فراست: «به اندازه یک نقطه» به خوبی توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند

نشست نقد و بررسی کتاب «به اندازه یک نقطه» با حضور نویسنده کتاب ژیلا تقی زاده و منتقدین قاسمعلی فراست و هادی نودهی در موسسه مطالعات فرهنگی بهاران برگزار شد.

در ابتدای این جلسه ژیلا تقی زاده بخش هایی از کتاب خود را خواند و در ادامه قاسمعلی فراست صحبت کرد.

او در ابتدای سخنان خود ضمن اشاره به حضور رمان «به اندازه یک نقطه» در جشنواره پروین اعتصامی گفت: من این کتاب را در جشنواره پروین اعتصامی خواندم و در کنار فیروز جلالی زنوزی از مدافعان کتاب بودم و دلایل آن مواردی بود که در این جلسه ذکر خواهم کرد. در ابتدا می خواهم فرآیندها و ویژگی های مثبت کتاب، و یا به عبارت بهتر «باید» های کتاب را عرض می کنم و سپس در مورد «ای کاش» های کتاب سخنانی خواهم گفت. به نظر من هیچ داستانی پیدا نخواهد شد که ای کاش هایی نداشته باشد.

وی به وجوه مثبت کتاب اشاره کرد و گفت: در ابتدای کتاب می بینیم که نویسنده عبارت «پیشکش به خودم» را نوشته است. شاید بسیاری از افراد از این نوشته تعجب کنند. به نظر من این عبارت بسیار درست و زیبا است. من یک بار به دکتر سید جعفر شهیدی، فرهیخته روزگارمان، عرض کردم که کتاب ترجمه نهج البلاغه شما بسیار زیبا شده و خوب از آب درآمده است، ایشان گفتند که کتاب خوبی شده است. برای من بسیار جالب بود که کسی مثل ایشان بفرماید که این کتاب، کتاب خوبی شده است. در این جا بود که من فهمیدم که در بعضی اوقات، آدم باید از خودش تعریف کند و بگوید خوب است. مگر چه اشکالی دارد؟ وقتی سید جعفر شهیدی که علم و سوادش با من غیر قابل مقایسه است، چنین کاری می‌کند از من دیگر توقعی نیست. در حقیقت از خواندن این عبارت «پیشکش به خودم» در پیشانی کتاب بسیار خوشم آمد. هم چنین وقتی که کتاب را خواندم، جلوتر رفتم و با ویژگی های این آدم و رویکرد و نحوه برخورد او با مشکل ایجاد شده برای او در داستان بیش تر آشنا شدم، بیش تر برای او دست زدم و او را برای این کار تحسین کردم.

قاسمعلی فراست بیان داشت: نکته ی دیگر این است که باید بدانیم داستان با خواننده چه نسبتی برقرار می‌کند. در حقیقت به عبارت درست تر آیا نسبتی برقرار می کند یا خیر. اگر ارتباطی برقرار کرد، باید دیگر مسایل در آن مورد بررسی قرار گیرد. اگر داستانی با مخاطب ارتباط برقرار نکرد و تاثیری نگذاشت، باید آن را به کل کنار گذاشت و مسایل دیگر در مورد کتاب باید ناگفته بماند. وقتی همان سطور و صفحات اول کتاب  را خواندم، حس می کردم که ما با آدمی رو به رو هستیم که واقعیت ندارد. در حقیقت در همان اوایل داستان متوجه نمی شوید که آن براساس زندگی واقعی یک فرد نوشته شده است و البته به نظر من این موضوع در داستان زیاد هم مهم نیست که یک داستان چه قدر واقعی است و چه قدر واقعی نیست. در مقابل موضوع مهم در یک داستان، واقع نمایی و واقع پذیری است. در حقیقت این که بگوییم فلان کتاب براساس واقعیت نوشته شده است پس یک امتیاز دارد، اصلا درست نیست. به نظر من واقعیت زمانی در یک داستان مهم و قشنگ است که خواننده آن را بپذیرد و باور کند. این کتاب این ویژگی را به خوبی دارد چرا که من اول کتاب نمی دانستم که محتوای کتاب بیوگرافی و زندگی خود نویسنده است و بعدا این موضوع را متوجه شدم و به خوبی توانستم آن را باور کنم و بر من تاثیر گذاشت. برای من در این کتاب موضوعی جالبی وجود داشت و آن برخورد شخصیت با آن مشکل بود. با خود فکر می کردم که چگونه شخصی می تواند با یک مشکل این گونه برخورد کند و با لبخند با آن مواجه شود و چقدر هم نتیجه می گیرد. و این دقیقا همان چیزی است که امروزه بسیاری از روانکاوهای ما آن را تجویز می کنند.

او اضافه کرد: وقتی که در داستان جلوتر رفتم حس می کردم که داستان براساس مطالعاتی پزشکی نوشته است. در حقیقت هنوز هم باور نمی‌کردم که این داستان می تواند واقعی باشد. به عبارت دیگر فکر می کردم که نویسنده رفته و در طی تحقیقاتی با داروها،‌ حس و حال و فرآیندهای مختلفی که در این دوره باید طی شود، آشنا شده و آن را آورده است. البته این موضوع چیزی است که هر داستان نویسی باید انجام دهد. برای مثال من اگر بخواهم راجع به ورزش رمان بنویسم، اگر ورزشکار نباشم اشکالی ندارد. اشکال دقیقا جایی است که نتوانم مساله ورزش را در داستان بپرورانم و تصویر کنم.

این نویسنده و منتقد سپس به طرح یک پرسش پرداخت و گفت: در ادامه داستان متوجه شدم که این داستان براساس یک زندگی واقعی نوشته شده است و کسی آمده خودش را واگویه کرده است. حال باید این سوال را پاسخ دهیم که آیا داستان واقعی داریم یا نداریم؟ آیا چیزی به اسم داستان مستند وجود دارد یا خیر؟ به نظر من جواب دادن به این سوال خیلی مهم نیست و همان طور که صحبت شد مهم این است که ما حتی اگر دروغ بنویسیم و جعل کنیم، چنان جعلی باشد که وقتی من خواننده آن را می خوانم بتوانم با تمام وجود آن را باور کنم. به نظر من چنین دروغی از آن راستی که قابل باور نباشد، راست تر و درست تر و زیباتر است. به نظر من این داستان با این که بر پایه مستندات و واقعیت ها نوشته شده است، باور پذیری نیز دارد و ما می توانیم آن را باور کنیم.

او ادامه داد: نکته دیگر که باید گفت، صمیمیتی است که در داستان وجود دارد. این صمیمیت به دو سه شکل بیان شده و توانسته مخاطب را با خود همراه کند. برای مثال در یک جا نویسنده یک نگاه کلی برای روایت خود در نظر گرفته و مثلا عبارتی مثل «کجا بودم» را به کار می‌برد. او در حقیقت با این کار فاصله گذاری بین نویسنده و خواننده را از بین می‌برد. نویسنده با این کار خواننده را به دل داستان آورده تا بتواند خود را از نزدیک تر ببیند.

naghd be yek andaze

و یا برای مثال در جایی دیگر می گوید که «انگار گفته بودم قبلا». حال توضیح می دهد که داستانی که براساس طرح از پیش تعیین شده ای نوشته شده باشد، طبیعتا نمی تواند ارتباط برقرار کند. پس باید دقت داشت که نویسنده با به کار بردن همین جمله خواننده را متقاعد می‌کند که باید بپذیرم که این شیوه روایت اگر چه در روزگار قرن ۲۱ و در داستان نویسی مدرن ما شاید جایی نداشته باشد، اما به خوبی می تواند ردپای باور پذیری را برای من برجا بگذارد. در حقیقت این موارد بسترهایی است که خواننده را به نویسنده نزدیک تر کرده و به ما یادآوری می کند که از روی عمد نخواستم از شیوه اول شخص یا سوم شخص مرسوم و آکادمیک  استفاده کنم.

فراست در بخش دیگری از صحبت های خود گفت: مساله ی دیگری که می توانم آن را جز زیبایی های داستان اشاره کنم این است که نویسنده در جای جای داستان از طنزهایی استفاده کرده است که ای کاش بیش تر هم استفاده می کرد. برای مثال نویسنده در جایی از داستان می گوید که «وقتی ابروهایم ریخت، مداد داشتم، برای خودم ابرو کشیدم». در حقیقت جای خالی چنین موضوعاتی در داستان معاصر امروز ما به شدت حس می ‌شود. دقت کنید که یک نفر در اوج سختی و مشکلات بتواند بخندد و لبخند بزند. مگر خواننده چه گناهی کرده است که از اول تا آخر کتابی که خودش تلخ است، با تلخی رو به رو  باشد. خب بالاخره باید یک جایی هم بخندد. به نظر من استفاده از این طنز قشنگ و زیبا است و در داستان هایی که از این تکنیک ها استفاده می‌شود، هم تاثیر داستان بیش تر می‌شود و هم چنین مهارت نویسنده بیش تر نشان داده می‌شود. این موضوع باعث می شود که تلخی جامعه داستان ما از بین برود.

وی به خاطره ای از یکی از نوشته های خود راجع به خرمشهر اشاره کرد و گفت: خاطرم هست که من یک داستانی را با موضوع خرمشهر می نوشتم، یک خانمی آمد و یک موضوعی را برای من تعریف کرد و آن این بود که دختران خرمشهری در زمان حمله عراق به ایران می گفتند که ما می خواهیم بجنگیم اما فرمانده جهان آرا این اجازه را به آن دختران نمی داد. در نتیجه آن ها برای این که بتوانند در جنگ شرکت کنند مجبور بودند تا موهای خود را همانند آقایان کوتاه کنند تا پسر به نظر برسند. در این میان یک طنزی به کار می ‌رود و هر کس میآید و می گوید که چه مدلی موهای من را کوتاه کن. این ها طنزهایی است که به نظر من داستان را زیبا می کند و به عبارت بهتر ادویه داستان است. شما اگر در یک غذا هر چه قدر هم از مواد اولیه خوب استفاده کنید، تا زمانی که ادویه خوب و درست نداشته باشد، حس می کنید که هنوز خیلی چیزها کم دارد.

او اضافه کرد: توصیف های زیبا از جمله ویژگی های مثبت این کتاب است. در بعضی موارد شاهد توصیف هایی هستیم که بسیار زیبا از آب درآمده است. برای مثال در صفحه ۲۷ توصیف زیبایی را می خوانیم. «تمام درختان عروس پوش شده بودند» می بینید که نویسنده می خواسته زمستان را به نمایش بگذارد و برای این کار از این توصیف و تصویر سازی استفاده کرده که به دل من و شما بسیار می نشیند. یا برای مثالی دیگر در یک جایی برای توصیف پزشک که اتفاقا ارتشی هم هست می گوید که « بدخیم برای او مثل نفرات دشمن است» این توصیف برای این جا بسیار زیبا است که بسیار خوب هم استفاده شده است.

در ادامه هادی نودهی صحبت کرد و گفت: من مخاطب اولیه کتاب بودم و کتاب را قبل از چاپ آن خوانده بودم. به نظر من صحبت کردن در مورد چنین کتابی بسیار سخت است. من حس جناب آقای فراست را نداشتم و دلیل آن این بود که می دانستم این اتفاق به صورت واقعی برای خانم تقی زاده رخ داده است. به همین دلیل نمیتوانستم این فاصله گذاری را انجام دهم و فکر کنم که واقع نمایی صورت می‌گیرد.

وی ادامه داد: باید توجه داشت که زیبایی شناسی اولیه داستان دقیقا همان است که استاد فراست فرمودند. در حقیقت یک دروغ بزرگی که خودش را به حقیقت نزدیک کرده و راست نشان دهد. البته این موضوع برای من به عنوان یک مخاطب اتفاق نمی افتاد و دلیل آن این بود که من می دانستم این داستان واقعی است و این قدر درگیر واقعیت داستان بودم که نمی توانستم آن فاصله گذاری و آن نوع دید را داشته باشم. من از دید دیگری به این کتاب نگاه می کردم و از این جهت صحبت کردن درباره ی کتابی که یک نفر به گونه ای برای نوشتن آن از جان خود مایه می گذارد، بسیار سخت است. البته این موضوع برای خانم تقی زاده کمی متفاوت است چرا که ایشان چیزی را می‌نویسند که به جانشان و سلامتی شان وابسته است. به عبارت دیگر زنده بودن و سلامت ایشان تعیین کننده اتمام این داستان است.

او بیان داشت: توجه کنید که وقتی بحث سرطان و شیمی درمانی پیش می‌آید، موضوع متفاوت است چرا که شیمی درمانی یک تیر در تاریکی است. هیچ مفهوم قطعیتی در شیمی درمانی وجود ندارد. شیمی درمانی را پزشک تجویز می کند چرا که راه دیگری ندارد. امکان دارد که تاثیر داشته باشد و امکان دارد که تاثیر نکند. برای مثال بسیاری از بیماران هستند که به شیمی درمانی جواب نمی دهند و آن دارو نمی تواند آن سلول سرطانی را از بین ببرد. بنابراین یک مشخصه بارز در سرطان و شیمی درمانی، عدم قطعیت است. حال با همین نگاه به رمان نگاه کنید. رمان متعلق به یک دنیای مدرن تعلق دارد که یکی از خصوصیات و ویژگی های آن همان عدم قطعیت و عدم وجود زمین سفتی است که نمی توان پای خود را محکم رو آن بگذاریم. حال سرطان و شیمی درمانی نیز همین است چرا که کسی که با سرطان درگیر است هیچ وقت نمی توان روی زمین سفتی پایش را بگذارد. در حقیقت همین عدم قطعیت در این جا نیز موج می زند چرا که یک بیمار یک هفته شیمی درمانی شده و باید پس از گذراندن یک دوره منتظر بماند و ببیند که آیا این سلول کوچکتر شده است یا خیر.

هادی نودهی ضمن اشاره به عدم قطعیت موجود در کتاب گفت: ما در شیمی درمانی برخلاف دیگر بیماری ها به این علم نرسیدیم که بتوان با انجام آزمایش هایی نوع دقیق و قطعی دارو را مشخص کرد. بلکه باید چند دارو روی بدن فرد بیمار امتحان شده و منتظر ماند تا ببینیم که کدام دارو جواب می دهد و این دقیقا مفهوم عدم قطعیت وحدس و گمان را به ذهن متبادر می کند. رمان با همین حال و هوا پیش می‌رود و نویسنده نمی داند که آخر این رمان هست یا نیست و اگر نباشد چه اتفاقی میافتد. حال صحبت کردن راجع به چنین رمانی سخت است به این دلیل که برای مثال اگر بخواهید از دیدگاه زیبایی شناسی به قضیه نگاه کنید، به این نتیجه می‌رسید که چه چیزی مهم تر از این که نویسنده در حال نوشتن رمانی است که خود نمی داند در انتهای آن هست یا نیست. خب پس چه جوری می توانید تئوری های زیبایی شناسی و درک یک رمان زیبا را روی آن پیاده کنید و بخواهید که روی آن نظر بدهید؟

وی بیان کرد: پس به نظر من موضع گرفتن راجع به چنین کتابی بسیار سخت است یا حداقل برای کسی مثل من که با آن زاویه دید با کتاب رو به رو می‌شد کار بسیار سختی است. البته باید این نکته را اشاره کنم که نوشته های کتاب از لحاظ علم پزشکی بسیار دقیق است و هیچ غلط علمی وجود نداشت. اکنون در رمان هایی که اشارات پزشکی دارند، گاها ضعیف هستند و غلط های زیادی دیده می‌شود.

این نویسنده و منتقد به بیوگرافی نوشتن در رمان پرداخت و گفت: در مورد این موضوع باید گفت که بیوگرافی نویسی نیاز به یک آسیب شناسی دقیقی دارد. برای مثال کمتر کسی دوست دارد بیوگرافی نویسی کند. نمونه ی آن کتاب ۴ جلدی آقای دولت آبادی به نام «روزگار سپری شده مردم سالخورده» است. این کتاب زندگی خود ایشان است. خاطرم هست که یک دفعه از ایشان پرسیدم که چرادر جاهایی نتوانستید شلاق را بردارید و به خودت بزنی؟ همانند کاری که غربی ها در رمان های خود انجام می دهند… ایشان در جواب گفت که من در سوییس زندگی نمی کنم و مخاطب من نیز اهل سوییس نیست. بنابراین به نظر من قدم برداشتن در بیوگرافی نوشتن و اتوبیوگرافی نوشتن به ویژه زمانی که توام با این بیماری باشد خیلی سخت است اما اگر فکر کنیم که این داستان یک دروغ بزرگ است که نویسنده می‌خواهد آن را واقع نمایی کند، در بیوگرافی نوشتن نسبت به بیوگرافی نویسی در غرب، در پله های اولیه هستیم. دلیل آن نیز این است که ما مشکلاتی با خود رمان نویسی داریم. خود من جرات انجام چنین کاری را ندارم و نمی دانم چه کسی پیدا می‌شود که راجع به چنین موضوعی بنویسد. البته خانم تقی زاده جرات بزرگتری داشتند به این دلیل که این بیماری را شکست دادند.

او اضافه کرد: به نظر من ما در رمان نویسی به آن چه که باعث افشاگری و ویران گری خود است که البته در پس آن کشف حقیقتی بزرگ نهفته است و ساختن یک هستی جدید از پس آن ویرانی بیرون می آید، اصلا توجه نداشتیم و استفاده نکرده ایم. من فکر می کنم که اصلا نباید به ای کاش هایی که آقای فراست گفتند فکر کنیم چرا که رمان این قدر صمیمی است که به خوبی توانسته با ما ارتباط برقرار کند. برای مثال توجه به این نکته لازم است که آن زمان که سپهری شعر می گفت اکثرا او را محکوم میکردند در حالی که توجه بیش تری به شعر شاملو داشتند. اما در گذر زمان به عقیده من آن چیزی که سهراب سپهری گفت بیش تر ماندنی شد. در این رمان نیز همین گونه است. وقتی ما در مورد سرطان فکر می کنیم، به این دلیل که ممکن است خیلی از افراد گرفتار آن باشند، وجه اجتماعی بیماری بسیار مهم تر جلوه می کند. مثلا در قسمتی از داستان می خوانیم که شخصیت اصلی به دنبال دارویی می گردد که نمی تواند آن را از داروخانه ها پیدا کند، موضوع اصلا هم شوخی نیست. بنابراین وجه اجتماعی این موضوع بسیار پر رنگ تر جلوه می‌کند و البته به نظر من در سال های آتی این وجه پر رنگ تر هم خواهد شد. من خاطرم هست که در سال ۸۷ برای انجام درمان چنین درگیری هایی به یکی از بیمارستان ها مراجعه می کردم، در آن جا آدم هایی را می دیدم که درآمد کافی نداشتند و یا خانم و آقایی را دیدم که آقا از تامین هزینه های بیماری همسرش عاجز شده بود و می گفت که از تو خسته شده ام. پس وجه اجتماعی این قضیه بسیار بالا است و این وجه در چنین رمانی بسیار بالا است.

نودهی درباره ی آسیب شناسی اتوبیوگرافی نویسی گفت: باید در این مورد گفت که من می توانم یکی از آسیب های اتوبیوگرافی نویسی را در این رمان نام ببرم و آن وجود متعدد آدم هایی هست که ناشناس هستند. خود نویسنده هم می گوید که من می‌خواهم این افراد ناشناس بمانند و نسبتشان مشخص نشود اما بالاخره وجود دارند. حقیقتا هم باید گفت که کسی هنوز راهی برای اتوبیوگرافی نوشتن پیدا نکرده است که به نوعی یک ویرانی و در پس آن یک زایش را به همراه دارد. به نظر من شاید بتوان گفت که این موضوع آن ای کاش بزرگ است که فقط هم گریبان گیر این رمان نیست و گریبان گیر این نوع ادبیات ما است و در سطوح بالای آن نیز درگیرش هستیم. این موضوع در ادبیات غربی وجود ندارد. من خاطرم هست که یک کتابی را با همین موضوع اتوبیوگرافی نویسی می خواندم. نویسنده کتاب حقایق بسیاری را در مورد خود گفته  بود که بسیار جالب توجه بود.

در کل باید بگویم که این ای کاش مطرح شده نیز شاید به گونه ای به کتاب خانم تقی زاده وارد نباشد چرا که وقتی تاکنون کسی این موضوع را رعایت نکرده است پس ادعای سختی است که از ایشان توقع داشته باشیم. هم چنین باید بگویم که کتاب طرح جلد بسیار خوبی دارد. به اعتقاد من این رمان به ارتباط هنر و رمان و درمان بسیار نزدیک میشود که در ایران کمتر به آن توجه شده است. شاید به گونه ای بتوان گفت که این کتاب یک نوع رمان رمانی است و به همین جهت من به دوستان توصیه می کنم که این کتاب را برای افرادی که مبتلا به سرطان هستند بخرند و هدیه بدهند. آدم های بسیاری هستند که هزینه می کنند اما این سلول سرطانی شان کوچک نمی شود. آیا این ها باید بمیرند؟ من فکر می کنم که این کتاب خیلی به آن ها کمک خواهد کرد و این تاثیر کمی نیست. تاثیر ما در رمان و هنر فقط این نیست که بگوییم صرفا یک شکل زیبا آفریدیم بلکه می توان تاثیر گذاری دیگری نیز داشت و من فکر می کنم که این کتاب از این جهت می تواند تاثیر گذاری زیادی داشته باشد.

در این جلسه فیروز جلالی زنوزی نیز حضور داشت و در طی سخنانی کوتاه گفت: من هفته گذشته در روزنامه خواندم که یک مقامی در اصفهان گفت که متاسفانه به دلیل تغذیه بد، ۱۳۰۰ درصد احتمال درگیری سرطان معده برای همه وجود دارد. میخواهم این نکته را بگویم که اصلا تصور نکنید که این موضوع خیلی عجیب است بلکه این قدر به همه نزدیک است که اصلا باور کردنی نیست. خواندن کتاب خانم تقی زاده دقیقا مصادف با بیماری ام بود و در جایزه پروین هم حضور داشت. برای من جالب بود که ایشان چه قدر خوب توانسته حالت ها، واکنش ها و حس و حال شخصی مثل من را بیان کند. اگر دغدغه های درونی نویسنده و امیدها و ناامیدی های او را در داستان ببینید، دقیقا متوجه این موضوع خواهید شد. شخص ناگاه امیدوار می ‌شود و ناگاه امید خود را از دست می‌دهد. این موضوع با درون آدم بازی می کند و روح او را تحت تاثیر قرار میدهد. همیشه در داستان دنبال این بودم که آیا این فرد بالاخره می تواند نجات پیدا کند یا خیر؟

وی ادامه داد: من فکر می کنم که بیان این نوسانات و حالت ها در کتاب بسیار درخشان بود و کار ایشان در لبه ای قرار گرفته بود که اگر در جشنواره پروین اعتصامی، کتاب «خون مردگی» حضور نداشت، قطعا بهترین اثر میشد و جایزه اول را دریافت می کرد. به نظرم همین که این کتاب توانست حالات درونی یک بیمار سرطانی را نشان دهد، درخور اعتنا است. متاسفانه این بیماری تنشی را در انسان به وجود میآورد که نمی داند فردا زنده است یا خیر. همین موضوع باعث می‌شود که بسیاری از کارهای خود را عقب بیندازند. اما جالب است که میبینید خانم تقی زاده بسیار پر کار هم هستند و علاوه بر جنگیدن با این بیماری، کار خود را نیز به صورت جدی دنبال می‌کنند. به ایشان تبریک می گویم که توانستند روح شهامت و شجاعت را در داستان بدمند و فکر می کنم این کتاب یک درمان بالینی است و به همین جهت مطالعه آن برای بیماران ضروری به نظر می‌رسد.

در ادامه این نشست از حاضران خواسته شد که هر کدام حس و حال خود را از خواندن این کتاب بیان کنند، این موضوع به شدت مورد استقبال حاضران قرار گرفت و هر کدام حال و هوای خود را از خواندن این داستان بیان کردند. هم چنین عده ای از حضار نیز که به گونه ای در اطرافیان خود بیمار سرطانی داشتند و با این بیماری درگیری داشتند، از حس و حال خود و نحوه بیان دقیق و مو به موی نویسنده کتاب سخن گفتند و او را به دلیل این بیان دقیق تشویق کردند.

در ادامه و پس از خواندن بخشی دیگر از کتاب توسط ژیلا تقی زاده، دختر ایشان صحبت کرد و از روزهای بیماری مادرش سخن گفت: خاطرم هست که من در حال خواندن کنکور بودم و مادرم درگیر بیماری بود. ایشان همزمان با بیماری سرطان یک مشکل شکستگی نیز داشتند  و به همین دلیل اصلا قادر به راه رفتن نبودند. خاطرم هست که یک دفعه که در حال دیدن تلویزیون بودم، مادرم را صدا کردم و گفتم که یک روز تو را صدا می کنم و میگویم بدو بیا و فلان چیز را ببین و تو می دوی و می آیی. حال خدارا شکر می کنم که پس از گذشت آن بیماری این روز فرا رسید و یک روز ایشان را به همین ترتیب صدا زدم و ایشان بدون مشکل دوید و آمد.

قاسمعلی فراست در بخش پایانی صحبت های خود به «ای کاش» هایی که در داستان وجود داشت اشاره کرد و گفت: ما در ادبیات با کسی تعارف نداریم. ادبیات ناموس ماست و جایی که یک متن حواب نداده است باید گفت و جایی که داستان خوب درنیامده باید گفت که خوب نشده و این دلایل را هم داشته است. کسی که با ادبیات تعارف کند به نظر من به وجدان خود دروغ گفته است.

وی ادامه داد: وقتی داستان می نویسیم، اولین ویژگی کار ما باید داستان باشد در حقیقت باید اول داستان باشد و بعد موارد دیگر باشد. هر حرف و هر برخورد اگر قرار است که در قالب داستان قرار بگیرد، باید در شکل و شمایل آن داستان جای بگیرد. خود داستان تعاریف و اصولی دارد. برای مثال وقتی می گوییم «دکتر ارتشی بود و بدخیم برای او حکم نفرات دشمن داشت»، چه قدر خوش حال می‌شویم، برای این که مثال ما از جنس همان آدم است. ما چه داستان خوان حرفه ای باشیم و چه نباشیم، متوجه می‌شویم که این عبارت ربط دهنده ی آن آدم ارتشی به بیماری است و می‌گوییم عجب تمثیل و تشبیه قشنگی به کار رفته است. اما در جای دیگر می خوانیم که «چرخ هایم را جمع کردم و بال هایم را باز» در این جا به همان نسبت که تمثیل قبلی زیبا است، زیبا نیست. دلیل آن این است که اگر ما در فضای هواپیمایی و خلبانی بودیم، فوق العاده زیبا بود اما وقتی ما در این فضا نیستیم زیبا نمی‌شود.

این نویسنده و منتقد بیان داشت: وقتی شعر حافظ را می خوانیم، به این دلیل از شعر او خوشمان می‌آید که من کم سواد ظاهر قضیه را می فهمم و به اندازه همان ظاهر قضیه او را تشویق می کنم. حال کسی که سواد بیش تری دارد، تشبیهات و ظرایف به کار برده شده ، تمثیلات و تشبیهات و چینش کلمات را بیش تر می فهمید و بیش تر لذت می برید و این موضوع ادامه دارد. به نظرم این موضوع باید برای ما هم این گونه باشد، یعنی هر تصویری که آورده می شود به مانند برگ هایی باشند که به یک ریشه متصل می‌شوند. در حقیقت ریشه ثابت است و برگ ها هم باید با یکدیگر هم خوانی داشته باشند.

او اضافه کرد: هم چنین در بعضی موارد چون نویسنده خود احساس کرده که بعضی افراد ناشناس در داستان را می‌شناسد، ما هم باید او را بشناسیم. برای مثال شخصیت مهرداد در داستان مجهول است. باید او را به خواننده نشان دهیم. در این جا اگر من شخصی باشم که اطلاعات سینمایی داشته باشم، خب او را می فهمم اما اگر اطلاعات سینمایی من کم باشد، اصلا مهرداد را نخواهم شناخت با این که او یکی از شخصیت های اصلی داستان و همسر او است. دقت کنید که من همراهی های مهرداد را با آن بیمار به خوبی درک می کنم اما شخصیت او، چه کسی بودن او و …. را نمی فهمم. به نظر من اگر قرار است که ما داستان بنویسیم باید این شخصیت را ببینیم و بشناسیم. اما اگر می گوییم که من می خواهم فقط زندگی نامه خود را بنویسم و کار به چیز دیگری هم ندارم، بحث دیگری و موضوع دیگری است. در داستان معمولا این گونه است که هر آدمی را که در داستان می‌آوریم باید او را نشان دهیم تا خواننده بتواند او را باور کند. چخوف که خود سرآمد داستان نویسی کوتاه است، یک جمله ای دارد که بسیار زیبا است او می گوید که اگر شما در داستان خود یک تفنگ روی دیوار را بیان کردی باید در یک جایی از داستان این تفنگ شلیک شود، اگر نشود بیهوده مطرح شده است.

فراست در بخش پایانی صحبت های خود گفت: روز سه شنبه گذشته سالگرد صمد بهرنگی بود که گردن همه ی ما حق دارد. من در دفاع کردن از کتاب و دوست داشتن آن ، چند نفر را بسیار دوست دارم و به نظرم کسانی هستند که به ما تعریف عاشق کتاب بودن را به ما یاد دادند. او کسی است که بر روی دوش خود کتاب می گذارد و با حقوق معلمی خود در روستا و برف های آذربایجان می چرخد و برای بچه ها کتاب می برد تا آن ها را کتاب خوان کند و به نظرم امروز ما باید به او افتخار کنیم. من شخص دیگری را هم می شناسم که او هم همین ویژگی را داشت و او استاد مرعشی نجفی است. شاید عجیب باشد که ایشان به عنوان یک مرجع تقلید، اصلا حج نرفته است و تمام پولی که جمع می کرده است کتاب می خریده، روزه و نماز استیجاری می گرفته تا بتواند کتاب بخرد و در نهایت می کوید وقتی من مردم، مرا نزدیک به ورودی کتابخانه خودم خاک کنید تا کسانی که اهل کتاب هستند، من خاک زیر پای آن ها باشم. در پایان باید از همسر خانم تقی زاده نیز تشکر کنم. صفا، مهربانی و وفاداری ایشان بسیار زیبا است و توجه من را جلب کرد.