«سیمیا» داستان بلندی از روایت عشق و مذهب در بستر تاریخ و ادامۀ کتاب نخست ولادت از همین نویسنده است که سال ۱۳۸۹ منتشر شد. کتاب نخست، داستان زندگی دو شبان خراسانی کاتب و صحاف است که فرزندخواندههایشان را پس از دیدار با امام موسی کاظم (ع) به دنبال کشتار عباسیان برای قلع و قمع پارسیان در ویرانههای شوش دانیال به نام هم میخوانند. این دو که «هاتف» و «لیلا» نام دارند، پس از سالها با هم ازدواج کرده و دربارۀ هویت خود کنجکاو میشوند. آنها برای یافتن پاسخ سؤال خود و ازدواج با یکدیگر به مدینه میروند تا حقیقت را از امام هشتم شیعیان جویا شوند. رسیدن آنها به مدینه با هجرت امام رضا (ع) به مرو همزمان میشود و …
اکنون در «سیمیا» نویسنده ادامۀ داستان لیلا و هاتف را از زاویۀ دیگری روایت میکند. هاتف به همراه شخصی به نام «نعمان» در زندان مأمون اسیر است و این بار سیاح، برادر جوانِ نعمان است که نقش شخصیت عاشق قصه را به عهده دارد. او به عشق ازدواج با دختر هاتف و برای کسب اجازۀ پدر معشوقهاش از قم راهی بغداد میشود و درست روزی که خلیفه اسرا را آزاد کرده به آنجا میرسد. نعمان قصد دارد به قم برگردد و به زندگی عادی دل بدهد، اما هاتف تصمیم میگیرد همچنان در مسیر ارادت و تبعیت از امام خود باقی بماند و برای گرفتن انتقام راهی مصر شود. این است که سیاح نیز به ناچار با او همراه میشود. نویسنده در این داستان با مددجویی از ترکیبی میان نمایشنامه و رمان، در هشتاد و دو فصلِ کوتاه، ماجرایی تاریخی را از منظری جدید و با زبانی خاص، خلق و به مخاطب عرضه کرده است.
اگرچه «سیمیا» روایتی پر از کنش و گره و خردهداستانهای متوالی است اما موجزگویی و دوری از اطناب، ویژگی بارز آن است که باعث پیشگیری از خستگی احتمالی ناشی از موارد متعدد تاریخی و سیاسی شده است. میتوان گفت این داستان بلند از چهار داستان اصلی کوتاه موازی و چند خردهداستان و چندین شخصیت فرعی دیگر شکل گرفته است. قصه هاتف و قصدش برای گرفتن انتقام و بهانجامرساندن کار نیمهتمام؛ قصه لیلا و فاطمه در غیبت هاتفی که از زندان روانۀ مصر شده؛ قصه سیاحِ عاشق که پس از رسیدن به مصر دل به ماریا میبندد و نویسنده به زیبایی ماجرای عشق نخستِ او را اینگونه پایان میدهد که: «فاطمه از چشم سیاح برای همیشه افتاد…!» و قصه اشناسِ سمشناس. تمام این چهار سرانجام به یک شاهراه ختم میشوند اما رسیدن به این مقصد با ابزار و نمادها و شخصیتهای متعدد صورت گرفته و همین نکته است که مخاطب را به یک نفس خواندن روایت تا پایان وامیدارد.
از نکاتی که دربارۀ این داستان میتوان به آن اشاره کرد معرفی شخصیتها از زبانِ خودشان است. شیوۀ تشکری در این کتاب اینگونه است که در فصلی کوتاه شخصیتی را وارد ماجرا کرده و راوی سوم شخص را مأمور اعلام ورود این قهرمان تازهوارد میکند. بلافاصله در فصل بعدی این همان شخصیت است که بسیار مختصر و مفید و همانطور که پیشتر نیز اشاره شد در فصلی بسیار موجز خودش را به خواننده باز نمایانده و معرفی میکند: «من ماریام، دختر آشور، کهنه معمار مصری. کسی که نامش بر اکثر بناهای مصر حکاکی شده است…» یا: «من اشناسم. سردار عثمانی. شاهزاده معتصم عباسی را در جنگ با خوارج از تیررس مرگ رهاندم، آن زمان که غلامی بیش نبودم در دستگاه عباسی…»
نکتۀ دیگر مشاغلی است که این شخصیتها به آن اشتغال دارند. به عنوان مثال به نظر میرسد انتخاب شغل معمار برای سیاح و آشور و کشاندن این دو نفر به کشمکشهای اصلی داستان هوشمندانه بوده تا بتوان از ظرفیتهای این انتخاب به تقویت فضاسازیها و مکان داستان و سایر عناصر داستان دست یافت. چنانکه نویسنده در فصل بیستودوم آنجا که سیاح و هاتف به مصر رسیده و راهی خانۀ آشور شدهاند از تفاوت عمارتهای عراق و ایران و عثمانی با مصر سخن به میان آورده و مقصود خود را اینگونه در افکار سیاح جاری کرده است: «اینکه مصریها در چنین ساختمانهایی زندگی میکنند، آن هم وسط کویر، حکماً نشان از روحیاتی داشت که کمتر در جاهای دیگر با آن میشد برخورد کرد…» و از آن زیباتر در فصل پنجاه که سیاح به معرفی خود پرداخته، شغل صحافی پدرش را چنین تعریف کرده است: «در خانوادهای صحاف بزرگ شدهام. آنها که بر همه داناییها جلدی قطور میکشند.» و سپس شغل معماری خود را اینگونه به صحافی ربط داده است که: «همه داناییها را از کتابها بیرون میکشم. از میان همان صفحات محصور در جلدهای قطور. آنها را در شهر میپراکنم. ترجمان آنها بناهایی است که من ساختهام…»
و اما «سیمیا» داستانی است پر از نمادهای متعدد که معنایی فراتر از جنس خود را روایت میکنند. سفر با کشتی؛ گیاهشناسی؛ سمفروشی؛ سخن از بوهای عجیب؛ رقص شگفتآور؛ گرگها؛ زن سیاهپوست، چاه هاویه و… همه و همه کارکردهای خاص خود را دارند که به حال و هوای فلسفی و عرفانی داستان نیز کمک کردهاند.
منبع: الف