محمدرضا بایرامی میگوید کار نویسنده تایید نیست، سوال است اما در کشور ما معمولا آنهایی که باید مورد سوال قرار بگیرند خودشان، همه یا بخشی از مشکلند و برای همین از آن خوششان نمیآید.
خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: «لم یزرع» عنوان تازهترین رمانی است که محمد رضا بایرامی در سال جدید از سوی کتاب نیستان منتشر کرد. او این داستان را با دستمایهای از تاثیر جنگ تحمیلی در زندگی شیعیان عراق و باتمی عجیب روایت کرده است؛ تمی که پیش از این تنها در ادبیات کلاسیک ایران میشد از آن سراغی گرفت.
با این همه محمدرضا بایرامی خیلی دوست ندارد زودتر از منتقدان درباره زوایای نگارشی و محتوایی رمانش اظهارنظر کند.
بایرامی در چند سال اخیر و با خلق این رمان و نیز کتاب «خط تماس» نشان داده که حرفهایی جدی در روایت از دفاع مقدس دارد که برای بیان آنها باید مترصد فرصت باشد. لم یزرع بهانهای بود برای گفتگویی با وی که ماحصل آن در ادامه از نگاه شما میگذرد:
* در جلسه رونمایی از رمان «لم یزرع» عنوان کردید که سوژه این رمان سالهای پیش روی شما بود اما دست و دلتان به نوشتنش نمیرفت و به نوعی از آن امتناع داشتید. چه چیزی شما را از نوشتن کار باز میداشت؟
اول از همه باید گفت که در نوشتن چیزی به نام خلقالساعه برای من وجود ندارد. سالهای سال لازم است که با موضوعی زندگی کنم تا بتوانم بنویسمش و این سالها در مورد لمیزرع کم بود، چیزی حدود چهار پنج سال، در حالی که مثلاً برای نوشتن «مردگان باغسبز» و «آتش به اختیار» حداقل بیست سالی با موضوع آنها درگیر بودهام و زندگی کردهام، هرچند که نوشتن برخیشان زمان کمی و بلکه بسیار بسیار کمی برد. علاوهبر این، هم فرم روایت و هم محتوای رمان باعث میشد که نتوانم راحت بنویسمش.
محتوای این رمان مضمون سختی به نام پسرکشی دارد. درآوردن این مضمون و طبیعی روایت کردنش برایم معضل بود. گویی در باورم نمیگنجید و تا باور کامل نشود، بعید است که کار قوام لازم را بیابد.
به جهت فرمی هم با وجود اینکه علاقهای ندارم توضیح بدهم اما به هر حال قرار بود این داستان در یک لبه مرزی بایستاد و به گمانم الان در این لبه ایستاده و فرم ، محتوا را تفسیر پذیر و چند لایه کرده. این دو موضوع باعث میشد که نتوانم راحت نوشتن را شروع کنم و طرح را هم چندین بار عوض کردم.
* خاطرم هست که گفتهاید برای نوشتن این رمان چندین نوبت تاریخ معاصر عراق را خواندهاید و سرنوشت این کشور را مانند یک تراژدی دیدهاید و در باره فاجعه دُجیل که دستمایه خلق این رمان شده است نیز در نگاه شما چنین رویکرد تراژیکی وجود دارد. مساله «پسرکشی» از کجای این مطالعه تاریخی و تراژیک به ذهن شما و قلم شما رسیده است؟
این سؤال خوبی است. میشود از کنارش رد شد و گفت تاریخ خواندهام و در کنار خواندن تاریخ داستانی نوشتهام. اما واقعیت این است که پسرکشی، بر میگردد به اتفاقی که این روزها در عراق درحال روی دادن است. عراق آنطور که من دیدم وضعیت شگفتانگیزی دارد و حالا حالاها نمیتواند از مشکلات خلاص بشود.
انگار عراق در این سالها زیر پای خودش را خالی کرده است و این همان پسرکُشی است. پسرکُشی یعنی بیآیندگی که ناشی از نوعی غفلت است. به تعبیر سعدی یکی بر سر شاخ و بن میبرید… این فاجعه و غفلت، اتفاقی نیست که همه مردم خواسته باشند و تکتک آنها انجامش ندادهاند اما به هر جهت گویی محکوم به دادن تاوانی هستند و در نتیجه یک تراژدی شکل میگیرد فراتر از جمع های کوچک خانوادگی و به طور طبیعی.
من با چنین نگاهی در رمانم به معنای اتفاقات تاریخی و بطن آنها نظر داشتهام و در آن صورت جایگاه پسر کشی کاملاً مشخص است که کجاست.
* پس شخصیتهای پدر و پسر و دخترک هم در رمانتان را باید نماد بدانیم؟
احتمالاً! گاهی متنها تاوِیل پذیرند. نه فقط در مسیر گذشته و تاریخیشان که حتی در مواجهه با مسایل به روز و مثلا موضوع شیعه و سنی و اختلاف مذاهب در جغرافیای کشوری عراق نام.
* و همین به روز بودن و معاصرت در رمانتان است که باعث شده مساله جنگ عراق و ایران در رمانتان جدی نباشد و به تعبیر دوستان منتقد شما از پشت جبهه تا لب خط مقدم جنگ تحمیلی در رمان بروید اما سخنی از جنگ به میان نباشد؟
در این کار تاثیر جنگ را بیشتر از خودش میبینیم. داستان، این تاثیرها را که انسان را اسیر و گاهی ذلیل میکند به تصویر میکشد. تاثیرهایی که گاه حتی عطوفت را هم میکشد و خانواده را نه تنها تحتتاثیر که تحت تغیر قرار میدهد.
این اتفاقات تبعات جنگی است که اگر حتی در خانه خود اشخاص هم نباشد، دودش در چشمشان میرود و چارهای برایشان نمیگذارد تا تبعات را بپذیرند، فرقی هم نمیکند که سرباز داوطلبی باشند در ستاد لشکر یا کشاورزی که در نخلستانهای «دجیل» که سرش به نخلستان خودش گرم است و کاری به کار کسی ندارد.
* من میپذیرم که نویسنده باید زاویه دید روایتش را خودش انتخاب کند و متوجه میشوم که شما به دنبال بیان این دست تاثیرات جنگ بودهاید. اما سوالم این است که چرا برای این کار به سراغ آن سوی مرز رفتید و این روایت را در داخل کشور به سرانجام نرساندید؟
این تراژدی در این سوی مرز معنی نداشت. آن سوی مرز جنگی بود که موضع شروع کنندگانش موضع حمله و تهاجم و تجاوز بود، اما در این سو، موضع دفاع از کشور و خاک بود و شکل و شمایل دینی و آرمانی داشت، به شدت آرمانی. هرچندکه باناکامیها و شکستهایی هم همراه بود، اما اینکه مسئولین درست و با لیاقت جنگ را اداره کردند یا اینکه انتقادهایی بهشان وارد است ـ چه در طول جنگ و چه بعد از آن و به خصوص در پیگیری غرامت جنگی ما ـ در هر صورت، در نتیجه تاثیری حاصل نمیکند.
* صریح میپرسم؛ از این بیم داشتید که روایت چنین اتفاقی از این سوی مرز شما را با انگ سیاهنمایی مواجه کند؟
نه و به هیچ وجه. سوال شما خیلی هم صریح نیست اما مریض هست. این مرض البته مرض شخصی شما نیست، مرض جوامع خفقان زده است که همیشه تصور دارند همه ما چیزی میگوییم یا مینویسیم اما چیز دیگری را مدنظر داریم و یا چون این طوری نتوانستهایم بگوییم، آن طوری گفتهایم.
تخم لق این نوع نگرش هم شاید کارهایی مثل «ماهی سیاه کوچولو» ایجاد کرده باشند که اساساً برای کودکان نبود و فضای ادبیات کودک را به عاریت گرفته بو تا مانیفست بزرگ سالانهای را بیان کند. ولی من همینهایی را میخواستم بگویم که در داستانم میخوانید. گیریم که همه جا ـ به همین دلیل ـ بایکوت شده باشند، اما مهم نیست. تفکری که میگویید ولی همواره بوده و احتمالاً هم خواهد بود.
یک وقتی داستان بلندی نوشته بودم برای نوجوانان. توی یکی از داوریها، ناگهان این کتاب را پایین کشیدند. خیلی تعجب کردم چون دست برقضا، اصلاً حریفها قابل مقایسه نبودند. برایم جای سوال بود که چرا چنین کاری کردهاند؟ آیا قصد تحقیرم را داشتند؟ بعید بود که چنین قصدی در میان باشد. ولی چه اتفاقی افتاده بود؟ مدتها گذشت تا اینکه دوستی را دیدم که معلوم شد در آن دوره و آنجا، داور بوده. مرا که دید، با خنده گفت حالا دیگه کارت به جایی رسیده که درباره چپیها و کمونیستها قصه مینویسی!؟ گفتم شوخی میکنی؟ گفت نه، جدی میگویم. آن موقع «مردگان باغ سبز» را هم ننوشته بودم.
برای همین با تعجب پرسیدم کدام کارم!؟ گفت همین «فصل پنجم: سکوت». تعجبم بیشتر شد. فصل پنجم سکوت؟ کجایش؟ معلوم شد در داستان یک شخصیت فرعی وجود دارد که مبارز است و در محله پرتی پناه گرفته و فرد دیگری با داستانی دقیق و البته ساختگی، دنبال او میآید و از راوی سراغش را میگیرد که فلانی جان مرا نجات داده و من مدیون او هستم و حالا نمیتوانم پیدایش کنم، اما این نفر دوم در واقع یک ساواکی است و…بعد هم تعریف میکند که آن دو در کوه آشنا شدهاند و بعد با هم کتاب ردوبدل میکردهاند و…تمام حجت دوستان برای چپی بودن آن مبارز، کوه رفتن او بود! گفته بودند مسلمانها که کوه نمیرفتند!
لم یزرع البته که با تکیه بر اساطیر و ادبیات کهن شرقی، داستانی است چند لایه، اما چیزهایی هم که در لایههای زیرین آن مطرح میشود، مقولات دیگری هستند و ربطی به ذهیتی که میگویید ندارند و فقط با تکیه بر تاریخی که برای وقوعشان در عراق وجود داشته معنا پیدا میکنند. دجیل هم جایی است که پس از حادثه ترور صدام در عراق تا ۱۰ سال اجازه کشت و زرع در آن وجود ندشت. بنابراین همه جا بیحاصل شد و لمیزرع. این تراژدی رمان من است و البته استعارهای است از آنچه بر سر سرزمین عراق آمده است. سیاه نمایی از آن دست عباراتی است که ساخته خود ماست. قضاوت و پیش داوری در داستان معنا نمیدهد. مخاطب است که تعیین میکند هر داستانی چه چیزی می نمایاند، واقع نمایی یا سیاه نمایی، سهم اوست.
* کمی هم به سراغ داستاننویسی جنگ در روزها و ماههای اخیر برویم. چالشی میان دو گفتمان در کشور درباره جنگ تحمیلی وجود دارد. چالش میان گفتمان رسمی و گفتمان رایج ادبی اجتماعی. به باور شما این تقابل در نهایت به نفع کدام گروه خواهد بود و مخاطب در نهایت به کدامیک گرایش پیدا میکند؟
من البته هرگز از منظر مخاطب به موضوعی نگاه نمیکنم. من نویسندهام و کارم را میکنم. البته در رمانی مثل لم یزرع به شدت قصهگو بودهام و فکر میکنم این برای مخاطب عام لذتبخشتر است و البته میدانید که من رمانهایی هم دارم که مخاطب عام ندارد. اما سؤال شما… به نظر من به جنگ و پدیدههای اجتماعی مانند آن نباید از زاویه سیاست نگاه شود … غیر از این اگر باشد، نویسنده وارد بازیهایی میشود که لااقل برای من لذت بخش نیست. اما وقتی درهای اظهار نظر بسته شود، این تقابلی که میگویید یا شکل نمیگیرد یا به شکل افراطی شکل میگیرد که هر دو غلط است به نظر من. شما «خدایان تشنهاند» آناتول فرانس را خواندهاید؟ این کتاب در باره قدرت انتقاد از خود و اعاده حیثیت در قبال اشتباههاست. زمینه کار هم انقلاب کبیر فرانسه است.
در کشور ما مسوولین زیر بار هیچ اشتباهی در گذشته و حال نمیروند. هیچ وقت. و این مردم را بی اعتماد، عصبی، نامید، غریبه در مملکت خود و …میکند و به سمتی میبرد که تقابل شکل بگیرد به جای تفاهم. چون زمینه داد و ستد فکری به وجود نمیآید و فقط زمینه انکار به وجود میآید. از هر دو طرف. که گاه حالت انفجاری پیدا میکند در زمان هایی که فرصت برون ریزی پیدا میکند. بیش از سه دهه از انقلاب میگذرد. در این سه دهه چه اتفاقاتی افتاده است؟ اگر کسی اجازه نیابد تصویری بی طرفانه، از این سه دهه ارایه بدهد، مشکلات همچنان و همواره بر جای خود باقی خواهند ماند.
کار نویسنده به نظرم تحلیل نیست. او باید از آنچه میبیند و در قالب تصاویر در ذهنش میشیند، روایتی داشته باشد. این روایت هم از جنس «پس نتیجه میگیریم» نیست و نباید باشد. نویسنده نباید یک سویه و مطلق به روایت بنشیند. در همین رمان نیز فکر نمیکنم کسی پدر را مطلق بد ببیند و پسر را مطلق خوب.
در ادبیات جنگ امروز نوعی روایت رسمی هست که عدهای اصرار دارند که باید دائم تکرار شود و البته برخی اینکار را میکنند. به نظر من اما به اندازه هر نویسنده راه برای پرداختن به یک موضوع، متفاوت هست. و البته آثار رئالیستی، قواعد خود را دارند و لازم است با برآیند حادثه، هم خوانی داشته باشند.
کار نویسنده تایید نیست، سوال است. در کشور ما اما، از سوال خوش شان نمیآید چون آنهایی که باید پاسخ بدهند بخشی از مشکل یا تمام آن هستند. نویسنده کارش مالهکشی نیست. او اهل سؤال است. وقتی سؤالی را به دلایلی موقتی مطرح نکرده باشد و حس کرده باشد که وقت آن سؤال پرسیدن در مقطعی نبوده و حالا هست، باید سؤالش را بپرسد.