زمزمه‌هایی در متن هیاهو

شما در سحرگاه جنگ جهانی سوم کجا هستید؟ این آغاز افسانه‌ای است که هسته‌ی مرکزی قصه‌های عامیانه در عصر جدید را ساخته است. بسیار شنیده‌ایم که می‌گویند اگر جنگ بزرگ دیگری در بگیرد، بمب هسته‌ای در آن سخن آخر را می‌گوید. جنگی که پس از آن به احتمال زیاد انسانی بر روی سیاره‌ی زیبای زمین باقی نخواهد ماند تا داستان آخرالزمان را با کودکانش بگوید. احوال ما در آن روز و به زیر شعاع‌های رادیواکتیو و تشعشات ویران‌گر اتمی چگونه خواهد بود؟ «زمزمه‌های چرنوبیل» همان کتابی است که می‌تواند تصویر ما را در فاجعه‌ی بزرگ نشان‌مان بدهد. کتاب بزرگی که برای عصر ما ضرورتی حیاتی است و می‌بایست کسی بتواند آن را به دست سیاستمداران احمقی بدهد که جهان را به سرعت به سوی یک فاجعه‌ی برگشت‌ناپذیر پیش می‌برند.

حادثه‌ی چرنوبیل فاجعه‌ای اتمی بود که در ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ در نیروگاه چرنوبیل در اوکراین اتفاق افتاد. انفجار و آتش‌سوزی در رآکتور شماره‌ی ۴ این نیروگاه باعث شد تا مواد رادیواکتیو در بخش وسیعی از غرب شوروی و اروپا منتشر بشود. سیستم ایمنی این رآکتور طی انجام آزمایشی غیر فعال و کندکننده‌های مناسب، از کنترل خارج شدند و دیگر امکانی برای کنترل آن وجود نداشت. در ساعت ده و یازده‌ی دقیقه‌ی شب ۲۵ آوریل دستور کاهش میزان قدرت رآکتور برای تست به نیروگاه ابلاغ شد و کاهش قدرت رآکتور شماره‌ی ۴ تا ۳۰ درصد آغاز شد و همین آغاز فاجعه‌ی چرنوبیل بود. در ساعت یک و بیست و چهار دقیقه‌ی بامداد ۲۶ آوریل، نخستین انفجار پوشش ۱۰۰۰ تنی بالای رآکتور را بلند و راه را برای خروج مقدار زیادی بخار آب هموار کرد و این مقدمه‌ای برای انفجار دوم بود که ناشی از هیدروژنی بود که احتمالا حاصل ترکیب بخار آب لوله‌های ترکیده و زیرکونیوم و یا حتا گرافیت هسته‌ی رآکتور بود. انفجار دوم، سقف رآکتور را شکافت و ۲۵ درصد از تاسیسات هسته‌ی رآکتور را از بین برد. در عرض چند ساعت نشانه‌های دریافت تشعشع رادیواکتیو در شمار زیادی از کارکنان تاسیسات بروز کرد. عده‌ی افرادی که در بیمارستان‌ها بستری شدند، تا ساعت ۶ صبح همان روز به ۱۰۸ و تا پایان روز اول به ۱۳۲ نفر رسید. پس از انفجار، ابتدا محیط اطراف تاسیسات به امواج رادیواکتیو آلوده شد و به تدریج ابرهای آلوده به نواحی دورتر سر کشیدند و بارش باران سبب شد که بخش‌های وسیعی از اروپا به مواد رادیواکتیو آلوده شود. در اثر این فاجعه، نزدیک به ۵ میلیون نفر آسیب دیدند، حدود ۵ هزار مرکز مسکونی در روسیه‌ی سفید، اوکراین و فدراسیون روسیه به ذرات رادیواکتیو آلوده شدند.

زمزمه‌های چرنوبیل مجموعه‌ای است از روایت‌های بازماندگان حادثه‌ی چرنوبیل. آلکسیویچ در این تاریخ شفاهی تکان‌دهنده که آن را با ظرافت تمام به نثر داستانی نزدیک کرده است، به سراغ آدم‌هایی رفته که از نزدیک شاهد آن فاجعه‌ی بزرگ انسانی بوده‌اند. این کتاب پر از ملاط‌هایی است که می‌توان با آن قصه‌های عامیانه‌ی عصر اتم را نوشت؛ آدم‌هایی بی‌خبر از هرکجا که بدون لباس‌های محافظ می‌خواسته‌اند آتش بزرگ را خاموش کنند، آدم‌های بی‌گناهی که کیلومترها دورتر از محل انفجار سرگرم زندگی روزمره‌شان بوده‌اند و بعد ابر هولناک حادثه، آبستن ذرات رادیواکتیو بر آن‌ها باریده است. شهرها و روستاهای بسیاری که پس از این اتفاق تخلیه شده‌اند، آوارگی، بیماری، از دست‌دادن عزیزان و دوستان و مرگ تدریجی و دردناک. روایت‌های کتاب آلکسیویچ آن‌قدر رقت‌انگیز و تکان‌دهنده است که هر خواننده‌ای را وادار می‌کند تا به آینده‌ی بمب هسته‌ای دقیق‌تر بیاندیشد و جهانی را پیش چشم بیاورد که در آن آدم‌ها از درون شروع به خوردن خود می‌کنند و گوشت و پوست بدن‌شان از استخوان‌ها فرو می‌ریزد و جهان گورستانی پهناور است که در آن نه گیاه و رستنی که اجساد متعفن جانداران را کشت می‌کنند. شاید آکیرا کوروساوا در واپسین شاهکارش، «رویاها» به چنین حادثه‌ی شومی نظر داشته است و می‌خواسته تا با زبان سینما به انسان عصر اتم خبر بدهد که فاجعه‌ای بسیار بزرگ در پیش است. بی‌گمان جنگ جهانی دوم، تعبیر رویای رهایی آدم‌هایی بود که از جنگ اول جان به در برده بودند و می‌خواستند سوار بر مرکب‌های تکنولوژی افق‌های دور از دست کهشکان را بپیمایند، اما اگر پرتگاه همین نزدیکی‌ها باشد چه؟ زمزمه‌های چرنوبیل در حقیقت نجوای خاموش آدم‌هایی است که کسی در غوغای رسانه‌ها و هیاهوی شوآف‌های سیاسی نمی‌تواند صدای‌شان را بشنود. بله. آدمی باید بسیار سکوت بیاموزد تا بتواند چنین زمزمه‌های هشداردهنده‌ای را بشنود.

سویتلانا آلکسیویچ متولد ۳۱ می ۱۹۴۸ شهر استانیسلاو در شرق اوکراین از پدری بلاروسی و مادری اوکراینی است که هر دو معلم مدرسه بودند. خانواده‌ی او پس از مدتی به بلاروس مهاجرت کردند. آلکسیویچ تحصیلات خود را در سال ۱۹۶۵ به پایان رساند و به عنوان معلم تاریخ و زبان آلمانی و هم‌چنین روزنامه‌نگار مشغول به کار شد. در سال ۱۹۷۲ دانشکده‌ی روزنامه‌نگاری دانشگاه ملی بلاروس را به پایان رساند و در روزنامه‌های آن زمان فعالیت خود را آغاز کرد و در سال ۱۹۸۳ عضو اتحادیه‌ی نویسندگان شوروی شد.

به آلکسیویچ لقب «آرشیو حافظه» داده‌اند. تمام کتاب‌های او بر مبنای گفتگوهای طولانی با افرادی نوشته شده‌اند که حادثه یا رویداد مهمی را گذرانده‌اند و یا این‌که نزدیکان آن‌ها، آن را درک کرده‌اند.

شهرت آلکسیویچ به خاطر آثار مستندی چون «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد»، «من از روستا رفتم»، «آخرین شاهدان»، «بچه‌هایی از جنس روی»، «دوران سوخته» و «زمزمه‌های چرنوبیل» است. کتاب‌های او به زبان‌های فارسی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، سوئدی، لهستانی، چینی، نروژی و بسیاری زبان‌های دیگر ترجمه شده‌اند. آکادمی ادبی نوبل در سال ۲۰۱۵ به دلیل «آثار چندصدایی و خاطرات رنج و شجاعت زمان ما» آلکسیویچ را لایق دریافت جایزه‌ی نوبل ادبی دانست.

 

منبع: الف