در بهار خرگوش سفیدم را یافتم اثری شاعرانه و لطیف از احمدرضا احمدی شاعر و نویسنده خوشآوازه معاصر است. این کتاب با بیانی شیرین به بازی با رنگها و مفهومها در فصلهای سال میپردازد و نگاه کودک را به سمت متفاوت دیدن و لطیف دیدن میبرد. او با معجزه قلمش شکل هر فصل را به کلمه تبدیل میکند و هر کلمه را روح میبخشد و یاد میدهد آزادی در دل طبیعت را.
اما این نویسنده، احمدرضا احمدی در سال ۱۳۱۹ در کرمان به دنیا آمد.
وی دوره آموزشهای دبستانی را در کرمان گذراند و ۷ سال بعد به همراه خانواده راهی تهران شد و در مدرسه دارالفنون تحصیل کرد. ذوق کودکیاش در بزرگسالی او را به شعر کشاند. آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایهای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پیریزی کند. وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان طرح در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه ۴۰ را جلب کرد.
احمدی، پس از آن به یکی از شاعران تاثیرگذار معاصر بعد از نیما و شاملو در میان شاعران پس از خود مبدل شد.حضور فعال وی در عرصه شعر، ادبیات کودکان، دکلمه شعر و هنر سینما، از او چهرهای مؤثر در ادبیات و هنر معاصر ساخته است. از احمدرضا احمدی بیش از ۱۸ مجموعه شعر، ۱۵ کتاب برای کودکان، دکلمه اشعار خودش در کاست یادگاری و اشعار حافظ، نیما، سهراب و شاعران معاصر منتشر شده است. در سال ۱۳۷۸ سومین جایزه شعر خبرنگاران با مراسمی متفاوت و خصوصی در خانه احمدرضا احمدی برگزار شد.همان سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم بزرگداشت احمدرضا احمدی، تندیس مداد پرنده را به او اهدا کرد.احمدی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سالها فعالیت کرده و هم اکنون نیز در همانجا مشغول به کار است.
این کتاب شاعرانه را نازنین عباسی با تصویرگریاش لطیفتر و زیباتر کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
بهار، تابستان، پاییز و زمستان هر فصل سال، یک رنگ دارد. در بهار که رنگ جوانهها و شکوفههاست، مادرم روی پیراهن من شکوفهها را گلدوزی کرد… در تابستان پدرم برای من یک جفت کفش سبز خرید، کفشم را پوشیدم و به باغ همسایه رفتم… من یک قناری زرد داشتم. در پاییز قناری من از قفس گریخت و روی برگهای زرد درختان نشست… من یک خرگوش سفید هم داشتم، در زمستان خرگوش سفیدم به کوچه دوید و ناپدید شد… باز بهار آمد. صبح زود با آواز قناری بیدار شدم، برفها آب شده بود، به کوچه دویدم، یک سفیدی در کوچه میدوید. این خرگوش سفید من بود. فریاد زدم: تو آزاد هستی، خرگوش کوچک سفید! بعد پیراهن پر شکوفهام را پوشیدم، بازی کردم، دویدم، خندیدم…