مجموعه غزل هایی از فاطمه سالاروند
در یکی از غزل های می خوانیم:
تعلیم ده به عقل قوانین تازهای
یا حکم کن به عشق فرامین تازهای
ویرانه شد خراب شد از بس تپید دل
شهری دگر بساز به آیین تازهای
پیغمبری کجاست که راهی نشان دهد؟
ایمانِ تازه نیست مگر دین تازهای!
دیگر امید نیست به بهبود زخمها
دیگر امید نیست به تسکین تازهای
هر شام رّدِ برف سپیدی به گیسوان
هر صبح روی صورتمان چین تازهای
روزی هزار مرتبه مردن به جرم چیست؟
تکلیف کن خدایا تمرین تازهای…