مروری بر کتاب صوتی هم سرایان خیابان کینگزلی:
این مجموعه که موضوع بیشتر آنها معضل طلاق و مشکلات پس از آن است شامل ده داستان به نامهای: فکها اثر لیدیل دیویس، شادترین دختر آمریکا از مانوئل مانیوز، عضو ثابت خانواده نوشتهی راسل بنکس، هم سرایان خیابان کینگزلی اثر نایرا کازمیچ، کلبه از کریستوفر مرکنر، قاعدهی طلایی اثر لین شارون شوآرتز، دربارهی عمهام نوشتهی جوآن سیلبر، آواز پرندگان از رادیو اثر الیزابت مک کراکن، تبلیغ از تورزو و داستان مادربزرگ نوشتهی مالی آنتوپول میباشد.
موضوع بیشتر این داستانها معضلات اجتماعی و خانوادهها مخصوصا مسالهی طلاق و مشکلات پس از آن و همینطور چهرهی زندگی در جوامع صنعتی به چشم میخورد. راویهای این داستانها نشان میدهند که عواطف و احساسات انسانی در همه جا یک شکل است و تنهایی معضلی جدی در دنیای امروز است. در تمام این داستانها نوعی افسوس دربارهی گذشته و تنهایی نمایان است. زبان نمایشی در این داستانها سبک جدید و مورد توجه قرار گرفتهی نویسندگان غربی میباشد.
خلاصهای از کتاب هم سرایان خیابان کینگزلی:
در داستان فکها با راوی مواجه میشویم که خواهر بزرگتر خود را از دست داده است و مدام در حال بررسی و کنکاش در خاطرات گذشتهی خود با خواهرش است و سعی دارد بیشتر متوجه نقش خواهرش در زندگیاش بشود، کنار آمدن با موضوع مرگ او برایش دشوار است.
شادترین دختر آمریکا ماجرای گریزلدا است که با همسفرش ناتالیا به صورت غیرقانونی وارد آمریکا شدهاند، آنها به دنبال همسرهایشان به آنجا آمدهاند و دردسرهایی برایشان ایجاد میشود. گریزلدا با دیدن خامیهای ناتالیا به یاد گذشتهی خودش میافتد. او به آنچه در گذشته برای آیندهاش متصور بوده نرسیده است.
عضو ثابت خانواده ماجرای مردی است که پس از سی و پنج سال مجبور به تعریف صادقانهی ماجراهای گذشته خود و خانوادهاش میشود او میخواهد همه چیز را حفظ کند و آن را ثابت نگه دارد درست در زمانی که همه چیز در حال تغییر است.
هم سرایان خیابان کینگزلی که نویسندهی آن خود ارمنی تبار است دربارهی ارمنیهای مهاجری است که سعی در حفظ و زنده نگهداشتن سنتهایشان را دارند و نسلهای جوان آنها بهای کمتری به این سنتها میدهند.
تبلیغ؛ ماجرای وسترنی میباشد، راوی داستان «جنی» که به تازگی مادربزرگش را از دست داده و در یک رستوران ناموفق پیشخدمت شده است و مسیر زندگی او از گذشته تا به حال و مسائلی که پیش زمینهی زندگی امروز او بودهاند در داستان بیان میشود.
کلبه دربارهی مردی است که احساس تنهایی میکند و دنبال راههایی برای نجات یافتن از آن است. بیشتر ماجرا مربوط به مردان در شرف طلاق است و کلبه مکانی خیالی برای تنهاییهاست.
مادربزرگ داستان زندگی زنی است که از کشتار یهودیان جان سالم به در برده و این گذشتهی خشن و بدون عشق بر زندگی او و همسر و دختر و نوهاش تاثیر گذاشته است، مادربزگ سعی دارد نوهاش را به داشتن زندگی عادی و عاشقانه تشویق کند.
قاعدهی طلایی ماجرای زندگی آمانداست او از همسرش جدا شده و زندگی موفقی را برای خود رقم زده است او یک همسایهی پیر دارد که ناخودآگاه زندگی آیندهی خود را همانند او میبیند و در طول داستان دچار افت شده و افسوس زندگی گذشته همراه با همسر و فرزندش را میخورد.
در داستان دربارهی عمهام، راوی، داستان پیچیدهی زندگی عمهاش را تعریف میکند، عمهای که تنهاست و اهل مطالعه و دارای یک گذشتهی هیجان انگیز، اوهشت سال را در روستاهای ترکیه سپری کرده و موقعیت دشواری را پشت سر گذاشته است، راوی زندگی خودش را با او مقایسه میکند.
آواز پرندگان از رادیو داستان زنی روانپریش و تنهاست که به همین دلیل روانپریشی از خانوادهاش جدا شده است و بعد از مرگ آنها اوضاع او وخیم تر شده و از شدت عشق به فرزندانش میگوید که میخواهد آنها را بخورد. این عشق و طرد شدگی از اجتماع او را تبدیل به هیولایی کرده و این مساله پدر او را بسیار غمگین کرده است.
قسمتی از کتاب هم سرایان خیابان کینگزلی:
«وقتی بچه بودم فکر میکردم او را از مادرم بیشتر دوست دارم. کمی بعد او خانه را ترک کرد. فکر کنم بعد از پایان کالج خانه را ترک کرد. به شهر رفت. آن موقع هفت سالم بود. خاطراتی پیش از رفتنش از خانه در ذهنم مانده. او را به یاد میآورم که در اتاق نشیمن ساز میزد، او را به یاد میآورم که کنار پیانو میایستاد و کمی به جلو خم میشد، او را به یاد میآورم که لبهایش را دور دهنه کلارینت غنچه میکرد و چشمانش به نت بود. آن موقعها خیلی خوب مینواخت. همیشه سر خرید قمیش کلارینت داستان داشتیم.
وقتی سالها بعد، چندین مایل دورتر از خانه به دیدنش میرفتم، کلارینت را که مدتها ننواخته بود بیرون میآورد و سعی میکردیم با هم یک قطعه بزنیم؛ چه خوب و چه بد. گاهی نتهای کامل و بینقصی که نواختنش را خوب یاد گرفته بود میشنیدم و شاهد درک کاملش از یک خط نت بودم، اما ماهیچههای لبش ضعیف شده بود و هر از گاهی کنترلش را از دست میداد. ساز جیرجیری میکرد یا خاموش میماند. موقع نواختن توی قمیش میدمید، زور میزد و وقتی به استراحت میرسید، لحظهای ساز را پایین میآورد و نفسش را به سرعت بیرون میداد، بعد دوباره نفس میگرفت و شروع میکرد».
«پیانوی خانه را خوب یادم است؛ توی دالانی بود که به اتاقی با سقف کوتاه میرسید و درختان کاج پشت پنجره رویش سایه میانداختند و خورشیدی که از پنجرههای کناری به درون میتابید و حیاط آفتابگیر با بوتههای رز جلو خانه و زنبقهای وسط چمن، اما یادم نیست در آن تعطیلات به خانه آمده باشد. شاید نیامده بود. راهش دورتر از آن بود که بتواند زود به زود بیاید. پول چندانی نداشتیم و برای همین هم چیزی برای بلیت قطار باقی نمیماند. یا شاید خودش نمیخواست زود به زود به خانه بیاید. آن موقع این موضوع را درک نمیکردم. به مادرم گفتم اگر لازم باشد چند دلاری را که جمع کردهام میدهم تا او دوباره به خانه بیاید. کاملا جدی بودم. فکر کردم پس اندازم کمکی میکند، اما مادرمان فقط لبخند زد».
لیدیا دیویس نویسندهی داستان فکها:
لیدیا دیویس در پانزدهم ژوئیهی سال ۱۹۴۷ در ماساچوست آمریکا متولد شد. او در زمینهی نویسندگی، ترجمه و زبانشناسی فعالیت دارد. پدر او منتقد و استاد دانشگاه و مادرش نویسندهی داستان کوتاه و معلم بود. لیدیا ابتدا به موسیقی و شعر علاقهمند بود و در این زمینهها فعال بود ولی بعدها به داستاننویسی روی آورد. او در دانشگاه ایالتی نیویورک، در آلبانی، ادبیات خلاق تدریس میکند. دیویس در سال ۲۰۱۳ جایزهی من بوکر را دریافت کرد. او کتاب مادام بواری اثر گوستاو فلوبر و در جست و جوی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست را به انگلیسی ترجمه کرده است. دیویس برای ترجمهی آثار زبان فرانسه نشان شوالیهی ادبیات را دریافت کرده است. او در ادبیات از آثار اشخاصی چون کافکا، ساموئل بکت، جیمز جویس و گوستاو فلوبر تاثیر زیادی گرفته است. از اثار او میتوان به سیزدهمین زن و داستانهای دیگر، طرحهایی برای زندگی واسیلی، داستان و داستانهای دیگر، پایان داستان، گاوها و… اشاره کرد.