آیین رونمایی و جشن امضای رمان «لم یزرع» آخرین اثر محمدرضا بایرامی روز دوشنبه ۱۳ اردیبهشت در سالن سپیده فرهنگسرای انقلاب با همکاری انتشارات کتاب نیستان برگزار گردید. در این نشست جمعی از شخصیتهای ادبی و سینمایی از جمله محمدعلی باشه آهنگر (نویسنده و کارگردان سینما)، رضا امیرخانی (نویسنده و کارشناس)، احمد دهقان (نویسنده و کارشناس)، قاسمعلی فراست (نویسنده و کارشناس)، شهریار عباسی (نویسنده و کارشناس)، حسین فتاحی (نویسنده و کارشناس)، صادق کَرمیار (نویسنده و کارشناس) و محمدرضا بایرامی (نویسنده رمان)، حضور داشتند. همچنین در ابتدای مراسم، عمار تفتی (بازیگر سینما) با اجرای زنده موسیقی به خوانش بخشهایی از این رمان پرداختند.
حمید باباوند؛ مجری و کارشناس:
«لم یزرع» به گفته نویسنده، سیری است در وحشت؛ یعنی مهمترین ویژگی دوران دیکتاتوری صدام حسین در عراق. خشونتی که نه تنها عشق که حتی عاطفه خانوادگی را هم میکشد، در کنار تعصبات کور فرقهای و ترس از واکنش تندروهای دائمی را به تصویر میکشاند. چطور شد که شما به نوشتن چنین رمان متفاوتی در این سبک و سیاق پرداختید و چه مسائلی شما را به روند ادامه کار سوق میدادند؟
محمدرضا بایرامی؛ نویسنده:
بنده به دلایلی که برخی از دوستان حاضر در این نشست میدانند، اوایل سال ۱۳۸۸ تمام تاریخ معاصر عراق را از دوران به قدرت رسیدن صدام و حتی اندکی پیش از آنرا دقیقاً مطالعه کرده و این بُرهه تاریخ را بسیار “دراماتیک” حس کرده و یافتم. از آنجایی که اخبار مربوط به آن به ما رسیده و مردم مطلع هستند، به قدری دراماتیک هست که بطور طبیعی هر تخیلی از آن عقب میماند؛ یعنی اگر یک نویسنده بخواهد تخیل کند شاید به اصطلاح به “پَر سنگ” آن هم نرسد آنقدر که این حوادث عجیب و پیچیده هستند. البته من مثل رمان “مردگان باغ سبز” اینجا نیز کار تاریخی انجام نداده ولی کار پسزمینۀ تاریخی دارد و واقعا هم که تاریخ یک “پسزمینه” است و نه فراتر از آن؛ اما در عین حال به حوادثی که در آن دوره رخ داده و مد نظر داستان است، بطور کلی و شاید در بیشتر موارد “جزئینگرانه” پرداخته شده است. در مجموع “مطالعات فراوان” و “دراماتیک” بودن موضوع، سرآغاز وسوسه من به نوشتن این اثر شد، بویژه که اتفاق پسزمینۀ تاریخی این اثر یکی از فرازهای بسیار مهم تاریخ معاصر عراق است که در واقع به حادثه “دُجیل” بازمیگردد که تنها موردی بود که دادگاه کیفری عراق، رای به محاکمه و اعدام صدام داد و تعداد کشته شدگان حادثه را ابتدا ۱۶۰ نفر اعلام کرده بودند و تا ۱۴۸ نفر را اثبات کردند. در کل با این پسزمینه و اتفاقاتی مانند اختلافات شیعه و سنی که امروزه شاهد هستیم مرا ترغیب به شروع کار کرد، هر چند که نزدیک شدن به آن نیز واقعا دشوار بود و من تا ۵ سال جرأت شروع کار را نداشتم. معمولا عادت ندارم که طرح مدنظرم را در جایی تعریف کنم، اما با بعضی دوستان در میان گذاشتم و البته با توجه به مورد “فرزندکشی” که بسیار ناگوار است، آنها نظر مخالف داشتند و گفتند که چنین طرحی نمیتواند به ثمر برسد و از این حیث خود نیز واهمه داشتم؛ تا زمانی که یک بار سفری فرهنگی به حلّه عراق داشتم و بسیار کمک کرد تا به تدریج فضا شکل گرفت؛ همان فضایی که مبتنی بر استفاده از تاریخ است، ولی به هیچ وجه داستان تاریخی نیست. این داستان تازه جوانی است که در ایام محرم عاشق دختری شد، ولی عرف قبیله و فرهنگ منطقه و سایر مسائل اجازه چنین وصالی را نداده و جوان که در طول داستان همواره حرکتی مخالف جریان معمول دارد در حرکتی “خود ویرانگرایانه” که نوعی “خودزنی” به شمار میرود، داوطلب جنگ شد و در غیاب او حوادث دُجیل رخ داد؛ بعد از این اتفاقات تاریخی در آن منطقه فجایعی رخ داد از جمله خراب کردن خانهها بر سر مردم، ممنوع بودن کشت و زرع به مدت ۱۰ سال که نام رمان علاوه بر ماجراهای خانوادگی از این موضوع هم سرچشمه میگیرد. در مجموع وقایعی که رخ میدهد فارغ از اینکه مسبب اصلی آن چه کسی است باعث ویرانی زیاد حتی عدم وصال دختر و پسر داستان میگردد. به هر حال برای نوشتن اثر علاوه بر کتب تاریخی از مسائل دیگر نیز کمک گرفتم مانند مصاحبه با افرادی که از ایران مهاجرت کرده و ساکن آنجا بودند و تلاشم بر نزدیکی به “روح زمانه” در آن مقطع تاریخی بود، هر چند که نمیدانم در این امر موفق شدهام یا خیر؟
حمید باباوند؛ مجری:
دو نکته در داستان وجود دارد که مایلم درباره آنها توضیح دهید؛ اول پرداختن به فضاهای اقلیمی در دو سوی مرز که معمولا با تنشهایی حتی برای خود نویسنده همراه است که چرا شما به این اقلیم خاص اشاره داشتید یا وقایعی که آنجا رخ میدهند؟ با توجه به ریشه آذربایجانی جنابعالی و نزدیکی فضا این دو منطقه، آیا انتخاب اقلیم کردستان ربطی به این موضوع دارد یا خیر؟ و اینکه گزینش فضای اقلیتی اتفاقی بوده یا تعمدی در جریان بوده است؟
محمدرضا بایرامی؛ نویسنده:
خیر؛ تعمدی در کار نبود، در ساختار کلی داستان کردستان هم میتوانست نقش زیادی داشته باشد، از این زاویه که اساساً داستان نه اینکه “هنجارشِکنانه” باشد اما داستانِ “خلافآمدها” ست، که هیثم به عنوان یک اهل تسنن همزبانی را پیدا کرده در کردستان ما و با او ارتباطی برقرار کرده که هیچ اطلاعات نظامی رد و بدل نشده و فقط صحبت از علائق شخصی و زندگی است و همین موجب گرفتاری او میشود. فکر میکنم مسائلی اینگونه نقش بیشتری داشتند تا در کلیات کار به نوعی حرکات خود “سعدون” تابوشکنانه است؛ چه در شروع ماجرای دعوای شخصی او تا به خدمت رفتن، تا فرار از جنگ و رد درخواست پدر مبنی بر تسلیم به ارتش و ترجیح او به مرگ تا بازگشت به جنگی که هیچ اعتقادی به آن ندارد.
حمید باباوند؛ مجری:
ما در این اثر همانند سایر آثار شما تجربه “فضای تلخ” را داشتیم. یعنی از اسم رمان تا مسائلی چون نبودن و از دست دادن و … که در ذهن تداعی میشود تا در نهایت علاوه بر تلخی نوعی “خشونت” هم وجود دارد. شما نگران این خشونت نبودید؟
محمدرضا بایرامی؛ نویسنده:
به اعتقاد بنده هر شخص در اجتماع به واسطه پیرامون خویش از تجربیات حاصله یک سری تأثیراتی میپذیرد که شاید متأسفانه تا به حال تأثیرات بنده در این مقوله بیشتر بوده است و ذهنیت بیشتری به این حالت در وجودم شکل گرفته است؛ بدینرو تصور نمیکنم مورد استثنایی رخ داده است و ذهنیت غالب افرادی که ما با ایشان برخورد داریم و حوادث پیرامونی ما، معمولاً چیزهایی از این دست زیاد دارد و شاید به همین علت است که ما سعی داریم گریزی بر این قضیه بزنیم؛ چرا که از رسانهها گرفته تا سایرین بیشتر تلاش بر شادی دارند و میخواهند به مسائل طنز بپردازند، علیرغم اینکه با وجود روحیه اصلی و تلخی که وجود دارد سعی بر کاستن از آن دارند و مواردی اینچنین سبب تلاش مضاعف در سطح جامعه میگردند.
حمید باباوند؛ مجری و کارشناس:
از جناب آقای صلاحی ریاست محترم سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران که بر حسب علاقه شخصی ایشان به حوزه کتاب و احتمالاً به آقای بایرامی در این جلسه مفتخریم که در خدمت ایشان هستیم، به جایگاه دعوت میکنم.
آقای صلاحی ریاست سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران:
ضمن عرض سلام و احترام، نخست با توجه به اینکه کتاب را تورق کردم و با توجه به فضای بسیار متفاوت آن بسیار لذت بردم، دوم با توجه به اینکه پانزدهمین نشست فرهنگسرای انقلاب برگزار شده و به جهت تشویق دوستانی که این جلسه را تدارک دیدند و سوم به جهت مصادف شدن با افتتاح دوره ۲۹ نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در این جلسه حاضر شدم تا خدمت “نویسنده بسیار خوب” این “کتاب متفاوت” تبریک و خداقوتی هم عرض کرده باشم و هم از مسئولان فرهنگسرا تقدیر و تشکر نمایم. ما تعدادی رمان مربوط به جنگ و دفاع مقدس داریم البته نه در حد بسیار گسترده و مناسب شأن آن؛ چه بسا در بیشتر کشورهایی که درگیر جنگهای بسیار کوتاه مدت بودند آثار متعددی مانند صدها شعر و متن و رمان و فیلم به پاس کشتهشدگان و ادای احترام به آنها پدید آوردهاند، اما کشور ما که طولانیترین و بزرگترین جنگ منطقه و ناجوانمردانهترین تهاجم در طول چندصد سال اخیر را به خود دیده است متأسفانه این گونه نیست. دفاع مقدس دارای دو وجه مهم است: یکی دَدمنشی دشمن و دوم پایمردی خودی. از سویی جنگی است که ناجوانمردانه تحمیل شد و به نام جنگ تحمیلی بیان شده، و از داخل دفاع مقدس است؛ اما چرا مقدس؟ جنگ مقدس نیست، بلکه نحوه دفاع ما مقدس بود. دشمن بعثی با تهاجمات وسیع و امکانات فراوان و با حمایت شرق و غرب، کمر به نابودی هست و نیست و آبرو و شرف و ناموس ما بسته بود، اما مردم با توجه به شرایط حاد کشور پس از انقلاب و خالی بودن خزانه، کمبود گندم، نبود امکانات و تجهیزات بسیار محدود نظامی و با دست خالی دیوار دفاعی تشکیل داده و با ایمان راسخ به پروردگار در مواجهه با هجوم دشمن ایستادگی کرده و پیروز شدیم که این به معنای “مقدس” است. در جنگها تمام موضوعات اخلاقی به راحتی نادیده گرفته میشوند مانند بمباران شهرها و روستاها، کشتن زنان و کودکان و مردم بیدفاع؛ ولی ما این اعمال را مرتکب نشدیم. به هنگام انتقال اسرای دشمن با آنها رافت میکردیم و رزمندگان اسلام حتی برای رفع تشنگی به آنها آب میدادند و در صورت لزوم به درمان آنها میپرداختند که این دفاع “مقدس” است. ما در طی جنگ راز و نیاز و عبادات طولانیتر از شهرها داشتیم، رزمندگان ما گمنام بودند و تمام هستی خود را فدای دیگران کردند و در واقع هیچ “خودی” در کار نبود که تمام اینها مصادیق “مقدس” است. این کتاب را با توجه به مطالعات ابتدایی از آن اثر خوبی میبینم، زیرا وضعیت دشمن را داخل خاک خودش نشان داده و ما اینجا هرچه میگفتیم دشمنی صدام با ما بود، ولی اینجا دشمنی با “ملت خودش” را تصویر کرده است و این تفاوت قابل تحسین است و به آقای بایرامی تبریک عرض نموده و امید که در مراحل آتی نیز موفق باشید. همچنین در پایان مجدداً از برگزارکنندگان این نشست، ریاست فرهنگسرای انقلاب، پدیدآورندگان کتاب، تمام نویسندگان خوب میهن عزیزمان و به خصوص حضار گرامی که از نسل جوان هستند تشکر مینمایم و با توجه به برگزاری نمایشگاه کتاب تمام جوانان عزیز را به مطالعه هر چه بیشتر دعوت میکنم تا سرانۀ مطالعه به حد مطلوب و در خور شأن مردم شریف کشور برسد.
حمید باباوند؛ مجری و کارشناس:
در اینجا از تمام مدعوین محترم دعوت به رونمائی از کتاب نموده و سپس به ادامه صحبت با نویسندگان و کارشناسان محترم میپردازیم.
قاسمعلی فراست؛ نویسنده و کارشناس:
با سلام و احترام؛ اولا برای برنامههای این فرهنگسرا هر بار که مرا دعوت کنند با افتخار میپذیرم؛ چرا که هر بار با ابتکارات جالبی در طراحی صحنه (به نوعی طرحی نو دراندازی) و فضاسازی متناسب با آن برنامه مواجه شدم. درباره رمان چند نکته را باید عرض کنم. اولاً تصور من این است که “نویسندۀ خوب” بسیار مهمتر و بهتر از “رمان خوب” است؛ چرا که نویسنده خوب است که رمانهای خوب و پیایی و لا ینقطع نوشته و میآفریند. از این حیث بنده آقای بایرامی را یک “رُماننویس خوب” میدانم به دلایلی که در ادامه عرض خواهم نمود. ضمناً علاوه بر “نویسندۀ خوب” بودن، رماننویسی که سلامت نفس دارد و تحت هر شرایط دغدغهمند ادبیات و هنر است و نانخور بازار ادبیات و دین و غیره نباشد که در کشور ما به هیچ عنوان سابقه ندارد، این فرد دارای فزونی روزمره ارزش خود است و در شرایطی آثاری خلق شود که تحت آن ادبیات هیچ ارزشی ندارد و بهایی برای آن قائل نباشند دیگر نمیدانم که باید چه نامی بر آن نهاده شود و چطور باید از این نویسنده یاد کنیم؟ که این شخص وقتی تحت چنین شرایطی قرار داشته و به ادامه فعالیت بپردازد یا عاشق باید باشد یا ! که اینجا منظور من همان عاشق بودن است.
در مورد این رمان چند نکته را تیتروار عرض مینمایم. نخست جایگاه روایت داستان که نویسنده در جای بسیار خوبی قرار دارد، یعنی به جای آنکه از داخل ایران جنگ را روایت کند با “چرخش زاویه دید” خود و آن سوی مرز از منظر و داخل کشور عراق برای ما صحبت میکند که نفس این ماجرا به نظر من یک نکته یا امتیاز است. بنده زمانی که فرماندهان ارشد عراقی برای سر شهید همت و مرتضی قربانی و امثالهم جایزه تعیین میکردند، احساس سربلندی و افتخار میکردم که در سرزمینی هستم که مردان مردی مثل اینها و هزاران تن دیگر، “مردانگی” را معنا کرده و کشور ما را از این جهت به دنیا شناساندند و … . در کل جایگاه روایت بایرامی از دید عراقیها، منظر جنگ و برخوردهای آن و از داخل کشور خودشان تا آخر. اما به عقیده من ای کاش از منظر آنها من بیشتر جایگاه رزمندگان ایرانی را میدیدم و بیشتر میفهمیدم که آنها جنگ ایران را چطور دیده و چه تصوری از آن دارند و الی آخر. نکته بعد بازی نویسنده با فُرمی است که در موقعیتی قرار گرفته است که در ابتدا توجه مخاطب را به موقعیتی جلب کرده که دو نفر درون زندان هستند و تعجبشان از دیدار مجدد یکدیگر است. تصور من این است که این دو نفر که هستند و ازکجا با هم آشنا شده و چرا در زندان هستند و باقی ماجرا… تا جایی که اشاره بسیار زیبایی شده به ارتباط کلامی یک دیدهبان عراقی و یک دیدهبان ایرانی با هم. به نظر بنده این مورد خود یک سوژه و آغازگر برای رمانی است که به شخصه سالیان متمادی است بابت چگونگی شروع آن فکر میکردم که چطور شروع کنم و به پایان برسانم. در کل اشاره بسیار زیبایی است که باید به نویسنده دستمریزاد گفت، و شاید ایشان نخواستند به این قضیه بیش از این بپردازند؛ اما تصور بنده این است که عمده خوانندگان مانند بنده تشنه این میشوند که ای کاش نویسنده بیشتر به این موضوع میپرداخت زیرا موقعیت بسیار زیبا و دراماتیکگونهای وجود دارد؛ آن هم دو دشمن که در دو گوشه مختلف حوصلهشان سر رفته و در پی بهانهای با هم دوست شده و به گفتگو میپردازند.
نکته بعد، موضوع داستان است که جنگ از طرفی “خشونت” به همراه دارد و از سوی دیگر داخل این خشونت، که نویسنده “حس عاطفی” و “دلنشین” عشقی را مطرح میکند که لابلای این همه خشونت، خواننده با یک برخورد عاشقانه دو نوجوان که در فضای جنگ دلبسته هم شدند آشنا میگردد که این ماجرا سبب جانبخشی بیشتری به داستان شده، ولی به این هم بسنده نکرده و مشکلات دیگری از جمله شیعه و سنی بودن آن دو و مشکلاتی چون عرف قبیلهای و آداب و رسوم هم مطرح میشود که تمام این موارد در جانبخشی بیشتر به رمان مؤثر بوده و خواننده را با تب و تاب بیشتری مواجه میکند. لحظهپردازیهای زیبایی در رمان وجود دارد که به دو مورد که بسیار توجه مخاطب را جلب مینماید اشاره میکنم: نخست صحنهای که پدر آن پسر “خلیل” در وسط نخلستان بسیار خسته و پریشان احوال بالای سر جنازه خونین فرزند نشسته و خانه خود را بسیار دور از دسترس میپندارد که نویسنده در اینجا، به نوعی تصویر درونی از انسانی پریشان با روح خسته را ارائه میدهد که خانه خود را که بسیار نزدیک است اینگونه تصور میکند. صحنه دوم جایی است که دختر داستان به نیامدن پسر شک میکند و به دنبال نگرانی و شک زیاد، چارهای نمیبیند جز آنکه به دنبال نشانه یا نوشتهای از او جستجو کند تا آنکه به یاد میآورد پسر برای او قبلاً نوشته بود اگر تمایل به ادامه رابطه نداری یک علامت قرمز برایم بگذار. بنابراین او به دنبال این علامت به تعدادی برگ قرمز رنگ میرسد که با ولع زیاد تمام آنها را جدا میکند که مبادا قبلاً اینها را دیده باشد یا بعداً ببیند. در رمان “پژوهش نویسنده” کاملاً مشخص است و تمام ردپاهای این امر قابل مشاهده است، اما در کنار تمام این پژوهشها به هر حال یک ایرانی با فرهنگ و نگاه ایرانی نویسندۀ اثر است هر چند که منطقه جغرافیایی روایت متفاوت است؛ و ای کاش مقداری از آن ردِ پاها مانند آداب و رسوم و فرهنگ و برخوردهای عراقی در تمامی کنش و واکنشها با همه فراوانی که هست بیشتر آمده بود.
شهریار عباسی؛ نویسنده و کارشناس
نخست آنکه ما در یک جلسه رونمایی کتاب هستیم و نه یک جلسه نقد که قصد ما نیز نقد اثر نیست. ثانیاً مطلع شدیم که متاسفانه رمان “مردگان باغ سبز” آقای بایرامی برای نوبت دوم اجازه انتشار از وزارت ارشاد نگرفته که موجب حیرت بنده و سایرین شده است که بنده از همینجا به مسئولان محترم دولت تدبیر و امید عرض کنم که دلیلی برای توقیف چاپ اثر وجود ندارد و باید انتشار پیدا کند. قصد دارم اندکی درباره خود نویسنده صحبت کنم، که جدای از بحث دوستی ما است که بخشی از آن به کار ایشان مربوط میشود؛ جداً ایشان نویسنده بزرگی است شاید اگر ایشان و برخی دوستان به زبان غیرفارسی مینوشتند و در کشور دیگری، “جهانیتر” بودند و بنده نمیدانم ما باید خوشحال باشیم که نویسندهای مانند او داریم یا افسوس خورد که ایشان چرا اینجا هستند ولی این آثار کمتر دیده میشوند؟ آقای بایرامی یک داستاننویس است و ما همیشه میگوییم خودِ داستان، ظرفی برای انتقال اندیشهای که از طریق دیگری به دست آوردیم نیست، بلکه خود روشی برای اندیشیدن است که خوشبختانه ایشان این موضوع را به درستی آموخته و در همین مسیر گام برمیدارد. باقی آثارش نیز همینطور هستند و توصیه بنده بر مطالعه سایر آثار ایشان به خوص توسط نسل جوان است، به این خاطر که بخشی از داستاننویسی ما این روزها به بیراهه میرود و درگیر شدن بیهوده با فرم و تقلید کردن و رونویسی کردن و کپی کردن بسیار رواج پیدا کرده است. اما آقای بایرامی یک نویسنده واقعی است که از درون میجوشد و شما با نویسندهای روبرو هستید که هم داستان را میشناسد و هم خودش و جامعه را؛ ادا درنیاورده و کار خود را به بهترین نحو ممکن انجام میدهد. ای کاش اینجا نبودند و من اینها را راحتتر میگفتم.
و اما در خصوص “لم یزرع” عرض کنم که پیش از انتشار کتاب را خواندم و آقای بایرامی حتی قبل از نوشتن با بنده صحبت کرده بودند. اولا ایشان کار بسیار سختی را در یک فضای قریب به ثمر رساندهاند و به عقیده بنده شما حتماً باید کتاب را بخوانید، زیرا “رمان” متنی است که فقط باید خوانده شود؛ نه قابل تعریف و نه قابل توضیح است. اما مساله رمان بسیار آشناست، مسالۀ “درد انسان” است. نویسنده قبلا شاهنامه و رستم و سهراب را به خوبی مطالعه کرده، خسرو شیرین، در آتش افتادن ابراهیم را هم همینطور که تمام این موارد در این اثر تنیده شده و از قالب داستان بیرون نزده است. سایر دوستان این اثر را در حیطه دفاع مقدس تقسیمبندی کردند، اما نظر من مخالف است و این کار در عین پرداختن به جنگ در حقیقت “رنج انسان”، “داستان تفاوتها و شباهتها” و در یک کلام همان “داستان عشق” است. یک داستان جهانی است و ای کاش فرصتی مهیا شود که این اثر و سایر آثار مشابه جهانی بشوند. این داستان اگرچه در عراق رخ داده است و بنده نسبت به فرهنگ و رسوم آن منطقه آشنا نیستم، اما داستانی جهانی است و در هر نقطه دیگر جهان که رخ دهد نیز همینطور است. من امیدوارم که این کار به عربی و انگلیسی ترجمه شود زیرا دنیا میخواهد راجع به ما بیشتر بداند و چه بستری بهتر از “داستان و رمان” که دنیا ما را به درستی و آنگونه که هستیم بشناسد؛ نه اینکه با مواردی تقلبی این کار رخ دهد که البته موردپسند جهان نیست و این اثر نیز دارای اصالتی از جنس احساس، وجود و ادراک نویسنده است و تقلبی نیست، ادراک او از رنج، پدر بودن و فرزند بودن. تمام مواردی که در این رمان رخ میدهد را نویسنده به نحوی در زندگی خود تجربه کرده است که به فرم دیگری در رمان بیان میکند. همان تعریفی از رمان که: “رمان متنی است از بازآفرینی تجارب زیستی انسان اعم از عینی و ذهنی به قصد کشفی در عالم هستی”. همه اینها در زندگی نویسنده وجود دارد و او هیچ چیزی را از جای دیگری داخل داستان نکرده است. توصیه من به داستاننویسان جوانتر این است که باید به این باور برسید که در تجارب زیستی شما موارد ناب فراوانی وجود دارد که اگر توان بازآفرینی و استفاده از آنها را در داستان بیابید حتماً اثر بزرگی خواهد شد.
رضا امیرخانی؛ نویسنده و کارشناس
من اثر ایشان را از قبل خواندم و با لذت فراوان بسیار استفاده کردم. متن بسیار روان و شیرین و دوست داشتنی و مورد بسیار مهمی که بنده را ناچار به خواندن همیشگی آثار رضا بایرامی میکند تا جایی که تمام آثار ایشان را از ابتدا تا به حال خواندهام، هر بار “تجربه جدیدی” را برای مخاطب به دست میدهد. بدین معنا که “در پی تلاش بر تکرار خود” نبوده و نیست و با افتخار باید عرض کنم که با مطالعه این اثر “شگفتزده” شدم. به این خاطر که بعید میدانم که این اثر “بهترین” کار یا “تکنیکیترین” اثر او باشد یا ویژگیهای “ترین” که در برخی آثارش مانند “مردگان باغ سبز” وجود دارد در تکنیک این اثر به خرج داده باشد،؛ اما این کار در یک معنا در خارج از حوزه ادبیات “روشنفکرانهترین” کاری است که تا به امروز انجام داده است. یعنی او این بار وارد “فضای محتوایی” شده است که کار بسیار مهمی را در پی آن انجام داده است بدون آن که ادعایی نموده یا روی منبر و پشت تریبون قرار گیرد در فضای “تقریب” ورود کرده که امروز نخستین مسأله در جهان اسلام است. این دیدگاه که نگاهی بیرون از ایران و حتی اسلام به خود ماست انصافا کار بزرگی است که نویسنده حتی بدون “شعار” دادن انجام داده، کما اینکه با توجه به بیانات سایر دوستان ایشان خیلی عمیق و ناخودآگاه به این موضوع پرداخته است. حقیقت امروز جهان اسلام نیز در این است که محققان در پی بیان تفاوتها و شباهتهای بین مذاهبند و اینکه چطور میتوانیم در کنار یکدیگر زندگی مسالمتآمیزی را طی کنیم. از این منظر یک تلاش روشنفکرانه نه فقط در جهان اسلام، که در جهان معاصر است؛ خصوصا اینکه چهره نامناسبی از دین اسلام در جهان به نمایش گذاشته شده که با عقاید ما بسیار متفاوت است و از این جهت “لم یزرع” ارزشمند و مفید بوده و آنرا بسیار متفاوت از آثار قبلی بایرامی میبینم. این یک اشتباه است اگر کسی این کار را جنگی یا دفاع مقدسی تلقی کند. رضا بایرامی یک سری ابزار و تنظیمات و یک فضاسازی خاص خود را دارد که در دو حوزه استاد فضاسازی است: یکی فضای غیرشهری و عمدتاً روستایی و دیگری فضاهای جنگی در حیطه خودش که معمولا حیطۀ “سرباز- پادگان” است تا مثلاً بسیجی یا سپاه که در بیشتر آثار دفاع مقدس پررنگند که بایرامی از این عناصر خاص به خوبی بهره برده در عین حال که داستان اصلاً جنگی نیست. نکته بعد که در ناخودآگاه نویسنده رخ داده و ما در حال بازسازی آن هستیم، کار دربارۀ داخل جنگ و تنظیمات جنگ است که فضای جنگی نیز وجود دارد، یعنی برخی اصطلاحات سربازخانهای را میبینیم، اما هرگز هیچ خط جنگی به اسم “خط مقدم” یا “رزمی” درون اثر نمیبینید. این نکته بسیار مهمی است برای کاری که داعیهدار صحبت از جهان اسلام است، زیرا هدف نمایش نحوه نبرد عراق در جنگ نبوده است و به نظر من این هنر نویسنده است که داستان “بین مزرعه تا مرز” در حرکت است ولی هرگز شما مرز و بعد از مرز را به شکل جنگجویانه نمیبینید، چرا که نمایش خط جنگی فقط فاصله بین دو ملت را بیشتر میکند. مثلا در جایی که سعدون از پوچی جنگ و اینکه با خودشان میجنگیدند سخن میگوید یک تصویر دقیق و فضای انسان دوستانه و صلح طلبانه بعد از جنگ است که مرزهای دو ملت عملا در حال کمرنگ شدن است و سعی آنها نیز در همزیستی است همانطور که پس از جنگ ما متوجه شدت خسارات جنگ به خودشان بیشتر از خود شدیم. این موارد در مجموع نکات هوشمندانه نویسنده است که ایشان را قادر به چنین فضاسازی آن هم دور از جنگ ساخته است و با عنایت به این موارد هدف غایی داستان که همان “تقریب” است حاصل میشود.
قاسمعلی فراست؛ نویسنده و کارشناس:
نکته قابل توجه در این برهه تعداد نویسندگان مطرح، جریانساز و صاحب سبک است که متاسفانه تعداد کمی در ایران و البته سراسر جهان وجود دارند. با توجه به سبک نگارش بایرامی در این رمان، ما باید تامل کنیم که چند نویسنده به معنای واقعی کلام مانند او هستند که بعد از مطالعه آثار جدید حس تکرار به وجود نیاید؟ ایشان نگاه جدید و دستاوردهای جدید و عدم تکرارپذیری را در شرایطی ایجاد کرده که ادبیات در کشور ما جایگاه خوبی ندارد و تمام اینها کمک میکند به اینکه اگر از بالا به ایشان عنایتی نمیشود، در عوض من و شما قدردان باشیم و به طرق مختلف که بتوانیم گوشه ذهنمان این را داشته باشیم. این نکته مساله بسیار مهم جامعه امروز ماست چرا که در شرایطی که بسیاری از بزرگان عرصه هنر و سینما کمترین مطالعهای ندارند آقای بایرامی یک اثر بسیار ارزشمند و با مطالعات و پژوهشهای زیاد ارائه میکند که باید این را بسیار ارج بنهیم.
حسین فتاحی؛ نویسنده و کارشناس:
بنده به نوبه خود به آقای بایرامی تبریک عرض میکنم. به نظر من یک “داستان خوب” باید از یک فرم جدید و جذاب استفاده کرده و تکراری نباشد که در این رمان نویسنده به خوبی آنرا لحاظ کرده است. این کار میتوانست اثر کلاسیک باشد که البته بسیار سخت میشد، اما با یک فرم جدید و مدرن استفاده شده و زمان شکسته شده به نحوی که خواننده در زمان و مکان یک حالت شناور دارد و این خواندن رمان را لذتبخش میکند؛ اما در عین حال کار حاوی قصه بسیار جذابی است که جمع این عوامل، کار بسیار خوبی را رقم زده است که این موضوع نشاندهنده این است که ما به علاوه کار مدرن، قادر به انجام کار کلاسیک قوی هستیم، چرا که معمولا آثار مدرن دارای شروع ضعیفی هستند و بیشتر به همان فضاهای مدرن میپردازند. نکته دیگر تعدد شخصیتهای رمان است که در عین حال بسیار خوب تعریف شده و با فضاسازیهای مناسب خوب از کار درآمدند. در حیطه پرداختن به جزئیات، تضادها و فضاهای متفاوت نویسنده به خوبی عمل کرده و اینکه همان عواملی که باعث وصال بودند در جای دیگر موجب فراق میشوند. در کل و علیرغم نظرات ارائه شده، به عقیده من برجستهترین نکته این رمان، استفاده از یک فضای بیمنطق در خلال ماجراست؛ چرا که رخداد هر جنگی با بیمنطقی همراه است و جنگ کاری غیر منطقی است زیرا حتی اگر حق با متخاصم باشد باید مساله را از مسیر گفتگو فیصله دهد نه آنکه حمله کند. یک فضای بیمنطقی عریان که جنگ هست و بیمنطقیهای دیگر که خیلی عادی هستند که در داستان شامل تضادهای بین آداب و رسوم طایفه اهل تسنن و طایفه شیعی میگردد. به نظر من این بیمنطقی بسیار مخربتر از بیمنطقی خود جنگ است و از این جهت که تمرکز داستان روی یک خط تازه است آن را از سایر آثار بایرامی متمایز میکند. در کل تمرکز اصلی و جان کلام این داستان اثرات مخرب بیمنطقیهای فکری است که در جامعه بسیار عادی شدهاند، در عین حال که نویسنده از وجوه مختلفی به این بحث پرداخته است.
محمدعلی باشه آهنگر؛ نویسنده و کارگردان سینما
ضمن عرض تشکر از انتشارت نیستان که بنده را در این محفل دعوت کردند، بسیار غبطه میخوردم به جناب بایرامی که توانستند این اثر را به چاپ برسانند. چرا غبطه؟ زیرا بنده تا پیش از این احساس میکردم فقط من و سایر دوستان در حوزه سینماست که محنت مدیران را کشیده و بابت دریافت مجوز آثار تولیدی خود مدتها در انتظار مانده و در نهایت بعضا متاسفانه انگ سیاسی به کار میزدند و تمام زحمات ما به هدر میرفت، اما با توجه به موضوع توقیف چاپ کتاب ایشان توسط ارشاد دیگر احساس تنهایی ندارم.
احساس میکنم در ادبیات شما سادهتر میتوانید بنویسید چه توصیفات ذهنی و حتی عینی؛ چه در سادگی توصیفات شخصیتها، گذر زمان و خلط زمانها در هم. من وقتی کتاب را میخواندم و یا تصویرش را میدیدم، به نظرم آمد که در سینما به این تصویر رسیدن خیلی سخت است. شیوه نگارش بایرامی جزء به کل است؛ چه در روایتهای ذهنی و چه در روایتهای عینی. در سینما به این تصاویر رسیدن خیلی دشوار است. بستر تاریخی کار لاجرم در کار آمده است و خاستگاه این ماجرا ریشه در تاریخ منطقه دارد.
خوشحال باشید که در این مسیر مینویسید و مثل من دلزده نشوید. شما حداقل راحتتر میتوانید بنویسید و ما هم به شما میبالیم که در این فضا کار میکنید. درباره “وصل پایانی” داستان به نظرم خیلی واقعگرایانه جلو میرود و کار رمانتیکی نیست، که به نظرم دلیل آن به عدم تعامل درست میان سنی و شیعه در شرایط فعلی بازمیگردد، همین که هنوز درگیر این هستیم که همدیگر را محک بزنیم. در حوزه جنگ و دفاع مقدس هم به نظرم اگر جنگ در این فضای عجیب و غریب درون قصه نبود، به نحو بهتری میتوانست مسیر خودش را بیابد.
صادق کرمیار؛ نویسنده و کارشناس
داستان بایرامی راوی یک تعصب جاهلانه است که این مورد در بهترین جایی که داستان میتوانست نشان بدهد در خاستگاه خودش یعنی عراق است و اینکه دوستان اشاره کردند به اینکه این تکنیکیترین کار بایرامی نیست من متوجه نمیشوم. زیرا ما با ذهنیت خود با داستان مواجه میشویم در حالی که داستان لم یزرع باید با همین سبک و تکنیک نگارش میشد و اگر اینطور نبود الان چنین رمانی نبود. نتیجتاً ساختار منتخب نویسنده در این اثر بسیار منسجم و فکر شدهای است و بر اساس نیاز داستان به فرم خاصی که موردنیازش بوده کار را انجام داده است و من بسیار از خواندن رمان لذت بردم. موضوع “تعصب” که اشاره کردم به نظرم تنها بین سنی و شیعه نیست، بلکه بین خود شیعیان در داخل همین کشور نیز به مراتب حادتر است، چرا که افراد از مواضع مختلف در مقابل یکدیگر جبهه گرفته و به تندی برخورد میکنند و این تعصبات در عراق نیز وجود دارد. اما مشکل اینجاست که در کشور ما مردم به همه ناهنجارها و وقایع غیرعادی به طرز عجیبی عادت کرده و هدف نویسنده از این رمان، جلب توجه ما به همین نکات است که برای ما عادی نشود که اگر این شرایط ادامه یابد، نویسندگان جدید دارای تکنیکهای خوبی برای نشان دادن موارد اینچنین هستند اعم از آشناییزدایی تا آشناییزایی! در کل ایشان به نظر بنده خیلی خوب شرایط را تصویر کرده و از شرایط موجود عراق آشناییزدایی کرده و ما هم آن شرایط را درک کرده و متوجه شرایط خودمان در ایران نیز باید باشیم.
احمد دهقان؛ نویسنده و کارشناس:
با سلام و ادب؛ بعد از اتمام جنگ جهانی اول، داستان نویسان جهان به مقوله جنگ علاقهمند شدند و شروع به “جنگنویسی” کردند که بسیار گسترش پیدا کرد و کتب زیادی از این دوره به چاپ رسیدند. تلاش داستاننویسان در آن برهه بر نمایش جنگ به همانگونه که بود، با همان هولناکی و تمام ظرایفی که وجود داشت منعطف بود. یعنی نشان دادن دردسرهایی که در اوج کشتار جنگ برای پختن یک اردک متحمل میشدند. اما پس از اتمام جنگ جهانی دوم از خود جنگ نوشتن دیگر جذابیتی نداشت و از اینجا بود که ادبیات دنیا شروع به نوشتن از “زندگی” کرد و کسی دیگر مایل به نوشتن از خود جنگ بود، بلکه میخواستند زندگی در جنگ را به تصویر بکشند. در خلال جنگ تحمیلی که به لحاظ زمانی طولانیترین جنگ قرن اخیر بود و پس از آن که “رمان نویسی جنگ” آغاز شد، همگی شروع به نمایش جنگ آنطور که بود کردند. در اروپا طی دو نسل از “جنگنویسی” به “زندگی نویسی” در جنگ رسیدند، زیرا جنگ فقط “مستمسک” بود برای نوشتن رمان زندگی. پس از اتمام جنگ داستان نویسان بسیاری شروع به فعالیت کردند و به تجربه اثبات شد که بیشترین موضعی که اذهان عموم را درگیر میکرد، معنای واقعی جنگ بوده است. رضا بایرامی کتاب ” هفت روز آخر” را نوشت که معنای اصلی جنگ را بشناساند. اما همان نسل و همان افراد بعد از دو دهه، یک تجربه جهانی کسب کردند و بطور غریزی امروزه از زندگی در جنگ مینویسند که گامی فراتر از خود جنگ محسوب میشود. جنگ مادر حوادث است و نویسنده از رخدادهای آن مینویسد تا نقش افراد در خلال آن مشخص شود. به نظر بنده “رضا بایرامی” هر دو مورد را به خوبی تجربه کرده است که امروز به نوشتن چنین نثری روی آورده است و این باعث افتخار بنده است که در این مکان و این جلسه عرض کنم که ما همشهری و همکیش و هم کشور او هستیم. با تشکر و احترام