«حالوهوای درختان قبرستان با درختان دیگر فرق دارد. آنها ریشههایشان را تا استخوانهای آدمها میدوانند. بر سینههای نحیف یا ستبر قد میکشند، ریشهها میپیچند لای دندهها و چشم خانهها و به واگویههای سلولهای مغز و قلب مردهها گوش میدهند و آوندها و شاخوبالشان آشنای خاطرات آدمیان به خاک سپرده میشوند.» اموات دنیای خودشان را دارند، زندگان دنیای خودشان را، و تلاقی آنها میتواند اتفاقها خلق کند و درونمایه داستانی معاصر را تشکیل بدهد. «مردگان راویِ» مریم ساحلی، روایتی است از یک موقعیت با ساخت چند شخصیت در فضایی که آبستن حوادث است و اساسش را در بیمارستان، بهعنوان موقعیت فیزیکی شکل میدهد. بیمارستانی که در ذهن راوی، موقعیت دیگری را دارد و آکنده از روانِ زندگی و مرور وقایع است. داستانی از زبان مردگان که از این زاویه به زیست و زندگی پیرامون ما نگاه میکند. نویسنده راوی خاصی برای کتاب خود انتخاب کرده و این راوی به تناوب به زیستن زندگان و مردگان، توامان دارد. و روایتش، روایتی است جاری و ساری که در دو یا چند لایه از زندگی و زیست در جهان جاری و نیز جهان جاری پس از زندگی میگذرد: «برای مردهای که نمیشناسم، نماز میخوانم. قبرستان به سرعت از قبر پُر میشود. دیروز که برمیگشتیم، مامان گفت میترسد تا مردنش دیگر جایی نمانده باشد.» و «آدم تابوت را در قبر پدرش میگذارند. فقط سی سال، سی سال از مردن یکی که بگذرد میشود مرده دیگری را گذاشت توی قبرش. قبرها هم برای ما نمیمانند.» داستان قدری دیر شروع میشود و در شخصیتهایی که میسازد، ضعیف عمل میکند. علقه ارتباطی که در داستان وجود دارد چندان قدرتی ندارد که مخاطب را به عمق ببرد و بهتر بود نویسنده قدری در ماجراسازی برای ایده بکر داستانی خود کار میکرد و قدری داستان بیشتری تعریف میکرد؛ انتظاری که از داستان بلند میرود ماجرا است و هرچه ماجرا بیشتر باشد مخاطب بیشتر همراه میشود و اثر از یکبارخواندن به دفعات خواندن، تبدیل میشود؛ چیزی که جوهرش در داستان وجود دارد و میتواند با پرداختی داستانی، بر کشش و حسیبودن افزوده کند. این نوع داستانها با ریزشدن در جزییات است که مخاطب را به شوق میآورد؛ مخاطب تشنه دانستن است و فرار از روزمرگی با شخصیتها و موقعیتهایی که بکر و خلاق که حرفی تازه را بازگو کنند: «میخواهم بگویم مردهها آمدند سراغم، اما حرف سر میخورد ته حلقم و نگاهم روی چشمهایش میماند که تر است. چهل و یک روز گذشته و هنوز باور نکردهام مرده. پاپا دست میکشد به گیسوان آویزانِ بید: «محمدعطا مرد زندگی است.» «مردگان راوی» پنجمین کتاب منتشرشده مریم ساحلی است که میتواند راهی تازه برای او بگشاید. داستانی در نُه فصل با زاویه دید اولشخص که مرگ و زندگی مضمون اصلی آن است. «گل بهار» شخصیت اصلی داستان بهعنوان یک دانشآموخته رشته پرستاری مشغول به کار است که بهدنبال آگاهی از یک راز به انزوا پناه میبرد. اما ارواح مردگان از ناگفتهها، پرده برمیدارند و شوق زندگی را به او باز میگردانند. او ابتدا از حضور ارواح مردگان در جهانش میهراسد، اما به مرور با آن مانوس میشود: «شبها وقتی چشمها به خواب میروند، خانهها کمکم بیدار میشوند. صدای جیرجیر اسباب و اثاث چوبی و آوای دم و بازدم یکی که انگار ایستاده در آستانه در نیمهباز اتاق، همهجا میپیچد. یک وقتهایی هم روشنایی مختصری در دل تاریکی جان میگیرد و بعد گم میشود. آدمها اعتنا نمیکنند و همه را میگذارند به حساب انقباض و انبساط اجسام و وزش باد و خستگی تن و پریشانی افکار.» زندگی از دل مرگ میزاید و مردگان، راوی را از پس سالهایی سرد و توام با ناامیدی و سردرگمی با بیان واقعیتها و حقایق زندگی بهسوی زندگی رهنمون میسازند. زندگی که در آن عشق مفهومی والا دارد؛ عشقی که هرگز نمیمیرد و زندگی از آن زاده میشود؛ عشقی که آرزوی همگان است. داستان، پایانی متفاوت و از تبارِ بودن، دارد و حضور را نوید میدهد و کشتی زندگی به جریان و زندگی از کناره مرگ فاصله میگیرد و ادامه پیدا میکند: «از ارواح ماهیگیر سر بر میگردانیم. فانوس دریایی روشن و خاموش میشود. نرمنرمک میرسیم به آخر موجشکن. از پلههای انتهای آن میرویم بالا. ارغوانی عجیب و غریبی چسبیده به آسمان. بوق کشتی باری کوچکی که میرود به سمت افق، مینشیند روی بال کاکاییهای که بدرقهاش میکنند.»
منبع: آرمان ملی
مردگان راوی
کتاب «مردگان راوی» تازهترین اثر داستانی مریم ساحلی است. نویسندهای که با انتشار اثر پیشین خود، مجموعه داستان «بیخلوتی» نسلی تازه از نویسندگان ایرانی را مژده داد. نویسندهای که آثارش نه برای افزودن چیزی به ادبیات که برای افزودن چیزی به زندگی مخاطبانشان است. ساحلی در واقع راوی داستانهایی است که قرار است بخشی از ناکجای ذهن و زندگی مخاطبان خود را حرکت غنایی ببخشند و حس و عاطفه و شوقانگیزی را در آنها به حرکت درآورند.