آدم‌های دوران جنگ به لحاظ روانی هرگز جنگ را فراموش نمی‌کنند

گفت‌وگو با سپیده ابرآویز دربارۀ رمان «کوچه مرجانی‌ها»:

آدم‌های دوران جنگ به لحاظ روانی هرگز جنگ را فراموش نمی‌کنند

گفت‌وگوی نازنین جودت با سپیده ابرآویز دربارۀ رمان «کوچه مرجانی‌ها»

نازنین جودت: «کوچه مرجانی‌ها» داستان زن میان‌سالی به نام ستاره است که تصمیم دارد محلۀ سکونت همۀ سال‌های زندگی‌اش را ترک کند. همۀ آشنایان از محل رفته‌اند. آخرین مونسش مرده و در این گیرودار عشق دوران جوانی‌اش هم برگشته و می‌خواهد سال‌های باقی را در کنار او بگذراند. راوی به این بهانه‌ها به گذشته و سال‌های جنگ پل می‌زند تا با مرور روزهای نوجوانی و جوانی برای اکنونش تصمیم بگیرد. در واقع جنگ و عاشقانه‌های ناتمام از مضمون‌های برجستۀ کتاب «کوچه مرجانی‌ها» هستند. ابرآویز پیش از این مجموعه داستان «فردا داستان خوبی می‌نویسم» را در کارنامه‌اش داشته است.

***

نازنین جودت: آنچه نویسنده در نوشتن رمان از آن بهره می‌برد اطلاعات، تجربه زیسته و تخیل است. تجربه نسل ما جنگ است. جنگی که سه دهه پیش اتفاق افتاده و هر آنچه در آن روزها بوده تبدیل به نوستالژی شده. فکر می‌کنی نوشتن از آن روزها و نوستالژی‌ها چقدر برای نسل جوان کشش و جاذبه دارد؟

سپیده ابرآویز: جنگ یکی از درون‌مایه‌های رمان «کوچه مرجانی‌ها»ست که به موازات عشق، تنهایی، خانواده، مهاجرت و … پیش می‌رود. آن هم سایه جنگ در شهر تهران که خیلی با داستان‌ها و فیلم‌های جنگی توپ و خمپاره‌دار متفاوت است و این جنگ متفاوت، قصه متفاوتی را روایت می‌کند؛ قصه‌ای که بیشتر به تبعات و اثرات جنگ بر تهران و تهرانی‌ها می‌پردازد و تمام اتفاقات رمان به نوعی ناشی از این جنگ  است. عاشق‌شدن‌ها، جدایی‌ها، مردن‌ها، اضطراب‌ها و … .
فراتر از جنگ، آنچه در «کوچه مرجانی‌ها» شاخص است قصه و حس است. من اصولاً آدم قصه‌محوری هستم. چه در ادبیات و چه در سینما بیش از هر چیز به قصه اهمیت می‌دهم و فکر می‌کنم تنها قصه است که مخاطب را درگیر می‌کند. مهم درست تعریف‌کردن قصه است. در کنار قصه، حس، عامل دیگر پیشبرد داستان‌هاست. چه کوتاه، چه بلند. داستانی که با احساس نوشته باشد حتماً می‌رود و می‌نشیند وسط احساسات خواننده. حالا تصور کن قصه و حس کنار هم تبدیل به یک رمان شوند. دیگر بعید است که مخاطبش به صرف نوستالژی‌بودن یا فاصله زمانی با آنچه دارد می‌خواند از داستان کنده شود یا با آن ارتباط برقرار نکند. مضافاً که بخشی از «کوچه مرجانی‌ها» در زمان حال و داستان جوان‌های امروز می‌گذرد. خوشبختانه در همین مدت کوتاه که از چاپ رمان می‌گذرد بازخوردهای بسیار خوبی از همین نسل جوان که اصلاً جنگ را ندیده‌اند گرفته‌ام. این اثبات همان حرفی است که خواننده قصه لطیف و باورپذیر را دوست دارد.

جودت: داستان با خاکسپاری شکوفه آغاز می‌شود. راوی از همان سطرهای اول از تصمیماتی می‌گوید که در انجامشان تردید دارد. بعد از صد و چهل صفحه هنوز این تردیدها و بلاتکلیفی‌ها باقی است. ریشۀ این تردیدها و عدم تصمیم‌گیری‌های راوی در چیست ؟

ابرآویز: شروع داستان و همان خاکسپاری شکوفه حال داستان است و رمان به شکل دایره‌ای حرکت می‌کند و دقیقاً پایان داستان دوباره می‌رسد به تکرار همان سطرهای اولیه. پس نه قرار است و نه می‌شود که راوی که در زمان حال شروع کرده به آینده حرکت کند. ستاره با قرارگرفتن در بحران عاطفی و دیدار مجدد عشق قدیمی‌اش کیوان به یاد گذشته و به قول تو به فکر ریشۀ تمام این تردیدها و بلاتکلیفی‌ها می‌افتد و بزرگترین تصمیمش این است که این گذشته را که به امروزش منجر شده روایت کند. آمدن کیوان بهانه‌ای می‌شود برای بازگشت به روزهای جوانی، آدم‌های کوچه مرجان و آن چه بر آنها گذشته است. ستاره در لحظه حال زنی آسیب‌دیده وتنهاست و اتفاقاً بالغ، که برخلاف گذشته این بار نمی‌خواهد به‌سرعت تصمیم بگیرد و شاید در کوچه مرجانی‌های بعدی – که جایی در ذهن خواننده شکل می‌گیرد – به تصمیم دیگری برسد. ستاره در «کوچه مرجانی‌ها» پر از حرف است. حرف‌هایی که به گفته خودش هیچ‌وقت در تنهایی با کسی نگفته. حالا او که یک نویسنده است قلم به دست می‌گیرد؛ تمام حرف‌هایی که سال‌ها مثل  یک راز ، مثل یک بغض یا مثل یک رنج با او همراه بوده را روی کاغذ می‌آورد.

جودت: «کوچه مرجانی‌ها» در واقع اِشل کوچکی از تهران روزهای جنگ است. انتخاب آدم‌های آن کوچه و روابطشان به‌شدت در جذب خواننده‌ای که آن روزگار را تجربه کرده موفق است. این انتخاب‌ها آگاهانه بوده؟

ابرآویز: شاید همین جا بد نباشد بگویم که کوچه مرجان یک کوچه واقعی است حدفاصل تاتر شهر و تالار رودکی. کوچه‌ای است که من در روزگار جوانی و نوجوانی در آن زندگی می‌کردم. آدم‌های آن هم کمابیش واقعی هستند و آنچه در این رمان بر آنها گذشته، گوشه‌ای از اتفاقاتی است که ممکن است در زمان جنگ بر اهالی تمام کوچه‌های تهران گذشته باشد. به‌نظر من نویسنده یا هنرمند هنگام خلق، کار آگاهانه‌ای انجام نمی‌دهد. خودت می‌دانی که وقتی در دنیای اثرث غرق می‌شوی دیگر این تو نیستی که آن را جلو می‌بری. انگار همه چیز از جهانی وحی‌گونه می‌آید. آدم‌های کوچه مرجان به هر حال به دلیل واقعی‌بودنشان، همیشه در ذهن و خاطرات من بوده‌اند و با من زندگی کرده‌اند. اینکه چندتای آنها پررنگ‌تر شده‌اند، حتماً دلیلی داشته. یکی اینکه تأثیر بیشتری در من گذاشته‌اند، دیگر اینکه به آنها نزدیک‌تر بوده‌ام و سوم اینکه زندگی‌هاشان به‌مراتب دراماتیک‌تر بوده و قابلیت تبدیل به یک رمان را داشته است. البته بخشی از سرنوشت این آدم‌ها تخیل یا واقعیتِ تغییریافته است. من واقعاً جوابی برای اینکه چرا این آدم‌ها، ندارم. اینها خودشان سال‌ها در ذهن من  بودند و دلشان خواسته من قصه‌شان را در رمان «کوچه مرجانی‌ها» روایت کنم.

جودت: به عنوان کسی که هم دهه شصت و آن روزگار سخت را تجربه کردی و هم دهه نود را، تفاوت آدم‌های آن روزها با این روزها چقدر است؟ طیف رنگی آدم‌های این دو دهه را چطور می‌بینی؟

ابرآویز: تمام «کوچه مرجانی‌ها» به‌نوعی بحث تفاوت آدم‌های این دو دهه است. در بسیاری از خطوط رمان به این تفاوت‌ها اشاره شده. به نظرم در همه دنیا آدم‌های جنگ، آدم‌های دیگری هستند. جنگ بر تمام وجوه شخصیتی و زندگی اجتماعی و فردی و سیاسی یک آدم تأثیر می‌گذارد. آدم‌های دوران جنگ به لحاظ روانی هرگز جنگ را فراموش نمی‌کنند. چون بدون شک بزرگترین و دردناک‌ترین تجربه زندگی آنهاست. آنها یک جهان حس‌های مشترک دارند. ترس‌های مشترک، دعاهای  مشترک، صف‌ها و کمبودهای مشترک و لحظه‌ها و گریه‌های مشترک. اما آدم‌های امروز بسیار متفاوت‌اند. انگار هر کدام جزیره‌ای هستند جداافتاده و هیچ چیزی نمی‌تواند آنها را به همسایه دیواربه‌دیوارشان نزدیک کند. البته وجود دنیاهای مجازی هم به این فاصله و تفاوت بسیار دامن زده است.

جودت: اکنونِ داستانت نسبت به بخش‌هایی که به گذشته پل می‌زند لاغرتر است. من به عنوان خواننده این برداشت را کردم که این آدم نمی‌تواند از گذشته ببُرد و همان گذشته دارد امروزش را می‌سازد. قصدت رساندن خواننده به همین برداشت بود؟

ابرآویز: باز هم فکر می‌کنم نویسنده کارش را می‌کند و می‌نویسد و زمان نوشتن هیچ قصدی برای القای چیزی به خواننده‌اش ندارد. خواننده باید برداشت خودش را داشته باشد. قصد منِ نویسنده، فقط نوشتن است و رهاشدن. اما در مورد اینکه گذشته چاق‌تر است بله صددرصد. چون اولاً تمام رمان، روایت گذشته آدمی است که حال دوباره با آن مواجه شده و ثانیاً این راوی یک زن میان‌سال است. آدم‌ها در میان‌سالی بیشتر  پشت سر حجیمی دارند تا آینده. به این اضافه کن روحیه نویسنده‌بودن، شکننده‌بودن و تنها بودن راوی را. قطعاً گذشته‌ای که او را به این تنهایی و شکنندگی کشانده برایش مهم است. هر چقدر هم که با خودش درگیر باشد و تلاش کند از آن عبور کند یا شکوفه و نگار به او بگویند دست از سر گذشته بردار.

جودت: با این که راوی اول شخص است و زن، آن هم زنی که احساساتش بر منطقش سوار است، اما زبان به سمت سانتی‌مانتالیسم کشیده نشده. این هدایت آگاهانه بوده؟

ابرآویز: شاید بشود گفت در این مورد کمی آگاهانه بوده. بر خلاف مجموعه داستان قبلی‌ام – فردا داستان خوبی می‌نویسم- که تا حدودی به سانتی‌مانتالیسم پهلو می‌زد، اینجا خواستم زنی روایت کند که از دید خوانندگانِ مرد قضاوت‌گر و فمینیست مطلق به نظر نرسد. البته این زن و این پختگی نسبی، حاصل پختگی نسبی من در جهان نوشتن نسبت به کار قبلی‌ام است. زبان «کوچه مرجانی‌ها» زبانی است که به‌نظرم بیشتر لطیف است تا سانتی‌مانتال و امیدوارم این زبان به دل خواننده چه زن و چه مرد بنشیند.

 

منبع: کافه داستان