کتاب صوتی «آخرین خنیاگر»، نوشته «ا. هنری» که مشتمل بر ۲۳ داستان کوتاه است را انتشارات نیستان با ترجمه «علی فامیان» به چاپ است. در این کتاب با مضامینی همچون زندگی در غرب به شیوه وسترنها، زندگی شهری و طنز بیشتر مواجه هستیم. آخرین خنیاگر در ۲۸۹ صفحه در سال ۹۱ به چاپ رسیده است.
خلاصه ای از کتاب صوتی آخرین خنیاگر
این کتاب صوتی شامل ۲۳ داستان کوتاه است که خنیاگر نام یکی از این داستانها است. ا. هنری نویسنده شهیر و صاحب سبک آمریکایی سعی دارد در این کتاب مخاطب را با زندگی شهری مخصوصا شهری مانند نیویورک، زندگی به سبک غربیها بهویژه وسترنهای منطقه تگزاس آشنا کند و داستانها بیشتر حول این محورها میچرخد. فضای این داستانها دلنشین و خوشخوان است و مخاطب را به سادگی جذب خود میکند. در داستانها کمتر شاهد بار فلسفی و مفاهیمی از این دست هستیم و بیشتر همان فضای ساده و داستانی آنهاست که به کتاب ارزش میبخشد.
عنوان و موضوع تعدادی از داستانهای کتاب بدین شرح است:
- کمیت نامعلوم (ماجرای پسری است که میخواهد ثروت کلان و نامشروع پدرش را حلال کند.)
- ذهن و آسمانخراش (داستان دختری است که دو مرد عاشق او هستند یکی از آنها دکهدار و دیگری یک فیلسوف است.)
- استاد بشردوست ریاضیات (دو مرد که پولی به دست آوردهاند و قرار است با آن پول کمکهای بشردوستانه انجام دهند.)
- پول آزادسازی رئیس قرمز (ماجرای گروگانگیری یک پسربچه توسط دو مرد به قصد اخاذی است.)
- نیرنگ هارگریوز (مردی که از شخصیت یک رئیس پانسیون برای نمایشش استفاده میکند.)
- قانون ناکارآمد (داستان چهار مرد که همگی عاشق یک زن شدهاند.)
- خانه و ساکنانش (ماجرای مردی که به نحوه پول خرج کردن همسرش مشکوک میشود.)
- درس عبرت داگرتی (ماجرای مردی ورزشکار که با همسرش مشکلاتی دارد از قبیل اینکه دوست ندارد او در اجتماع حضورداشته باشد.)
- پاندول (داستان مردی که همسرش برای عیادت مادر مریضش به خانه آنها رفته است.)
- عرضه و تقاضا، سیب اسرارآمیز، پس از بیست سال، شاهدخت و شیرکوهی، قلبها و دستها، حاکم مردم، پلیس و سرود و… .
قسمتهایی از کتاب آخرین خنیاگر:
از قرن یازده تا سیزده خنیاگرها در اوج خود بودند. سام گالووی که آخرین خنیاگر محسوب میشد در مزرعه رنو آلتیتو زندگی میکرد. او گیتاریست و آوازخوان بود و پس از مدتی مزرعه را ترک کرد و به دامداری الیسون رفت. الیسون پیر با جیمزکینگ شرور دچار مشکل میشود و آن را با سام گالووی در میان میگذارد و ماجراهای بعدی کتاب شکل میگیرد. این داستان یک تراژدی محسوب میشود و مانند تمام داستانهای ا.هنری پایانی غیره منتظره دارد.
بخشی از داستان قلبها و دستها:
دست راستش را بالا برد و دستبند نمایان شد. کمکم شادی از چهره زن محو شد و هراس و گیجی جای آن را گرفت. گونهها و لبهایش نشان میداد که ترسیده است. ایستن که خندان و سرحال بود میخواست دوباره چیزی بگوید که همراهش مانع شد.
مرد افسرده زیرچشمی و با زیرکی دختر را میپایید. لحظهای بعد گفت: عذر میخوام دوشیزه، میبینم که شما با کلانتر اینجا آشنایید، اگه ازش بخواهید که سفارش من رو بکنه، خب اوضاع خیلی بهتر میشه. این آقا داره من رو میبرد زندان. «لیون ورث» هفت سال حبس به جرم جعل اسناد.
دختر با تعجب آه عمیقی کشید و گفت: آه، پس شغلتون اینه کلانتر! ایستن با آرامش گفت: دوشیزه فرچایلد عزیز. خب من باید شغلی دست و پا میکردم. پول خیلی شیرینه و باعث میشه آدم تو واشنگتن سری تو سرا در بیاره. من آگهی این شغل رو در غرب دیدم، اما خب کلانتر شدن، سفیر شدن که نیست! دختر با لحنی صمیمی گفت: سفیر شدن که چیزی نیست. از اولش چیزی نبوده، باید اینو بدونید که اینطور… پس حالا شما یکی از قهرمانان پر جنب و جوش غرب هستید که سوار بر اسب تیراندازی میکنه و به استقبال خطر میره. این با زندگی در واشنگتن فرق میکنه. شما دیگه تو اون جور اجتماعات جایی ندارید.
درباره ا.هنری:
ویلیام سیدنی پورتر معروف به ا.هنری نویسنده شهیر آمریکایی در تاریخ یازده سپتامبر ۱۸۶۲ در کارولینای شمالی متولد شد. پدر او آلگرنون سیدنی پورتر یک پزشک بود و با ماری جین ویرجینیا سواین پورتر، مادر ویلیام در سال ۱۸۵۸ ازدواج کرد. ویلیام وقتی سه ساله بود مادرش را بر اثر بیماری سل از دست داد و از آن پس با پدر، پدربزرگ و مادربزرگش زندگی را سپری کرد. او از دوران کودکی و نوجوانی علاقه زیادی به مطالعه داشت. کتاب مورد علاقه او در آن دوران هزار و یک شب بود. ویلیام همچنان که به مدرسه میرفت تا سن ۱۵ سالگی شاگرد خصوصی عمهاش نیز محسوب میشد. ۱۷ ساله بود که در داروخانه عمویش مشغول به کار شد و دو سال بعد مجوز داروسازی دریافت کرد. مدتی بعد او به سینهدرد مزمنی دچار شد و به تگزاس مهاجرت کرد زیرا آنجا آبوهوای مناسبتری داشت و در بهبود او موثر بود. در تگزاس در مزرعهای شروع به کارهای چوپانی، کارگری، پرستاری بچه و… کرد و اوقات فراقت خود را با مطالعه ادبیات کلاسیک سپری میکرد.
بعدها به شهر اوستین رفت و آنجا شغلهای زیادی را امتحان کرد تا بالاخره تحویلدار یک بانک شد. در کنار این کار او به فعالیتهای هنری چون موسیقی، تئاتر و خوانندگی روی آورد و زندگی اجتماعی بسیار فعالی داشت. ویلیام دریکی از گروههای هنری با دختری به نام آتول آشنا شد و با او ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر شد. همسرش او را به نویسندگی تشویق میکرد و ویلیام در این دوره نوشتن مقاله برای روزنامهها و مجلات را آغاز کرد.
در سال ۱۸۹۴ ویلیام به جرم اختلاس در بانکی که مشغول به کار بود دستگیر شد و شغلش را از دست داد اما در آن زمان محاکمه نشد. او همچنان به همکاریاش با روزنامهها و مجلات ادامه داد. مدتی بعد او به خاطر اختلاس به ۵ سال حبس محکوم و روانه زندان شد. در این هنگام همسر او نیز فوت کرد و دخترش نزد پدربزرگ و مادربزرگش ماند و از زندانی بودن پدرش بیاطلاع بود. ویلیام در زندان داستانهای خود را با نام هُنری «اُ. هنری» برای مجلات ارسال میکرد. او بعد از ۳ سال به دلیل خوشرفتاری زودتر از زندان آزاد شد و با دخترش مارگارت در سال ۱۹۰۲ به نیویورک رفت. بعدها بیشتر داستانهایش را درباره این شهر و مردمانش نوشت و به اوج شهرت خود رسید. داستانهای او دارای پایانهای جذاب و غافلگیرکنندهای بود و همین سبب شهرت هرچه بیشتر داستانهایش شده بود. امروزه شیوه نوشتن او به یک سبک در داستان نویسی بدل شده است و هرساله جایزهای به نام او به داستانهای نوشتهشده در این سبک تعلق میگیرد. اُ. هنری در سال ۱۹۱۰ در سن ۴۷ سالگی درگذشت.