محیط زیست در یک تعریف کلی عبارت است از مجموعه شرایط بیرونی که در طول عمر یا زندگی یک موجود زنده، مانند انسان بر او اثر میگذارد. به این ترتیب نور خورشید، آبوهوا، اقلیم، گیاهان، جانوران و سایر موجودات بیجان وجاندار که بر روی سیاره زمین وجود دارند و با یکدیگر در ارتباط دوسویه هستند، محیط زیست انسان را تشکیل میدهند. محیط زیست و منابع موجود در آن، در واقع محل زندگی و تامینکننده اصلیترین نیازهای انسان به شمار میآید. با وجود این، در سالهای گذشته، با رشد فزاینده جمعیت و پیشرفتهای تکنولوژیکی، روند بهرهبرداری از منابع موجود در زمین نیز بیشتر شده است و در یک کلام محیط زیست انسان دستخوش تخریب و آلودگی قرار گرفته است.
در سالهای اخیر اهمیت به مسئله محیط زیست و مراقبت از حیوانات و انواع جانداران در اخبار و رسانهها پر رنگتر شده و همین امر نیاز به شناخت و فرهنگسازی را بیش از پیش مهم میکند.
یکی از بخشهای محیط زیست، دریاها و اقیانوسها و حیوانات دریایی را در بر میگیرد که امروزه انسانها آثار تخریبی زیادی در آنجا از خود به جا گذاشتهاند.
دنیای زیر دریا دنیایی هیجانانگیز و زیبا و همینطور رازآلود و ناشناخته به خصوص برای کودکان و نوجوانان است.
یکی از راهها و در واقع تاثیرگذارترین راه آشنایی کودکان و نوجوانان با این مقوله کتاب است. وقتی کودکان از طریق قصهخوانی با این دنیا و ساکنان آن آشنا شوند و زندگی آنها را مطالعه کنند، به دلیل تاثیری که قصه و داستان بر آنها دارد حساسیت درباره مراقبت از حیوانات و حفظ محیط زیست را در آنها ایجاد میکند. قصه نهنگها به قلم داوود غفارزادگان در قالب یک داستان جالب زندگی نهنگها و انواع آنها را روایت میکند.
نهنگ آبی با سه فرزند کوچک خود در حال گشتوگذار در اقیانوس در پی غذا و بازی بودند که نهنگ قاتل سر میرسد. بچهها کوچکتر از آن هستند که خطر را بشناسند به همین سبب یکی از آنها طعمه نهنگ قاتل میشود. مادر با نجات دو فرزند دیگرش سعی در دور شدن از نهنگ قاتل دارد که بر سر راه خود مشکل دیگری میبیند. کشتی صیادهایی که نهنگ صید میکنند. نهنگ آبی راهی جز رفتن به سمت آبهای قطبی نداشت. جایی پر از خطر. خطر یخچالهای آبی.
آنها پس از تلاش فراوان و گرسنگی به آبهای قطبی میرسند. اما چیزی که از آن میترسیدند به سرشان آمد…
تصویرگری این کتاب را فرهاد جمشیدی به عهده داشته است که رنگ و لعاب آن و توجه به جزئیات داستان جذابیت کتاب را دو چندان کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
نهنگ آبی مشغول غذا خوردن بود. بچههای او آنقدر کوچک بودند که حتی، غذا خوردن مادر هم، برایشان جالب بود. مادر، وقتی دهان برزگش را باز میکرد، میگوها و جانوران ریز دریایی در آن وارد میشدند. بعد استخوانهای محکمی را که جلوی دهانش داشت می بست. آخرش هم آب را با فشار زبان ، از لای استخوانها بیرون میفرستاد و غذا را قورت میداد. خلاصه بچههای نهنگ آبی در سنی بودند که از دیدن هر چیزی تعجب میکردند و لذت میبردند…