این مجموعه شامل داستانهای عمیق نوشته مری سوان، من بزرگ اثر دن چائون، پل معلق از آلیس مونرو، زمستان اثر فردجیلی بورن، سعادت از دیل پک، شبانیها اثر جورج ساندرز و خادمین نقشه اثر آندرئا برت میباشد. داستان خادمین نقشه با روش نامهنگاری نوشتهشده و داستان من بزرگ مبتنی بر روش نشانهشناسی است.
در این داستان مضامینی چون تنهایی، یاس و ناامیدی، جنون، زوال و فروپاشی خانواده به چشم میخورد که همه اینها از ویژگیهای داستانهای مدرن محسوب میشود. داستان سعادت مبتنی بر شیوه چندصدایی میباشد و طنز و ترس بهطور همزمان در این داستان حضور دارند، این داستان در مورد یک قتل و مراودات خانواده قاتل و مقتول میباشد.
در داستان عمیق با یک راوی زنده و یک راوی مرده مواجه هستیم. این داستان جایزه اول ا.هنری را از آن خودکرده است و موضوع آن مربوط به جنگ جهانی اول و با روش داستاننویسی جدید میباشد. این داستان دارای چندین اپیزود است و در نگاه اول داستانی پستمدرن به چشم میآید اما با توجه به روایت کلان در این داستان یعنی مرگ و تباهی، آن را جزو داستانهای مدرن بهحساب میآوریم.
ماجرای داستان عمیق در مسیری آرام بهسوی مرگ و تباهی پیش میرود. این داستان روایتی اسکیزوفرنی دارد و در هر قسمت آن تصاویر واضحی از داستان آشکار میشود. شبانیها دومین داستان بلند این مجموعه میباشد که ۲۶ اپیزود دارد. شبانیها داستانی پستمدرن محسوب میشود که دارای خرده روایت است. وجه مشترک همه این داستانها را میتوانیم جرم و خشونت و جنایت در نظر بگیریم. این داستانها نشاندهنده نوع نگاه نویسندگان آمریکایی در آغاز قرن ۲۱ میباشد و حاکی از این است که نویسندگان و هنرمندان نمیتوانند نسبت به معضلات اجتماعی بیتفاوت باشند و با بیان نافذ خود به نوشتن از این نوع مسائل اجتماعی میپردازند.
مادر ما زن غمگینی بود که روی مبل دراز میکشید، روی تخت یا هر وقت میشد شال یا پتو به خود پیچیده روی صندلی در ایوان. ما او را کشتیم، البته همه میدانستند. ما هر روز او را میدیدیم، تقریبا هر روز؛ هرچند گاهی فقط یک نظر از آستانه در صورت و چشمان مهآلودش میان بالشت در اتاقهای تاریک. دایه دستمان را محکم میگرفت و ما را عقب میکشید.
چهره رنگپریده مادرمان از میان آن غم به طرفمان برمیگشت و زیر لب میگفت: سلام عزیزکانم. گاهی همانطور که در چمنها غلت میزدیم و از خنده ریسه میرفتیم به مسخره میگفتیم: سلام عزیزکانم و لباسهایمان را لک میکردیم و دایه دعوایمان میکرد. شبها هم آن کلمات را زمزمه میکردیم، دراز کشیده روی تختهای باریکمان درحالیکه دستهایمان را در فاصله میان تختها گرفته بودیم. شب بخیر عزیزکم، شب بخیر. مادرمان بوی خاصی داشت، بویی مثل گلی روی بویی سنگینتر، کمی شیرین. آن را در فرانسه تشخیصش دادیم یا چیزی شبیه آن را. بوی ترس، ناامیدی چیزهایی که آرام میپرسیدند.
برادرانمان میگفتند او قبلا زیبا بوده. قدبلند با موهای سیاه درخشان که گاهی پریشان رهایش میکرد و پیراهنهای ابریشمی بلند به رنگ همه گلهای باغ میپوشید وقتی برادرانمان هرچند ماه یکبار از مدرسه به خانه برمیگشتند. ساعتها در اتاق مادر میماندند، با او حرف میزدند یا برایش کتاب میخواندند. صدایشان را میشنیدیم که میگفتند و میگفتند، با مکثهایی که تصور میکردیم مادر ازحالرفته.
در بخش دیگری از کتاب آمده است که:
آنها فرشته بودند. منظورم فقط این نیست که خوب بودند که بودند. مهربان و سختکوش و در بذل وقت و پول سخاوتمند. اهمیتی نمیدادند چهکاری انجام میدهند. اولین بار که دیدمشان شک داشتم. هرچند خسته سفر بودند، روشن بود که به عمرشان یک روز کار سخت نکردهاند؛ و همهاش چند تا از آنها داشتیم نه خیلی که نتوانند تحمل کنند؛ که خودشان را ببینند که دارند ساندویچ خیار میگردانند یا یک پسر زیبا را با کالسکه دور باغ میچرخانند.
باغ! و البته عدهای بودند که مدتی زیادی آنجا بودند. من گفتم چرا نه. تا وقتی کارهایشان را انجام میدادند تا وقتی لازمشان داشتم در دسترس بودند، به من چه مربوط میشد؟ به من گوش بدهید. اگرچند سال پیش بود از بهت زبانم بند میآمد. ولی آن پسرهای بیچاره، نگاهشان و بدنهای درهم شکستهشان، آنطوری که جمع میشدند و میپریدند، ولی همیشه آماده شنیدن لطیفه بودند، با یک لبخند؛ و بعضی از زنها راستش را بگویم اقبال چندانی نداشتند.
آلیس مونرو نویسنده کانادایی متولد دهم ژوئیه سال ۱۹۳۱ میباشد. این نویسنده شهیر ملقب به ملکه داستان کوتاه، تاکنون موفق به کسب جوایزی چون نوبل ادبیات، جایزه ا.هنری و جایزه من بوکر شده است. پدر آلیس کشاورز و مادرش معلم بود.
او نویسندگی را از سنین نوجوانی آغاز کرد و پیش از اینکه آن را حرفه اصلیاش به شمار آورد مشاغلی چون پیشخدمتی، متصدی کتابخانه و کار در مزارع تنباکو را نیز تجربه کرده بود. مونرو بیشتر موضوعات کتابهایش را از مسائل و جزئیات روزمره بهخصوص زندگی زنان میانسال و دختران جوان انتخاب میکند. گرچه بیشتر قهرمانان داستانهایش زنان هستند اما او نویسندهای فمینیست بهحساب نمیآید.
مکان رخداد داستانهای مونرو بیشتر شهرهای کوچک ایالت انتاریو میباشد. در داستانهای او سادگی، دیالوگهای مناسب و زبان روان و دلنشین در جریان است و اکثر منتقدان آثار او را با کتابهای چخوف مقایسه میکنند. طرح و خط سیر داستان در آثار او از درجه اهمیت کمتری برخوردار است و در عوض روند شکلگیری و تغییرات شخصیتهای داستان در اولویت هستند. شیوه داستاننویسی او تاثیرات زیادی بر نویسندگان بسیاری در سراسر جهان گذاشته است.
مونرو پس از دریافت جایزه ادبی تریلیوم برای مجموعه داستان زندگی عزیز گفت که قصد دارد از دنیای نویسندگی خداحافظی کند و عنوان کرد که به جایی رسیده است که دیگر دوست ندارد یک نویسنده تنها باشد و بیشتر نیازمند در اجتماع بودن است.
از آثار او میتوان به مجموعه داستانهای رقص سایههای شاد، زندگی دختران و زنان، رازهای عیان، دوستان جوانی من، فرار و زندگی عزیز اشاره کرد. او در سال ۲۰۱۳ در سن ۸۲ سالگی برنده جایزه نوبل ادبیات شد.