آیین رونمایی از رمان «جذابیت عشق» اثر تورج زاهدی که به تازگی از سوی انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است، در روز سهشنبه ۱۱ اسفند ماه در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی (سرچشمه) برگزار گردید.
مجری برنامه
هدف عمده در این نشست، معرفی کتاب و بحث تبلیغ کتاب به ویژه در فضای رسانهای است و این گردهمایی نیز به همین منظور برگزار میشود. در همین راستا متأسفانه خلاء بزرگی در فضای رسانهای حاکم است و ما باید در راستای معرفی آثار جدید در همین فضای رسانه تلاش کنیم و صد البته باید بستر مناسبی برای معرفی کتاب نیز ایجاد شود؛ زیرا برای خلق هر اثر جدید وقت و هزینه بسیار صرف شده است. تلاش کلیه تنظیمکنندگان این نشست بر معرفی اثر از دریچهای دیگر بوده است که البته با توجه به حضور مهمانان از جامعه سینما و اهالی رسانه و نه از اساتید ادبیات، این تفاوت مشخص گردیده و هدف معرفی هر چه بیشتر و بهتر به رسانه و نتیجتاً مردم است که با توجه به روزهای پایانی سال فرصت کتابخوانی برای عموم مردم بیشتر است. در ابتدای جلسه از جناب آقای هوشنگ گُلمکانی برای حضور در جایگاه منتقد اول دعوت مینمایم.
هوشنگ گُلمکانی
ضمن عرض سلام و احترام؛ یک مضمون در مورد برخی از منتقدان فیلم بیان شده است که گاهی اوقات بدون دیدن اثر نقد آن را مینویسند! که البته در برخی موارد نقل درستی است، به ویژه با توجه به گسترش رسانههای مجازی و نیاز آنها به خوراک خبری، برخی افراد مرتکب چنین کاری میشوند. در ایام گذشته در بحث انتقاد سازنده یا مخرب آثار توسط منتقدان، مرسوم بود که ایشان را محکوم به دریافت مبلغی در جهت تمجید اثر مینمودند! و چنانچه نقد بسیار مخرب و منفی بود حقالزحمهای نصیب وی نشده بود! حال ظاهر قضیه اینجاست که بنده نیز باید اثری را که تا به امروز نخواندم نقد کنم! ولی با توجه به این شرایط، سخن بنده در مورد نویسنده و نه خود کتاب است.
چندین سال قبل که این کتاب به چاپ نخست رسیده بود، تورج یک نسخه آنرا برای بنده فرستاد و تاکید بسیاری داشت که آنرا خوانده و نظرات خود را برای او ارسال کنم؛ اما یکی از دوستان آنرا از من به امانتی بیبازگشت برد و همواره از من سراغ میگرفت که در نهایت متوجه این همه اصرار شدم. ایشان گفتند که الگوی یکی از شخصیتهای کتاب و توصیفات کلی آن را از بنده الهام گرفته بود که این امر میتواند برای هر شخص، مایه وسوسۀ ذهنی باشد و همین امر موجب حسرت بنده بود تا اینکه چند هفته قبل تماس گرفت و از تجدید چاپ کتاب توسط نشر نیستان خبر داد. از نوبت اول که کتاب چاپ شده بود تا همین اواخر، بنده چندبار به شوخی و جدی در مورد نحوه انتخاب نام رمان “جذابیت عشق” از او ایراد میگرفتم که بیشتر به نام یک مقاله یا رساله شبیه است و به هیچ وجه “عنوانِ مناسب” و “کنجکاو برانگیزانندهای” نیست! البته این نمونه مصداق جهانی نیز دارد همانند کتاب تربیت احساسات اثر “گوستاو لووِر” که در نگاه اول اسم یک کتاب روانشناسی یا آموزشی به نظر میرسد. در عالم ادبیات “آهنگ کلمات” برای عنوان آثار بسیار مهم است و چنانچه در زبان فارسی، هر نامی از دیدگاه ما برازندۀ عنوان یک رمان نیست، ممکن است در زبان دیگر مثلاً فرانسه دارای لحن و آهنگی متناسب با ادبیات داستانی خودش باشد. اما الان و به رغم عدم مطالعه کتاب، و با عنایت به طرح جلد کتاب، به نظرم بسیار جالب و دارای معنای دیگری است، گرچه اگر صرفاً نام کتاب را در یک روزنامه یا مقاله میدیدم همان نظر قبل را داشتم. زیرا تصویر جلد معنای متناقضی به خصوص با شرایط اکنون جامعه ما دارد و در اکثر موارد که “عشق” مترادف با “پول” معنا میشود، انتخاب این عنوان بسیار جذاب و جالب توجه است. سابقه آشنایی ما به ۴۰ سال قبل بازمیگردد، از زمانی که هر دو خواننده مجلات سینمایی بوده و ایشان از خوزستان برای مطبوعات “نقد فیلم” میفرستاد و بنده نیز از مشهد و سپس تهران مشغول به فعالیت در همین حوزه بودم. اما همکاری نزدیک ما بعد از انقلاب و با آغاز به کار “مجلۀ فیلم” بود که به علت علاقه سینمایی و موسیقایی تورج، به مجله فیلم دعوت شد و با توجه به چاپ نخستین کتاب فارسی ایران به نام “موسیقی فیلم” توسط نشر فاریاب، برای نخستین بار پیشنهاد گشایش صفحهای برای “نقد موسیقی فیلم” را مطرح کرد. بعد از آن نیز که گرایشهای فلسفی- اشراقی ایشان بر ما آشکار شد، مطالبی در همان خصوص نیز به رشته تحریر درآوردند.
اما نکته دیگر در خصوص ایشان دامنه فعالیت بسیار متنوع او اعم از سینما، ادبی، موسیقی و غیره است. مثلاً در حیطۀ موسیقی صاحبنظر و نویسندگان بسیار خوبی وجود دارد که در عین حال خودشان فعالیت مستقیمی ندارند، اما وی دستاندرکار موسیقی هست که علاوه بر نوازندگی، بعدها رو به خوانندگی آورده و آثار وی از جمله در برخی آثار سینما و تلویزیون پخش شد و تا اون موقع آثار ادبی و رمان از او ندیده بودیم که این موارد نیز در کارنامه ایشان افزوده شد. به هر حال از میان تمام همکاران و دوستان، همنشینی ایشان برای من جذاب بوده و صداقت و سادگی او عیناً در آثارش هویداست؛ برخلاف خیلی از نویسندگانی که مخاطب با خواندن آثارشان احساس عدم صداقت میکند، در صورتی که عکس آن است و البته باز هم عکس این قضیه بیشتر حاکم است!
مجری برنامه
در این بخش از برنامه، بَرخوانی بخشی از اثر با اجرای هنرمند عزیز رضا کیانیان انجام میشود، اما قبل از آن برای کمک به تأثیر هر چه بهتر و بیشتر این بخش (در ارتباط با چرایی و چگونگی گزینش و خوانش این بخش) از نویسندهی کتاب برای بیان توضیحاتی مختصر به حضور در جایگاه دعوت میکنم.
تورج زاهدی
بخشی از داستان که برخوانش میشود، راوی داستان شخصی به نام فریدون شباهنگ سردبیر مجله فرهنگی- هنری به نام “ادب معاصر” است که با اغلب روشنفکران و اهل هنر و … که در رمان نیز آمده مراوده و رفتوآمد داردکه به احتمال زیاد خواننده متوجه شباهت بسیار این شخصیت با یک شخص واقعی میگردد. خلق شخصیت “فریدون شباهنگ” مجموع ۷۰ درصد از هوشنگ گلمکانی و ۳۰ درصد باقیمانده گَرتهبرداری از افکار خودم و مسعود محرابی و عباس یاری بوده که در مجله فیلم هر سه برای من دارای یک وزن ثابت بودند. این شخصیت در جایی از داستان به منزل یک دوست نویسنده باسابقه رفته که اتفاقاً نویسندگان دیگری نیز آنجا حضور دارند و صحبتهای متفاوتی درمیگیرد، اما بنده برای خواندن کامل این بخش اعتراض کردم، زیرا به نظر بنده، کتابخوانی یک امر بسیار شخصی است و مخاطب، قادر به خواندن کلیه مواردی که در چنین جمعی قابل بیان و گفتگو نیست، بوده و تفاوت آن با سینما نیز در همین بخش یعنی “قدرت بیان ناگفتهها” است. روشنفکران در اجتماع شامل طیف گستردهای اعم از انواع مذهبی و غیرمذهبی، لیبرال، لائیک و غیره هستند که همگی در این بخش داستان در مجلس حضور دارند. اینها در خانه شخصی به نام “نادر سوادکوهی” هستند که سردبیر مجله و میزبان است و راوی وارد یک بحث با او و سایر مهمانهای حاضر در جلسه میشود که ادامه روایت را بر عهده رضا کیانیان میگذارم. با تشکر
مجری برنامه
آقای گلمکانی مختصر توضیحاتی در باب سوابق فعالیت شما ارائه کردند، ولی برای دوستان حاضر در جلسه که احتمالا مشتاق به پیگیری روند سپری شده فعالیتهای شما هستند، لازم میدانم از کتاب زندگینامه خودتان بخشهایی را مطرح کنم. از زمانی که شما کار نقد در مجلات را شروع کرده و در هفتهنامه “تماشا” به عنوان دبیر صفحه موسیقی همکاری داشته و سپس وارد حوزهی مطبوعات شدید و دست به قلم شدن شما از آنجا شروع شد. مختصری از آغاز فعالیت خود در این مجله تا رسیدن به اولین رمان یعنی “جذابیت عشق” را بیان بفرمایید.
تورج زاهدی
ضمن سپاس فراوان، قابل تقدیر است در جایی که روشنفکران بسیار پرمشغله هستند که ناخواسته بدقول میشوند و وقتی با این مشغله خوشقول باشند، شایسته تقدیر مضاعف هستند. بنده در خوزستان قبل از انقلاب در شرایط خوبی مشغول به کار و زندگی بودم و با توجه به شرایط خاص منطقه بستر مناسبی برای داستان نویسی وجود داشت که این مساله، با توجه حضور شرکتهای بزرگ چند ملیتی فعال در حوزه نفت، محیط کارگری فعال (از اقوام مختلف ایرانی و عرب و مهاجران)، محیط فرهنگی که محل زندگی اروپاییها بود، محیط زندگی متمولین شهر و کمی آنطرفتر نیز بیغولهنشینی امکانپذیر مینمود. من شرایط بسیار خوب زندگی در چنین محیطی را که البته جایی بود برای داستان و فیلم، به عشق نویسندگی رها کرده و بیمقدمه به تهران آمدم. پیش از مهاجرت نقد فیلم مینوشتم و به مجله “تماشا” در تهران میفرستادم که بعد از ورود به تهران، سردبیر مجله بیژن خرسند که پیش از انقلاب ترک وطن کرد، اما هنوز نیز جزو منتقدان بزرگ ما هستند از من دعوت به نوشتن کردند. در مجله بخش موسیقی سمفونیک و اصیل را به من سپردند و فعالیت ادامه یافت تا به نوشتن رمان رسید. جالب است بدانید تمام حرفههای من اعم از نوازندگی، نقاشی، خوانندگی، حکمت و فلسفه، نقد شعر و موسیقی فیلم و سایر موارد در جهت رماننویسی بوده است، زیرا رمان است که تمام اندوختههای فرد (حتی جهانبینی) در اینجا باید استفاده شود. این نکته به نظر بنده مهمترین تفاوت بزرگ ما هنرمندان با افراد عادی جامعه است، زیرا کوچکترین مسائل روزمره میتواند دستمایۀ کار ما قرار گیرد.
مجری برنامه
شما آثار مکتوبی نیز قبلاً در حوزه موسیقی فیلم داشتید، و اولین شخصی هستید که راجع به موسیقی فیلم و کاست به نقد پرداخته و این موضوع ادامه داشت تا سرانجام به این رمان ختم شده و به نقل خودتان، این شاید تنها رمانی است که پس از انقلاب به مقوله روشنفکری پرداخته و یک لایه از زندگی روشنفکران را برداشته تا به این کتاب رسیدید. به نظر بنده ابتدا به سراغ علل پیگیری این کار بپردازیم، آیا شما همواره انگیزه اول بودنها را داشتید یا حساسیت نسبت به برخی مسائل و یا اطرافیان بوده که شما را به این سمت سوق داده است؟
تورج زاهدی
خیر، به طور کاملاً تصادفی هر کاری انجام دادم، اتفاقاً جز اولین موارد در ایران بود. من با هدف نقدنویسی موسیقی فیلم به تهران آمدم و کتابی که سال ۱۳۶۳ به چاپ رساندم از قضای روزگار نخستین کتاب موسیقی فیلم به فارسی در ایران بود. کمی بعد در محضر استاد مرتضی حنانه، موسیقی و ارکستر سمفونی آموختم و بعد از فوت ایشان، کتاب “زندگی و نقد آثار” ایشان را نوشتم که نخستین کتاب درباره زندگی یک آهنگساز فیلم شد و تا قبل از آن مورد مشابهی نبود. بعد نخستین کتاب “عرفان تطبیقی” در ایران؛ سپس کتاب “حکمت معنوی موسیقی” را با توجه به سیر و سلوک شخصی خود در حین نوازندگی تحریر کردم که از قضا نخستین بود؛ بعد کتاب “رؤیابینی در اسلام” که جالب است تنها اثری با این موضوع است که تا کنون به چاپ رسیده است؛ بعد راجع به اثرات احتمالی موجودات غیرارگانیک در زندگی انسان کتابی را چاپ کردم که این هم دومی ندارد. آخرین مورد هم کتاب “تصرف” بود که درباره تسخیر زندگی یک انسان توسط ابلیس و با الهام از نویسندگانی چون گوته و فاست و آثار سینمایی خارجی آنرا نوشتم که از قضا اولین مورد شد. در مورد نقد موسیقی فیلم نیز به عنوان “اولین نقد” در سال ۱۳۵۶ بود که درباره متن موسیقی “جنگ ستارگان” مطلبی را به چاپ رساندم و سپس، اولین نقد کاست در سال ۱۳۶۰ (که امروزه آلبوم میخوانند) از تصانیف شیدا و عارف با آواز خانم سیما مافیها بود که نقدی بر آن نوشتم که باز هم نخستین نقد کاست در ایران شد و بعد از آن به ندرت نقد مشابهی به چاپ رسیده است. پس تمام این موارد بدون قصد قبلی و از قضای روزگار جزو اولین موارد بودهاند.
مجری برنامه
کتاب “جذابیت عشق” نخستین بار در سال ۱۳۷۸ توسط ناشر دیگری به چاپ رسیده بود و الان در سال جاری مجدداً توسط نشر نیستان به چاپ نخست رسیده است. از چه جهت دوباره به چاپ کتاب فکر کردید، با توجه به اینکه مطالب کتاب راوی فضای سال ۷۰ بوده و با توجه به اختلاف بسیار زیاد فضای حاکم بر آن روزها و حال حاضر، چه عواملی مسبب انجام دوباره این کار شد؟ و سوال بعد هم اینکه آیا تغییراتی در چاپ جدید صورت گرفته یا خیر؟
تورج زاهدی
اولاً من هر کاری اعم از موسیقی فیلم یا نقد یا کتاب انجام دادم، همیشه یک دوست بزرگوار بوده که پیشنهاداتی به بنده دادند؛ مثلا در خصوص همین کتاب در چاپ اول یکی از دوستان ناشر به نام آقای یاسینسان و جناب علی موسوی گرمارودی (شاعر) گفتند که مسائلی که با این حرارت از آنها صحبت میکنم را در قالب یک کتاب به چاپ رسانیده و مرحوم یاسینیان هم چاپ آنرا بر عهده گرفتند. بحث تجدید چاپ را هم وقتی تصادفی به آقای سیدمهدی شجاعی ارائه کردم، ایشان اثر را خوانده و از من درخواست اخذ مجوز از ناشر قبلی برای تجدید چاپ بعد از ۲۰ سال را کردند و اینطور بود که تجدید چاپ انجام پذیرفت. این کتاب علیرغم این فاصله زمانی دستخوش هیچ تغییر یا دستکاری نشده و عیناً به چاپ رسیده است. اما برای بار دوم چندین سال در دولت قبل و دولت فعلی، مجوز نشر معطل مانده بود تا سرانجام در کمال ناباوری اجازه چاپ را صادر کردند. البته بنده به عنوان یک نویسنده دیگر به نوشتن ادامه نمیدهم، زیرا این کار مستلزم صرف زمان و هزینۀ بسیار است که سرانجام به دلایل مشخص یا نامعلوم بسیاری با احتمال عدم صدور مجوز چاپ از نهاد مربوطه همراه است. نگارش این کتاب حدود دو سال به طول انجامید که علت اصلی، ملاقات حضوری با برخی از شخصیتهایی بود که قصد داشتم در کتاب به آنها اشاره نموده یا از آنها الگوبرداری کنم. مانند آقای احمد شاملو که در کتاب به نام “احمد شاهلو” قید شده است.
مجری برنامه
پس با این اوصاف احتمالاً بیشتر شخصیتهای کتاب عینیت حقیقی داشتند که شما از آنها در داستان استفاده کردید؟
تورج زاهدی
کاملا صحیح است. مثلا در ملاقات با شاملو از سیر داستان و خط مشی خودم و حتی حضور شخصیت ایشان در رمان صحبت کردم که اتفاقا بسیار خوشحال شده و گفتند این یک داستان واقعی و به دور از هر ادا و اصول است که مخاطب حتی اگر اهل مقولۀ هنر یا روشنفکری نبوده و فقط سواد خواندن داشته باشد، قادر به ادراک و لذت از اثر است، هر چند که شاید متوجه همه اشارات قصه نیز نشود. من در این کتاب سادگی را سرلوحه قرار دادم؛ چرا که من داستان مینویسم که در وحله اول خواننده را سرگرم کند، و اگر خواستار بیشتر از آن باشد نیز قادر به تعامل و فهم آن میباشد. حال اگر یک پیچیدگی یا فلسفه و حکمتی هم در کار هست باید زیرپوستی باشد، اما چنانچه نویسنده داستان پیچیده تحویل دهد، به عقیده من این موضوع به نوعی اهانت به داستان است، زیرا داستانگویی به امر عادی بدل میشود. برخی اینطور استدلال میکنند که خواننده باید در متن سهیم باشد، و از اینرو باید یک متن سنگین و پیچیده به او تحویل داد. اما به عقیده من این توهین به خواننده است، گویا که داستان میخواهد خواننده را به چالش بکشاند. الان رمانهای ما یا فهیموار و مؤدبوار و مربوط به زیر ۱۸ سال هستند، یا دارای چنان پیچیدگی هستند که حتی اگر به دفعات تجدید چاپ شده و حائز کسب جوایزی نیز قرار گیرند، بیشتر از چند صفحه اول قابل مطالعه و درک نبوده و ذهن مخاطب را دچار فرسودگی و رنجش میکنند. جان کلام اینکه داستان باید “فروتن” و تؤام با “لذت خوانش”باشد، نه “خستهکننده”.
مجری برنامه
با توجه به اینکه هدف از این جلسه معرفی هر چه بهتر کتاب است، کتاب دارای چند فصل درخشان است، و به نظر بنده که در سال ۷۸ کتاب را خوانده بودم از جایگاه یک مخاطب ساده صحبت میکنم و نه از دید یک منتقد باسابقه، کاملاً فضا “عکسبرداری” شده است، به این مفهوم که انگار یک عکاس، تصویربرداری را با هدف شرح و بسط وقایعی را انجام داده است که این مورد حتی برای آیندگان ما بسیار مفید است، چرا که اگر مایل به آگاهی از وقایع دهه ۷۰ باشند و به این کتاب رجوع کنند، با توجه به این شرایط درک بهتری از آن روزگار به دست میآورند. از طرفی با توجه به صحبت جنابعالی راجع به پیشنهاد دوستان در خصوص چاپ همین کتاب، به این نتیجه رسیدم که شاید همان تفکرات شفاهی شما به اینگونه نوشتن ختم شده است. یک فصل مهمانی روشنفکران بود که آقای کیانیان بخشی از آنرا خواندند، یک فصل نیز کنسرتی که در تلار وحدت برگزار شده بود. به نظر بنده برای افرادی که به کنسرت رفتند این فضا آشناست و آیندگان ما نیز شاید چنین فضایی را تجربه کنند. با توجه به فضاسازیهای مختلف داستان، به نظر میرسد اغلب اشخاص و مکانها در رمان به خوبی دیده شده و اینجا بیان شدهاند که در مجموع از جذابترین نکات داستان محسوب میشود. حال سوال من از تمام واکنشهای اطرافیان شما بعد از انتشار کتاب در سال ۷۸ و فضای آن زمان است که چگونه بود و البته واکنشها و طرز برخورد با چاپ جدید کتاب چگونه بوده است؟
تورج زاهدی
این کتاب درباره روشنفکران است که متعاقب آن عدهای از آشنایان و دوستان با ما قطع ارتباط کردند و مرا به مخالفت با این طبقه محکوم کردند! و گروهی نیز قطع رابطه کردند با این مضمون که به روشنفکران بیش از حد بها داده و از آنان تملقگویی کردهام و در نتیجه ضدانقلاب هستم! و این دو مقوله همزمان درباره من صدق نمیکند. اما حال که بندۀ نویسنده به قول شما عکسبرداری داشته و جایی هست که شاید ایشان احساس بازتاب خویش را داشتند، بیشتر آنها با من قطع ارتباط کرده و خصومتورزی میکنند. وقتی که من نوعی به آزادی بیان اعتقاد دارم، دیگر حق ندارم دیگران را نفی و نقد کنم.
درباره سوال شما از بازتاب داستان باید بگویم بسیار وحشتناک بود! در قسمتی از داستان که مجلس ختم استاد جلیل فرنود که در حقیقت مرحوم استاد “احمد فردین” است، جمعی از روشنفکران اهل قلم اعم از مذهبی، غیرمذهبی، کمونیست، لائیک و غیره و البته دوست بسیار عزیزم شهید آوینی حضور داشتند. آنجا بحث و جدلی درمیگیرد که در کتاب نیز آورده شده است که یکی از نویسندگان از باب سانسور افکار یک نویسنده سخن گفت و تمام مجلس به ناگهان بهت زده به او خیره شدند و منِ راوی (یعنی فریدون شباهنگ) بر او خرده گرفته که با چه جسارتی در جمع نویسندگان از سانسور سخن میگویید؟ نتیجهگیری من این است که وقتی اهل قلم با سانسور مخالفند، چطور با نویسنده این کتاب خصومت ورزیدند، پس خود نیز به احتمال زیاد اهل سانسورند، زیرا چنین برخوردی کاملاً مخالف با آزادی بیان و قلم است.
مجری برنامه
من میخواهم از زاویهی دید مخالفان و منتقدان شما این را مطرح کنم که شاید بر این تصور باشند که شخصیت خودشان را به عینه در کتاب مشاهده کردند؟ و شاید شما هم که آنها را تحت آن شرایط دیده بودید، ناراحت هستند از بابت عکسبرداری و انعکاس در کتاب؟
تورج زاهدی
یک دوست شاعر بسیار قدیمی و عزیز ما که سالها رفت و آمد خانوادگی داشتیم و حتی غزل خود را به من تقدیم کرد، به تصور حضورش در همین کتاب جذابیت عشق با ما قطع ارتباط کردند. من واقعا این موارد را نمیفهم، در حالی که همین شخص گفته بود وقتی کتاب در ایران آزاد میشود که وزارت ارشاد نباشد و همزمان از سال ۷۸ تا امروز با بنده قطع ارتباط کرده! به هر حال متاسفانه این تنها کتابی است که راجع به دغدغه و زندگی روشنفکران پس از انقلاب پرداخته و ای کاش چند عنوان دیگر نیز در قالب رمان به چاپ میرسیدند تا این بار سنگین از دوش بنده برداشته میشد؛ مثلا از دل یک صنف خاص مانند بازرگانان یا نمایندگان مجلس یا حتی همین احزاب سیاسی فعال در کشور، شخصی به داستاننویسی در قالب “رمان” از جزئیات درونی آنها میپرداخت، چرا که تمام این موارد فقط در چارچوب رمان قابل بیان است، زیرا رمان به معنای خاص “جزئیات” و شرح رخداد است. ای کاش برای تمام اصناف یک رمان وجود داشت تا مردم با بدنه هر کدام از آنها آشنا میشدند. تمام سخنان من فلسفه ادبیات است، نه سیاسی. متاسفانه در فضای امروز هر سخنی که از ما صادر میشود برچسب سیاسی به آن میزنند، و این موضوع حتی در برخورد با این اثر نیز شد که عدهای از اهالی قلم برخورد سیاسی و فکری و حتی حذفی داشتند. ولی این کتاب نسبت به چاپ قبل هیچ تغییری نداشته و اینکه چاپ نخست در دوره اصلاحات بود خیلی اتفاقی است، زیرا من از اواخر دهۀ ۶۰ مشغول گردآوری اطلاعات بودم؛ ولی احمد طالبینژاد در نقد خود نوشته بود که: دوم خرداد شد و تورج زاهدی این مطالب را نوشته و چاپ کرده است! این نقد بسیار مرا متعجب نمود، چرا که وی نیز نویسنده و ظاهراً طرفدار آزادی بیان است!
مجری برنامه
در اینجا با اجازه جنابعالی یک بررسی و صحبت کلی داشته باشیم. چند شخصیت اصلی در رمان است که با توجه به حضور هیئت مطبوعات در دفتر مجله، دو شخصیت خانم و یک مرد به نام حاج آقا نعمتی وارد میشوند که علیرغم حضور نه چندان زیاد در روند داستان، اثرگذاری بسیار زیادی بر عمده داستان و شخصیتهای دیگر ماجرا دارد و حتی در پایان داستان گره اصلی به دست او باز میشود. این شخصیت رو با توجه به فضای روشنفکری در کتاب، همگی قبول داشته و مرتب با او دیدار میکنند. این تضادهای شخصیتی موجود در داستان و حضور حاج آقا نعمتی که دارای شخصیتی کاملا متفاوت و نمادی از “تعادل” است را بیشتر توضیح دهید.
تورج زاهدی
حاج آقا نعمتی آیت ا… سیدمحمدکاظم نعمتی لنگرودی است و از رمان اول تا چهارم کاملا حضور دارد و در تمام این فصول، راوی داستان از او خط میگیرد. ایشان یک انسان عارف و گوشهنشین، و صاحب مجموعه ۱۸ جلدی مرآتالآثار است که به رغم اشراف کامل بر مباحث سیاسی و روز کشور، در هیچ عرصهای فعال نیست و در این رُمان، مظهر روحانیت روشنفکر است. اما این شخصیت با بیشتر روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی و اسطورهشناس داستان ارتباط خوبی دارد، چرا که آثار و کتب این گروه را مطالعه کرده و متقابلا آنان نیز کتب ایشان را مورد مطالعه و بررسی قرار داده و بسیار ارتباط خوبی با هم دارند. اما مقصود کلی من این است که ممکن است یک مارکسیست با یک مذهبی همدیگر را تحمل نکنند، اما اگر بر حسب تصادف مارکس و عینالقضات در یک دوره با هم در یک اتاق زندگی میکردند، احتمالا با هم رابطه بسیار مسالمتآمیزی داشتند و این برخلاف روابط روشنفکران سطح پایین با گرایشهای متفاوت در جامعه ایران است. باید اشاره کنم که برداشت مارکسیسم در ایران بسیار متفاوت از مارکسیسم در اروپاست و او از بحث مالی و اقتصادی صحبت کرده است، و نه ماده در برابر روح و مسائل معنوی! همچنان که ماکسیم رودونسون نویسنده فرانسوی طی سفری که به ایران داشت، کتابی به نام “مارکسیسم در ایران” تالیف کرد که بیان داشته من در این کشور مارکسیسم ندیدم، اما مارکسسیتی دیدم که عضو هیچ دسته و گروه سیاسی نبوده و مارکس شناس واقعی بوده است.
مجری برنامه
در پایان برنامه اگر جمعبندی خاصی از صحبتها مورد نظر دارید ارائه بفرمایید.
تورج زاهدی
اولاً که این کتاب علیرغم ذات فرهنگ اسلامی ایرانی خود که مشکلی ندارد به مدت طولانی برای اخذ مجوز معطل مانده بود که علت آنرا نمیدانم. موضوع بعد درباره تیراژ کتاب که چاپ قبلی ۳۰۰۰ جلد و این بار ۱۲۰۰ جلد است که آیا این تعداد واقعاً نیاز به ممیزی دارد؟ به نظر من مجموع اهل قلم و هنر مجوعا حدود ۳۰۰۰ نفر باشیم که خودمان کتاب نوشته و خودمان نیز همانها را خوانده و کتاب اصلاً در بین مردم نیست و بیشتر در حد “بروشوری” است که در سالنهای همایش توزیع میشود. مورد آخر اینکه من نمیدانم چه کسی این عبارت اشتباه را که روشنفکر همان “معترض” است در جامعه باب کرده است؟ که در اجتماع پذیرفته شده و هر کسی در جایی انتقاد میکند او را روشنفکر خطاب میکنند! اما در کل انتقاد بیجا هیچگونه امتیازی را در پی نداشته و باید مباحث کاملاً بررسی و با ذکر منبع و مأخذ بیان شوند. به هر ترتیب عرض بنده اینکه مقولۀ “روشنفکری” دربرگیرنده برخی از افراد است و نه همۀ مدعیان آن؛ و تعاریف بسیار متناقضی مانند تعریف “پُست مُدرنیسم” از آن ارائه میکنند، در حالی که هنوز تعریف مشخصی از آن نداریم و در عین حال وجود دارد. مثلا هنرمند به خودی خود روشنفکر نیست، مگر آنکه ابزارهای دیگری در اختیار داشته باشد مانند اهل مطالعه و تحقیق بودن و درک درستی نیز از دنیای جدید داشته باشد تا بتواند شامل تعریف یک روشنفکر قرار گیرد. هدف غایی بنده از این کتاب نیز فارغ از ارائه هر گونه تعریف خاصی از “روشنفکر” درک مخاطب از شناخت یک روشنفکر واقعی (با توجه به مباحثات داستان که راجع به هر مکتبی صحبت میشود) در خلال مطالعه کتاب است. به عقیده من لفظ روشنفکر را به معنای “ناسزا” و یا در معنای “تحسین” نمیتوان به کار برد؛ زیرا یک لفظ است که نه بد و نه خوب است مگر آنکه با افکارش مخالف بوده و مثلا بگوییم او در فلان محدوده موردپسند و یا تأیید ما نیست. با تشکر
نگارنده خبر: عباس شعاعی