کتاب حاضر مشتمل بر سه نمایشنامه با عنوانهای «خوان خون»؛ «شعلهای در هیئت مردی» و «از عطش تا رود» است. نمایشنامه نخست ماجرای همسر شهیدی است که تصمیم دارد با تمام یادگارهای همسرش خداحافظی کند ولی پس از مواجه با یک گورکن اتفاقاتی برایش پیش می آید و احساس می کند باید سر عهد خود باقی بماند. نمایشنامه «شعلهای در هیات مردی» درباره امام رضا (ع) است و قصه راهزنی است که شفای همسرش را از امام رضا (ع) میخواهد و حاجت نمیگیرد، این موضوع او را تبدیل به یک راهزن میکند ولی با پیش آمدن اتفاقاتی او متوجه اشتباهات خود میشود. این نمایشنامه در سال ۱۳۸۸ اثر برگزیده شناخته شده و در سال ۱۳۸۹ در جشنواره استانی و منطقهای به کارگردانی غریب منوچهری اجرای عمومی شده است.
نمایشنامه «از عطش تا رود» قصه پهلوانی است که در زمان جنگ در ترمینال غرب تهران معرکهگیری میکند او با یک شخصی آشنا میشود و به این نتیجه میرسد پهلوان به کسی میگویند که زنجیر نفس خود را پاره کند. محمد سمیزاری متولد ۱۳۴۹ فوق لیسانس مدیریت دولتی و دارای درجه سه هنری است. او از سال ۱۳۵۹ فعالیت نمایشیاش را در زمینه بازیگری کارگردانی و نویسندگی آغاز کرد. وی درباره نمایشنامه خوان خون میگوید: نمایشنامهی خوان خون را در سال هزار و سیصد و هشتاد نوشتم. یادم میآید نمیتوانستم شب را صبح کنم. چون احساس میکردم نمایشنامهی شسته و رفته و خوبی نوشتهام که باید سریع کسی را پیدا کنم و نمایشنامه را برایش بخوانم. …میشود گفت که در موقع نوشتن اکثر آثار ادبی و برای اکثر افرادی که مینویسند یا میسرایند این حس دست میدهد. به قول یکی از دوستان (اثر تازه متولد شدهی هنری به کودک تازه متولد شده، میماند که هنوز چشم و دماغ و بدن و صورتش متورم است و اثری از زیبایی در او نیست ولی، مادرش تصور میکند زیباترین نوزاد را به دنیا آورده است.) زمان که میگذرد تازه متوجه میشویم که مثلاً این اثر که در شب تولدش روی کاغذ آنقدر ذوق زده بودم، چندان هم نیازی به ذوقزدگی نداشته و… این مقدمه را نوشتم تا ذکر نمایم سالها از نوشتن نمایشنامهی خوان خون میگذرد و بنده که (هیچم و چیزی کم) بعد از آن بیش از بیست نمایشنامهی موفق و ناموفق نوشتهام، اما حسم نسبت به نمایشنامهی خوان خون عوض نشده هنوز با همان حرارت و اشتیاق دوستش دارم. آخر خیال میکنم در این نمایشنامه، دیدی کاملاً متفاوت به ایثار و دفاع مقدس دارم و سعی کردهام هفت شهر عشق را در هفت وادی انتظار معنی کنم… تا شما بزرگواران نظرتان چه باشد… همچنین نمایشنامه «شعلهای در هیئت مردی …» منتخب اجرا در جشنواره سراسری رضوی بود و نیز در جشنواره تولیدات حوزه هنری جز سه نمایشنامه منتخب کشوری گردید… این مجموعه در قالب کتابی با ۷۶ صفحه و طراحی جلدی از استاد حمید عجمی در شمارگان ۲۲۰۰ نسخه منتشر شده است. در بخشی از نمایشنامه از عطش تا رود میخوانیم:
پهلوان:
کسی کو چشم دل بیدار دارد نظر پیوسته با دلدار دارد
یا حق…
«فشار میدهد رگ گردنش بیرون میزند چهرهاش سرخ میشود نگاهی به انبوه جمعیت دارد ناگهان چشمش در انتهای جمعیت به مردی میافتد چهرهاش دگرگون میشود دستانش سست میگردد زنجیر را از دور تنش باز میکند»
پهلوان:
پهلوون رشید؟! خدای من چه میبینم؟ پهلوون، صفای قدمت از دور نظاره میکنی؟ حالا میفهمم سستی بازوان این پهلوون از چی بوده… نگو که نگاه نافذ پهلوون رشید به معرکه بوده… بفرما پهلوون… قدم به معرکه که نه به روی چشمهای نوچهات بگذار…
پهلوان رشید:
«از بین مردم» نفست گرم پهلوون… تماشاگرم و دلتنگ نمایش مردونهات… منو هم عین بقیه بدون… قیامتیه نظاره قد و قامتت پهلوون.
پهلوان:
به این جماعت که همیشه سرورشون میدونستی قسم، اگه دست به چیزی بزنم.
ماه درخشان که چو پنهان شود شب پره بازیچه میدان شود
ما شب پرهایم پهلوون… شما نبودید دور ورداشتیم.
«پهلوان رشید به معرکه نزدیک میشود فرهاد از دیدن صحنه دیدار استاد خودش با پهلوان رشید احساساتی میشود»
فرهاد:
صفای قدم پهلوون رشید… پهلوان پهلوانان، مرد مردان، ذکر خیرتان خیلی شده پهلوان…
پهلوان رشید:
دم نوچه نوسوار گرم… پهلوون یادت نداده که مرد مردان فقط یکیه اونم مولا علیه؟
فرهاد:
لغزش از منه و تقصیر از ابهت شما… وگرنه هزار بار پهلوون این نکته رو بهم گفته.
پهلوان:
قدم بر چشم ما گذاشتی پهلوون رشید… سالهاست که خدا مارو از زیارتتون بینصیب کرده… چشم دل ما روشن.
یاعلی… به یاد اون قدیما چرخی بزن و حالی به این جماعت بده ،من هم ضرب فرهاد میگیرم و نوچهگی میکنم…
پهلوان رشید:
من سالهاست از معرکه به دورم پهلوون… کار خودتو بکن نگذار جماعتی که همیشه سرورند و سالار معرکه ندیده به خونه برگردند دستان مروتشان هم که معرکهتونو پر سکه کرده…
پهلوان:
مثل همون وقتا که خودتون میگفتید من عجولم، پهلوون رشید. الان دیگه قسم خوردهام، خوب نیست جماعتی نظارهگر باشند که پهلوونی قسم میخورده و به آسانی میشکنه… خواهش میکنم پهلوون