گزارش جلسه نقد و بررسی دو اثر از سید مهدی شجاعی

رسولی: آثار سید مهدی شجاعی از گزند و تهدید زمان در امان مانده است.

جلسه نقد و بررسی «ترنم قلم» ویژهی نقد و بررسی دو کتاب «از نیستان و دیگرستان» و «امروز بشریت» با حضور نویسنده کتاب سیدمهدی شجاعی و منتقدین محمدمهدی رسولی و محمدرضا گودرزی عصر سه شنبه در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.

در ابتدای این جلسه سیدمهدی شجاعی یکی از داستان های کتاب «از نیستان و دیگرستان» به نام افسانه را خواند.

سپس محمدمهدی رسولی صحبت کرد. او در ابتدای سخنان خود گفت: در مقدمه باید بگویم یکی از اتفاقاتی که در یک اثر هنری و یک اثر ادبی رخ میدهد، این است که زمان همواره تهدید کنندهی یک اثر هنری است. یعنی این که میتوان گفت زمان سرنوشت یک اثر هنری را تهدید میکند. هنرمنده به مانند کسی که میخواهد جهانی تازه را به روی ما باز کند، به شدت با این تهدید مواجه است. اگر یک اثری در هر زمینه هنری بتواند از مرز زمان عبور کند و درگیر آن زمان نشود و برای مثال دو و سه دهه از عمر آن بگذرد و باز هم مردم به دنبال آن باشند، حتما باید به دنبال آن اثر باشیم و حتما آن اثر مختصاتی دارد که با روح نیازمند مخاطب ارتباط برقرار میکند. وقتی یک داستانی عمری بیش از ۳۰ سال را پشت سر میگذارد و در یک جامعهای که با روز عوض میشود، هنوز هم میتواند صحبت کند و میتواند مخاطبین را اطراف خود جمع کند، باید آن اثر را مورد کنکاش قرار داد و با دقت بیشتری مورد بررسی قرار داد. باید دنبال عناصری گشت که توانسته آن اثر را از زمان عبور داده و دوباره به دست مخاطب بسپارد.

وی ادامه داد: باید بنشینیم و بررسی کنیم که چگونه یک اثر ممکن است این ویژگی را داشته باشد و زمان را پشت سر بگذارد. این یک اتفاقی است که باید مورد بحث قرار گیرد. برای مثال یک نقاش امروزی اثر خود را با رنگ، غبار گونه میکند تا بگوید که این اثر برای ۱۰۰ سال پیش است. شاید دلیل این موضوع این است که او مخاطب را درک کرده و به نوعی میداند که تهدید زمان برای اثر او وجود دارد و نویسنده و هنرمند در برابر این تهدید تقریبا دست و پا بسته است. اگر اثری توانست این تهدید را رد کند، بدانید که بخشی از رویاها و احساسات انسانی را در خود دارد. پس بیایید تا با یک نگاه دقیقتری نسبت به این موضوع نگاه کنیم و آثاری را بررسی کنیم که بعد از دو یا سه دهه هنوز هم برای ما جذاب هستند و پنجره ذهن ما را پر میکنند و توان این را دارند که با آرزویهای ما ارتباط برقرار کنند. کمتر اثری است که این ویژگی را داشته باشد و این اقبال را بر خود ببیند حال آن که این دو اثر، یکی از آثار دهه ۶۰ و دیگری از آثار برگزیده دهه ۷۰ است که هر دو توانستهاند به نوعی این زمان را پشت سر بگذارند و از عنصر زمان با سر سلامت عبور کنند و از گزند آن در امان بمانند.

وی اضافه کرد: یک بخشی در داستانها وجود دارد که به نوعی جهان ذهنی نویسنده را به طور عام نشان میدهد. برای مثال در داستان «آخرین دفاع» و «آب در لانه» با کمی تفاوت با فضای مشترک رو به رو هستیم. در هر دو داستان پیرنگ با موقعیت های ساختگی ذهن راوی شکل میگیرد. گاهی اوقات پیرنگ این گونه است که خالی از حوزه داشتهها و همه مختصات راوی شکل میگیرد. شاید اگر از منظر راوی کل نگاه کنیم این حیطه جدیتر به نظر بیاید و این پیرنگ را قضا و قدر خود آن تعیین کند. اما در هر دو داستان به خصوص خود راوی است که پیرنگ را مشخص میکند و روابط علت و معلولی را رقم میزند.

او در بخش دیگری از صحبتهای خود بیان داشت: در داستان «آخرین دفاع» شاهد نقد روابط اجتماعی هستیم و فضای داستان، فضای طنز و وحشت درونی و فضای ضد و نقیضها و درگیری این دو است. هر دو داستان نقد اصلاح گرایانه و محیط ستیز را به نمایش میگذارد و فکر میکنم که در داستان «آخرین دفاع» است که نویسنده به صراحت میگوید که من این ها را میگویم که مردم بدانند چارهای جز انجام این کار ندارند. همچنین عنوان هر دو داستان تعمیمی است، یعنی تعمیمی است که از یک جز شروع شده و در یک کل پیوند میخورد. این موضوع در داستان «حساب پسانداز» نیز وجود دارد. به این مفهوم که داستان از یک طرح ساده شروع شده و ظاهرا عنوان داستان ترسیم یک موقعیت ساده است در حالی که آرام آرام متوجه میشویم که این عنوان اشاره کننده به یک فضای بسیار گستردهتری است و معنی گستردهتری را نشان میدهد. این موضوع تا حد زیادی به نشانهها و استعارههایی برمیگردد که در ادامه بیشتر صحبت خواهیم کرد.

این نویسنده و منتقد به کتاب «امروز بشریت» اشاره کرد و گفت: در این داستان فرید شخصیتی است که آرام آرام تبدیل به تیپ داستانی شخصیتی دیکالست میشود. دیکالست محدود به دهه ۶۰ بوده که مبدا تاریخی و موقعیت جغرافیایی خاص دارد. در حقیقت دیکالست که سروانتس در کتاب «دون کیشوت» میآورد شخصیتی است که کوچهگرد و با آرزوهای بی پایان است که در فضای مدرن شهری دهه ۶۰ تعریف میشود. اصل موضوع که در این داستان رخ میدهد، آوارگی و کوچهگردی او است که اینبار نه در جغرافیایی خاص بلکه در کوچههایی خاص که شامل مفاهیم و ارجاعاتی خاص است، گنجانده شده و قابل جستجو و کشف است. در حقیقت نقد یک شخصیت واماندهای است که مرگ را در جای خالی عشق قرار میدهد. با این جملات سعی کردم تا وامدار خود داستان باشم.

وی بیان داشت: بیشتر شخصیتهایی که ما در خود داستان جناب شجاعی میبینیم، حتی بدترین آنها و در بدترین موقعیت باز هم همچنان سایهای از عطوفت و مهربانی بالای سرشان است و با خود به همراه دارند. شاید این موضوع نشان دهندهی خلقیات و روحیات و مکتب خود نویسنده است که در عناصر اثر مشهود است. در حقیقت برای بدترین شخصیت هم به گونهای دلسوزی و ترحم دارد که باعث میشود آرام آرام همراه با نقد داستان و قرار گرفتن در پیرنگ اصلی تبدیل به نوعی همزادپنداری میشود و این همزادپنداری شباهتی خاص به جهان نویسنده دارد که جلوتر بیشتر راجع به آن صحبت میکنیم. اینجا باز هم همان تعمیم در عنوان اثر وجود دارد که بشریت را مورد بحث قرار میدهد. اول احساس میکنیم که این تعمیم از جانب راوی است که داستان را روایت میکند. در حالیکه بعدا میبینیم که فضایی گستردهتر را هدف قرار داده و مورد بررسی میگذارد و البته در جایی وسیعتر رخ نشان میدهد.

محمدمهدی رسولی تصریح کرد: دو داستان بعدی با عنوان «یکی بیاید مرا تحویل بگیرد» و «با یه جُنگ چطوری؟» همچنان در زوایایی در یک مسیر حرکت میکنند و یک جور نقد هنرمند و فردیت او را بیان کردهاند. یک بحث جدی که در مورد آثار هنری وجود دارد این است که هنرمند باید آن هنر را از فردیت خودش گرفته باشد که اگر این مرزها با هم مخدوش شود با چیزی به اسم خودشیفتگی مواجه میشویم. این دو موضوع مرز بسیار نزدیک به هم دارند و در این اثر با خلوص و شفافیتی بسیار جذاب ترسیم شده است. این شخصیت به یک سمتی میرود که به جای اینکه دریچهای از دنیای معنا را به سمت خود باز کند، به دنبال خود شیفتگی میرود و تلاش میکند تا به جای اینکه بیشتر اثرش دیده شود، بیشتر معطل این است تا خودش دیده شود. شاید بتوان این موضوع را یکجور پیشگویی بدانیم که در یک یا ۲ دهه اخیر بسیار زیاد شده است. افرادی را میبینیم که به جای اینکه اثارشان را در گوش مخاطب زمزمه کنند، خودشان را نعره میزنند. و البته مخاطبین نیز به آنها اثبات کردهاند که این موضوع هیچ اثری ندارد و باید به گونهای بنویسند که جهانی مشترک را با مخاطب ایجاد کند.

او گفت: در داستان «یکی بیاید مرا تحویل بگیرد» نگاه نویسنده به درون هنرمند است و در داستان دومی نگاه او به کسی است که به درون خود نپرداخته و هویت خود را نادیده گرفته است. حال این آدم آمده و در جامعهای کوچک بررسی میشود که در لفظ امروزی یک پارادایم تمام عیار است که در لباس یک فرهیخته وارد شده است. میتوان گفت در این بخشها پیشگوییهایی اتفاق افتاده است که امروز میتوان نمونههای آنها را یافت. داستان «حساب پس انداز» دربارهی افول و اضمحلال آرمانها است که به نوعی سپری شدن دورهی آنها را بازنمایی کرده و هشدار میدهد. داستان انسانی را تصویر میکند که در این ورطه دست و پا زده و در هیاهوی این اضمحلال به دنبال دغدغههای معیشتی است. ظاهرا این شخصیت در داستان غرق میشود اما لحن نویسنده به گونهای است که باز هم میتواند چیزی را عوض کند. در اینجا هم تعمیم داریم و از یک جز به کل که مقصد و منظور نویسنده است میرسیم.

سپس محمدرضا گودرزی صحبت کرد و گفت: من اولین نکتهای که باید بگویم دربارهی راز مانایی و ماندگاری آثار است. جایی این سوال را از من پرسیدند و من در جواب گفتم که داستانهایی که به امور گذرا و روزانه نپردازند بر زمان پیروز میشوند. داستانهایی که به روابط انسانی، مسائل روان شاختی و اجتماعی به صورت عام میپردازند در هر جامعهای که باشند، داستانهایی میشوند که از نظر زمان به مشکل برنخواهند خورد و از گزند آن در امان هستند.

وی به مقایسه داستان کوتاه و رمان اشاره کرد و گفت: بیشتر کارهای آقای شجاعی رمان هستند و من تجربهای که در کارهای ایرانی و غیر ایرانی دارم این است که رمان نویسهای خوب داستان نویسهای خوبی نیستند و برعکس. در حقیقت ذهن رمانی یک فضایی را میطلبد و ذهن داستان کوتاهی نیز یک فضای دیگری را میطلبد. در خارج از ایران نیز همین گونه است. برای مثال چخوف داستان نویس بسیار خوبی است حال آنکه اصلا رمان نویس خوبی نیست. ذهن رماننویس با ذهن داستان نویس فرق دارد البته استثنا نیز وجود دارد. نادر نویسندگانی وجود دارند که هم توانستند در داستان کوتاه موفق باشند و هم در رمان موفق بودهاند. آقای شجاعی از جمله همین موارد است که هم ساختار داستان کوتاه و رمان را میشناسد و هم در هر دو موفق بوده است. داستان کوتاه داستان یک موقعیت خاص است. در لفظ به معنای یک گوشه چشم نگاه کردن و تبدیل آن به یک داستان است. در حالیکه رمان از طریق گسترش شخصیتها ساخته میشود. داستان کوتاه از طریق مفاهیم کلی در قالب یک داستان سریع و گذرا است.

وی ادامه داد: داستانهای آقای شجاعی چون غالبا از طریق یک رخداد بارز شکل گرفتهاند، همه جذابیت و تعلیق دارند. در حقیقت هرچقدر از مفاهیم درونگرایی و حدیث نفس استفاده کنیم داستان کندتر شده و آرامتر پیش میرود در حالیکه اگر براساس یک واقعه پیش برویم و آن را به صحنه تبدیل کنیم، جذابیت و تعلیق نیز به آن اضافه میشود. در داستان کوتاه آغاز و پایان بسیار مهم است در حالیکه در رمان میانه هم مهم است. رمان چند محوره است در حالی که داستان کوتاه تک محوره است. طبیعتا داستان کوتاه ادبیتر، سخت نوشتتر و سخت خوانتر است و خواننده رمان و داستان کوتاه با هم متفاوت است. بسیاری از رمان نویسهای ما به این دلیل که نظام ذهنشان به فضای گسترده تمایل دارد، اصلا داستان کوتاه خوب ندارند. رمان به کل یک زندگی میپردازد اما داستان کوتاه یک برش از آن است و شخصیتپردازی مربوط به رمان است. این شخصیتها در گذر زمان است که مشخص میشود و به همین دلیل در داستان کوتاه چیزی به نام شخصیتپردازی به صورت کامل نداریم. برای مثال میگویند که رمان به مانند یک سرباز در میدان جنگ است که بسیار منظم و برنامه ریزی شده عمل میکند. در حالی که داستان کوتاه به مانند یک سرباز چریک است. میآید و فقط یک ضربه زده و میرود. از همین منظر رمان را با فیلم مقایسه میکنند و داستان کوتاه را با عکس مقایسه میکنند.

taranaom2

گودرزی اضافه کرد: در داستان کوتاه زمان، کابوس نویسنده است چرا که زمان به او مجال نمیدهد که به چیزی بپردازد. در حالی که در رمان این فرصت را دارد تا به همه جوانب بپردازد. از همین منظر اگر در یک داستانی شخصی به زمین بیفتد، در رمان، نویسنده باید بگوید که او از کجا آمده، بعد از بلند شدن چه کرده ودر حالیکه در داستان کوتاه فقط باید بگوید که چرا افتاد و این همین ایجاز و تمرکز بر مطالب اصلی است. برای مثال اگر در یک داستان کوتاه، دو صفحه طول بکشد تا یک نفر بالای تپه برود، مطمئن باشید که آن اصلا داستان کوتاه خوبی نیست و نویسنده نتوانسته که از ساختارهای داستان به خوبی استفاده کند. داستانهای هجو، طنز واز طریق نقد یک موقعیت تاثیر بسیار بهتری میگذارند. برای مثال در داستان «امروز بشریت» علاوه بر اینکه ساختار داستان به خوبی شناخته شده و بیان شده است، همین دست انداختنها و طنزها باعث تاثیرگذاری بیشتر شده است و بعد دیگری به داستانها داده است.

او تصریح کرد: کتاب «از نیستان و دیگرستان» شامل ۱۴ داستان است که اگر بخواهیم از نظر ژانر و گونه دستهبندی کنیم باید بگوییم که ۸ داستان واقعگرای اجتماعی با مفاهیم سیاسی داریم، ۴ داستان رئالیسم جادویی است که خود آن به معنی رئالیسمی است که متکی بر باورهای عام و مردمی یک منطقه است. برای مثال فرض کنید که اگر یک داستان مسیحی باشد که در آن دست شخص مقدسی را به دیوار میخ کنند و او یک ماه در همین حالت بماند، در تعریف داستان واقعگرا قرار نگرفته و طبیعتا باید در تعریف داستان شگفت قرار گیرد که وقایع آن با ذهن خواننده سازگار نیست. یا مثلا اگر ماجرای امام حسین (علیه السلام) را در قالب یک داستان بیاوریم و از تاریخ خارج کنیم به گونهای که با یک کاسه آب هزار نفر را آب بدهد، اگر کسی باور نداشته باشد میگوید چنین چیزی امکانپذیر نیست اما اگر کسی باور داشته باشد با نظر به قدسی بودن مجموعه میگوید که امکان دارد و این را جز رئالیسم جادویی قرار میدهیم. مثلا در گذشته اغلب به جن باور داشتند این رئالیسم جادویی به حساب میآید چون برای اشخاص آن منطقه قابل باور بود و برای بقیه غیر قابل باور بود. با همین تعریف میتوان گفت که «ماه جبین»، «شیرین من بمان» ورئالیسم جادویی است که منطبق بر باور است.

این نویسنده و منتقد کتاب در ادامه صحبتهای خود اضافه کرد: همچنین یک داستان ساختار مدرن داشته، یک داستان «شکیبا» است و نهایتا یک داستان تمثیل اجتماعی به نام «ویروس» است. البته علیرغم تمام این تفاوتها، نگرش کلی نویسنده به مفاهیم عمیق اجتماعی، سیاسی و دینی است که این مفاهیم در تمام داستانها وجود دارد. در حقیقت میتوان گفت که به تعبیری کل این دو مجموعه مفهوممحور است یعنی آن چیزی که جانمایه و ساختار اصلی آن است انتقال مفاهیم است که مورد تایید اهدافی است که از نظر اجتماعی و دینی دنبال میکند. مساله بعدی که باید مورد توجه قرار گیرد، مساله نظرگاه است، یعنی اینکه نویسنده از چه راویای استفاده کرده است. در مجموعه «از نیستان و دیگرستان»، ۱۲ راوی اول شخص داریم و ۲ داستان نیز محدود به ذهن است و همچنین تمام ۱۴ داستان ساختار درونی دارد. یعنی از درون یک فرد به داستان نگاه میکند. حال اگر به این ۱۲ داستان که راوی اول شخص دارند توجه کنیم، باید دید که چه معنایی دارند؟ این موضوع نشان دهندهی این است که برای نویسنده دیدگاه یک فرد در برخورد با این وقایع برایش مهم است و دیدگاه کلینگر که شامل همه میشود را دوست ندارد. دوری از راوی دانای کل و متمرکز شدن بر ذهن محدود یک فرد نقطه قوتی است که نویسنده میخواهد بگوید، اگر خطایی در دید یک شخصیت است مربوط به خود او است و این دیدگاه است و اگر نگاه افراد به وقایع متفاوت است، مربوط به فرد است نه اجتماع و ما هیچوقت نمیتوانیم یک فرد را محکوم کنیم. حال اگر در اینجا راوی دانای کل بود قضیه کمی فرق میکرد. عدهای راوی دانای کل را قبل از مدرنیته میبینند و راوی اول شخص را از جمله کشفیات فروید و از جمله مدرنیته میدانند. در حقیقت در اینجا نگاه یک فرد به جهان یک نگاه جدید است که فقط مربوط به همان شخص میشود.

وی بیان داشت: وجه تعمیمی که در داستانها وجود دارد نیز بسیار بارز است و نقد قدرت را با مفاهیم مختلف نشان میدهد. نقد قدرت در فلسفه جدید بسیار پر بحث است که اگر این نقد قدرت را با مفاهیم مختلف آن به تصویر بکشیم، از جنبه سیاسی آن بیرون آمده و فرازمانی میشود و در هر مقطع زمانی میتواند مورد استفاده قرار گیرد. میتوان گفت که این داستانها سنت حکایت داستایوسکی را در فضای جدید ادامه دادهاند. باید گفت که نثر داستانها بسیار عالی و نوشتاری است. به نظر میرسد اینکه گفتگوی اشخاص را به صورت نوشته بنویسیم یا محاوره زیاد مهم نباشد، حال آنکه بسیار متفاوت است. چراکه وقتی به صورت محاورهای مینویسید اعتقاد دارید که گفتار محوری مهم است و نوشتار محوری مهم نیست. برای مثال نوشتههای جمالزاده بسیار خوب است چرا که درعینحال که لغات ساده و عامیانه است، محاورهای نیست. در حقیقت باید با ایجاد لحن، صمیمیت گفتار را ایجاد کنیم که البته کار بسیار سختی است. در مقابل کسی که تازه شروع کرده است گفتارها را محاورهای مینویسد و فکر میکند که ملموستر است. بله درست است اما برای چه کسی؟ برای کسی که خواننده تهرانی است. چرا که این لحن محاوره در بسیاری از شهرهای ایران و حتی کشورهایی مثل تاجیکستان وکه فارسی زبان هستند غیر قابل خواندن است. بنابراین اگر بتوانیم با ایجاد لحن صمیمانه یک نوشتار را عامیانه جلوه بدهیم سختترین و بهترین کار را کردهایم که آقای سیدمهدی شجاعی به زبیایی توانستند این کار را انجام دهند.

او به ادراک حسی در قصههای سیدمهدی شجاعی اشاره کرد و گفت: عدهای معتقدند که امروزه داستان کوتاه تن به تن شعر میزند. البته این درست است نه به این معنی که جملات شعرگونه هستند بلکه به این معنا است که ذات شعر در آن داستان رعایت شده باشد. این موضوع در قالب رئالیسم جادویی که در اینجا مورد استفاده قرار گرفته است وجود دارد. نکته دیگر که در مورد داستانهای آقای سیدمهدی شجاعی باید بگوییم این است که چهقدر ادراک حسی مهم است و ارتباط حس با متن و زیباییشناسی آن چکونه است. زمانی میگفتند که اگر یک متن زیبا باشد، همین زیبایی بسیار مهم است و مهم نیست که چه محتوایی دارد. اما بعدا اصلاح کردند و گفتند که زیبایی در کنار قدرت فاهمه و شناخت است که معنا پیدا میکند. اگر از نظر حسی یک متن بتواند حس اشخاص را خوب منتقل کرده و از طرف دیگر تلنگر خوبی نیز بزنند، آنوقت است که آن متن کامل است. در این کتاب نیز این موضوع وجود دارد و به ویژه در داستانهای رئالیسم جادویی علاوه بر وجه عقلانی و فکری، وجه شهودی نیز وجود داشته که باید به آن توجه داشت. در حقیقت باید اول داستانها را حس کرد. به این معنی که باید قبلا در این فضا قرار بگیریم و ارتباط حسی را با آن داشته باشیم و سپس به آن فکر کنیم تا درکش کنیم. داستانهای اول و آخر کتاب ما را به سمت یک کلسازی میبرند و انگار این مجموعه را تبدیل به یک کل ساختاری میکنند. به نظر میآید که این داستانها با اهمیت بیشتر روی وجه تعمیمی دنبال شده و پیشنهادی به داستان کوتاه امروز ما دارند و این پیشنهاد، زدن پل ارتباط بین ادبیات قدیم و ادبیات جدید است.

گودرزی به کتاب «امروز بشریت» اشاره کرد و گفت: این کتاب شامل ۶ داستان است که هر ۶ داستان از نظر ژانر به عنوان واقعگرای اجتماعی طنز آلود هستند و دربارهی مشکلات زندگی در جامعهی جدید حرف میزنند. در این داستانها، طنز از طریق انتقاد کردن به یک شیوهی رفتاری انجام شده و از این جهت تاثیرگذاری آن را بیشتر کرده است. مفاهیمی مثل روشنفکری، کسانی که دغدغه فرهنگ دارند، روابط فامیلی و دوستی و زناشویی، کشمکشها وهمگی از جمله موضوعاتی هستند که در این مجموعه داستان مورد توجه قرار گرفته است. همانطور که میبینید در اینجا نیز ۵ داستان دارای راوی اول شخص بوده و اکثر داستانها با این راوی روایت شدهاند و لحن استفاده شده در کتاب به گونهای است که باعث باورپذیری و جلب اعتماد خواننده شده است. از میان این ۵ داستان، داستان «آب در لانه» دارای مخاطب درون متنی است که به شکل اول شخص نمایشی مطرح شده است. توجه داشته باشید که وقتی راوی اول شخص مینویسید دستتان باز است و راوی جهانبینی شخصی خود را بیان میکند در حالیکه وقتی مخاطب درون متنی انتخاب میکنید، دیگر نمیتوانید همه چیز را بگویید بلکه باید چیزی را بگویید که مساله بین شما و مخاطب درون متن است. در حقیقت سمت سخن شما را محدود میکند. این گونه نوشتن هم از نظر فنی سختتر است و هم از نظر زیبایی بسیار زیباتر است. در این جا ما صدای شخصیت مقابل را نمیشنویم و از طریق سخن راوی میتوانیم بفهمیم که او چه گفته است. باید گفت که در این مجموعه نیز داستان مفهوم محور داریم که به مسائل روز انسانها میپردازد. نثر داستان روشن، دقیق و ساده بوده و ساختار آن نوشتاری است. مهمترین وجه و تفاوتی که این مجموعه با بقیه دارد، استفاده از صنعت «آیرونی» است. توجه کنید که در اینجا ارزشهای ذهنی داستان و شخصیتها با ارزشهای ذهنی خواننده متفاوت است. در حقیقت با استدلالهایی مواجه میشویم که ظاهرا با ذهن خواننده همخوانی ندارد. در اینجا است که نویسنده حرف خود را به صورت کنایی زده و همچنین خواننده احساس کشف پیدا میکند و بیشتر لذت میبرد. در چنین داستانهایی بار اصلی روی دوش خواننده است تا دیدگاه خود را بگوید که از این جهت بسیار قابل توجه است. برای مثال در یکی از داستانهای این کتاب، فرید شخصیتی است که خود را بشریت نامیده و به کسانی که در جامعه موفق شدهاند استناد میکند. به عبارت دیگر استدلال استقرایی دارد به این مفهوم که از یک سری اتفاقات در جز به نتیجهای کلی میرسد. این نوع استدلال لزوما درست نیست اما ساختار ذهن انسان براساس استقرا است و آن را میپذیرد.

او اضافه کرد: در اینجا بشریت به معنای عام است اما در این داستان او به خودش فکر میکند. بشریتی که به منافع خودش فکر کرده و اگر با آن منافع مقابله بهمثل کنند، صدایش در میآید. در اینجا نیز با نوعی آیرونی مواجه هستیم چرا که آنچه که در ذهن فرید است با آن تعریفی که ما داریم متفاوت است و البته هر دو نیز درست است. در آیرونی معنی هر دو جمله درست است اما از دیدگاههایی متفاوت به نظر میرسد. نمایشنامه «هملت» از جمله مصداقهای خوب صنعت آیرونی در ادبیات انگلستان است. شخصیت فرید در این داستان به عنوان نماینده بشریت معرفی شده و خود را با صیغه سوم شخص نام میبرد. او از این موضوع معنایی مثبت در ذهن دارد اما از نظر خواننده، او کسی است که فقط به منافع خودش میاندیشد و معنای منفی دارد.

گودرزی دربارهی اینکه مخاطب در هر دو کتاب چی کسی است گفت: بنا بر نظریهی دریافت، باید گفت که علاوه بر مخاطب درون متنی، داستان مخاطب تلویحی نیز دارد. حال مخاطب تلویحی چه کسی است؟ هر نویسنده با شیوههای روایتی که انتخاب میکند، نوع خواننده خود را تعیین میکند. به این معنی که چه بخواهد و چه نخواهد تلویحا مخاطبش را انتخاب کرده است. در کنار این موارد باید گفت که هر دو مجموعه گرایش به مخاطبانی دارد که اگر حتی خیلی شناخت عمیقی از ادبیات نداشته باشند میتوانند با داستانها ارتباط برقرار کند و از آن لذت ببرد. حال در طرف مقابل کسی هم که آشنا به فنون نویسندگی باشد، بازهم از خواندن این داستان راضی میشود. در حقیقت این میانهگیری باعث میشود تا مخاطبان وسیعی را دربربگیرد و البته باید توجه داشت که این موضوع به معنای تنزل کردن به سطح مخاطب عمومی نیست. در حقیقت نویسنده علاوه بر در نظرگیری مخاب عام، جوانان و روشنفکران، به این هم فکر کرده است که این نوشته باید از نظر فنی در برابر یک منتقد قابل قبول باشد.

محمدمهدی رسولی در بخش دوم صحبتهای خود گفت: یک نکتهای را باید اشاره کنم و آن به نوعی قوطیهای از پیش تعیین شده است که متاسفانه در جلسات نقد مورد استفاده واقع میشود و من زیاد با آن موافق نیستم. برای مثال از عبارت رئالیسم جادویی استفاده شد، یکسری عبارات و کلیتها در مورد قسمتهای مختلف وجود دارد که در جلسات نقد استفاده شده و سعی میکنیم تا داستانها و مجموعهها را براساس آنها بیان کنیم که باید بیشتر مورد بحث قرار بگیرد. در این دو مجموعه باید گفت که شاید نیاز به آن قوطیها و آن پیش فرضها نیست. برای مثال فرض کنید که داستان «قابیل ۱۹۹۶» را یک پارودی و نقیضه بنامیم. استفاده از این قالب برای این داستان مناسب نیست چرا که وقتی ببینیم که تعریف نقیضه و پارودی چیست ممکن است گیج شویم و بگوییم این داستان به صورت کلی در قالب آن قرار نمی گیرد. من فکر میکنم که باید این جسارت و جرات را بدهیم و بگوییم که در این فضا باید آزمایشگری نویسنده را تحقیق کرد و انگشت اشاره را عوض کرد. بهتر است بگوییم که این داستان ویژگیهایی دارد که آن را در یک قالب دیگری قرار میدهد. در حقیقت بیاییم برای آن یک قوطی جدید ایجاد کنیم و از این موضوع نباید ترسید. از همین منظر در کتاب «از نیستان و دیگرستان» تجربهگری و آزمایشهایی است که هم به جهت روایت و هم درهمآویزی زاویه دید این امکان را به ما میدهند که عناوین جدیدی را برای آنها بازکنیم.

این منتقد گفت: این موضوع جزو خواستههای سنتی نقد ما است و سالهای زیادی است که اینگونه دنبال شده است. حال اگر کسی بیاید و غیر از این را بگوید ممکن است بگویند اشتباه میکند. به هر حال راحتترین راه این است که بیاییم و هر داستان را در یک قوطی قرار دهیم، برچسبی روی آن بزنیم و در یک قفسه بگذاریم که به نظرم کار اشتباه و کمانصافی است. برای مثال در داستان «ماه جبین» با روایتی رو به رو هستیم که دارای زبان منحصربهفردی است که جستجوگری در چیدمان و پیرنگ در آن قالب ایجاد شده است. وقتی از عنصر زمانبندی در جمله صحبت میکنیم، یعنی اینکه با گرفتن یک حرف یا اضافه کردن آن، اتفاقها و تاثیرات ژرفی رخ میدهد. گاهی اوقات عناصر به گونهای کنار هم چیده میشود که یک منطقی را ایجاد کنند و پیرنگ براساس آن تشکیل میشود. در مقابل موارد دیگری نیز وجود دارد که براساس حاکمیت زمان رقم میخورد. این زمان میتواند هم سرنوشت پیرنگ را عوض کرده و هم تقدیر را به هم بریزد. این موضوع در داستان «ماه جبین» رخ داده و از جمله داستانهایی است که باید برای آن یک پرونده جدید بازکنیم و در مسیر جستجوگری با آن برخورد کنیم. برای مثال فرض کنید که در همین دهه ۶۰ افرادی وجود دارند که با اصول داستاننویسی در همان قالبها آشنا هستند. راحتترین کار این است که براساس همان قالبها شروع به نوشتن کرده و مطلب بنویسند و ادعا کنند که من براساس این قالب نوشتهام. اما تن ندادن به این موارد و رفتن به سمت جستجوگریها جسارتی میخواهد که همه حاضر به آن نیستند. در حقیقت رفتن به سمت جسارت جستجوگری در تکنیک و اتخاذ شیوههایی است که آن قوطیها و قالبهای جدیدی را احداث کنند. برای مثال در بسیاری از کتابهای امروزی وقتی با یک درگیری جنسیتی رو به رو میشویم، فضایی را شاهد هستیم که در کتابهای آقای شجاعی اصلا آنها را نمیبینیم و با موارد جدیدی مواجه میشویم. آیا این یک عنوان جدید ایجاد میکند و باید توقف کنیم؟ بله باید گفتو یا حداقل اگر از رئالیسم حرف میزنیم بهتر است که بیاییم و شالوده آن را بیان کنیم.

محمدمهدی رسولی ادامه داد: در ماجراهای داستان، استعارات به گونهای هستند که شفاف و ارجاعپذیر بوده و در ریخت کلی اثر وصلهای ایجاد نکرده است. تمام این عناصر در دل پیرنگ شکل گرفته و در مواجهه با عنصر زبان است. همانطور که ادعا شد زبان شاید بتواند سرنوشت پیرنگ را تغییر دهد و در اینجا با چنین موضوعی رو به رو هستیم، هر چند که ناگهانی باشد

در داستان «شیرین من بمان» با نوع جدیدی از دلهره و کشمکش رو به رو هستیم. مفهوم این تازگی به منظر نویسنده و مختصات او برمیگردد که سعی دارد تا جهانی تازه را نشان دهد. عناصر همان عشق و مرگ وهستند اما از همین عناصر به شیوههای متفاوتی میتوان سخن گفت و آثار زیادی در این حوزه نوشته شده که همگی هم مورد توجه و جدید بوده است. در اینجا نیز زبان و زاویه دید باعث ایجاد یک کشمکش درونی هم میشود. برای مثال در بسیاری از آثار وقتی نگاه میکنید میبینید که اثر زبان است که باعث ایجاد آن مصراعهای مشعشع شده است. در حقیقت زبان باعث ایجاد فضایی شده است که درخشان است و در این کتاب نیز چنین مواردی را داریم. در داستان «برای زندگی» طنز به عنوان یک بذر به عمل آمدهی داستانهای طنز آمیز دهه ۶۰ است که در همان حیطهی آزمایشگری تبدیل به طنزی شده است که به یک ارتفاعی رسیده و حالا حرفی برای گفتن دارد. بیان آن نیز ارتعاشات بازیگوشانه و به شدت کنترل شدهی بدون حضور نویسنده است که شکل میگیرد. توجه کنید که ما در دورهای با موارد زیادی مواجه بودیم که داستان با کمک و حضور نویسنده پیش میرفت. حتی نویسنده تقدیرات و مقدرات عناصر را با دخالت مستقیم خود جا به جا میکرد. اما نویسنده خود را حذف میکند تا پیرنگ به عنوان عنصر مستقیم وارد عمل شده و عناصر را بچیند.

 رسولی به داستان «پارک دانشجو» اشاره کرد و گفت: در این داستان زبان روایت شیرین است و چون داستان تلخ است یک فضای پارادوکسی را ساخته است. این همان چیزی است که منتقدین و قالبها ما را از آن محروم میکنند. میگویند اگر داستان تلخ میخواهید بگویید، پس زبان هم باید تلخ و تیره باشد اما اینجا اینگونه نیست و علیرغم داستان تلخ، زبان شیرین است و با این مختصات و در این فضا بسیار هم موفقیت آمیز بوده است. البته به نظرم این بیان و روایتِ پارادوکسی بسیار جذابتر شده و تلخی را بیشتر نشان داده است. در کنار این فضای زشت که خود واقعه آن را ساخته است، یک نفر را میبینیم که با مهربانی خاص داستان را روایت میکند.

گودرزی در بخش دوم صحبتهای خود گفت: در اینجا باید با توجه به صحبتهای انجام شده راجع به قالب، پاسخی را ارائه بدهم. اگر در دنیا نگاه کنید، نظرات و دیدگاههای منتقدان مشخص است. در حالیکه در ایران نقد دیمی است. توجه کنید که مثلا وقتی میگوییم فلان داستان روانشناسی ساختار گرا است، خب این موضوع یک تعریفی دارد. در دنیا نظریهی ژانر موافقان و مخالفانی دارد. ژانر به معنی نوع و گونه است و افراد زیادی آن را استفاده کردهاند. در حقیقت برای بررسی یک موضوع باید آن را به عناصر تشکیل دهندهی آن دستهبندی کنیم. از همین منظر نظریهی ژانر در ذهن ما است و اگر اینچنین نباشد اصلا نمیتوان زندگی کرد. برای مثال وقتی شما وارد یک رستوران میشوید با ژانر غذاها مواجه هستید و یا وقتی که به یک مراسم وارد میشوید افراد را براساس هیکل، قد و سن وبه ژانرهای مختلف تقسیم میکنید. در حقیقت طبیعت ذهن انسان اینگونه است. باید توجه داشت که دستهبندی ژانر یک علم است.

taranaom2

وی ادامه داد: به نظرم این تعاریفی که آقای رسولی از ژانر داشتند یک نگاه فرمالیستی است. زبان، جمله، پیرنگ وهمگی از ویژگیهای فرمالیستها است و بنابراین این دیدگاه با دیدگاه نظری تفاوت بسیاری دارد. حال اینکه بیاییم و بگوییم که فلان ژانر خوب است و فلان ژانر بد است اصلا درست نیست و اینکه بگوییم یک داستان کلا در یک ژانر قرار میگیرد نیز کار غلطی است. باید توجه داشت که ما وقتی روش را نقد میکنیم، فارغ از نیت خودمان یک موضوع را بیان کردهایم و خودمان چه بخواهیم و چه نخواهیم در قوطی میرویم و براساس آن دستهبندیها صحبت میکنیم. من خودم همیشه طرفدار کارگاه هستم چرا که در کارگاه میگوییم نظریهها همیشگی نیستند و البته قرار هم نیست که همه طبق یک ژانر بنویسند. ما اکنون نظریه ترکیب ژانرها را داریم اما اینکه برای آثار آقای شجاعی این ویژگی را ذکر کنیم یعنی دچار خلا شدهایم در حالیکه در هر خط متن ایشان ۱۰۰ ها خط زیر متن وجود داشته است که آن متن براساس همان زیرمتنها ایجاد شده است و دقیقا ژانر به همان زیرمتنها میپردازد و براساس آنها شکل میگیرد. در حقیقت هیچ نوآوری ۱۰۰درصدی در آن نیست و اگر همه آن نوآوری باشد، اصلا خواننده نمیتواند آن را بخواند چرا که هیچ کس با نوآوری ۱۰۰ درصد نمیتواند ارتباط بگیرد. برای مثال در بحث رئالیسم جادویی باید گفت که باید متنها را براساس تجربه زیستی خواننده ژانربندی کنیم. اگر اتفاقی که در داستان میافتد با تجربه زندگی خواننده همخوانی داشت، واقعگرا میشود و اگر همخوان نباشد، یا شگفت است یا رئالیسم جادویی است.

این نویسنده و منتقد دربارهی داستان و زبان تلخ گفت: کی گفته است که داستانی که تلخ است باید با زبان تلخ نوشته شود؟ این موضوع غلط است و اتفاقا بهترین نویسندهها وقایع تلخ را با زبان شیرین بیان کردهاند و همین تناقض بین این دو موضوع است که این زیبایی را نشان میدهد. مثالهای بسیاری از جمله ودیآلن یا عبید زاکانی ووجود دارند که روایت تلخ را با زبان شیرین بیان کردهاند. اگر بگوییم که روشمند کردن نقد، در قوطی کردن آن است بسیار غلط عمل کردهایم. برای مثال بحث رئالیسم جادویی مارکسیستی با بحث رئالیسم جادویی دینی بسیار متفاوت است و اگر واژه دین را برای آن به کار میبریم برای مفهوم کردن آن است. رئالیسم جادویی یک تعریفی دارد و آن تجربه زیستی است. حال در کشور ما آموزههای دینی به گونهای کلی در زیر مجموعه تجربههای زیستی قرار میگیرد.

گودرزی در پایان صحبتهای خود گفت: پس به نظرم باید در وهله اول ژانرها و دستهبندیهای کلی را بشناسیم و سپس به زیر مجموعهها توجه کنیم. برای مثال در یک داستان عشقی، عشق شکست خورده داریم. عشق موفق داریم وکه همگی زیر مجموعههایی از داستان عشقی هستند. نباید از روشمندی بترسیم. روشمندی قاعده دارد و باید براساس اصول به آن نگاه کنیم و نباید خشک باشد و تفاوت متون را در نظر بگیریم. به نظرم اکثر منتقدین ما نظریه ژانر را نمیدانند و تفاوتها را در نظر نمیگیرند. اکنون اینقدر تنوعها زیاد شده است که باید تفاوتها را در نظر گرفت.

در ادامه این جلسه پرسش و پاسخ برگزار شد. سیدمهدی شجاعی در پاسخ به پرسشی مبنی بر تلخ بودن داستانها گفت: بله درست است. در داستانها رگههای تلخی وجود دارد که ممکن است این رگهها باعث ایجاد غم و غصه بکند اما واقعیت این است که اگر مقید به طرح واقعیتهای اجتماعی باشیم چارهای نداریم. به ویژه اینکه اگر شما در یک بحرانهایی جامعه را ببینید که در حال سقوط است، دیگر نمیتوانید با ادبیات رمانتیک حرف بزنید، بلکه باید داد بزنید. یک ساختمان در حال فروریختن است و تعدادی آدم زیر آن نشستهاند و نمیشود با زبان ساده آن را بیان کرد. عموم داستانهای بیان شده از نظر من دیدگاه ارزشی و اخلاقی دارند و شیب تندی که جامعه ما به سمت سقوط طی میکند. به نظر میرسد که مجموعه داستان بعدی که منتشر شود از این هم تلختر خواهد بود که مدتی است آماده شده و در چاپ آن تردید دارم. شاید در بعضی موارد سعی کردم که زبان را شیرینتر در نظر بگیرم اما به هر حال نمیتوان آن واقعیت را پنهان نمود.