شعر نوعی ماجراجویی است که به ما کمک میکند تا زبانی غنی داشته باشیم و با کلمات تصاویری شفاف نشان دهیم. بعضی میگویند شعر زمانی ساخته میشود که بهترین کلمات در بهترین مکانها قرار میگیرند یا توصیف صحنه است با کلمات. شعر یا چامه، یکی از کهنترین گونههای ادبی و شاخهای از هنر میباشد. شعر یک گونهٔ ادبی است که در آن از زیباییهای سطح و فرم زبان، بیان هنری احساسات، و تکنیکهای خاص بهره گرفته میشود.
«شاعرانگی» اصلیترین خصیصه آثار متنوع هنرمندانی است که شاعر بودن آنها بر هنر یا دیگر هنرهایشان سایه سنگینی دارد.
از جمله اینان باید به «محمدمهدی رسولی» نویسنده، شاعر و نقاش و کارگردان اشاره کرد.
وی تاکنون بیش از ۳۰ عنوان کتاب در زمینه ادبیات و نقاشی منتشر کرده است که مضامین دینی و عرفانی، مهمترین پایه این آثار را تشکیل میدهد. تو را عشق است نام مجموعه شعر محمدمهدی رسولی است. رسولی داستاننویس، فیلمنامهنویس و نقاش معاصر دارای آثار هنری متعدد و دغدغه ادبیات پایداری دارد.
او درباره شعر و نقاشی میگوید: نقاشی از جهان دو بعدی و پلاستیک میآید، حتی انتزاعیترین نقاشیها ساختاری مادهگون و فیزیکال دارند. نقاشی به خودی خود زبانی مستقل است که بدون در نظر گرفتن موضوع و مفهوم آن، به واسطه سطح دو بعدی و رنگدانه ها شکل میگیرد، اما شعر کاملاً بیواسطه و از جهان انتزاع برمیخیزد. البته تظاهرات تصاویر نقاشانه در شعر، در نگاه اول پارادوکسیکال مینماید اما اصلاً پردازش لحظات تصویری در شعر یکی از رفتارهای هدفمند شاعر است و اگر تصاویر شاعرانه یعنی لحظههای ی که ابزارِ دیدنشان در شعر فراهم میآید از ساحت شعر فاصله بگیرد، هستی ِشعر، مخدوش میشود. من در نقاشیهایم شعر میگویم و بطور طبیعی در شعرهایم شمایلی از جهان موعودم را تصویر میکنم، درست است که این دو رودخانه در یک مسیر موازی از ذهن من جاری هستند اما هر یک، طعم و لحن و لهجه منحصر به خود را دارند.
من اصولاً عناصر، مضامین و ابزار صورتسازی و شکلورزی ِآثارم را از جهانِ زیستهام میگیرم؛ اما این مضمون و این شکل تا قبل از اینکه در حوض ِذهن و جان و رویاهای من، غوطه نخورد مجوز صدور پیدا نمیکند! این ساز و کار، مضامین مرسوم و مالوف را بار دیگر در پردازشی همه جانبه به زبان ِجغرافیای معنوی من ترجمه میکند. پس از این دگردیسی، مضامین، گاه لحن ِاستعاره به خود میگیرد و گاه لباس تلمیح به تن میکند و گاه در مناظر و منازلی دیگر مینشیند. در آثار نقاشیام نیزهمین اتفاق به شکل و صورتی مادیتر تجسم مییابد. اما شعر، اگر به زبان جغرافیای معنوی شاعر ترجمه نشود تبدیل به شعار میشود. تبدیل میشود به یک مانیفست ناشیانه که به درد دعواهای حزبی میخورد. شعر اگر نتواند به بیان تغزلی ِرخدادهای جهان معاصر زیستهاش دست یابد، کلماتی بیروح و از دست رفته است. در این صورت، این شعر در معرض همه تهدیدها قرار میگیرد؛ هم دروغ خواهد گفت، هم صلهگیر خواهد شد. هم دغلبازی خواهد کرد، هم نان به نرخ روز خواهد خورد. هم دلقکی پیشه خواهد نمود و هم شهرآشوب محلههای از ما بهتران خواهد شد. در یک کلمه، هرچه باشد، شعر نخواهد بود، وبال میشود و میآویزد به گردن هر رهگذر تازهواردی و… و البته تصدیق میفرمایید این شعر نبودش بهتر است تا بودش، که بیشک در همان اوان ِبیهودگی، بر اثر بیماری صعب العلاج ِ روزمرّگی خواهد مرد.
در یکی از اشعار این کتاب میخوانیم:
از شمال کتری
تا کرانههای مه گرفتۀ استکان
زیر چتر دستهایت
همیشه خیس میمانم.
لب تر کن
تا به جان همۀ قندهای کله
مثل سماور برایت بخوانم
نبودی
نیستی ببینی چه غلغلهایست
هنگام صبح
در این اتاق کوچک.
نامهات دیروز هم نرسید
امروز هم
می ترسم…