چند سال پیش، یعنی دقیقا زمانی که همه مان بچه بودیم، کنار همه مان یک لاک پشت زندگی می کرد. دقت می کردیم حتما می دیدم‌اش. لاک پشت ها همه جا بودند و آرام این ور و آن ور وول می خوردند. در بین فامیل، در کوچه و بازار، در کلاس و مدرسه، در صف نانوایی و صف نفت، در همه جا بودند.

اول مشکلشان اعداد بود. اولین مشکلی که یک لاک پشت داشت عددها بودند. آنها چندان نمی توانستند با اعداد کنار بیایند. هر لاک پشت از همان بچگی این را خوب می فهمید. این عددها بودند که انگل ها و نوشابه ها و گاوها و چنارها و لاک پشت ها و جوجه تیغی ها را تعیین می کردند. شاید الان هم همینگونه باشد. و این لاک پشت ها بودند که عددها را همیشه در خواب می دیدند که از آسمان می بارند. مثل باران. در حیاط. در دالان. حتی در دهلیز و آشپزخانه و اتاق مهمان.

اما بعدا مشکلات لاک پشت ها زیادتر شد. و آن هم با آمدن واژه جدید به زندگی شان بود. واژه جنگ! هرچند لاک پشت ها از لحظه تولد همیشه در جنگ بودند ولی واژه جنگ را قبلا لمس نکرده بودند. جنگ خودش را به زور وارد زندگی آنها کرد. و شاید بتوان گفت بیش از هرکسی جنگ را لاک پشت ها درک کردند و با آن زندگی کردند. لازم نبود لاک پشت ها به میدانجنگ بروند. جنگ خود به سراغ آنها می آمد و در هر کوچه و محله و شهری که زندگی می کردند، آنها را پیدا می کرد.

رفته رفته آنها مشکلات دیگری هم پیدا کردند. آنها باید بار خانواده را هم به دوش می کشیدند. آنها معمولا زود بزرگ می شدند. زودتر از سایرین. دوران بچگی آنها زودگذر و کمرنگ بود. آنها حق نداشتند زیاد بچه باشند و باید سریع خودشان را با جامعه وفق می دادند.

در قسمتی از کتاب آمده است: «تبریز با چند سال قبل فرق کرده است. تسوج اینطور نیست. انگار جنگ در همین تبریز است. تبریز، تند شده است! مردم هی این ور و آن ور می دوند. همه چیز انگار سریع اتفاق می افتد. مادر هم تعجب کرده است. از کنار چادرها که می گذریم، با تعجب نگاهشان می کند. یواش یواش داشتیم می فهمیدیم جنگ یعنی چه؟! تسوج همان تسوج قدیم بود. هر از گاهی تویوتایی می آید و نیرو جمع می کند، یا شهیدی می آورند، یا سربازی خدمت سربازی اش را تمام می کند.»

با زیاد شدن مشکلات، دیگر عددها یادشان رفته بود. جنگ روی همه ی لاک پشت ها سایه انداخته بود. آنها هرچند پایشان به میدان جنگ نرسیده بود ولی هر لحظه در حال جنگ بودند.

الان هم اگر چشمانمان را ببندیم و به دوران بچگی مان برویم حتما لاک پشت های اطرافمان یادمان خواهد آمد. حتی بین خودمان بماند، شاید خودمان هم یکی از آن لاک پشت ها بودیم و خبر نداشتیم!

رمان «من یک لاک پشتم» داستان زندگی پسر بچه ایست که یکی از همین لاک پشت هاست. اولین مشکل او با معلم ریاضی شان است. اصغر واشنگتون! لاک پشت هر روز از اصغر واشنگتون کتک می کند. تنها تکیه گاه لاک پشت، پدرش است که در مقابل اصغر واشنگتون می ایستد و از پسرش حمایت می کند. اما بد بیاری لاک پشت جایی است که پدر باید به جنگ برود. لاک پشت هر کاری می کند نمی تواند مانع رفتن پدر شود. پدر می رود و پس ازمدتی خبری از پدر نمی شود. نه نامه ای. نه زنگی. نه پیامی. پدر گم شده است.

در قسمتی از کتاب آمده است: « در شهر کوچکی مثل تسوج همه، همه چیز را می دانند. چیزی نمی گویم. یاد حرف مادر می افتم. مادر می گفت: «پدرت گم شده! ایتیلیپ!» می گفت: «وگرنه حتما خبری ازش می شد.» من چند باری هم خواب دیده بودم پدر اسیر شده است. ولی می ترسیدم به مادر بگویم»

لاک پشت نا امید از آمدن پدر می شود و همه بار خانواده، به گردنش می افتد. او باید خرج خانه، مادرش و خواهر کوچکترش را هم در بیاورد. اما ناگهان خبری می رسد که پدر پیدا شده است….

چقدر این خبر صحیح است؟ آیا پدر به خانه باز خواهد گشت؟ اصغر واشنگتون چه خواهد شد؟ آیا لاک پشت باز هم از اصغر واشنگتون کتک خواهد خورد؟ ادامه داستان را می توانید از کتاب دنبال کنید.