشبختانه زرویی هم قریحه طنز قوی دارد و هم به پرورش آن توجه و اعتنا می ورزد.

برجسته ترین نشانه قریحه والای او در طنز، کتاب «تذکره المقامات» اوست که در سال ۱۳۷۶ منتشر کرد و یکی از استوارترین و ماندنی ترین نقیضه هایی است که در تاریخ طنز کشور به وجود آمده است.

صاحب این قلم، در کتاب «دگر خند» خود، فصلی را به معرفی این اثر اختصاص داده و از جمله نوشته ام:

«مولف تذکره المقامات، آن را براساس کتاب تذکره الاولیا عطار  و نیز کتاب حالات و مقدمات شیخ ابوسعید ابوالخیر، نوشته محمد بن المنور، نقیضه سازی کرده است و حق آن است که از تمام نقیضه سازان طنز که من شناخته ام، برتر و شیواتر و زبان آن، استوار تر و طنز آن گزنده تر و شیرین تر است»

اکنون در این جا اضافه کنم که «تذکره المقامات» گرته برداری طنزآمیز و استادانه ای است از ساختار نثر شاهکارهای قرن ششم از تاریخ بیهقی تا کلیله و دمنه.

در تاریخ طنز ما، این گونه نقیضه سازی یعنی هم طنزآمیز و هم با گرته برداری از ساختار کتاب های مشهور، سابقه دارد:

۱- آقا جمال اصفهانی، در دوره شاه سلیمان صفوی، عقائد النسا را به عنوان نقیضه طنز با گرته برداری از ریخت و ساخت رساله های علمیه علمای وقت و در مبارزه با خرافه های دینی جماعت نسوان زمان خود نوشته است.

۲- قاآنی در دوره قاجاریه، پریشان را به عنوان نقیضه طنز (بلکه هزل و هجو) برای گلستان سعدی تالیف کرده است.

۳- میرزا محمد علی مذهب اصفهانی، تذکره یخچالیه را ظاهرا در تعریض به تذکره آتشکده آذر در دوره قاجاریه ساخته است.

۴- خارستان را قاسمی کرمانی در زمان احمد شاه، به نقیضه گلستان ساخته است.

۵- و سرانجام سرهنگ میرزا رضا خان افشار که «مقویم» را به نقیضه «تقویم» های قدیم، ارائه کرده است.

اما شبیه ترین اثر به تذکره المقامات زرویی، التفاصیل فریدون توللی است، هم به لحاظ استحکام بیان ادبی و قوت و قدرت و هم از جنبه پارودیک و گرته برداری از آثار نثر گذشتگان اما بی هیچ مداهنه قابل مقایسه با تذکره المقامات نیست. زیرا در لطف شیرینی و طنز آلودگی و نیز احاطه به چم و خم های زبان نثر گذشتگان، زرویی پیشتر است.

و حالا بپردازم به «اصل مطلب» یعنی به کتابی که در دست دارید و زرویی آن را «اصل مطلب» نام نهاده است.  ( و می توان به روش خود او، آن را به طنز «بیخ موضوع» نامید)

زرویی در کتاب حاضر، طنازی و شاعری را با هم جمع کرده است.

طنزپردازان گذشته ما نیز غالبا، شاعران خوبی هم بوده اند:

سوزنی سمرقندی، عبید زاکانی، مشفقی بخارایی، قاآنی شیرازی، میرزا محمد علی مذهب اصفهانی مولف تذکره یخچالیه (که بهار تخلص می کرده است)، فریدون توللی و …

زرویی هم شاعر است و شاعر خوبی است. همین که برای مثنوی بلند این کتاب، وزن خوش رکابی مثل بحر خفیف مخبون محذوف را انتخاب کرده است، نشانه ی ذوق فطری اوست.

از حسن اتفاق، اوحدی مراغه ای هم مثنوی ۵ هزار بیتی خود جام جم که تنها قطعه طنزآمیز آن را در سطور قبل یاد کردم در همین بحر سروده است.

باری، در مثنوی «اصل مطلب»، زرویی حدود ۵۰ مطلب اصلی را در بحر خفیف خطاب به تنها فرزند ۱۸ ساله خود «حسام الدین» سروده و هر مطلب را هر روز، خوراک ستون طنز در یک شماره روزنامه همشهری کرده است.

همه ما می دانیم که بزرگ ترین آفت «ژورنالیسم»، روزمرگی (و در واقع روزمرگی) است. الزام رساندن هر روزه مطلب به خواننده در کم تر از چند ساعت، در بهترین صورت، آن مطلب را تنها «خواندنی» می‌کند اما غالبا مطلبی که این چنین با شتاب تهیه می‌شود، ماندنی نیست.

کار چشمگیر زرویی در این مثنوی این است که تمام کوشش را به کار برده تا خود را از سلطه ژورنالیسم برهاند و همین خوراک هر روزه را، طوری تهیه کند که ماندنی هم باشد و غالبا توفیق یافته است.

مثلا به این مطلب از قسمت سی و دوم کتاب توجه فرمایید

پسرم گاه می شود که بشر/ می رود از فرشته بالاتر

همچنین می شود که از انسان/ به خدا شِکوه می برد شیطان

از خدا گر نباشد اصلاً ترس/ آدمی می دهد به شیطان، درس

گر به قدرت رسد، چنان و چنین/ کارها می کند بیا و ببین

خواب قدرت که خواب خرگوشی است/ اولین مشکلش فراموشی است

آن سؤال و صراط و آن سر پل/ رود از یاد آدمی بالکل

نکند اعتنا به کس، جایی/ غافل از این که هست فردایی

دل آدم که سرد و سخت شود/ دیگر آدم سیاه بخت شود

در نهایت سلوک و سیری نیست/ پشت آدم دعای خیری نیست

آن ریاست که خیر از آن پر زد/ به خدا یک قران نمی ارزد

پیش ما نام نیک و نان و تره/ خوشتر از لعنت و کباب بره

پس حساب و کتاب با خود تو/ پسرم انتخاب با خود تو

البته در مثال هایی از این دست، چنان که می بینید، وجه طنز در آن ها به پوسته زبان و لحن محدود می‌شود و زرویی که هوشمندانه آن را دریافته است، در بیش تر مطالب، علاوه بر زبان و لحن، می‌کوشد تا در ساختار درونی مطلب نیز با استفاده از پارادوکس تهکم سقراطی و امثال آن ها، طنز را به زیر پوست مطلب هم تزریق کند.

از راه های هوشمندانه ای که زرویی برای رهایی از روزمرگی ژورنالیسم اندیشیده است، توجه به مطالب متنوعی است که در بشر، عمومی و دائمی است یعنی نه ویژه ی انسان ایرانی است و نه منوط به زمان و مکان خاص، مثل خیر، شر، حرص، آز، جوانی، پیری و …

البته گاهی پرداختن به برخی از این موضوعات خود طنز مضاعف شده است. مثلا زرویی جوان وقتی از پیری می‌نالد، کم کم و خنداخند، معرکه به راه می اندازد.

زود رنج و بهانه گیر شدم/ چه کنم؟ رفته رفته پیر شدم

می‌شود بی دلیل نقض غرض/ پیری است و هزار درد و مرض ….

شکایت از پیری آن هم از زرویی جوان و خوش قد و قامت، شاید از آن روست که می خواهد به نصیحت «گل بنفشه» عمل کند که در قطعه ای از ابن یمین در پاسخ باغبانی گفته است: در جوانی شکسته باید بود

باغبانی بنفشه می انبود/ گفتش ای چنگ پشت و جامه کبود

چه رسیده است از زمانه تو را / پیر ناگشته در شکستی زود

گفت پیران شکسته دهرند/ در جوانی شکسته باید بود

به هر روی اینک مجموعه ای از طنز پیش روی شماست که بی گمان آن را با لذت خواهید خواند و ایمان دارم که اگر زرویی ناگزیر بود که این مثنوی بلند را برای امرار معاش، به حکم این روزگار فانی چنان که افتد و دانی، مثل ساعت های «غروب کوک» قدیم روز به روز کوک کند، این اثر ماندنی تر هم از کار در می‌آید.

هم اکنون هم ماندنی است اما طنز اگر در قالب شعر باشد، هر بیت، مثل فرزند، به جگر بند می‌شود و نمی توان جگربند را از جگر جدا کرد. بگذار چاپ شود. بعد اگر فراغی و فرصتی دست داد، صاحب این قلم یا یک تن دیگر (غیر از زرویی) که دلش از حک و اصلاح و حذف و پیرایش نلرزد، تیغ بردارد و در این باغ زیبا بیفتد به هرس کردن و نخست بهتر است قافیه هایی را که باید اصلاح شوند و خوشبختانه زیاد هم نیستند اصلاح و سپس مواردی را که برای پر کردن ستون روزنامه، «کشدار» شده است، حذف کند.

در آن صورت خواهید دید که این کتاب هم مانند «تذکره المقامات» رقیب ندارد. چه می‌گویم، الان هم رقیب ندارد….»

ابوالفضل زرویی در بخش دوم سخنان خود و در پاسخ به سوال مبنی بر تفاوت بین کتاب «خاطرات حسنعلی خان مستوفی» و «اصل مطلب» یا «تذکره المقامات» گفت: فکر می کنم جواب این سوال را باید اهل کتاب و نقد بدهند اما خود من نگاه مشخصی نسبت به این موضوع ندارم. شاید اکنون زمان آن بوده است که کتاب حسنعلی خان نوشته شود و نوشته شده است. برای من واقعا افتخار است که دو نفر از نویسندگان خوب کشورمان که هر دو هم در ادبیات مذهبی کشورمان و هم در رمان، قلم های فاخری دارند، بر اثر من مهر تایید می زنند.

وی ادامه داد: این که بخواهم بگویم که خود این کتاب در چه جایگاهی نسبت به کتاب های گذشته قرار گرفته است، باید بگویم زمانی که من کتاب «تذکره المقامات» را می نوشتم، نسبت به یک موضوع کم توجهی کردم که البته دوستانی هم این موضوع را تذکر دادند، و آن این بود که این چنین کارها یک زمانی دارد و آن تاریخ انقضا می گذرد و دیگر ارزش ندارد. من وقتی شروع به نوشتن این کتاب کردم، ۲۱ ساله بودم و تجربه کاری نداشتم. در حقیقت دولت های زیادی را ندیده بودم و با خود می گفتم مگر ممکن است که آقای محمد هاشمی رئیس وقت صدا و سیما روزی عوض شود؟ و یا اگر عوض شود مگر کسی او را فراموش می کند؟ من از زمانی که یادم بود ایشان رئیس تلویزیون بود و واقعا هم فکر می کردم که تا قیام قیامت به همین پست باقی خواهد ماند. اما بعد از ۳، ۴ سال دیدم که چند رئیس عوض شد و دیگر هم کسی ایشان را به یاد نمی‌آورد. آن موقع بود که فهمیم که افراد از یاد می روند و مثلا آقای غرضی همیشه مدیر مخابرات نخواهد بود. خاطرم هست که یکی از افرادی که این موضوع را به من تذکر دادند که به افراد نپردازم بلکه به خیر و شر و….. بپردازم، استاد گرمارودی بودند که البته فرمایش درستی هم بود. شاید آن موقع چنین موضوعی زیاد برای من مفهوم نداشت و قابل درک و فهم نبود که افرادی که من می شناسم و با قدرت در یک جایگاهی هستند، روزی جا به جا شوند. به نظرم تنها اتفاقی که بعد از تذکره المقامات افتاد این بود که طوری ننویسم که کهنه و قدیمی شود و لطمه ای که بسیاری از طنزپردازان ما خوردند در این بود که این موضوع را رعایت نکردند. اگر بسیاری از آثار طنز ۱۰، ۱۵ سال گذشته را ملاحظه کنید با این موضوع رو به رو شده و نویسنده باید دو برابر آن چه که قبلا نوشته است، اکنون باید توضیح چاپ کند که فلان شخصیت سیاسی در فلان تاریخ فلان اظهار نظر را کرد و فلان مشکل ایجاد شد و طنز پرداز با درک این ظرافت این انتقاد به جا یا نه به جا را کرد. در حقیقت فکر می کنم اتفاقی که در طول این سال ها افتاده است این است که خیلی از کارهای ماندگار در عرصه طنز، بعد از انقلاب رخ داد.

این نویسنده اضافه کرد: من همیشه به همه دوستان سفارش می‌کنم که کتاب «دموقراضه» یا «کمی دیرتر» آقای شجاعی را بخوانند. به نظرم کتاب «دموقراضه» بدون هیچ تردیدی بهترین رمان طنز چه بعد از انقلاب و قبل از انقلاب، بلکه بهترین رمان طنز ادبیات ایران بوده است. علاوه بر این، اگر کسانی هم ادبیات شیعی را مد نظر داشته باشند، طنزی که در حوزه مذهب ورود کرده باشد و با جسارت و در عین جسارت همراه با سواد و به دور از سخره بوده است، کتاب «کمی دیرتر» همتا ندارد. هم چنین آقای دکتر گرمارودی نیز خود استاد است و من هنوز هم کتاب «قلم انداز» ایشان را به عنوان یک کتاب درسی آداب نگارش معرفی می کنم و می گویم این را بخوانید تا نوشتن یاد بگیرید. این موضوعات را برای توجه دوستان و خودم بیان کردم.

زرویی بیان داشت: حال در بعضی کتاب های قبل از انقلاب در همین حوزه که شاید بهترین آن «دایی جان ناپلئون» باشد، می بینید که در بعضی موارد درگیر تاریخ شده و مقام ها را معرفی کردند. این موضوع در حالی است که اگر کتاب دموقراضه را بخوانید می بینید که زبان این کتاب یک زبان جهانی است و به ایشان هم گفتم که ای کاش این کتاب ترجمه بشود چون زبان آن فرا منطقه ای است. خاطرم هست که من همین کتاب آقای شجاعی را به آقای توفیق داده بودم و ایشان بعد از خواندن آن می گفت که من بسیار تعجب می کنم که این قدر طنز در ایران تقویت شده است و شیوه های روایت جدید وارد شده اند و زبانها متفاوت شده است، اما چنین کتاب هایی ترجمه نشده و در دسترس جهانیان قرار نمی گیرد. در نهایت باید عرض کنم که شاید تنها تفاوت این کتاب  با کتاب های قبلی، یک مقدار توجه کردن به این موضوع بود که زیاد درگیر زمان نشوم و کاری نکنم که کتاب بعد از ۵ سال برای مخاطب خواندنی نباشد.

سید مهدی شجاعی در بخش دوم صحبت های خود درباره ی تذکره المقامات گفت: نظر من راجع به این کتاب کمی متفاوت است. نظرم این است که این کتاب اصلا تاریخ مصرف ندارد. البته درست است که این افراد تاریخ مصرف داشتند و آمدند و رفته اند اما این نوع ادبیات و هنر پرداختن به افراد چیزی نیست که با عوض شدن این افراد عوض شود. این یک اثری است که در تاریخ ماندگار شده است و ما چندین سال است که به دنبال چاپ این مجموعه کتاب به صورت کامل هستیم. من فکر می کنم که این گونه نگارش و نگاه به مطلب، موضوعی است که به اشخاص ربط ندارد و اگر افراد هم عوض شوند، آن تغییر نمی کند.

شجاعی هم چنین در پاسخ به این سوال که چه ضرورتی وجود داشت که برای این کتاب یک تیزر تلویزیونی ساخته شود، گفت: همان طور که فرمودید در کشور ما توجهی به آثار گران قدر نمی‌شود. شاید یک مدل کار برای سقوط یک اثر این باشد که در مورد آن هیچ حرفی زده نشود. در مورد این کتاب من فکر می کنم که این کتاب ارجمند ترین کتاب طنز ما است اما هیچ فردی در مورد این کتاب حرفی نزده است. من توصیه می کنم که افراد این کتاب را بخوانند. مطمئن هستم که همین کتاب با همین شکل خود اگر در خارج منتشر شود یا ترجمه شود، هیچ زمینه بومی ندارد که باعث مغایرت یا محدودیت آن شود. امیدوارم این کار هر چه سریع تر رخ دهد.

موسوی گرمارودی نیز در بخش دوم سخنان خود گفت: این کتاب در تقسیم بندی هایی که ما از طنز انجام می‌دهیم، در قالب نقیضه یا پارودی قرار می‌گیرد. این نقیضه بسیار بدیع است و نظیر آن را در هیچ کتاب دیگری نمی بینید. اولین ویژگی این کتاب این است که یک نقیضه بدیع است و اگر در تاریخ نقیضه های ایران نگاه کنید، یک کار مشخص و منسجم و به صورت کتاب نمی بینید و از این نظر کتاب «خاطرات حسنعلی خان مستوفی» بی بدیل است. همان طور که اشاره شد این کتاب می تواند ترجمه شود و واقعا کار درستی است. علاوه بر این، طنز این کتاب می‌تواند خیلی از ناگفته ها را بگوید. برای مثال من فکر می کنم که در این کتاب به یک یا دو ماهنامه های ادبی ما تعریض می‌کند. البته باید دید که آیا حدس من درست است یا خیر.

شجاعی در بخش سوم صحبت های خود ضمن خواندن یک شعر از کتاب «رفوزه ها» زرویی گفت: در این مجموعه یک صفحه با این عنوان وجود دارد: «در آموزش شیوه تذکر به اناث، کنترل احساس، شکایت از وسواس الخناس و لزوم پرهیز از فشار بر مردمان روزگار باید فرمود» اگر خاطرتان باشد در یک زمانی صحبت از امر به معروف و نهی از منکر با زبان لین بود. ایشان در همین زمینه این شعر را دارد که به خوبی می تواند ضمن بیان اصل موضوع یعنی امر به معروف و نهی از منکر، با زبانی ساده و زیبا آن را بیان کند.

شجاعی درباره ی پیام کتاب «خاطرات حسنعلی خان مستوفی» گفت: روزی با یکی از دوستان مشغول صحبت بودیم و ایشان گفت که حال پیام این کتاب چیست و چه حرف حسابی دارد؟ در جواب گفتم که خلق این اثر بزرگترین پیام را دارد و نباید به دنبال پیام های کوچک گشت. در این کتاب یک هشدار بسیار جدی به ما داده می‌شود و آن این است که یک اتفاقاتی در حال رخداد در دنیا است و در حالی که از اساس و بنیان تو خالی است، اما می تواند آن قدر پیش برود که برای همه باور پذیر بشود. در کتاب مواردی وجود دارد و تکذیبیه هایی بیان می‌شود که بسیار قابل تامل است. در این کتاب می بینیم که تبلیغات امروزی می‌تواند یک حادثه ای که اتفاق نیفتاده است را اتفاق افتاده جلوه دهد، جماعت را بر علیه کسی بشوراند و تظاهرات راه بیندازد و… در حقیقت یک شخصیت که از ابتدا پوشالی و دروغ است را مرور کرده و به کمک تبلیغات به جایی میرساند که در بالا قرار گرفته و گردانندگان آن به راحتی او را علم کرده و در نهایت مردم باور کنند که چنین آدمی وجود دارد. در سطح جهان هم همین طور است، حوادث و افکار را می‌سازند و باور پذیر می کنند. برای مثال چیزی که راجع به ۱۱ سپتامبر مطرح است، اسنادی وجود دارد که کار خود آمریکا بوده و بحثی برای ورود به آسیا و افغانستان بوده است. این موضوع در حالی است که امروزه هنوز هم این موضوع با عنوان اسامه بن لادن و … مطرح می‌شود. در حقیقت یک واقعه ای که این چنین اسنادی را دارد، باز هم افکار عمومی بر آن غلبه کرده و باور پذیری ایجاد می‌کند. باید گفت که مهم ترین پیامی که این کتاب می تواند داشته باشد این است که به همین راحتی می‌توان آدم درست کرد، آدمی که از بنیان وجود نداشته را آورد و مردم هم به خوبی آن را باور می کنند.

در ادامه این جلسه زرویی نصرآباد بخش هایی از کتاب خود را خواند.

او سپس در پاسخ به سوالی مبنی بر این که چه کارهایی در دست نوشتن دارد گفت: بیماری باعث شد تا کمتر بنویسم و همین کتاب ها هم به لطف و انگیزه آقای شجاعی نوشته شد. حسنعلی خان یک کتاب نانوشته است و آقای شجاعی لطف کردند و پذیرفتند که این کتاب بی سر وته را منتشر کنند. ایشان این کار را برای تشویق من منتشر کردند و قراری بر تکمیل آن نیز وجود دارد. باید بگویم که حسنعلی خان در نشریه مهر نوشته می‌شد که متاسفانه تعطیل شد. سپس در روزنامه همشهری جان گرفت که در آن جا هم با تهدید یکی از روشنفکران مواجه شد. حال جالب است که من فکر می کردم این نوشته ها بیش تر از سوی سیاسیون و حکومتی ها مورد تهدید قرار گیرد. برای مثال ما اسم آقای مهاجرانی را آوردیم یا در همان زمان که آقای خاتمی رئیس جمهور بود، نوشته ام که رئیس کتابخانه ملی به دست بوس استاد آمد. خب این جمله به گونه ای به آقای خاتمی برمیگردد، اما ایشان یک کلام اعتراض نکرد. هم چنین تمام شخصیت های سیاسی که من از آن ها اسم یا نقل قول آوردم شکایتی نداشتند و چه بسا به خود گرفتند که این چنین آدم بزرگی که ما را پذیرفته است، خب ما هم با او دوست باشیم. این موضوع در حالی است که یکی از روشنفکران و یا شبه روشنفکران روزنامه همشهری را تهدید کرد و کار نصف کاره ماند. من هنوز به اندازه دو تا زونکن اخبار تطبیقی قرن بیستم را بیرون کشیده بودم. این ها همان هایی بود که می شد حسنعلی خان را در حفره های تاریخی اش قرار داد و آن جا بود که طنز شکل میگرفت. در حقیقت این نوشته ها تاکنون بیش تر یک ذکر مقدمه بود که افراد شخصیت را باور کنند و تازه بعد از این قرار بود که شوخی ها بیش تر شود که مردم بفهمند این آدم واقعی نیست.

وی ادامه داد: ما اکنون در جامعه ای هستیم که بعضی دروغ ها را می گویم، به آن پر و بال می دهیم و اعتقادات عجیب و غربی پیرامون آن شکل می‌گیرد حال افرادی که این دروغ ها را گفتند، خود به ما می خندند و هرچه قدر هم بیش تر دامن بزنیم خوش حال تر می‌شوند. حال آنکه در این کتاب و آن بخشی که خواندم دیدید که فضا جدی است و یک فضای حق به جانب بودن را ترسیم میکرد. می خواهم بگویم که این کتاب قرار بود حجیم تر از این باشد و عکس های بیش تری هم وجود داشت که زحمت آن را آقای عظیم لو کشیدند. در حقیقت مواد اولیه بیش از این بود اما متاسفانه این اتفاقات من را نا امید کرد و حس من را نسبت به این کار، بعد از ۲ بار برنامه ریزی کردن خراب کرد. فعلا همین است و باید دید در آینده خدا چه می‌خواهد.

سید مهدی شجاعی در بخش پایانی سخنان خود ضمن اشاره به یکی از مختصات طنز در این کتاب گفت: یکی از مختصات طنز، اغراق و مبالغه است. این موضوع به بهترین وجه در این کتاب وجود دارد و دروغ از شدت بزرگی اش باور پذیر می‌شود. برای مثال در این کتاب مقام استاد آن قدر بالا است که تمام شخصیت های برجسته میخواهند بیایند و دست ایشان را ببوسند. در حقیقت اغراق و مبالغه مختصاتی است که در وجوه طنز به عنوان یک اصل ثابت داریم و در بخش رمان نیز به لحاظ شخصیت پردازی، زاویه دید و روایت تاریخی حرف هایی برای گفتن دارد که نیازمند وقت دیگری است.