نشست نقد و بررسی کتاب «نقشه هایت را بسوزان»

نشست نقد و بررسی کتاب ترجمه «نقشه هایت را بسوزان» با حضور مترجم آن لیدا طرزی و منتقدین محمدرضا گودرزی و اسدالله امرایی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.

در ابتدای این نشست لیدا طرزی بخش هایی از کتاب را خواند و سپس محمدرضا گودرزی صحبت کرد.

گودرزی گفت: در بحث ترجمه کتاب، با دو نوع نقد مواجه هستیم. نقد ترجمه و نقد خود کتاب. ما نقد ترجمه نداریم و ساختار کتاب را نقد می‌کنیم. این مجموعه داستان، ۹ داستان دارد که همگی «ماکسی مال» هستند. دو نوع گرایش داستان نویسی داریم. این دو نوع شامل «مینی مال» و «ماکسی مال» است. مینی مال به معنای کوتاه است و ماکسی مال به معنای بلند است. بنابراین در داستان های ماکسی مال، نویسنده تا آن جایی که فکر می‌کند لازم است، حرف هایش را میزند و توصیفات را کامل انجام می‌دهد. در مقابل و در مینی مال، نویسنده ها متعقدند که متن ادبی مانند کوه یخ است یعنی یک هشتم آن رو است و بقیه آن زیر است. بنابراین خواننده و نویسنده به گونه ای باید همکاری کنند که سطرهای سفید هم خوانده شود و خواننده بتواند ناگفته های متن را هم بخواند. برداشت من این است که جایزه اُ هنری و داوران آن بیشتر گرایش به ماکسی مال دارند. در این جا عرف این است که میانگین داستان ۲۰ صفحه باشد. این موضوع در همین کتاب نیز وجود دارد و می‌بینید که بیشتر داستان ها بالای ۲۰ صفحه هستند و فقط یک داستان است که ۱۴ صفحه است و از همه کوتاه تر است.

وی ادامه داد: ماکسی مال یک گرایش است و نمی‌توان گفت که خوب است یا بد است. این موضوع بستگی به علایق خوانندگان دارد. بعضی از آن ها ترجیح می دهند که نویسنده همه چیز را نگوید و نکته هایی را خود خواننده کشف کند. در حالی که در ماکسی مال خیلی این گونه نیست. البته از نظر محتوایی نیز داستان های ماکسی مال دارای مفاهیمی است که قابل بحث است. البته ما معتقدیم که بحث تعویل وابسته به خواننده است یعنی برداشتی که از یک داستان توسط افراد مختلف انجام می‌شود، متفاوت است. ممکن است که در قسمت تعویل تفاوت آرا داشته باشیم و هر کس برداشت متفاوتی از یک داستان داشته باشد. این موضوع به دو چیز وابسته است. یکی خود خواننده، علایق او، میزان مطالعه او، جهان بینی او و … این موضوعات بر روی معنا کردن او تاثیر می‌گذارد. معنا کردن نسبی است اما این که می‌گویند متفاوت است به این معنی نیست که هر کس براساس سلایق خود در مورد داستان صحبت کند. چرا که ذهن انسان معنا ساز است و می‌تواند از هر چیزی معنای متفاوتی بسازد.

گودرزی درباره ی داستان های این کتاب گفت: داستان های این کتاب از نظر گروه ژانر بندی در گروه های مختلف قرار می‌گیرد. یکی از داستان ها شگفت نمادین است که اسم آن داستان «آن چیز در جنگل» است. ۳ داستان رئال هستند و ۵ داستان مدرن هستند. همان طور که می دانید داستان های رئال داستان هایی هستند که به واقعیت های اجتماعی می‌پردازند. داستان های مدرن داستان های هستند که به مسائل روان شناسی و ذهن انسان ها می‌پردازند. بعضی از داستان های مدرن دارای شیوه روایت مدرن هستند و خودشان دارای مساله غیر مدرن هستند در حالی که بعضی دیگر علاوه بر شیوه روایت مدرن دارای مساله مدرن نیز هستند. در مورد راوی داستان ها بایدگفت که راوی ۵ داستان ذهنیت مرکزی یا محدود به ذهن است. در حقیقت سوم شخصی است که مرکزیت داستان بر اساس آن است. البته به نظر من در بعضی از این داستان ها تخطی وجود دارد بدین معنی که یا نویسنده بلد نبوده است و تخطی کرده است و یا اصلا برایش مهم نبوده و تخطی کرده است. شاید با خود فکر کرده است که اگر هر جایی داستان ذهنیت مرکزی نداشته باشد، دانای کل خوانده می‌شود. هم چنین ۲ داستان اول شخص است و ۲ داستان دیگر دانای کل است. باید توجه داشت که این ۹ داستان از نویسندگان متفاوت است بنابراین صحبت کردن راجع به وجوه مشترک این داستان ها بسیار سخت است. در حقیقت ما فقط می‌توانیم گرایش را مشخص کنیم. برای مثال اکنون که از ژانر ها صحبت کردیم می توانیم بفهمیم که از این داستان ها هر کدام چه ژانری دارند. البته در سال ۲۰۰۳، ۲۰ داستان برتر داشته ایم که ۱۱ داستان هنوز ترجمه نشده است. ممکن است دلیل آن مبانی ارزشی باشد و ناشر فکر کند که هماهنگ نیست. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که ۵ داستان که محدود به ذهن است اول شخص است و وقتی تخطی دارد یعنی گرایش به دانای کل دارد. در حقیقت نویسنده بیشتر مفهوم مورد نظر خود را می‌گوید و داوران نیز نسبت به فرم داستان، بیشتر به مفهوم آن توجه می‌کنند.

این نویسنده و منتقد اضافه کرد: اکثر داستان ها روان شناختی هستند و دغدغه روان شناسی و درون انسان ها را دارند، به همین دلیل می بینیم که کانون روایت در ۷ داستان، درونی است. بدین معنی که از درون یک شخصیت به جهان نگریسته می‌شود و کاری به رخداد های بیرونی نداریم. برای من عجیب است که در این مجموعه داستان، یک داستان سوم شخص نمایشی نیست. در صورتی که در مینی مال ها در ۸۰ درصد، نمایشی هستند. این نشان می دهد که مساله لایه های پنهان در این جا وجود دارد. در حقیقت در نمایشی لایه های پنهان وجود دارد و آن ها را ترسیم می کند، در حالی که کانون درونی به درون انسان رفته و از داخل به او خط می‌دهند. ممکن است که بعضی از خواننده ها این گونه داستان را بپسندند. علاوه بر این ها ۲ داستان نیز دانای کل است که آن دو نیز به درون می‌پردازد. میبینیم که در هر ۲ این داستان ها از درون شخصیت ها خبر داریم. باید به این نکته توجه داشت که کل داستان های دنیا روان شناسی هستند. داستان های روان شناسی یا ذهنی هستند و یا رفتاری هستند. داستان روان شناسی ذهنی به این معنی است که از طریق بررسی ذهن شخصیت ها، موقعیت روحی آن ها را متوجه می‌شویم در حالی که درداستان های روان شناسی رفتاری مانند نمایشی‌ها، از طریق رفتار شخصیت ها به داخل او پی میبریم. برای مثال داستانی که نمایشی نیست می‌تواند بگوید که ناراحت شد در حالی که در داستانی که نمایشی است این جمله را نمی‌گوید و به جای آن می‌گوید که «اخم هایش در هم رفت و انگشتان دستش را مشت کرد». در حقیقت با حالت بیرونی شخصیت ها حس درونی آن ها را به تصویر می‌کشد والبته خبری از اسم بردن حالات رفتاری نیست. باید توجه داشت که شناخت ما از انسان ها یا از حرف هایی است که میزنند و یا از کارهایی است که انجام می‌دهند. نمایشی اعتقاد دارند که ما باید از حرف ها و کنش ها باید به این نتیجه برسیم و کسی نمی‌تواند درون را بررسی کند و قطعی نیست. در این داستان‌ها تمام شخصیت پردازی ها خوب است چرا که با مجال کافی صورت گرفته است. باید توجه داشت که در داستان های ماکسی مال، دست ما برای شخصیت پردازی باز تر است و فضای کامل تری را داریم. در این جا علاوه بر موقعیت شخصیت ها در اکنون روایت، از گذشته شخصیت ها نیز خبر داریم. بدین معنی که اطلاعاتی از گذشته شخصیت ها به خواننده داده می‌شود و صرفا با برخورد با رخداد مساله را حل نمی‌کنند.

محمدرضا گودرزی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: نکته مهم داستان ها در اول مربوط به انتقال حس شخصیت ها به کمک درون گرا بودن آنها است. بدین معنی که شما حس می‌کنید که همه ی شخصیت ها را متوجه می‌شوید. نکته دوم محتوای انسانی روان شناختی داستان ها است که به نظر من این موضوع به حد قابل توجهی در تمام داستان های کتاب وجود دارد. برای مثال یک گرایش معتقد است که داستان ها یا باید از نظر ادراک حسی به معنی انتقال زیبا شناختی، حس نابی را به شما ببخشند. در آن زمان داستان به دلیل وجود ادراک حسی ارزشمند است. یا در قوه عقلی و ادراکی مسائل اندیشه ای را برای شما مطرح کنند. این موضوع به معنای این نیست که آموزش بدهند تا ما یاد بگیریم چرا که داستان این وظیفه را ندارد، بلکه سوال هایی را مطرح کنند تا ذهن ما به کار بیفتد. برای مثال در یک مجموعه داستان راجع به جنگ، فکر کنیم که جنگ چه چیزی است چه عواملی در آن دخالت دارد؟ مفهوم جنگ نیز تنها یک کلمه نیست چرا که در کشورهای مختلف معنا و مفاهیم متفاوتی دارد. بنابراین در این زمان ذهن خواننده به کار می‌افتد که راجع به این گونه مسائل فکر کند. به نظر می‌آید که ترجمه در مجموع خوب بوده است. ترجمه توانسته است به شکل ملموس و راحت، پلات داستان را انتقال بدهد. ما مشکلی با ارتباط ادراکی با داستان ها نداریم. تنها ضعفی که به زعم من این داستان دارد که البته به مترجم ربط ندارد و بیش تر مربوط به ناشر است، این است که ما هیچ چیزی راجع به نویسنده ها نمی‌دانیم. وقتی مجموعه کتاب های ترجمه شده دیگر انتشارات ها را دیدم، راجع به نویسنده کتاب نیز یک صفحه رزومه نوشته بود. این که متولد چه سالی است؟ چه کتاب هایی دارد و… این موضوع در انتشارات نیستان رخ نمیدهد و دلیل آن را نمیدانم. خاطرم هست که آقای شجاعی به من گفتند که در جلد اخر بیوگرافی همه را منتشر خواهیم کرد. این موضوع به نظرم به درد نمی‌خورد. هر جلد از کتاب را که می خوانیم، کنجکاو هستیم که بدانیم نویسنده آن چگونه کار می‌کند؟ چرا که همه ی نویسنده های این داستان ها آمریکایی نیستند. در جایزه اٌ هنری معیار این است که داستان هایی که به زبان انگلیسی نوشته می‌شوند و در مجلات معتبر ادبی چاپ شوند، شانس حضور در آن را دارند. داورها از روی همین مجلات انتخاب می‌کنند. در این مکانیزم سالی چندین هزار داستان در مجلات ادبی آمریکا چاپ می‌شود و از میان آنها ۲۰ داستان به صورت میانگین انتخاب میشود. بنابراین در این تعداد داستان که انتخاب می‌شود، مهم است که بدانیم نویسنده چه ویژگی هایی دارد. هر چند که در معنا کردن دخالت ندارد بلکه فقط به اطلاعات ما اضافه می‌شود تا کنجکاوی برطرف شود.

وی درباره ی تعدادی از داستان ها صحبت کرد و گفت: داستان «آن چیز در جنگل» که واقع گرا نیست و راوی آن دانای کل است و شگفت است، راجع به تباهی جنگ است. دو نفر هستند که وارد جنگلی می‌شوند و یک موجودی را می‌بینند که در داستان به صورت ریز توضیح داده نشده است اما کنش هایی را انجام می‌دهد که ویرانی ایجاد می‌کند. به نظر من این موجود اسطوره ای است و استعاره ای از دست ساخت بشر و طبیعت است. یعنی خود انسان چنین موجودی را خلق کرده است که میل به سلطه و نابودی طبیعت در آن وجود دارد. گویی نماد جنگ است چرا که داستان نیز در زمان جنگ رخ می‌دهد. این موجود می‌تواند همان جنگ باشد. دلیل اسطوره ای بودن آن نیز این است که جنگ همیشه وجود داشته است و همیشه نابودی و خرابی به وجود آورده است. حتی تخیلات و افکار انسان ها را نیز نابود کرده است. دو شخصیت اصلی در این داستان بعد از دیدن آن دو موجود دیگر نمی‌توانند همانی باشند که قبلا بودند. اصولا گفته می‌شود که دو آدم نمی‌توانند مثل قبل باشند. یکی کسی است که در جنگ بوده است و دیگری کسی که عاشق بوده است. تاثیرات این دو مورد بسیار شدید است. در این داستان می‌بینیم که تاثیرات جنگ به همین شیوه است. بعد از دیدن فجایع، ترس و مرگ در جنگ، دیگر رها نمی‌شوند چرا که سال ها بعد این تصویر را در ذهن دارند و حتی سال ها بعد دوباره به آن جنگل برمی‌گردند که آنجا را ببینند اما فقط آثار آن را می‌بینند. در حقیقت جنگ تبعات دارد و ممکن است خودش بعد از یک مدت زمانی نباشد اما تبعات آن هم چنان پابرجاست. به نظر من این داستان بسیار خوب است. جز نگاری و تصویرسازی های آن دقیق است. راز و رمزی در داستان وجود دارد که نیازمند تعویل است. به نظرم در میان ۹ داستان این کتاب، مشارکت بیشتری را از خواننده می‌طلبد. در این داستان از عناصر کهن استفاده شده است و اسطوره ای است. اسطوره شر که پلیدی را با خود به همراه دارد. این که هیولا چیست و چه ماهیتی دارد، برای اولین بار در داستان های گوتیک آغاز شد. البته در افسانه ها و اسطوره ها هیولا وجود داشته است اما به این شکل بیرونی در داستان های گوتیک شروع شد که به نوعی داستان های ترسناک به حساب می‌آمدند. اصولا این اسطوره‌ها از جای دیگری می‌آید. مثلا از زیر زمین بیرون میزند، از جهان دیگری می‌آید و … در حقیقت همیشه شر را بیرونی می‌دانستند. اما در داستان های جدید معتقدند که شر درونی است و عامل آن در درون خود انسان است. در حقیقت این موجودات ترسناکی که می‌آیند بخشی از ناگفته و ضمیر نا خود آگاه خود انسان ها هستند که فرافکنی شده اند. در این داستان نیز، هیولای ترسناک همان جنگ است که ساخته دست خود انسان است.

naghd naghshe

وی به داستان بعدی اشاره کرد و گفت: داستان «نقشه هایت را بسوزان» مدرن است و راوی آن اول شخص است. داستان بحران پسر خانواده است که دوست دارد یک مغول باشد و به همین شیوه نیز رفتار می‌کند. مادر او که زبان انگلیسی به مهاجران درس می‌دهد، سعی می‌کند تا او را درک کند اما پدرش مخالف است. شخصیت مهم دیگر در این داستان، شخصیت اسماعیل ۴۵ ساله است که پاکستانی است. عبارت نقشه هایت را بسوزان از جمله ی این شخص بیرون می‌آید. او خطوط معنایی را در داستان بیان می‌کند و می‌خواهد بگوید که نقشه ها تفاوت های کشورها را منتقل می‌کنند. او می‌گوید این نقشه ها را بسوزان. مرزی وجود دارد و انسان ها بیهوده مرز مصنوعی ایجاد کرده اند. در حقیقت می‌خواهد بگوید که خطوط نقشه های معنایی ندارند و تفرقه انگیز هستند. انسانیت مرز نمی‌شناسد و باید ماورای مرزها باشد. انسان مهاجر همین کار را می‌کند بدین معنی که کسی که مهاجرت می‌کند، کشور خود را رها می‌کند و کشور دیگر نیز برای او مرزی ایجاد نمی‌کند. شاید به عبارت بهتر بتوان گفت که او سرگردان است و خطوط مرزی برای او وجود ندارد. او همیشه پشت سر خود را نگاه می‌کند. یک مهاجر همیشه پشت سر خود و کشورش را نگه می‌کند و هر جا که می‌رود به دنبال خاطرات سرزمین خود و خانواده و گذشته اش است. در پایان داستان، ظاهرا پسر راوی در حین اعتراض به پدرش طوری عمل می کند که پدر و مادر راضی می‌شوند و آن ها به خانه خودشان برمی‌گردند. اسماعیل نیز چنین سرانجامی دارد. او پسرش را در لاهور دستگیر کرده اند و کسی نمی‌تواند به او کمک کند چرا که در کشور دیگر کسی نمی تواند به او کمک کند. لحن، فضا و جو روانی داستان بسیار خوب است و ادراک شخصیت ها به خوبی بیان شده است.

او به داستان «لطف خدا» از این کتاب اشاره کرد وگفت: در مورد داستان «لطف خدا» باید بگویم که این داستان قبلا توسط امیر مهدی حقیقت ترجمه شده است. ایشان این داستان را به نام خوبی خدا ترجمه کرده اند و در نشر ماهی در یک مجموعه برگزیده منتشر کرده اند. داستان محدود به ذهن روایی است و درباره‌ی یک خانم چینی مهاجر است که به آمریکا رفته است تا کار کند. او کاری به جز آشپزی بلد نیست و زبان خوبی نیز ندارد. داستان از ذهن آن خانم روایت می‌شود. داستان کامل است و تمام حرف هایی که زده می‌شود انگار از سمت او است. این داستان خصلت داستان بلند را دارد چرا که گستره ی وقایع و پرداختن به کل زندگی این خانم صورت میگیرد. در داستان می‌بینیم که یک پسری بیماری لاعلاجی گرفته است و خانواده اش می‌خواهند برای او خدمتکار بگیرند. پدر او کاملا سکولار است و هیچ اعتقاد دینی ندارد. او فکر می‌کند که وقتی یک نفر این گونه بیمار می‌شود، خداوند هیچ دخالتی ندارد. خود پسر بینابینی است و پرستار، خانم چینی، کاملا معتقد است. این پرستار سعی می‌کند که این پسر را به تدریج به سمتی بکشد که رحمت و امید خداوند را داشته باشد که در پایان داستان نیز کمابیش به سمت این موضوع می‌رود. در این داستان ۷ شخصیت وجود دارد که ۵ تای آن ها کمابیش تاثیرگذار هستند. پسر، مادر و پدرش، دکتر جانسون، مشاور و آن پرستار شخصیت های اصلی داستان هستند. محور اصلی این داستان تردید است. جزییات داستان ایجاد کننده حال و هوای عرفانی است و به پذیرش حقارت انسان در برابر خداوند خالق اشاره دارد. به این نکته تاکید دارد که ما بپذیریم که خداوند در کار خود مصلحتی دارد. در ابتدای داستان با شخصیت‌های «لینک» خوش حال و امیدوار و شخصیت «مایک» ناراحت و ناامید رو به رو هستیم. این دوشخصیت به گونه‌ای برآمده از زندگی خودشان هستند. لینک به دلایلی امیدوار است در حالی که مایک به دلیل بیماری ایجاد شده برای خود و چشم انداز مرگ در جوانی ناامید است و با خواندن داستان ایوب تغییر می‌کند.  دیدگاه سومی نیز وجود دارد که متعلق به مادر مایک است. خسته، مضطرب و ناراحت است و سعی می کند تا با رسیدن به گل بر این اضطراب چیره بشود. کاری از دست او برنمی‌آید و برای این که زندگی را از نظر روحی برای خود قابل تحمل نماید، به پرورش گل اهتمام می‌ورزد. به نظرم این داستان ارزش مطالعات فرهنگی دارد چرا که نحوه تفکر آنها در برابر افراد کشور جدید، دغدغه هایشان و … بسیار مهم است. در داستان می‌بینید که شخصیت مایک متحول می‌شود. حرف او در روز آخر، به جای دعا برای شانس، دعا برای رحمت و توفیق است. در نهایت داستان می گوید که زندگی حاصل نوع تفسیر ما از واقعیت است و هر انسانی با معیار خودش برخورد می‌کند. تصویر آخر نیز مربوط به شکلکی است که لینک به دلیل این که توانسته است در راه خود قرار بگیرد، بر روی درب یخچال می‌چسباند.

در ادامه اسدالله امرایی صحبت کرد و گفت: مجموعه نقشه هایت را بسوزان از یک مجموعه ای انتخاب شده است که به هر حال دارای یک سلسله داستان هایی است که توسط ناشر آن چاپ می گردد. این کتاب یکی از آن مجموعه است که به صورت انتخاب سالانه انتخاب می‌شود و داستان های برگزیده معرفی می‌شوند. اٌ هنری یکی از کسانی است که در گسترش داستان کوتاه به ویژه در آمریکا بسیار نقش مهمی داشته است و جایزه او نیز اکنون به همین ترتیب است. تقریبا چیزی نزدیک به ۲۸ هزار مجله ادبی که داستان نیز منتشر می‌کنند، در آمریکا چاپ می‌شود و از بین این ها هر سال داستان هایی را انتخاب می‌کنند و داستان ها را در طی ۳ مرحله داوری می‌کنند و در مرحله آخر ۲ داور هستند که از مجموعه آثار منتخب یک جلد را انتخاب می کنند و به عنوان داستان کوتاه برگزیده سال معرفی می‌کنند. مجموعه ترجمه شده پیش رو مربوط به سال ۲۰۰۳ است. از سال ۲۰۱۵ به بعد، همه ساله مجموعه ای از داستان های برنده جایزه اٌ هنری انتخاب می شوند و چاپ می‌گردند. گرایش عمده پس از جنگ جهانی دوم و جنگ کره و هم چنین جنگ ویتنام، به نویسندگان مهاجر است که نمونه هایی از آن اشاره شد. نویسندگان چینی، ژاپنی و… از جمله نویسندگانی هستند که داستان های خود را به زبان انگلیسی می نویسند و منتشر می‌کنند. امیدوارم که بتوان تعدادی از این کتاب‌ها را ترجمه کرد و به خوانندگان ایرانی عرضه کرد. علاوه بر این ها نویسندگان ایرانی بسیاری نیز هستند که داستان می‌نویسند و توانسته اند موفقیت های ارزشمندی کسب کنند و در نشریه های معتبر داستان های آنها منتشر شود. بسیاری از نویسندگانی که در نشریه ها کتاب می نویسند و آثارشان منتخب جایزه اٌ هنری می‌شود، مهاجران به آمریکا هستند.

وی ادامه داد: بحث مذهب در آمریکا بحث بسیار مهمی است. با این وجود که در آن جا دولت، دولت سکولاری است اما مردم آن بسیار مذهبی هستند. برای مثال اگر شما در انگلیس بروید و بگویید که من مسیحی هستم، کسی به شما اهمیت نمی‌دهد در حالی که اگر همین جمله را در آمریکا بگویید، مردم بلافاصله صلیب می‌کشند. حال در همین کشور، تمام خیابان ها بنا به تقسیم بندی های ریاضی نامگذاری شده اند و تعدادی نیز به اسم مفاخر کشور نامگذاری شده است. این موضوع در حالی است که در انگلستان، تمام مدارس، اماکن عمومی و … به نام قدیسین است. کشورهای خاور دور، از ان جایی که به مرگ معتقد نیستند و میگویند که انسان یک روح جاویدانی است که در شکل های مختلف تجسم پیدا می‌کند، همین فرهنگ را در آمریکا نیز برده اند. برای مثال در تک تک این داستان ها می‌توانید این موضوع را ببینید. به عنوان نمونه در همین داستان «سفارت آمریکا» که نویسنده ی نیجریه ای است این موضوع را می‌بینید. هم چنین در داستان «لطف خدا» هم زیستی مذاهب در بوته ذوب است. همان طور که میدانید، آمریکایی‌ها کشور خود را بوته ذوب می‌دانند. آن ها می‌گویند که ملت های مختلف به آن جا آمده اند یا در فرهنگ آن ذوب شده اند و یا هویت خود را حفظ کرده‌اند.

اگر بخواهم راجع به داستان «لطف خدا» صحبت کنم باید بگویم که ما در این جا هر ۳ رویکرد مذهبی رایج را داریم. نوبسنده بسیار راحت اختلافات فرهنگی را در غالب داستان روایت می‌کند. در بحث مهاجرت و رویکرد آن ها در جامعه، نگاه منتقدانه دارد. او می‌خواهد بگوید که اختلاف فرهنگ ها چه قدر می‌تواند بر رفتار و کار انسان ها تاثیر بگذارد. در این حوزه فیلیپینی ها، کره ای ها و چینی هایی که به آمریکا می‌روند، به دلیل فرهنگشان و سخت بودن تطبیق با آن، به خانه ها می‌روند و به عنوان پرستار استخدام می‌شوند. ما این موضوع را در کشور خودمان نیز داشته ایم و قبل از انقلاب بسیاری از مستخدمین فیلیپینی ها بودند. هم چنین کارگرهای نساجی عمدتا در آمریکا، پاکستانی ها و هندی ها هستند یا کارگرهای میوه چین و کسانی که کارهای سخت انجام می‌دهند، مکزیکی ها و تعدادی از مردم آمریکای لاتین هستند. این مهاجران در محله های خاص خود در کنار هم جمع می‌شوند و فرهنگ خود را حفظ می‌کنند. شاید شکل آن عوض شود اما ریشه آن ها باقی می‌ماند.

وی سپس بخش هایی از این داستان را خواند و سپس گفت: وقتی داستان شروع می‌شود، تقابل آدم ها را می‌بینید. تقابل آدمی که وظایف او خط کشی شده است و براساس روابط خاص جلو می‌رود. به او می‌گویند که باید کار بلد باشی و یک جور آیین نامه برای او تصویب می‌کنند. به او می‌گویند که اگر می‌خواهی این جا کار کنی باید فلان کارها را بلد باشی، این که دین تو چیست برای ما مهم نیست. این نگاه او به اعتقادات او برمی‌گردد و می‌خواهد از همین راه وارد شود. وقتی شما در داستان پیش میروید، می بینید که این شخصیت برای شما ساخته می‌شود. مهاجرت با قایق، فرار و … همه از اتفاقاتی است که برای او رخ میدهد و داستان نویس با علم به این که می‌خواهد یک شخصیتی باور بپذیر را برای ما بسازد، داستان را روایت می‌کند. او چنان داستان را روایت می کند که ما لحظه ای در صحت داستان تردید نمی‌کنیم. به نظرم کشف مرزها و تجربه هایی است که به داستان نویس های ما کمک می‌کند. خوشبختانه داستان نویس های ما اکنون منابعی در دست دارند که دهه ۴۰ ما در اختیار نداشت. داستان نویس های دهه ۴۰ داستان نویس های غریزی هستند در حالی که داستان نویسان امروزی داستان می‌خوانند، استاد دارند. در این کتاب شما با داستان های برگزیده یک مجموعه رو به رو هستیم. داستان های زیادی در آمریکا نوشته می شود که شاید بسیاری از آن ها ارزش خواندن نیز نداشته باشند اما داستان های جایزه اٌ هنری همگی داستان های برگزیده هستند. جذابیت داستان های این مجموعه این است که این ها از فیلترهایی رد می‌شوند و بهترین داستان ها ارائه می‌شود. ما قبلا این رویکرد را نداشتیم و به همین دلیل داستان نویسان ما غریزی بودند که بر مبنای آزمون و خطای خود آمده بودند و برای ما داستان نقل کرده بودند. اکنون در بسیاری از دانشگاه های آمریکا نویسنده مقیم وجود دارد. بدین معنی که شما داستان نویس هستید که کلاس رفتید و کار بلد هستید. دانشگاه آن شهر به شما امکاناتی را می‌دهد که در دانشگاه دفتری داشته باشید، حقوق بگیرد و در مقابل به دانشجویان درس داستان نویسی بدهید.این ها تجربیاتی می‌شود که حاصل آن حجم عظیم داستان هایی است که همه ساله در آمریکا منتشر می‌شود.

وی به داستان «شب انتخابات» اشاره کرد و گفت: این داستان، داستانی است که نویسنده آن مهاجر است، جنگ را دیده و در تفسیر آن جنگ، از آن جایی که آن را با پوست و گوشت خود حس کرده است، روایت باور پذیری دارد. به شروع داستان دقت کنید. در همین پاراگراف اول داستان، تمام موضوعات و ویژگی های شخصیت اصلی را مشخص کرده است. میگوید که او بر ضد سیاست مدارهای چرند گو است. ضد پلیس سرکوبگر است و…. برای مثال، نویسنده فضا را به خوبی توصیف میکند و آن را یک فضای منطقه ساحلی عنوان می‌کند. یا برای نمونه ای دیگر،  وقتی می‌خواهد چاقی شخصیت را توصیف کند، یک صفت دیگر نیز به عنوان بیماری نقرس به او نسبت می‌دهد. چرا که این بیماری، بیماری اعیان ها و شاهزاده ها است. من توصیه میکنم که داستان نویسان فقط به این عنوان که یک داستان می خوانیم به کتاب نگاه نکنند. شگردهایی را که نویسنده برای بیان یک حرف انتخاب کرده است تا آن را به خوبی نشان دهد را یاد بگیرند.

امرایی درباره ی داستان «نقشه هایت را بسوزان» گفت: این داستان با یک نگاه فرهنگی به تفاوت فرهنگی اشاره دارد. در این داستان با یک فرهنگ مهاجم رو به رو هستیم. قبلا این فرهنگ مهاجر در حوزه یک کشور یا یک منطقه بود، اما اکنون و با توسعه دهکده جهانی، مفهوم جهانی به خود گرفته است. به نظرم توجه به این دست نکته ها در یک داستان، میتواند کمک زیادی به داستان نویسان ما داشته باشد.

سپس لیدا طرزی صحبت کرد و درباره ی ترجمه ی این کتاب گفت: بنده حدود ۸ ترجمه برای انتشارات نیستان انجام داده ام. ۷ ترجمه مربوط به جایزه اٌ هنری است و یک داستان نیز خارج از آن است. داستان های دیگر از این کتاب نیز که ترجمه نشد، دارای مسائل اخلاقی بود که امکان ترجمه و نشر آن وجود نداشت. هم چنین نمیتوانستیم بخش هایی از داستان را حذف کنیم و ممکن بود با حذف این قسمت ها کل داستان عوض شود.

گودرزی در بخش دوم صحبت های خود گفت: از روی این مجموعه و مجموعه دیگری که ترجمه شده است، می توان فهمید که فضای روشنفکری آمریکا به نفع مهاجران است. اغلب داستان هایی که جایزه می‌گیرد، برای مهاجران است. شاید یک بخش کوچکی به این دلیل باشد که آن ها قصد حمایت از مهاجران را دارند اما بخش اصلی که مطرح کردم این است که آن چیزی که در فضای جدید علاقه زیادی به آن وجود دارد این است که باورها، دغدغه ها و رفتارهای کسانی که به عنوان مهاجر وارد آمریکا می‌شوند چگونه است و چه عواملی بر آن تاثیر می‌گذارد؟ این موضوع در مورد باورهای دینی و دغدغه های آن نیز بسیار پر رنگ است. در حقیقت دغدغه های دینی، باورهای فرهنگی و … برای آن ها بسیار مهم است. برای مثال خود من می‌بینم که در بسیاری از داستان های که در اٌ هنری است و یا در نیویورک چاپ می شود، از لحاظ اصول داستان نویسی خیلی هم ارزش جایزه ندارند اما از لحاظ مسائلی که مطرح می‌کنند، حرف هایی را دارد که برای آن ها بسیار جذاب است. صحبت های آقای امرایی مبنی بر این که نویسنده های این داستان ها اکثرا مهاجر هستند، این اعتقاد را برای من محکم ترکرد که بعضا معیارهای آن ها در داستان نویسی توجه به اقلیت ها و چیزهایی است که آن ها دوست دارند. خاطرم هست که در همایشی داستان های اروپایی را می دیدم. صحبت بر این بود که اروپایی ها داستانی را دوست دارند که فضای داستان همانند خودشان نباشد و کمی متفاوت باشد. این موضوع به این دلیل است که ان ها دوست دارند آن موردی که برای دیگری است را بدانند نه این که برای خودشان را بدانند. بنابراین اگر ما داستانی بنویسیم که در فضای خودشان باشد، برایشان اهمیت چندانی ندارد چرا که نویسنده های زیادی دارند که در این فضا می‌نویسند. این که ما درباره ی خودمان بنویسیم و به موقع بتوانیم دغدغه ها و حرف های جهانی بزنیم، بسیار ارزشمندتر برای آن ها است.

امرایی در بخش دوم صحبت های خود گفت: همان طور که اشاره شد، بسیاری از داستان های این مجموعه امکان انتشار ندارند. بعضی از این ها داستان هایی هستند که خود مترجم انتخاب کرده است و بعضی دیگر نیز داستان هایی است که به نظر ناشر برای چاپ بهتر بوده است. شاید بعضی از آن ها سلیقه ای باشد اما من به مترجمان توصیه می‌کنم که ترجمه خود را انجام بدهند. بزرگ ترین لذت برای من این است که از داستانی خوشم بیاید و آن را ترجمه کنم. فارغ از این که این داستان مجوز بگیرد یا نه. این گونه مسایل به قلم نویسنده کمک می‌کند و باعث می‌شود که داستان نویسی ما نیز رشد کند. در حقیقت ما میتوانیم فضاهای جدیدی را کشف کنیم و برای کشف این فضاها باید این گونه داستان ها را بخوانیم. من اکنون مشغول ترجمه یک مجموعه داستان هستم که قبلا نیز از نویسنده این کتاب، ترجمه ای داشته ام. امیدوارم بتوانیم این کتاب را به چاپ برسانیم.