دیبای رومی

من آن بازرگانم که گوگرد پارسی خواهم بردن به چین، کاسه چینی به روم، دیبای رومی به هند، فولاد هندی به حلب، آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس…

و آیا فرصت خواهم یافت؟ فرصت برای روی کاغذ آوردن آنچه که در ذهن دارم. تحریر عقاید و علایق‌ام به صورت داستان…

نوشتن از جنگی که هنوز تبعاتش ادامه دارد و نوشتن از همین تبعات. یا دفاع از عدم تعارض مذهب و مدرنیته و پرداختن به فرازهایی از تاریخ اسلام. صرفا تاریخ اسلام و نه مثلا تاریخ ساسانیان یا قاجاریه…

تاریخ همیشه برای من شیرین بوده و کنکاش در تاریخ لذتی وصف ناپذیر داشته. اما علاقه‌ام به تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام علاقه‌ای مضاعف است و میل به کشف همه حقایق و واقعیت‌های مربوط به آن، سیری ناپذیر.

اما داستان عشق قدیمی‌تر من بود. عشقی که یک داستان نویس به داستان و ادبیات دارد، امری بدیهی و انکارناپذیر است. که همین علاقه به تاریخ و ادبیات باعث می‌شد که خواندن داستان‌های تاریخی لذت بیشتری داشته باشند. و همین لذت سبب شد تا خودم مشتاق نوشتن داستان یا داستان‌هایی باشم با محوریت تاریخ اسلام. این میل و اشتیاق همیشه و همه جا با من بوده و هست، ولی گمان نمی‌کردم به این زودی قلم به دست بگیرم برای نوشتن داستانی تاریخی. نوشتن از ماجرایی کمتر خوانده شده و کمتر دیده شده.

همه‌ی چیزی که درباره فاطمه معصومه(س) گفته و شنیده شده از چند جمله تجاوز نمی‌کند: تنها خواهر ابا و امی حضرت علی‌بن‌ موسی‌الرضا(ع) که بعد از هجرت برادر، برای دیدار او، راهی سفری نافرجام و بی‌بازگشت می‌شود.

قطعا نوشتن از این برهه با این اطلاعات اندک کار راحتی نیست ولی از لذت کنکاش و کشف هم نمی‌شود چشم پوشی کرد. نکته‌ای که مانند نخ تسبیح سبب به وجود آمدن خط سیر داستان شد، توجه به اشتراکات و جستجو در زندگی اطرافیان حضرت بود. هراتفاقی که برای خاندان حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) رخ می‌داده بی‌تأثیر در زندگی دخت ولی خدا نبود. هر رویدادی چه خوشایند و چه تأثربرانگیز. مانند اسارت پدر یا تولد برادرزاده یا عصیان برادران ناخلف.

اما اصل داستان، ماجرای دل کندن و جدا شدن از زادگاه است به امید وصال محبوب. و تنها، روایت سفر یک خواهر برای دیدار برادر نیست. سفری است به امر و دعوت امام و اطاعت محض و بی چون و چرای ماموم. به جان خریدن رنج هجرت و سفری پر فراز و نشیب. و همراهی مخاطب در تمام مسیر این سفر. منزل به منزل. از لحظه فراق برادر تا لحظه وصل به حضرت دوست….

مرحله بعد انتخاب راوی‌ای بود که داستان را دلنشین روایت کند. برای خود من شنیدن خاطره از کسی که در متن ماجرا بوده، بسیار شیرین‌تر است تا شنیدن قصه از یک قصه گو… سلطان، کنیز و خادم حضرت همراه و همدم لحظه به لحظه‌ی اوست. اوست که داستان را روایت می‌کند. و باید زنانه روایت کند. و اصلا این کار یک کار زنانه است. چون به جز شخصیت اصلی داستان و راوی که زن هستند، زنان دیگری نیز حضور دارند که نقش‌شان در پیشبرد داستان پررنگ است.

هرگز اهل زنانه نویسی نبودم و نیستم. البته زنانه نویسی با عرف امروز جامعه. زنانه نویسی یعنی نوشتن از عشق‌های محکوم به شکست، مادران رنج کشیده، دختران مورد تجاوز قرار گرفته، همسران خانه نشین و… اما هدف من از زنانگی، یعنی حجب و حیای معصومانه، مهر و محبت مادرانه و سرکشی‌های عصیانگرانه.

بیان حجب و حیای معصومانه و زندگی کریمانه، چیزی نبود که قرار باشد نویسنده بگوید، آنچه بود که بود. فقط تلاش من این بود که حق مطلب ادا شود. اما آنچه که نوشته شد وسع من بود و نتیجه همه‌ی تلاش من، نه ادای حق مطلب در مورد عالمه آل محمد(ص).

بعد از حجب و حیای معصومانه نوبت به مهر و محبت مادرانه می‌رسد. مهر و محبت مادرانه سلطان محبتی بود که در وجود همه زنها یافت می‌شود. همه زنها یک مادر درون خود دارند که در جایی بروز پیدا می‌کند. سلطان فرزند نداشت، اما از کودکیِ فاطمه معصومه(س)، همراه و همدم او بود و همه محبت مادرانه‌اش را خرج فاطمه می‌کرد. محبتی فروتنانه و مریدانه بود. ارادت خالصانه‌اش به فاطمه معصومه سبب شده بود که فاطمه(س) به او به چشم یک خادم نگاه نکند، بلکه او را محرم اسرار و همدم و همراه خود بداند.

اما زن فقط یک موجود لطیف نیست. زن روی دیگری هم دارد. روی دیگر این سکه سرکشی‌ها و عصیانگری‌های اسماء است. اسماء سرشار است از آرزوهای بلندپروازانه و سرخوشانه بدون توجه به شرایط و جایگاه اجتماعی‌اش به عنوان دختر و خواهر امام معصوم. اما باید توجه داشت که امیال اسماء به هیچ وجه شیطانی نیستند. او به وضع موجود معترض است. مطالبات اسماء خلاف شرع و عرف نیست. اما این مطالبات زمانی رنگ عصیان می‌گیرد که هیچ کدام از خواهران حداقل در زبان، به وضع موجود اعتراضی ندارند و حتی خواهر کوچکتر که قهرمان داستان ماست، این موقیعیت را نشانه سعادت می‌داند.

رودررو شدن اسماء و همه تلخ زبانی‌هایش با خواهری که فخر خاندان ولایت است، نشانگر نبرد خیر و شر نیست. نشان دادن معصومیت و زلالی بانویی است که روی همه‌ی امیال طبیعی خود سرپوش گذاشته و اندیشه‌اش هدفی والاتر و برتر از زندگی مادی و زمینی است.

* این یادداشت به قلم نویسنده کتاب نوشته شده است.

منبع: الف