داستانهای مجموعهی «صید قزلآلا در بالادست رودخانه کودور»، دارای فضایی بومیاند. همگی آنها در جایی اتفاق افتادهاند که فاضل اسکندر، نویسندهی این مجموعه، دوران کودکی و نوجوانی خود را گذرانده است؛ سرزمینی به نام آبخازیا. سرزمینی که مردمی شوخطبع و سادهدل دارد. مردمی که یاد گرفتهاند به صفات نکوهیدهی همشهریانشان بخندند و به این شیوه است که آدمها را نقد میکنند. فاضل اسکندر در چنین فضایی آموخته تا به کسانی که زندگی خود را وقف رضایت و تأیید دیگران میکنند، بخندد. او خود در مقدمهی کتاب به این مسئله اذعان میکند و معتقد است که یکی از خندهدارترین و در عین حال رقتبارترین خصلتهای بشر، تلاش مداوم او برای بازی کردن نقشی است که دیگران به او تحمیل کردهاند. در چنین موقعیتی نه مقاومت و نه تسلیم که راهی میانه مؤثر است تا آدمی را از زیر نگاه تخریبگر جمع برهاند.
آدمهایی که افراط میکنند هم همواره دستمایهی طنز فاضل اسکندر بودهاند، آنقدری که در کتاب «خرگوشها و مارهای بوا» فضایی شبیه داستان «مزرعهی حیوانات» نوشته جورج اورول ترسیم میکند و افراط و تفریط آدمهای سیاستزده را به تمسخر میگیرد. از نظر او آبخازیا، زادگاه دوستداشتنیاش، بسیار قابلیت داستانپردازی انتقادی در قالب کمدی را دارد. به همین خاطر است که بیشتر داستانهای او در این منطقه میگذرند. اغلب اتفاقات آنها نیز در فاصلهی سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ رخ میدهد، زمانی که اسکندر به عنوان پسری ماجراجو و کنجکاو، کوچکترین وقایع دور و برش را رصد و ثبت میکرد تا در دهههای بعد با این تجارب زیسته، دنیای داستانی خودش را بسازد. دنیایی که بخشی از آن در کتاب «صید قزلآلا در بالادست رودخانه کودور» دیده میشود.
نکتهی جالب توجه در این مجموعه داستان، تمرکز اسکندر بر آدمهایی است که اتفاقا برای جلب تأیید و حمایت جمع اهمیتی قائل نیستند. در داستان «عموی من با صادقانهترین قواعد»، شاهد رفتارهای ناشیانهی مردی هستیم که به هیچ وجه شرمندهی اشتباهات ریز و درشت خود نیست. او آنقدر از عزت نفس برخوردار است که در برابر استهزاء برادرزادهی بازیگوشی که دست از سر او برنمیدارد، یا رفتار پر از تمسخر همسایگان با قاطعیت میایستد و از خود دفاع میکند. او به هیچ وجه عادتهای خود را به خاطر آنها کنار نمیگذارد. اما این عموی صاف و ساده بالاخره به دام میافتد و طی اتفاقی انگشتنمای دیگران میشود، طوری که دیگر نمیتواند به راحتیِ گذشته، از خود قاطعیت نشان دهد و آن اتفاق چیزی جز عشق نیست: «بزرگترها اغلب از این عشق غیرعادی حرف میزدند. البته برای بسیاری از آنها واژهی عشق کاملا غریب بود و آن را درک نمیکردند. بزرگترها پیش عمو از عاشقی و هوساش صحبت میکردند و گمان میکردند که او چیزی متوجه نمیشود، اما من مطمئنام که او حدس میزد دربارهی چه چیزی صحبت میکنند. در این لحظات در چشمان او شرم و رنج را میدیدم، متوجه لرزش ریز لبانش میشدم و گاهی ژست غیر ارادی دست معترضش را میفهمیدم. گویا میخواست بگوید: “رهایم کنید، چطور شرم نمیکنید؟” عمو تا آخرین روز عمر خود او را دوست داشت، هرچند هیچگاه حتی با یک توجه از سوی معشوقهی خشن خود مواجه نشد.»
داستانهای دیگر این مجموعه هم از شخصیتهای صادق و روراستی روایت میکند که وقتی گرفتار ماجراهایی عجیب و غریب میشوند همچنان تلاش میکنند آنچه را که برایشان مهم است حفظ کنند و اسیر تفسیر و قضاوت دیگران در این باره نشوند؛ از کودک چهار، پنج سالهی مهد کودک گرفته تا پیرمردی که روزهای پایانی عمر خود را میگذراند. در داستان مهد کودک، تمامی اطرافیان سعی دارند الگوی ایدهآل خود را در خوردن و بازی کردن به کودکی تحمیل کنند که زیر بار دستورات والدیناش نمیرود. اسکندر تلاش کرده این چالش را با مایههایی از طنز و هجو به تصویر بکشد و در این کار هم موفق بوده است. به گونهای که مخاطب تا پایان این درگیری پر فراز و نشیب، جذب آن میشود و پای داستان میماند.
در داستان پدربزرگ، مقاومت مردی که نمیخواهد از زمین کشاورزی و باغاش بگذرد و آن را به حکومت واگذارد، با ماجراهایی پرکشمکش به تصویر کشیده میشود. پدربزرگ هر روز درسی برای نوهی خود و بقیه بچههای روستا در این باره دارد. حتی وقتی خشونت و فشار به اوج میرسد، پدربزرگ بچهها را با خواندن شعرهای طنز به ایستادگی تشویق میکند و در اوج فشارها برایشان شعر میخواند:
«میخواستند ما را تا میتوانند بزنند،
سعی میکردند ما را تا جا دارد بزنند،
اما ما هم ننشسته بودیم،
منتظر بودیم کتک بخوریم…»
همه به آرامش و تسلط پدربزرگ بر اوضاع غبطه میخورند و دلشان میخواهد مثل او باشند و وقتی نمیتوانند او را مسخره میکنند و عقلش را زیر سؤال میبرند. اما پدربزرگ جذابِ این داستان میداند چگونه جلوی این همه رفتار آزاردهنده بایستد.
داستانهای دیگر این مجموعه، «اسب عمو کاظم»، «نامه»، «پلیس من، یاور من» و «صید قزلآلا در بالادست رودخانه کودور» همگی شخصیتهایی متفاوت از جامعهی خود دارند. آنها گرچه ساختارشکنانه و بر خلاف جریان عمومی رفتار میکنند و بسیاری از اوقات دستمایهی خندهی دیگران میشوند، اما آدمهایی هستند که آبخازیا از آنها رنگ و معنا گرفته است. همان آبخازیایی که با وجود کاستیهای بسیار، برای فاضل اسکندر همیشه یک آرمانشهر باقی میماند و این کتاب آینهی تمامنمای آن است.
منبع: الف