با وجود اینکه مدتهاست به داستان کوتاه کمتر پرداخته میشود، اما کماکان یکی از مهمترین ابزارهای نمایش باطن فکری و جهانبینی نویسندگان به شمار میرود. با وجود اینکه بسیاری از نویسندگان ایرانی توانایی خود در قصهگویی را در آثار داستانی بلند و رمان طبعآزمایی کردهاند اما بسیاری از آنها نیز در کنار این طبعآزمایی، داستان کوتاه را مهمترین مجال و فرصت برای نمایش و بازگویی ایدهها و ایدهآلهای خود برای جهان زیستی خود و نیز فرصتی برای طبع آزمایی تکنیکی در نوشتن میپندارند. شاید به همین دلیل است که بسیاری از مخاطبان ادبیات داستانی در ایران و جهان، مخاطب داستان کوتاه را مخاطب خاص و حرفهای ادبیات برمیشمرند، مخاطبی که از ادبیات به دنبال موضوعی فراتر از تفنن است.
با چنین رهیافتی است که وقتی نویسندهای اثری در قالب داستان کوتاه منتشر میکند، میتوان به دغدغهها و ایدهآلهای زیستی او نگاهی جدی انداخت و از او مطالبهای بیشتر از یک داستاننویس ساده را انتظار داشت.
سعیده شفیعی در زمره چنین داستاننویسانی است. او از شاگردان داوود غفارزادگان در دوره پیشرفته داستان کوتاه بوده است و مجموعه داستان «ایستگاه گورخوان» از این نویسنده را نیز باید حاصل فعالیت در این کارگاه و تنفس در فضا و سبک داستاننویسی غفارزادگان به شمار آورد.
شفیعی در «ایستگاه گورخوان» تمایل شدیدی به نگارش داستانهایی ساده با پایان باز نشان داده است. او در آثارش سعی کرده تا مخاطب را به جایگاهی برساند که فارغ از آنچه در ساختار ذهنی خود او میگذرد به تصمیم و نتیجهگیری برسد. بر همین مبنا میتوان داستانهای او را در این مجموعه آثاری با پایان باز به شمار آورد.
از سوی دیگر شفیعی بسیار ساده و روان و با بهرهگیری از فضاسازیهای بومی بدون ورود به محدوده کلامی زیستبومهای مختلف در ایران به نگارش این آثار دست زده است. آثار او به همین خاطر به سادگی و زیبایی ساختار و کلیشه ذهنی مدرن و شهرزده و نیز درونگرای مفرط داستاننویسی مدرن را شکافته و سعی کرده فارغ از آن، به موضوع درد و آلام بشری ورود پیدا کند. به همین اعتبار او راوی روایتهایی ساده و تکاندهنده از موقعیتهای انسانی است و بیان آنها را نیز در قید و بند زمان و مکان محدود نکرده است.