به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شجاعی در این کتاب سعی داشته تا ظرافت خاصی را در بیان دیدگاههایی از تیپهای مختلف جامعه امروزی به کار ببرد.
وی از رهگذر نگاه به مساله ظهور و کیفیت موضوع انتظار در جامعه امروز ایران، سعی داشته تا به نوعی درجه خلوص اقشاری را که به توصیف آنها پرداخته، در لایههای زیرین شخصیتشان افشا کند.
از نگاه نویسنده مساله انتظار بهانه خوبی است تا جریانهای متفاوت تفکر در جامعه امروزی و در نسبت با مناسبات روز مرور شوند.
ویژگی دیگر کتاب شجاعی، زبانی است که اغلب لحن گزارشی یافته و در تلاش است تا بدون تکلف با مخاطب مواجه شود. وی در این اثر صراحت لهجه خاصی را در افشاگری موقعیتها به کار گرفته است؛ این در حالی است که دغدغه مستمر و پنهان نویسنده در تمرکز بر جامعهای آرمانی مبتنی بر تعالی مفهوم انتظار در جنبههای عمیقتر داستان نمود یافته است.
رمان «کمی دیرتر» در چهار فصل با نامهای «زمستان»، «پاییز»، «تابستان» و «بهار»، تحولی دیدگاهی و بینشی را درباره مفهوم انتظار بیان کرده است.
فصل اول این کتاب توصیف مجلسی از جشن نیمه شعبان است که در آن اقشار مختلفی دور هم جمع شدهاند، ولی جوانی برخلاف دیگران، خطاب به حضرت مهدی(عج) میگوید «نیا…!» و همه به او اعتراض میکنند.
در فصل دوم، این جوان در حالات مکاشفه به دریافتهایی میرسد. این بخش روایت متنوع و جالبی از عذر و بهانههایی است که یک منتظر برای همراهی نکردن حضرت مهدی(عج) میآورد.
در فصل سوم، نویسنده از منظر درجات اخلاص در کارهایی که انجام داده و حتی نگارش رمان با این موضوع در چالش قرار میگیرد و در این باره سوالها و تردیدهایی مطرح میشود.
آخرین فصل این کتاب که «بهار» نام گرفته، تصویری از منتظران واقعی بدون ادعا ارایه شده است و نشان داده شده که این مفهوم درباره انسانهایی اتفاق میافتد که به زندگی عادی خود بدون ادعا و ریا کردن پرداختهاند.
«کمی دیرتر» در بخشهایی از صفحه ۲۶ اینگونه نوشته شده است: «اگر قصد نورانی از این نگاه طولانی و تاسفبار در سکوت، این بوده که توجه بیشتر حضار را برانگیزد، موفق شده و حتی نفس را هم در سینه حضار حبس کرده، اما اگر قصدش این بوده که جوان سرش را بلند کند و چشمش به چشم نورانی بیفتد تا او بتواند تاثیر بیشتری بر جوان بگذارد به نتیجه نرسیده، یعنی جوان نگاهش را حتی به اندازه یک وجب هم از فرش زیر پایش بالاتر نیاورده و خود را به نگاه تاسفبار و تحقیرآمیز نورانی نسپرده است..»
در بخشی دیگری از این رمان در صفحه ۱۹۶ نیز آمده: «آخرین جمله اسد، باعث تداعی واقعهای در ذهنم شد که در گذشته بسیار دور اتفاق افتاده بود. مثل بزازی که دل نگران از داشتن عیب و نقص، پارچهای را چندین و چند بار زیر و رو میکند و تار وپودش را میکاود، واقعه را در ذهنم مرور و ارزیابی کردم تا اگر از صحت و سلامت آن مطمئن شدم، عرضهاش کنم و مثل آن جنسهای دیگر، شاهد مرجوع شدنش نباشم…»
شجاعی در نوشتهای در ابتدای این رمان که آن را «بلاتشبیه مقدمه» نامیده است، اینگونه گفته است: «این رمان به قدری عریان از کار در آمده است که خودم هم خجالت میکشیدم همین طور لخت و عور، روانه کوچه و بازارش کنم. قصد داشتم سر فرصت، لباس شکیل و آبرومندی بر تنش بپوشانم و بعد…
اما این کودک، از بدو تولد عجول بود و قدمهایش را دو تا یکی برمیداشت. پیش از آنکه من دستش را بگیرم و راه رفتن معقول را قدم به قدم یادش بدهم، شروع کرد به دویدن و شلنگ تخته انداختن، آنقدر که من به او نمیرسیدم و حریفش نمیشدم. یکی از همین روزها که داشتم برایش یک لباس مناسب و آبرومند را روی کاغذ میکشیدم و همزمان موعظه و نصیحتش میکردم و درمذمت شتاب و عجله، داد سخن میدادم، دیدم که ناغافل خودش را به در خانه رسانده و یک پایش را هم از در، بیرون گذاشته و یک دستش را هم به نشانه خداحافظی بلند کرده و راستی راستی دارد میرود که برود…»
«کمی دیرتر»، اسفند امسال (۱۳۹۰)، به شمارگان ۵ هزار نسخه از سوی انتشارات «کتاب نیستان» راهی بازار کتاب شد. این کتاب ۲۶۷ صفحه و قیمت آن هفت هزار و ۵۰۰ تومان است.
http://www.ibna.ir/vdchzvnzw23nx-d.tft2.html