وقتی ارزش‌ها جای خود را به ضد ارزش می دهند!

به عنوان فرزندی متعلق به این زمانه شگفت انگیز، دغدغه‌‌هایم یکی و دوتا نیست. هر روز در گوشه-ای از دنیا و البته بیشتر همین بیخ گوش خودمان در خاورمیانه، یا درگیری  تازه‌ای جرقه می‌زند و یا آتش جنگ کهنه‌ای زبانه می‌کشد و مرگ و ویرانی و آوارگی می آفریند. بی‌اعتنایی به سرنوشت یک هم‌نوع که به رفتارهای عمدی یا سهوی ما گره می‌خورد و فریب در شکل‌های گوناگونش؛ خودفریبی، فریب دیگری و فریب جامعه به عنوان ضد ارزشی ارجمند شده و کسب و کاری پررونق، روز به روز در گفتار و کردار آدمیان بیشتری ظهور می‌کند.

 از خودبیگانگی انسان معاصر و بویژه دهه‌های اخیر که به گواهی تاریخ بیشتر از هر زمان دیگری در ارتباط لحظه به لحظه و تنگاتنگ با دیگرانی است که نه تنها از نزدیک که از دور می‌شناسد یا حتی چندان نمی‌شناسد، حس دلتنگی عمیقی را به روان آدمی تزریق می‌کند که در زمان‌های کوتاهی از شبانه‌روز که ابزارهای ارتباط جمعی موقتا بیکار می‌شوند و سکوت جای هیاهو را می‌گیرد، ناخوانده و ناگزیر به قلب او هجوم می‌آورد و تنهاییش را با وجود تمامی دوستان و آشنایان واقعی و مجازیش به او یادآوری می‌کند. درک تنهایی با وجود ارتباطات گسترده می‌تواند ترسناک باشد.

همنشینی مضحک آرزوهای بزرگ و دور و دراز از یک طرف و بی-حالی و بی‌همتی و ناباوری به آنها از طرف دیگر، دست‌کم در میان نسلی که من متعلق به آن هستم مدت‌هاست که بی‌ملاحظه به سخره‌مان گرفته است.  انفعال و بی عملی و آسمان ریسمان بافتن به هنگام اظهار فضل، حتما معلول عوامل گوناگونی است که اتفاقا سهم خودمان در ایجاد آنها ناچیز است اما دیگر وقتش رسیده است که از بازی در نقش قربانی و جوینده مقصر، کوتاه بیاییم و همتی به خرج دهیم. از تاثیر اضطراب و ترس‌ها و ناآرامی والدینمان در جریان حوادث و تحولات انقلاب و سپس خود کوچکمان در زمان جنگ گرفته تا بی ثباتی‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، رویارویی با تضادهای جامعه‌ای سنتی و مذهبی که به سرعت و مشتاقانه به سوی نوگرایی می‌تازد و حیران و سرگردان از باز تعریف ارزش‌ها و انتظارات، ناتوان است و جامعه‌ای که فراز و نشیب‌های بسیاری را پشت سر گذاشته و بیش از آن را پیش رو دارد، وابستگی تاریخی جاهلانه به موهبتی به نام نفت و درآمدش که طی سال‌ها چشممان را به بسیاری از نیازهایی  که مادر نوآوری است و انگیزه تلاش، بسته و آنها را با خرید تکنولوژی و دانش خارجی به طور کاذب رفع و رجوع کرده و بسیاری عوامل دیگر که اشتیاق و جسارت دست زدن به کارهای بزرگ را از میلیون‌ها دختر و پسر این سرزمین گرفت تا جایی‌که تمام همتمان مصروف اخذ مدرک‌ها و عناوین دهن پرکنی شد که ما را حتی یک قدم به رویاهایمان نزدیک نکرد و تنها دستاوردش همان سرخوردگی و تاسف و دل سوزاندن به حال خودمان شد، همه و همه ردپایی ناگزیر در روان و افکارمان به جا گذاشته که هرچند قابل چشمپوشی نیست اما می‌توان از آنها عبور کرد.

دغدغه‌هایی از این دست، برای من در نوشتن داستا‌ن‌هایی متجلی شده است که به تازگی از نشر نیستان منتشر شده است. چهار داستان ” کافه ستاره” ، ” کلوپ آدم‌های ناراضی”، ” عکس خانوادگی” و ” فرصت” هر کدام به نوعی بیانگر این‌گونه افکار و احساسات است. سعید و مریم مفاهیم پیچیده اما در عین حال ساده خودفریبی و خودبینی که در مناسبات عادی و هرروزه انسان‌ها رد و بدل می‌شود و گاه بیش از اندازه به آنها بها داده میشود را، امین با روایتی طنزگونه ناراضی‌های منفعل و محتاط فراوان جامعه امروز را که تنها هنرشان غر زدن است، سپیده و داستانش جنگ را، و سرانجام زن جوان داستان آخر، احساس آزاردهنده از خودبیگانگی انسان و نیاز به برگزاری مراسم آشتی‌کنان با خود را به نمایش می‌گذارند.

 

منبع: الف