در صبح واقعه / آسمان یتیم بود/ در عصر فاجعه / زمین یتیم است.
هر کس که عاشق تو شد معشوق میشود، نام کتاب اشعار فردین فکوری است که انتشارات نیستان آن را منتشر کرده است و بخشی از آن را در بالا آوردهایم. اشعار فردین فکوری کوتاه و جذاب است که در قالب شعرهای کلاسیک جایی ندارد و با زبان ساده و امروزی و گاهی بسیار کوتاه با مخاطب ارتباط برقرار میکند.
بیتردید یکی از علومی که همگام با دیگر علوم در عصر امام صادق (ع) پیشرفت نمود، ادبیات، و آن هم از نوع فاخر آن بود؛ چرا که این امام همام نهضت علمی و فرهنگی بزرگی را خلق نمودند که حاصل آن تأسیس دانشگاه بزرگ جعفری و تربیت چهار هزار شاگرد در شاخههای مختلف بود، به نحوی که یکی از این شاخهها توجه به شعر متعهد محسوب میگردید. با تغییر دستگاه خلافت به دستگاه سلطنتی و با روی کار آمدن خاندان بنیامیه شاعرانی در گوشه و کنار به رشد و نمو پرداختند که جیرهخوار دستگاه سلطنتی و شخص خلیفه محسوب میگردید و به جز تملق و چاپلوسی در اشعار خود، چیز دیگری برای ارائه نداشتند؛ اما در دوران امام صادق (ع) با توجه ویژۀ این امام به ادبیات متعهد که شامل متون ادبی بوده و بر مدح اهل بیت (ع) اختصاص داشته، به مقابله با ادبیات منحرف که تماماً در مدح سلاطین و امور دنیوی و خوشگذرانیها، عشرتها و هوسرانیها و سایر امور بیارزش تکیه داشت، پرداختند. امام صادق (ع) به شعر متعهد اهمیت ویژهای داده و میفرمایند:
«مَن قال فینا بَیت شعر بَنی الله لَه بَیتا فی الجَنَه»
– هر کس دربارۀ ما اهل بیت (ع) یک بیت شعر بگوید، خداوند به پاداش آن خانهای برای او در بهشت بنا میکند و یا میفرمایند:
«مَن قالَ فی الحُسَینِ شِعراً فَبَکی و أبکی بِهِ إلّا وَجَبَ اللهُ تَعالی لَهُ الجَنَهَ»
– هر کس دربارۀ امام حسین (ع) شعری بسراید و بگرید و بگریاند، بهشت بر او واجب شود.
مجموعه اشعار این کتاب که در قالب سپید سروده شده است در وصف شخصیت عزیز و والای امام حسین (ع) است. در اولین شعر این کتاب آمده است:
حرام خورده ام
و آرزو کردهام
در صف دشمنانت درآیم
تا در مصاف
از تو تیغ خورم
تمامی گلها
فدای یک برگ موی تو ای سیدالشقایقها.
این کتاب که در ۷۸ صفحه به چاپ رسیده است، طراحی جلد آن را حمید عجمی به عهده داشته است.
در بخشی از کتاب آمده است:
شب
پیراهن عزای توست
فقط سکوت
عمق عزای تو را میگوید
و من
پیراهن سکوت به تن میکنم
و صبح
دست زندگی
پیراهن از تنم به در میکند
نفرین بر هرچه پروانه دزد شمعکش
که سر
و پیراهن از تنت به در کردند