«یک تکه نان» شامل دو فیلمنامه از محمدرضا گوهریست. «یک تکه نان» و «مهماندار». یک تکه نان فیلمی به کارگردانی کمال تبریزی، نویسندگی محمدرضا گوهری ساخته سال ۱۳۸۳ است. این فیلم در فروردین ۱۳۸۵ بر روی پرده رفتهاست. داستان فیلم دارای خرده داستانهای پراکنده است. فیلمنامه یک تکه نان، یکی از فیلمنامههای معناگرای سینمای ایران است که با هویتی دینی و عرفانی در دو بخش روایت میشود. معجزهی قرآنخوانی پیرزنی که تا همین دیروز بیسواد بود و ناگهان کتاب آسمانی مسلمانان را از بر میخواند و جوانانی در جستوجوی کار تا بتوانند تکه نانی برای خورد و خوراک داشته باشند. گوهری نمونههای موفقی در نگارش فیلمنامههای معناگرا و دینی دارد. خیلیدور خیلینزدیک و فرزند خاک از همین دست است. فیلمنامههای گوهری در شیوههای روایت داستان، نوعی رئالیسم جادویی است. این قالب سورئال بهترین چارچوب برای فرم پیداکردن، محتوای ماورایی مدنظر نویسنده است. نشانههای متافیزیکی و ماورایی در نقاط عطف داستانهای گوهری قرار میگیرد و در شرایطی منحصر به فرد معلوم نمیشود که این اتفاق ماورایی بحران درام را شکل میدهد یا بازگشایی از گرههای اول و دوم درام است. فرم سورئال برای بیان مفهوم ماورایی و مقدس نوعی بندبازی خطرناک است، ولی سیر فرامنطقی داستان به جهت شباهت به تجربههای شخصی مخاطب، باعث تناسب دراماتیک اثر میشود و از غلبهی فرم بر محتوا جلوگیری میکند. قرآنخوانی پیرزن و شایعه شفادهی او، مقامات مسئول را نگران میکند و گروهی شامل یک گروهبان، سرباز و کربلایی را بهمنظور پی بردن به حقیقت ماجرا، راهی روستای پیرزن میکند. آقای گوهری در فیلمنامه یک تکه نان در شخصیتپردازی کمی از تیپ بهره برده است، مانند کربلایی و قیس، سرباز قصه. قیس پاک است، تعلق به دنیای مادی ندارد و در پی کسب عرفان است، غافل از اینکه معرفت و کمال بقیه شخصیتهای داستان را، خود او باعث شده است.
دیالوگهای فیلمنامه یک تکه نان کمی دشوار هستند، اما بهنحوی نیست که خواننده عام چیزی دستگیرش نشود. توصیف صحنهها هم خیلیخوب کار شده و با خواندن این فیلمنامه و کمی تخیل، مطمئناً میتوانید خود را در فضایی که داستان در آن روایت میشود، حس کنید. میتوان این فیلم را به دو جریان مجزا تقسیم کرد که یکی قرآن خواندن پیرزن است و دیگر تلاش عدهای جوان برای بدست آوردن کار است. جوانانی که برای دستیابی به کار راهی سخت و دشوار را پیموده تا به هدف خود برسند و این هدف چیزی نیست جز بدست آوردن یک لقمه نان! غوغایی که آن معجزه در بین مردم برپا میشود دولت را به هراس میاندازد تا نکند این تقدس بخشیدن به یک پیرزن موجب بلوایی در منطقه شود. به همین دلیل گروهبان با یک سرباز و با کربلایی (که حافظ قرآن است) به راه میافتد تا پرده از راز این ماجرا بردارند. در این فیلم کربلایی نماینده آدمهای مذهبی میباشد که قصد سفر به حج را دارد، کسانی که با زمانه پیش نرفتهاند. قیس «سرباز» هم نماینده فطرت پاکی است که مفاهیم را به صورت شهودی دریافت کرده است. عزیزخانم هم متعلق به قشری است که کربلایی قبولش ندارد. کربلایی که خودش حافظ قرآن است و خیلی نمیتواند با این مسئله کنار بیاید که کسی بدون داشتن سواد قرآن را حفظ کرده باشد و میخواهد علل این واقعه را کشف کند.
در آن سوی این ماجرا و به موازات این داستان جوانانی را که در تلاش برای رسیدن به موفقیت برای کسب شغل مورد نظر هستند میبینیم. این دو داستان موازی در بخشی از داستان که در کنار رودخانه سرباز کفش خود را با کفش کهنه و پارهی جوان جویای کار معاوضه میکند پیوند میخورند. شاید در این سکانس منظور رساندن پاکی و متعلق نبودن سرباز باشد. نشان دادن اینکه از تعلقات مادی رهایی یافته و معنویات و عرفانی پاک روی آورده است. در نشان دادن چهرهی درونی قیس ـ سرباز جوان ـ در جای دیگر از داستان میخوانیم که او کفنی که مومنین آن را امضاء کردهاند، امضا میکند و شاید در اینجا نیز نویسنده خواسته پاکی و ایمان این سرباز را نشان دهد.
در بخشی از فیلمنامه میخوانیم:
آسیابان: یا رفیق من لارفیق له
قیس به او مینگرد.
آسیابان: حالا یک راهی بهت یاد میدم هر موقع دلتنگ شدی سر حالت بیاره!…
چشمهات رو ببند!
قیس مردد به او نگاه میکند.
آسیابان: ببند چشماترو!
قیس چشمهایش را میبندد.
آسیابان: حالا خیال کن یک دسته پرنده تو آسمون دارن پرواز میکنن… زیاد نباشن…
بهاندازه انگشتهای دست… (لحظات کوتاهی میگذرد) پرندهها رو میبینی؟!
قیس با چشمان بسته و با حرکت سر جواب مثبت میدهد. بهتدریج با دیدن پرندهها چهره قیس آرامش بیشتری میگیرد.
آسیابان: …چه رنگیان؟!
قیس : سفید!
آسیابان: به کدوم طرف میرن؟!
قیس درحالیکه ناخودآگاه سرش را به طرف آسمان بالا گرفته با دست جهتی را نشان میدهد.
آسیابان: خب… حالا بگو ببینم چندتا هستن این پرندههای تو؟!
قیس با چشمان بسته سعی میکند پرندههای کم تعداد خیالش را بشمرد اما نمیتواند. آسیابان متوجه میشود.
آسیابان: عجله نکن!
زمان میگذرد اما قیس نمیتواند جوابی بدهد و در نهایت چشمانش را باز میکند.
آسیابان: نتونستی بشمری؟!
قیس: (متعجب) نه!
آسیابان: پس حتماً یکی دیگه به تو کمک کرد که آن پرندهها رو بسازی!…
لحظهای تامل میکند و درحالیکه همچنان به قیس مینگرد.
آسیابان: فقط اون میتوونه بشمره تو چندتا پرنده داری!
قیس پس از لحظهای تامل متوجه منظور آسیابان میشود و لبخندی بر لباش مینشیند.»
فیلمنامه مهماندار هم درامی اجتماعی و معناگرا بهشمار میآید که به سبک فیلمنامه یک تکه نان نیست؛ اما ماجراهایی که برای احمد، مهماندار قطار پیش میآید، خواندنی، تاملبرانگیز و ملموس هستند. «مهماندار» عنوان فیلمنامهای از محمدرضا گوهری، نویسنده، است که با حالوهوای زیارت امام رضا (ع) و زائران این امام همام به رشته تحریر درآمده است. وقایع این اثر در قطار تهران ـ مشهد که در خود زائران مسافر امام هشتم (ع) را دارد، اتفاق میافتد. شخصیت اصلی این فیلمنامه، میهمانداری است که با رخ دادن حوادثی در این قطار، با آن درگیر میشود.
محمدرضا گوهری متولد ۱۳۴۹ سبزوار، فارغ التحصیل رشته سینما با گرایش فیلمنامهنویسی از دانشکده سینما و تئاتر است.
از او تاکنون فیلمنامههایی چون نیمهگمشده، یک تکه نان، خیلیدور خیلینزدیک، اقلیما، فرزند خاک، در میان ابرها، کودک و فرشته، بیداری رویاها و یک حبه قند به فیلم تبدیل شده است.
این کتاب در ۲۰۹ صفحه منتشر شده و طراحی جلد آن به عهده استاد حمید عجمی بوده است.
در بخشی از فیلمنامه مهماندار میخوانیم:
چیزی به روشن شدن هوا نمانده. قطار وارد ایستگاه میشود. احمد که همانطور نشسته خوابش برده، با صدای قطار بیدار میشود. قظار متوقف شده و یکی از دربها باز شده و زن شتابان از قطار پیاده میشود و با دیدن احمد به طرف او حرکت میکند. احمد از روی صندلی برمیخیزد. بچه خواب است. زن شتابان نزدیک شده و احمد بدون کلامی بچه را به او میدهد. زن که آشکار است در این مدت زیاد گریه کرده نگاهی به بچه انداخته و وقتی میبیند خواب است او را به شانه خود تکیه میدهد. زن و احمد لحظهای به یکدیگر مینگرد…