نشست نقد و بررسی رمان «حریم»

نشست نقد و بررسی رمان «حریم» با حضور نویسنده کتاب صادق کرمیار و منتقدین محمدرضا گودرزی و حسین پاینده عصر سه شنبه در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.

در ابتدای این مراسم صادق کرمیار بخش هایی از رمان خود را خواند و سپس حسین پاینده صحبت کرد.

او در ابتدای سخنان خود گفت: بسیار خوش حال هستم که در جمع شما حضور دارم. در دنیای ماتریالیستی که همه افراد دنبال کارهای روزمره زندگی هستند، کسانی هستند که این جا می‌آیند و مینشینند تا با دنیای تخیل آشنا شوند. عصاره صحبت من در امروز این خواهد بود که اتفاقا این افراد از جهان پیرامونی خود به خوبی استفاده می‌کنند نه آن هایی که غرق در روزمرگی هستند. تخیل ما را بیشتر به واقعیت نزدیک می‌کند. برای این که بتوانم به این نتیجه برسم می خواهم که خوانشی از رمان «حریم» نوشته صادق کرمیار به دست بدهم و بحثم را به چند بخش مشخص تقسیم کنم. بخش اول مربوط به نحوه آغاز شدن این رمان است. مطابق با صحبت هایی که در کتاب «گشودن یک رمان» کرده ام. یعنی میخواهم این ایده را بسنجم که صحنه اول هر رمان باید خط و خطوط مضامین اصلی آن رمان و پی رنگ آن را در ابعادی کوچکتر به خواننده ارائه کند. چنانچه یک رمان بتواند این کار را بکند، مخاطب خود را در چنگ گرفته، علاقه مند کرده، او را به جهان داستانی آن رمان دعوت کرده و رمان موفقی است. حال اگر رمانی نتواند با صحنه اول خود با تمام قوا چنین کند و نتواند به ذهن او چنگ بیندازند و بخواهد با زور جلو برود، آن رمان نتواسته است که به هدف خود دست یابد. بخش دوم مربوط به کارکرد راوی در این رمان است که بسیار قابل توجه است. به گمانم اگر این رمان از زاویه دیگری روایت می‌شد و راوی دیگری داشت، چه بسا تاثیری که اکنون در خواننده خود می گذارد، نمی توانست در خود ایجاد کند. بالاخره در بخش پایانی نیز به آن چه می پردازم که تاکنون مجال پیدا نکرده ام که در کارهای خودم بپردازم و این رمان شاید به من کمک کند که بتوانم به سمت انجام آن بروم. صحبت من راجع به فرجام رمان است. من قبلا راجع به نوع گشودن یک رمان حرف هایم را زده ام اما این که رمان چگونه تمام بشود، فوق العاده مهم است و نحوه اتمام یک رمان به صورت غلط می تواند تمام زحماتی را که رمان نویس در چند ۱۰۰ صفحه کشیده است، بر باد بدهد. بنابراین تلاش میکنم که ببینم آیا می شود بذر اندیشه را در هم چنین جلساتی راجع به یک کتاب در باب اتمام رمان بیان کنم یا خیر.

وی درباره ی صحنه آغازین در این رمان گفت: در هنر ایرانی و زمانی که در نقاشی مینیاتور ایرانی دقت می کنیم می‌بینیم که هنر ایرانیان در این بوده است که یک صحنه بسیار بزرگ و بسط یافته را تبدیل به یک تصویر کوچکتر بکنند که تمام عناصر لازم هنر را در خود گنجانده است. به نظر می رسد که شاعران کلاسیک ما و به ویژه شاعرانی که روایی می‌سرودند مانند نظامی، تبحر بسیار در خور توجهی در این کار داشتند. آن ها این کار را با اسم دیگری نام می‌بردند چرا که در آن زمان اصلا رمان اختراع نشده بود. آن ها به این کار براعت استهلال می گفتند. بدین معنی که خواننده از ابتدا چیزی راجع به کل روایتی که قرار است بشنود، بداند. اگر رمان نویسی میراث دار فرهنگ خود باشد، با آن چه پیش از این در هنر و ادبیات بوده است، ارتباط خود را قطع نمیکند. به ویژه این نکته را باید به رمان نویسان و داستان نویسان نسل جوان باید گفت. اطلاع از تکنیک و صناعات جدید بسیار خوب است اما آن هنرمندی که ریشه در خاک ادبیات خود داشته باشد، می تواند بازنگری و بازتعریفی از ادبیات کهن خود داشته باشد و از آن استفاده نماید. در حقیقت براعت استهلال و نقاشی مینیاتوری به صورتی در هنر و ادبیات ما بوده است. اگر بخواهیم که این موضوعات را با ژانر رمان که کاملا وارداتی و مصنوع است ارتباط دهیم، باید سعی کنیم در ۲-۳ صفحه مزه آن رمان را به خواننده بشناسیم. من حال برای این که بسنجم تا ببینم که این رمان موفق به انجام چنین کاری شده است یا خیر، یک صفحه و نیم اول از رمان را می‌خوانم تا جزییات صحنه آغازین کتاب در ذهن همه ایجاد شود.

او بخش های ابتدایی از این رمان را خواند و توضیح داد: اگر دقت کنید می‌بینید که اگر چه ما هنوز نمی دانیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد، اما سر نخ هایی از یک کلاف که به شدت در هم پیچیده است به ما داده می‌شود. در حقیقت کاری که در این رمان صورت گرفته است، این است که چندین روایت نه به دنبال همدیگر بلکه تقریبا به طور موازی و همزمان به خواننده ارائه می‌شود و این همان تکنیکی است که در سینما به آن برهم گذاری می‌گوییم. برای مثال در یک صحنه ای یک قطار را می‌بینید که با سرعت میرود و از یک جاهایی عبور می‌کند… سپس صحنه قطع شده و به داخل یک آپارتمان می‌روید که کسی شماره تلفنی را می‌گیرد. دوباره مجددا به آن قطار برمی گردیم و… در این جا ۲ روایت به صورت موازی با هم پیش میرود. در این رمان نیز به گونه ای همان کار صورت می گیرد و صحنه آغازین آن به جای این که از ابتدا شروع بشود و یک آغاز داشته باشد تا در پایان رمان به فرجام رمان برسیم، به گونه ای از اواسط شروع می‌شود و به جای این که جلو برود، به عقب برمیگردد. نکته بعد این که این رمان دارای یک راوی بسیار خودآگاه است. اصلی در ادبیات کلاسیک حاکم بود و می‌گفت که وقتی داستان به خواننده ارائه می‌شود، تمام نشانه های داستان بودن را باید از داستان حذف کنیم به گونه ای که داستان واقعی جلوه کند و خواننده بتواند آن را به خوبی در ذهن خود مجسم کند. بنابراین در آن اگر چه راوی داستان را تعریف می کرد اما اصلا به خودش اشاره نمی کرد و نمی‌گفت که یک داستان را به شما می‌گویم و فقط داستان را ارائه می نمود. حال در این رمان برعکس است و می‌بینید که از صفحه اول تا آخر، راوی می گوید که من برایتان یک داستان را تعریف می‌کنیم و در خیلی موارد وقوف خود به تکنیک های داستان نویسی و الزامات آن را برای ما برجسته می‌کند. برای مثال در صفحه ۲۹ کتاب با این موضوع رو به رو می‌شویم. در این جا و پس از خواندن داستان به این نکته فکر می کنیم که در مواردی داستان ها به جای این که خطی پیش بروند، گاهگاهی هم به شیوه داستان های مدرن، به عقب برگردند. در صفحات دیگر نیز این چنین مواردی وجود دارد.

حسین پاینده اضافه کرد: برخلاف راویان رمان های کلاسیک که دانای کل بودند و از موضع اطمینان و دانستگی و دانایی کل ما انسان های خواننده را مخاطب قرار میدادند، راویان رمان های معاصر ترجیح می دهند که هم چنین جایگاهی نداشته باشند. آن ها در مواردی خودشان نیز سرگشته هستند و در خطاب قرار دادن ما بیشتر به ما نزدیک می‌شوند. چرا که وقتی ما کسی را می‌بینیم که برای مثال فیلسوف است، فاصله بین خودمان و او احساس می‌کنیم. در حالی که وقتی راوی داستان خود می گوید که من هم نمی‌دانم و باید با شخصیت ها جلو بروم تا ببینم داستان چگونه است، برای ما انسان های معاصر که سرگشتگی زیادی در این دنیای عجیب و غریب داریم، بسیار جذاب تر و دل نشین تر است. بنابراین ما با راوی که به صراحت می‌گوید من هم نمی دانم ، بهتر ارتباط می‌گیریم. داستان های عامه پسند با تصادف ها رقم می خورد و پیش میرود در حالی که داستان هایی که ما را به ژرف اندیشی سوق می دهد، این گونه نیست که هر اتفاقی برای ما قابل قبول باشد. در این جا راوی با بیان جمله «حالا همه تان به من خرده بگیرید که اتفاق در داستان جز نقاط ضعف نویسنده است که نشان می‌دهد نویسنده نتوانسته است از امکانات دراماتیک داستان به صورت صحیح بهره ببرد» خود اگاهی خود را نسبت به جهان داستان بیان می‌کند. استفاده از لغاتی مانند ساختار، دراماتیک و … مربوط به جلسه نقد است و این نشان می‌دهد که خود راوی دارای علم است و آن ها را برای ما برجسته می‌کند. حال با بیان نمونه ها می‌خواهم این را اثبات کنم که در صحنه آغازین این رمان، اولین چیزی که نویسنده برای مخاطب برجسته می کند، خودآگاهی خود او و تصنع داستان است. در این جا با خود داستان مواجه هستیم نه با گزارش واقعیت یا خود واقعیت. این موضوعات در سرتاسر رمان ادامه پیدا می کند. بنابراین به یک عبارت، صحنه آغازین از نظر نوع زاویه دید و کارکرد راوی، بیان کننده ماهیت کلی این رمان است. می‌بینید که در داستان بحث دروغ را مطرح می‌کند و میگوید که «شاید بعضی از خواننده های کتاب فکر کنند که داستان یعنی دروغ، اغراق و … اما باور بفرمایید که داستان آقای شمس به طرز غیر قابل باوری اتفاق افتاده است». می‌بیند که نویسنده از پارادوکس استفاده کرده است. اگر فکر کنید که ما چیزی به نام واقعیت و غیر واقعیت داریم، مرز بسیار باریکی بر این دو در این داستان حاکم است. این موضوع خاصیت ادبیات است. دقت کنید که یک رمان همیشه تخیل است، چه مدرن باشد، چه سورئالیستی باشد و چه مدرن باشد و… اما پارادوکس ادبیات این است که به رغم این که از تخیل برمی‌آید، ما را به واقعیت نزدیک تر می‌کند. البته فیزیک هم یک راه فهمیدن واقعیت است. فیزیک علمی است که قوانین طبیعت را کشف می کند. حال قانون جاذبه است، سرعت است و … درست است که فیزیک هم یک راه پی بردن به واقعیت است اما ارزش ادبیات به هیچ وجه از ارزش فیزیک برای فهم جهان پیرامون ما کمتر نیست. ای بسا که تخیل جنبه های ناپیدای جهان ما را نشان بدهد. در حالی که فقط فیزیک جنبه های مشهود دنیای پیرامون ما را کشف می‌کند و به ما نشان می دهد. در حقیقت در روابط انسانی آن چه ناپیدا است را در ادبیات بهتر بتوان فهمید. نویسنده در داستان شخصیت شمس را معرفی می کند. شخصیت اصلی رمان که تمرکز ما بر روی آن است و در ادامه اشاره به مکان دارد. اشاره به مشهد بسیار مهم است و من فکر نمی‌کنم که در این رمان با این مضمون که دارای محتوای مذهبی است، در هیچ شهر دیگری نمیتوانست رخ بدهد. البته منظور من این نیست که شهرهای دیگر از دین به دور هستند اما برای ما ایرانیان، مشهد از قرن ها پیش، یک مکان مقدس به حساب می‌آمده چرا که یکی از امام شیعیان در آن دفن شده است. بنابراین اگرتم رمان این باشد که از هر دستی بگیری، از همان دست می‌گیری، مشهد انتخاب خوبی بوده است. از جمله توانایی های یک رمان نویس علاوه بر زاویه دید، باید به انتخاب مکان و انتخاب چارچوب زمانی داستان اشاره نمود.

این نویسنده و منتقد به روش های متداول برای شروع یک داستان اشاره کرد و گفت: من می خواهم ۱۰ شیوه شروع رمان را به شما پیشنهاد بدهم و بعد میخواهم این سوال را بپرسم که از میان این ۱۰ شیوه، این رمان به کدام شیوه نوشته شده است؟ اول، رمان با یک دیالوگ و یک گفتگو بین دو شخصیت و به صورت ناگهانی شروع شود. در این شیوه، نویسنده به جای این که بیاید جایی را توصیف کند با یک دیالوگ شروع کند. انگار که شما وارد یک اتاق شوید که دو نفر در حال گفتگو هستند و شما از میانه این گفتگو وارد شده اید. دوم، رمان با توصیف یک مکان شروع شود. فرض کنید که رمان یک خانه است که من از زیر زمین آن شروع کنم. این موضوع به خود رمان بسیار دلالت دارد چرا که زیر زمین نمادی از ضمیر ناخودآگاه است. خیلی از رمان های مدرن این گونه و از زیر زمین شروع می‌شوند. چرا که در رمان های مدرن به حیات معنوی افراد می‌پردازیم. برخلاف آن خیلی از رمان های رئالیستی با توصیف مکان های عمومی شروع می‌شوند مانند پارک، مدرسه و خیابان و …چرا که این رمان رئالیسم است و به موارد مشهود بیرونی می‌پردازد. سوم،‌ داستان به کمک توصیف زمان شروع می‌شود. مثلا می گوییم« نیمه شب بود، خیابان ها بی صر و صدا بودند…» یک رمان در پاییز شروع می‌شود، یک رمان در بهار شروع می‌شود و… البته هر کدام از آن ها یک نماد است. بهار فصل از سرگیری حیات و رویش مجدد است. توصیف زمان در ابتدای یک رمان می تواند اشارتی به بنیادی‌ترین حرف هایی باشد که قرار است در آن زده شود. چهارم، شروع، با اشاره به یک داستان رخداد شده است. این رمان ها به رمان های معطوف به کنش معروف هستند. پنجم، شروع با روایت یک داستان از میانه آن نه از ابتدای داستان. ششم، شروع با توصیف شخصیت اصلی از منظر خودش (راوی اول شخص). برای مثال گفته شود «من اصولا آدمی هستم که خیلی اهل مهمانی نیستم». در این جا اولین نشانه ها از تیپ شخصیتی خود راوی است. هشتم، شروع با توصیف شخصیت اصلی از منظر اول شخص ناظر، نه شرکت کننده. بدین معنی که یکی از شخصیت های داستان از درون داستان، شخصیت اصلی را به ما معرفی کند. نهم، شروع با خوابی که شخصیت اصلی می‌بیند. خیلی از رمان ها و فیلم های مدرن این گونه اند و با یک کابوس شروع میشوند. دهم، شروع با روایت گری راوی دوم شخص که البته به صورت عمومی نیست و کمتر مورد استفاده قرار می‌گیرد. در این رمان، نویسنده از روش شماره ۵ برای آغاز استفاده کرده است. اگر دقت کنید می‌بینید که شخصیت اصلی می گوید که من باید ۱۰ سال به عقب برگردم. در واقع داستان قبلا رخ داده و اکنون یک مقطع زمانی از آن را انتخاب می کنم تا از آن جا جلو بروم. باید دقت داشت که این نوع آغاز برای رمان هایی مناسب است که شخصیت پویا دارند. در ادبیات داستانی می گوییم که شخصیت ها یا ایستا هستند و یا پویا هستند. بدین معنی که در پایان داستان همان جهان بینی ابتدای داستان را دارند و ایدئولوژی آن ها تغییر نمی‌کند. و یا در مقابل، بر اثر یک رویداد، شخصیت اصلی دچار یک تحول روحی و روانی شده و آدم دیگری شده است. این اتفاق برای شمس می‌افتد. در پایان داستان است که شمس متوجه می‌شود که این دنیا آن چنان هم بی حساب و کتاب نیست و اگر برای کسی دشواری ایجاد کنی، خودت هم درموقعیت مشابه آن قرار می‌گیری. علاوه بر این، استفاده از این نوع آغاز برای رمان های پیچیده مناسب است. البته نه برای رمان های کلاسیک بلکه برای رمان های مدرن و پست مدرن. در این نوع آغاز این امکان وجود دارد که ما بتوانیم فلش بک کنیم و داستان را از یک مقطع دیگر ببینیم. این دقیقا همان کاری است که به دفعات در رمان «حریم» صورت می گیرد. این راوی، راوی خوداگاه و مداخله گری است که داستان را دائما قطع کرده و کامنت میدهد. در یک پنجم انتهایی داستان است که ما می فهمیم این راوی همان مرجان احمدی، دختر زینت است که دانشجوی ادبیات است و به این دلیل که دانشجوی ادبیات است و با این مسائل سر و کار دارد، به تکنیک های داستان وقوف دارد و آن ها را برجسته می‌کند. هم چنین پرش های زمانی که در طول داستان رخ میدهد، به دلیل نوع شروع داستان، نوع روایت آن و … است. بنابراین مناسب است.

او توصیه ای به نویسنده های تازه قلم داشت و توضیح داد: در این جا خطاب به نویسندگان تازه قلم می گویم که صرف صناعت و تکنیک، هیچ اعتباری به هیچ نویسنده ای نمی‌دهد. این که من مدرن می‌نویسم هیچ برتری نیست. شما می‌توانید یک رمان کلاسیک خوب بنویسید. اگر شما تکنیکی به کار بردید، باید ضرورت داشته باشد. برای مثال در این جا، پرش های زمانی با نوع راوی و صحنه آغازین آن میخواند. اما اگر یک تکنیک را به صورت مصنوعی به کار بردی، این حس در خواننده ایجاد می‌شود که در این جا نویسنده فقط معلومات خود را به رخ ما کشیده است. روایت این داستان در ظاهر یک کلاف سر در گم است که زندگی چندین شخصیت مختلف را در برمی‌گیرد مانند دکتر سجادی که از یک جایی به بعد وارد داستان می‌شود. حال از آن جایی که این روایت ها در یک نقطه که تم روایی داستان است، به هم گره می‌خورند، به جا است. در توصیف عنصر تم می‌گوییم که یک چرخ دوچرخه را در نظر بگیرید که پره های مختلف دارد. تمام آن ها به یک نقطه مشترک می‌رسد. این پره ها در داستان شامل مکان، زمان، مستند سازی  و… است که همگی باید در یک محور به یکدیگر وصل شوند که به آن تم می‌گوییم. در این جا به این دلیل که تم داستان گره خوردن سرنوشت این شخصیت ها به یکدیگر را نشان می‌دهد، بنابراین داستان دچار سردرگمی نیست و به جا است. برای من زیاد اتفاق افتاده است که رمان یک نویسنده را خوانده ام اما نفهمیده‌ام. هنگامی که از او درباره ی داستان میپرسم می‌گوید که یک رمان مدرنیستی نوشته ام در حالی که بسیار سردرگم است. شما اگر یک موضوع اجتماعی فرهنگی در جامعه ما را با نگاه موشکافانه نویسنده جامعه شناس تشخیص دادی و در داستان خود به کار بردی، آن درست است. آن موقع میتوانی پرش های زمانی، تعویض زاویه دید و… را بیاوری

حسین پاینده در بخش دوم صحبت های خود به مضامین این داستان اشاره کرد و گفت: در صفحه ۸۴ جمله ای داریم که به نظر من مضمون اصلی داستان را بیان می‌کند. آن این است «صیاد خوش صید شد. طلبکار حالا بدهکار شد» این جملات کوتاه و پر مغز هستند و البته پاردوکس دارند. زندگی نیز همین است. فکر می‌کنی که میتوانی به کسی ظلم کنی و عدالت خداوند نباشد؟ پیامبر فرمود: «یک کشور ممکن است که با کفر باقی بماند اما با ظلم باقی نمی‌ماند». اگر در زندگی به کسی ظلم کنی باید آماده باشی که مشابه آن ستم برای خودت رخ بدهد. این موضوع به شکل دیگر نیز در صفحه ۱۰۵و ۱۲۱ داستان تکرار شده است. «در این دنیا همه چیز به همدیگر ربط دارد». این گونه نیست که به کسی ظلم کنی و برای خودت هیچ رخدادی نباشد. اصلا این گونه نیست. ممکن است که انسان نقابی از عدالت خواهی بزند اما انسانی واقعا عادل است که هنگامی که موقعیتش پیش می‌آید، ظلم نکند نه این که چون تاکنون موقعیت ظلم کردن برایش پیش نیامده است، بگوید که من آدم اهل عدالت هستم.

او در بخش سوم صحبت های خود به فرجام داستان پرداخت و گفت: همان زمان که کتاب «گشودن رمان» را نوشتم، این فکر به ذهن من آمد که همان قدر که آغاز شدن یک داستان مهم است، پایان یافتن رمان نیز باید صناعی و تکنیکی باشد. در این جا می‌خواهم چند پرسش را مطرح کنم. وقتی رمان مینویسید به این پرسش ها پاسخ بدهید و سپس فرجام و پایان رمان را بنویسید. اول، این رمان چگونه تمام می‌شود؟ دوم، این نحوه اتمام رمان چه معنایی را القا می کند؟ سوم، در پایان رمان خواننده چه شناختی از وقایع و دلیل آن وقایع پیدا کرده است؟ چهارم، پایان بندی رمان را ذیل کدام مقوله میتوان طبقه بندی کرد، پایان بندی ناگهانی، غافلگیرکننده، اجتناب ناپذیر، آخر الزمانی، ترحم انگیز و… پنجم، چرا رمان این گونه فرجام می یابد؟ این سوال بسیار مهم است. همان طور که صحنه آغازین از دل ضرورت های پی رنگ باید نوشته شود، نحوه پایان یافتن رمان نیز باید دلیل داشته باشد. ششم، آیا این رمان پایان گشوده یا نامعین دارد؟ و هفتم، آیا پایان رمان مبهم و واجد بیش از یک دلالت معنایی است؟ من فکر می کنم که با توجه به تم رمان، پایان بندی کم و بیش مناسب است. بدین معنی که شخصیت اصلی به وقوفی نسبت به ساز و کار جهان هستی می رسد، شمس روالی را تا آن زمان در زندگی خود در پیش گرفته بود، تجدید نظر می کند و خواننده متقاعد میشود که این نوع پایان بندی برای این چنین داستانی ضرورت دارد.

پاینده بیان داشت: میخواهم بگویم که این شخصیت هایی که در این رمان بودند برای من باور پذیر بودند چرا که من این دست آدم های کاسب کار را در زندگی زیاد می‌بینم. من احساس میکنم که شخصیت سجادی کمی تک بعدی است. دست کم در مقایسه با دیگر شخصیت ها تک بعدی تر است. او یک پزشک است که آرزوی پدرش را برآورده و با سختی و مرارت پزشک شده است اما همیشه دلش میخواسته است که خادم حرم امام رضا (علیه السلام) باشد. هنگامی که این امکان برای او پیش می‌آید، تلاش میکند که برای خدمت به یک خانواده مستمند دست به کار شود و چون در بم زلزله آمده است، به خانواده احمدی (زینت و مرجان) کمک می کند. البته به کمک یک دروغ مصلحت آمیز. بدین صورت که به آن ها می‌گوید که من ۲۰ میلیون به شوهر شما بدهکار بوده ام و اکنون آمده ام، آن را پس بدهم. زن نیز در جواب می گوید که با آن پول کاری کن و به صورت مقرری چیزی به ما بده. هنگامی که زینت در دردسر می‌افتد و برای خانه اش به پول احتیاج دارد، پیش دکتر سجادی می‌رود تا ۲۰ میلیون را بگیرد و از آن جایی که او اهل مادیات نبوده است، ناچارا به زندان می‌افتد. به نظر من مقداری مبالغه در خوش نیتی و سرشت پاک این شخصیت وجود دارد. مقصود من این نیست که ما این چنین پزشک هایی نداریم. فکر میکنم که یک رمان نویس، به قاعده نظر دارد نه به استثنا. هم چنین آدم هایی در جامعه ماتریالستی که ما در آن زندگی می‌کنیم مبالغه آمیز است. می‌بینید که این آدم هنگامی که به داخل زندان می‌افتد، با خوش قلبی برخورد می‌کند. به نظر من آن شخصیت بیش از حد تک بعدی است. در مورد فرجان نیز باید بگویم که اگر ما بتوانیم رمانی را به رغم دانستن پایان آن دوباره بخوانیم، پایان بندی درست بوده است. چرا که اگر یک رمان با واقعه ها و تعلیق ها جلو برود، وقتی پایان آن را بدانیم، دیگر انگیزه ای برای دوباره خوانی آن نداریم. شما از تجربه شخصی تان راجع به رمان هایی که شما را تحت تاثیر قرار داده است میدانید که رمان ها به روح ما چنگ می اندازند و ما چند ۱۰۰ صفحه را از اول میخوانیم در حالی که میدانیم پایان داستان چیست. در این جا نویسنده شما را در تعلیق نگه نداشته است که با یک چرخش غیر قابل باور، شما را شگفت زده کند. این موضوع یک تست است که بفهمیم پایان بندی خوب بوده است یا نه. پایان بندی که خوانش مجدد را امکان پذیر کند، مناسب بوده است و اگر پایان بندی ما را به خوانش مجدد تشویق نکند. آن رمان تامل برانگیز نبوده است.

او در بخش پایانی صحبت های خود گفت: هر وقت که ما به پایان بندی یک رمان فکر می‌کنیم، در واقع دست به بازیابی کل رمان زده ایم. چرا که کل سیر آن واقعه تکرار شده است و میخواهیم ببینیم که آن وقایع چگونه به این جا رسید. پایان بندی ارتباط مستقیمی با وقایع منتهی به فرجام دارد بنابراین باید برآمده از دل ضرورت های خود جهان داستانی باشد. در این پایان بندی، سرنوشت زینت خیلی معلوم نمی شود و نمی‌فهمیم که او با آن پول کمی که داشت چگونه شد. این موضوع من را به یاد فیلم درباره‌ی الی انداخت. چرا که در پایان آن فیلم هم خیلی مشخص نیست که الی غرق شد، خودکشی کرد، به تهران برگشت یا … پایان گشوده نیز یکی از تکنیک های رمان مدرن است. راوی خودآگاه برای رمان های پست مدرن است که البته مدرنیسم جدا از پسا مدرنیسم نیست. تصور میکنم که بهتر شد که سرنوشت زینت در هاله ای از ابهام ماند چرا که قرار نیست رمان نویس مثل یک حل کننده مساله ریاضی یا فیلسوف، جواب های دقیق و منطقی بدهد. چه بسا ابهام ما را وادار به فکر کند. وضوح و روشنی امکان و ضرورت فکر کردن را از ما بگیرد. فیلم درباره ی الی بخش اعظمی از دراماتیک بودن خود را مدیون الی است که در ۲۰ – ۳۰ دقیقه فیلم حضور دارد و در بقیه فیلم نیست. پس من بیننده فکر می‌کنم که چرا اسم این فیلم درباره ی الی است. او که نقش زیادی در فیلم ندارد. زینت هم از ابتدای این رمان در داستان است و همراه با دخترش مرجان حضور دارند. زینت نقش بسیار مهمی دارد اما محو شدن او در پی رنگ، تمهید خوبی از خواننده است که در درباره ی داستان به تفکر بپردازد.

در ادامه محمدرضا گودرزی صحبت کرد و گفت: یک جمله ای را آقای پاینده بیان کردند که این بود که «تخیل ما را به واقعیت نزدیک می‌کند». بنده در مورد این موضوع میخواهم مثالی بزنم. خانمی با فرزند ۷- ۸ ساله اش پیش انیشتین میرود و میگوید که من میخواهم وقتی فرزندم بزرگ شد، شبیه شما باشد. او باید چه کار کند؟ انیشتین در جواب می‌گوید که برود داستان های افسانه‌ای گرین را بخواند. خانم فکر می‌کند که منظورش را متوجه نشده است و دوباره سوال خود را می‌پرسد. او می گوید میدانم. برود و همین کتاب ها را بخواند. در حقیقت تخیل، حتی در علم هم ما را زودتر به واقعیت نزدیک می‌کند. در دانش نیز تخیل جایگاه بسیار مهمی دارد.

وی به این رمان اشاره کرد و گفت: ترکیب ژانر ها امروزه باب شده است. به دلیل این که من معتقدم کسی که در جهان امروز زندگی می‌کند، طبیعتا ترکیبی از انواع دیدگاه های ژانری را میبیند. این موضوع باعث میشود که تعیین قطعی ژانر را دچار مشکل کند. علاوه بر آن، ژانر یک فضیلت نیست. این که بگوییم متن فرا داستانی است، خیلی خوب است یا اگر مدرن باشد خوب است و … اما به صورت کلی فضیلت نیست. یک اثر کلاسیک میتواند یک اثر ارزشمندی باشد. من معتقدم که این رمان، یک رمان رئالیستی با پسوند دینی است. از نظریه جناتان کالر استفاده میکنم که راجع به واقع گرایی میگوید که سه عنصر هست که راست نمایی فرهنگی است. یکی تجربه زیستی است و دیگری قرار داد ادبی است. چرا که واقع گرایی به این معنی نیست که متن منطبق بر واقعیت است. تخیل بر همه اعمال وجود دارد. برای مثال عناصری که راست نمایی فرهنگی دارند در داستان وجود دارد. مثلا شمس قبل از این که سجادی را در واقعیت ببیند، او در عالم خواب دیده است. یا برای مثال دیگر، تاثیر امام رضا بر کنش شخصیت ها که باعث تحول تمام شخصیت ها می‌شود و دیگر شخصیت منفی نداریم. علاوه بر این، از دیدگاه متن خودآگاه یا فرا داستانی، نکاتی در متن وجود دارد. عدم قطعیت مرکزی در متن ها نیست. مثلا نمی‌گوید که به هر کس ظلم کنی، به تو ظلم می‌کند. در حقیقت نکات داستان این گونه است که به نتایج قطعی نمی‌رساند. بلکه عدم قطعیت هایی وجود دارد و معلوم نیست که خوب کدام است. در این رمان و در نهایت، اعتقاد به اندیشه ای وجود دارد که از هر دست بدی از همان دست می‌گیری و در نهایت تمام داستان یک مرکزیت پیدا میکند. به اعتقاد من تمام عناصری که در متن خودآگاه است، دلیلی ندارد که بگوییم این متن کلا فرا داستانی است. من می‌گویم که کل این متن این گونه است که آن چیزی که در نهایت در ذهن ما می‌ماند این است که متن کتاب یک متن دینی است. به همین دلیل در متن اشاره میتوان نمود که شخصیت اصلی امام رضا است و اگر راوی هم نگوید، دقیقا به دلیل تاثیر حضور ایشان بر رخداد ها، امام رضا را میتوان شخصیت اصلی نام برد. مثلا گفته می‌شود که در داستانهای مکان محور، هنگامی که مکان این قدر مهم باشد که کنش شخصیت ها معطوف به آن باشد، شخصیت اصلی هم مکان است. در این داستان نیز هم خود راوی اشاره می‌کند و هم میتوان برداشت نمود که شخصیت اصلی امام رضا (علیه السلام) است.

وی ادامه داد: شیوه روایت این رمان به تاخیر انداختن اطلاعات داستانی است. به عنوان نمونه یک راوی اول شخص (نویسنده) در داستان است. من فکر می‌کردم که این راوی خود آقای کرمیار است که در این صورت با فرا داستان هماهنگ تر می‌شد اما کرمیار نیست. یکی از شخصیت های داستان است که این را می نویسد. این موضوع کمی متفاوت است و ما خیلی دیر این را متوجه می‌شویم. من خودم فکر کردم که این راوی همان آقای کرمیار است اما در مواردی که میگوید «بی طرف نیستم، شرمنده در جریان داستان دخالت کردم و ..» دقیقا به ویژگی های فرا داستانی اشاره دارد. من بیش تر دوست داشتم که راوی نویسنده خود کرمیار باشد نه شخصیت های دیگر. چرا که مثلا مرجان در مواردی به صورت بیرونی ازخود صحبت می‌کند. در صورتی که اگر راوی اول شخص باشد، قاعدتا باید به گونه دیگری راجع به مرجان صحبت کند. باید این نکته را اشاره کنم که شگردها قطعیت ندارد. این که بگوییم این شگرد است که این قطعیت ها را دارد و در همه جا به یک شکل است، اصلا این گونه نیست. عموما هر متن می‌تواند ویژگی های خاص خود را داشته باشد و این به معنی ایراد نیست. چرا که نویسنده تشخیص داده است که راوی نویسنده یکی از شخصیت های داستان باشد که از بیرون ماجرا را روایت می‌کند، بهتر است. ایشان این شگرد را انتخاب کرده است.

گودرزی اضافه کرد: حرکت زمانه رمان بین ۱۰ سال پیش تا اکنون است. روایت اکنون وجود دارد، ۱۰ سال بعد برمی گردد و روایت میکند. این موضوع شگرد بسیار خوبی است. این ویژگی رفت و برگشت ها یکی از ویژگی رمان های مدرن است. در اکنون روایت، راوی نویسنده ترم ۵ دانشگاه است. بنابراین کل رمان در دو بخش زمانی رخ می دهد که فاصله شان ۱۰ سال است و کار بسیار جالبی است. این فاصله ۱۰ ساله به دلیل تحول شخصیت ها و موقعیت ها انتخاب شده است. در حقیقت در ۱۰ سال بعد چیزهایی عوض شده است که در رمان جذابیت ایجاد کرده است. برای مثال، شمس دچار تغییراتی شده است و شخصیت جدیدی را ایجاد کرده است. نکته بعد مربوط به قرار داشتن بنیان رخدادها بر تصادف است. اغلب رخدادها کاملا عامدانه است. این موضوع منطق رمان را تشکیل میدهد بلکه نویسنده و خود متن منطقی دارد که بگوید تصادف ها می تواند رخ دهد. این موضوع در ژانر عامه پسند بسیار به چشم می‌خورد. در گروه داستانی پست مدرن، تصادف را علت داستان میدانند. اگر فلان اتفاق رخ نمیداد، فلان اتفاق دیگر رخ نمیداد. در حالت زندگی مجموعه ای از تصادف ها است که به عنوان یک منطق مطرح می‌گردد. من فکر می‌کنم که منطق کتاب آقای کرمیار جور دیگری است. در این حالت تصادف ها منطق پیدا کرده و جزئی از داستان می‌شود. با مشاهده تصادف ها در داستان میتوان گفت که انگار این جهان، جهان بسیار کوتاهی است که به این شکل به یکدیگر ربط پیدا می‌کند. در خود رمان این تصادف‌ها را به گونه ای جمع میکند و منطق میدهد که برای ما باور پذیر باشد. به نظر من منطق تمام این تصادف ها را در جمله شخصیت مرجان میتوان دید. «جهانی را میبینم که به موازات این هستی بسته و کارتونی (اشاره به دوران کودکی خود)، بر زمان و مکان اشراف دارد. این جهان ها همانند حلقه های پیاز در یکدیگر است». البته در ادامه به قسمتی میرسیم که امام رضا مرکز ماجرا قرار میگیرد. در آن زمان مصلحت و منطق این که همه رخداد ها را امام رضا بدانیم، دیگر تصادفی نیست. این مصلحتی است که باید این گونه اتفاق بیفتد.

وی ادامه داد: شخصیت پردازی داستان در دو وهله انجام شده است. در وهله اول، شمس و مهراب فر و دیلمی، پویا و زینت و مرجان قرار دارند. در وهله دوم، کاشفی، نسرین، پیمان، پروانه و رضوانی هستند. در صفحه ۱۴۷ راوی نویسنده می‌گوید که شخصیت اصلی امام رضا (علیه السلام) است که با چیدن دقیق داستان ها، همه چیز را به سمت اصلاح امور و رشد شخصیت ها سوق داده است. در حقیقت اگر جهان بینی تمام این تصادف ها را ایشان بدانیم، داستان رئالیسم دینی است. کسی که به این مسائل باور دارد، با توجه به بینش دینی خود داستان را رئالیسم میبیند. امام رضا شخصیت اصلی است چرا که ایشان مرکز رخداد تمام تحول ها هستند و این نکته مساله منطق تصادف را در مجموعه ای قرار می‌دهد که نیروی مقدس، ما را به سمت دیگری ببرد.

این نویسند و منتقد بیان داشت: به نظر من مهم ترین عنصر داستانی این رمان تعلیق آن است. این موضوع را آقای کرمیار به خوبی در داستان های خود دارند. این همان جذابیتی است که خواننده را به دنبال خود بکشاند. تعلیق های پشت سر همی در داستان به وجود می‌اید که خواننده را برای خواندن ادامه داستان ترغیب می‌کند. چرخش وقایع گاهی اوقات باعث تغییر در نگرش ما نسبت به شخصیت ها می‌شود مثلا تا یک جایی از داستان فکر میکنیم که فلان شخصیت بد است در حالی که در ادامه وقایع مشخص می‌شود که او شخصیت خوبی دارد. به دلیل مرکزیت قرار گرفتن امام رضا در داستان میتوانیم بگوییم که تقریبا هیچ شخصیت منفی در داستان وجود ندارد. شخصیت های پویا و دیلمی هم به دلیل تاثیرپذیری که دارند تغییر می‌کنند. حال اگر ما پسوند رمان دینی را برمی داشتیم باید میپرسیدیم که چگونه این همه اتفاق رخ میدهد. از تکنیک چکیده در داستان استفاده شده است. در این تکنیک اتفاقات زیادی در چند جمله خلاصه می‌شود. تکنیک دیگری که در داستان استفاده شده است، تکنیک تاخیر است. اتفاقی در صفحه ۸ کتاب رخ میدهد و در صفحه ۸۰ دلیل آن معلوم می‌شود. استفاده از لحن و تکیه کلام برای شخصیت پردازی ها به خوبی صورت گرفته است. نثر رمان شیوا است و به دلیل تعلیق آن، متن بسیار خواندنی است. به نظر من حتی اگر از نظر جهان بینی کسی با جهان بینی رمان موافق نباشد، باز هم از خواندن رمان لذت میبرد چرا که ساختار داستانی خوبی شکل گرفته است. پایان داستان گشوده است و به عهده خواننده گذاشته شده است اما معتقدم این از مواردی است که میتوان پایان را پیشبینی نمود چرا که گزینه های زیادی برای رخداد وجود ندارد. در نهایت از آن جایی که قرار است داستان با مرکزیت قرار گرفتن امام رضا پایان یابد، پایان داستان به گونه ای باز گذاشته شده است اما خط و خطوط پایان داستان به خواننده داده شده است.

در ادامه صادق کرمیار صحبت کرد. او درباره ی شخصیت سجادی سخنان کوتاهی را بیان نمود و گفت: در جلسه گفته شد که این شخصیت تک بعدی است. آن چه که در شخصیت های داستان آورده شده است، شخصیت منفی قرار داده نشده است. مرتبه های وجودی و انسانی شخصیت ها با هم متفاوت است. متاسف شدم که با شخصیت سجادی ارتباط برقرار نکردید. این شخصیت دارای مرتبه وجودی است که با بقیه متفاوت است. تنها رفتار اشتباه او در جایی است که با امام رضا قهر میکند. در منابع گفته می‌شود که ان چه برای عوام الناس حلال است برای اولیا الله حرام است. مرتبه وجودی آدم ها به گونه ای است که ممکن است کاری برای من مستحب باشد اما برای شخصیت دیگری حرام باشد. در حقیقت مرتبه وجودی افراد است که کارهای آن ها را معلوم می‌کند. مرتبه وجودی امام رضا این است که همه را چه گناهکار و چه بی گناه می‌پذیرد. حال در مورد شخصیت سجادی نیز همین است. آدم های خوب از قبیل او، اعصاب خرد کن هستند و این آدم ها در این جامعه که هر کس می‌خواهد کار خیری انجام بدهد، چرتکه می‌اندازد، باعث اعصاب خرد شدن دیگران می‌شوند. در این رمان با آدم های خوب سر وکار دارم. با کسانی سر و کار دارم که همیشه به دیگران کمک می‌کند. در این جامعه آدم هایی مثل سجادی قابل تحمل و درک نیستند و افراد حس می‌کنند که انگار او آدم بی خیالی است.

این جلسه با پرسش و پاسخ حاضران پایان یافت.