گویی مسیحا زاده حالی خوش است ،
جدالی در جبهه ای ، منی در مقابل منی به زانو درآمده . غائله خوابیده .
حالا قلم، سلطان این عرصه تنگ است :آری “دل” .
درچهل سحر دل واژه به واژه تپیده .
نگاریدن آغاز شده
کبوتر دل پدری نامه می برد به بارگاه اندیشه پسری.
این آدم غریب فریب خورده را درمان تنها “نهیب” زدن خویش است به خویشتن.
مسیحا نود و دوبرگ است که لا به لای نی ها در نیستان اوفتاده …
“عباس لایق” این شریف.ِ وارسته ، مرد پاک نهادی که بوی کلمه و بیت و غزل میدهد در مقدمه این نهیب نامه(مسیحا) نگاریده که:
“زبان (مهدی مبشری) زبان دل است. او کمتر در بند عبارت بوده است، گرچه عباراتی در جزر و مد دریاوارشان اورا به بند کشیده اند و بلعیده اند.”
(مسیحا ) نامی فیروزه ای رنگی است که بر صفحه سپیدی برگ برگ روییده و ذوق و نگاه “فرزانه حیدری” است که تا ابد روی جلد این پند و نهیب نامه مانده است.
پدر دراین نهیب نامه از اتفاقات ساده و روزمره هر جانداری شروع میکند قواعدی که میل آدم به انسان شدن آنها را وضع کرده .
از خوردن و آشامیدن و گفتن و شنیدن آغاز میکند تا برسد به شجاعت و حیا و انصاف و حریت و حتی در بابی به خلوت آدم آنگاه که پناه می برد به آواز خواندن هم سر کشیده.
گاهی به جای گفتن نوشتن شاید راه کوتاه تری برای رسیدن به فحوای کلام باشد . انگار چشم در چشم نبودن آستانه دیده آدمی را وسعت می بخشد، گاهی باز سازی صدای عزیزی آن را خوش الحان تر میکند.
انگار تاثیر قلم بیشتر از زبان است .
حضرت دوست در مصحف شریفش اینگونه سروده:
ن والقلم و ما یسطرون…