گزارش جلسه نقد و بررسی «به بلندای آن ردا»

نشست نقد و بررسی رمان «به بلندای آن ردا» با حضور آقایان سیدعلی شجاعی (نویسنده کتاب) و محمدرضا گودرزی (منتقد و نویسنده) عصر سه‌شنبه در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.

محمدرضا گودرزی

ضمن تشکر از نویسنده محترم، در ابتدای سخن باید گفت رمان به بلندای آن ردا از نظر نوع‌بندی “دینی” و از جنبه موضوعی به “شهادت امام رضا(ع)” می‌پردازد که در عرض چند ماه به چاپ دوم رسیده است. در این کتاب علاوه بر امام، شخصیت‌های دیگری از جمله عبدالله بن مامون و امین که فرزندان هارون‌الرشید بودند، غادیه همسر عبدالله و فضل‌بن سهل نیز حضور دارند و نقش پُررنگی را در شکل‌گیری روایت داستان بر عهده دارند و البته شخصیت‌های فرعی دیگری نیز مانند رجا (عموی فضل)، هُشام و سایر موارد در داستان حضور دارند.

بحث نخست ما رمان است که بدون هیچ پسوند و پیشوندی تعریف خاص خود را دارد و به دلیل اینکه زندگی ائمه(ع) امری مقدس است در حالی که رمان جعل و دروغ بوده و مقدس نیست، این موضوع تناقضی را ایجاد می‌کند که چطور می‌توان رمان نوشت؟ در مجموع و به عقیده من اصولاً نمی‌توان راجع به زندگی اهل‌بیت(ع) رمان نوشت، زیرا امر مقدس قابل دستکاری نیست و تاریخ عیناً باید روایت گردد. اما یک استثنایی بر این قاعده وجود دارد که نویسنده نیز از آن استفاده کرده و اینکه در همین رمان اگر چه از نظر کیفی نقش اصلی داستان امام هشتم است، اما از نظر حجمی و پیش‌بُرد روایت، شخصیتی ماجرا را روایت می‌کند که مقدس نیست و آن شخص مامون می‌باشد؛ در نتیجه ویژگی اصلی رمان را در آن به خوبی پیاده‌سازی کرده و البته همزمان بر روی قسمت‌های هنری آن نیز تاکید شده است. بنابراین در اینجا با یک رمان مواجه هستیم که جزء موارد استثنا است؛ زیرا معمولاً رمان‌های دینی ارزش رمانی نداشته و بیشتر ارزش تاریخی دارند. حتی رمان‌های تاریخی نیز بسیار متفاوتند، زیرا در این آثار نویسنده دارای آزادی ابتکار است، به گونه‌ای که قادر به روایت موضوعاتی نظیر روابط خصوصی و فردی شخصیت‌های تاریخی مانند نادر شاه افشار یا تیمور لنگ و سایرین، و حتی بدون استناد به تاریخ است. در حقیقت ما قادر به نگارش یک رمان دینی که امری مقدس است، نیستیم مگر آنکه برای روایت وقایع اصلی از شخصیت‌های غیرمقدس استفاده نموده و با رعایت این نکته که حتی در اینجا هم به جز موارد فرعی مربوط به آنها، ناگزیر به رعایت مستندات اعمالشان که چارچوب تاریخی دارند هستیم، داستان‌نویسی کنیم. به عنوان مثال بیماری غادیه یا نوع و شدت آن در مستندات تاریخی نبوده و نویسنده در اینجا به فرم داستانی روایت کرده است یا در پاشویه کردن او درون تشت، همگی داستان و تخیل داستانی است. در مواردی هم می‌توان به نحوۀ مجادلات و استدلالات غادیه اشاره کرد که به نظر بنده، برداشت نویسنده از آن شخصیت بوده که قادر به این طرز بیان بوده است و بدین‌ترتیب ویژگی رمان را به این داستان افزوده است.

نکته مثبت و مهم در این رمان به جز شخصیت، شیوۀ روایت داستان است که نویسنده از شیوه روایت مدور استفاده کرده که روشی بدیع است؛ به این حالت که فهرست‌بندی و روایت رمان معکوس بوده و از آخر به اول می‌رسیم به اینصورت که فصل اول همان فصل دهم، فصل نهم دوم و الی آخر است. این هنر (مدور بودن و معکوس کردن حرکت زمان) تکنیکی است که در اغلب رمان‌های مدرن انجام می‌گیرد، زیرا در رمان‌های معمولی زمان تابع تاریخ است یعنی امر تقویمی که الف قبل از ب، کودکی قبل از نوجوانی و … است. برای مثال در فصل دهم که در واقع فصل اول محسوب می‌شود، امام رضا شهید شدند و حال در ادامه داستان باید ببینیم که نویسنده چه می‌خواهد بگوید. در روایت روشی به نام “تعلیق” وجود دارد که خوانندۀ کنجکاو در پی کشف علت به پیش می‌رود. اما زمانی که نویسنده پایان رمان را به ابتدای آن منتقل می‌کند، برخورد او با تعلیق دیگر گونه است، و همین مدور بودن است که توجه ما را اغلب به چگونگی رخدادها و نه فقط حس کنجکاوی، سوق داده و خود به خود شیوه روایت متفاوت می‌شود. مورد دیگر نیز بحث زمان بود که در داستان عادی بصورت خطی پیشروی می‌کند، در حالیکه زمان ذهنی و زمان داستانی خطی نیست و نویسنده قادر به انتخاب آزادانه آن برای نحوۀ روایت است که به رغم محدودیت رمان‌نویسی دینی، نویسنده در اینجا به خوبی از این موضوع استفاده کرده است.

در هر ۱۰ فصل این کتاب یک مطلع (به عنوان شروع فصل) دیده می‌شود که گفت‌وگوی غادیه با مامون است. در این گفت‌وگو می‌باییم که غادیه منتقد همسرش یعنی مامون در باب قتل امام(ع) است که اصلا نیازی به کشتن ایشان نبوده است، و در طرف مقابل نیز مامون نماد قدرت است و مدام در تلاش برای توجیه و تکذیب بوده و در انتهای ماجرا (یعنی فصل آخر) با توجه به عدم توانایی در اقناع همسر، مسموم کردن امام با زهر را پذیرفته است. اگر ما یک مضمون فرا تاریخی برای این رمان بیابیم “روایت قدرت” و ماجراهای پیرامون آن است، یعنی برای حفظ قدرت چه اقداماتی صورت می‌پذیرد که این مورد شامل تمام روایات مشابه با آن نظیر ماجرای امام حسین(ع) نیز می‌باشد. این رمان، “رمان قدرت” است، زیرا بیانگر الزامات قدرت، چگونگی حفظ و اعمال حاکمان حتی با خونریزی می‌باشد. در اینجا مامون پیش از رسیدن به قدرت برای رسیدن برادر خود را کشته و برای حفظ قدرت و در ادامه داستان نیز همدم خود فضل‌بن سهل و نزدیکانش، و حتی همسرش را نیز از بین می‌برد. این موضوع باعث می‌شود که در دیدگاه او ظاهرا هیچ بهانه‌ای برای قدرت طلبی‌اش باقی نماند و بتواند با آرامش ذهنی زمام‌داری کند، در عین حال که با قتل وابستگان از نظر روانی تحت فشار قرار می‌گیرد.

همانطور که اشاره کردم در این رمان از تاریخ استفاده شده است؛ هم از تاریخ مقدس (زندگی امام رضا) و هم تاریخ عادی که مثلاً به ماجرای فضل‌بن سَهل و سایر شخصیت‌های حقیقی مربوط می‌شود و در مجموع نظم خاصی بر شیوۀ روایت حاکم است. بدین‌صورت که به بهانۀ بیان هر اسم در داستان، تداعی آن و روایت از گذشته (یا فلاش‌بَک) شروع می‌شود و نویسنده کاملاً بر مبنای این تداعی‌ها نوعی بازگشت به عقب را برای مخاطب خود روایت می‌کند.

نکته دوم فنی در این کتاب که بسیار قابل توجه است این است که نویسنده این بازگشت به عقب‌ها را تبدیل به صحنه می‌کند. ارسطو در فن شعر جمله مشهوری دارد که: “بسیار متفاوت است که نویسنده خودش به جای شخصیت‌ها سخن بگوید یا اجازه دهد خود شخصیت‌ها در مقام خود سخن بگویند”. در حقیقت نویسنده در این فلاش‌بَک‌ها، شخصیت‌ها را وادار کرده است تا خودشان سخن بگویند و این کاری است که اکثر نویسندگان انجام نداده و نسبت به آن بی‌توجه هستند. در اینجا ما دارای عناصری از جمله صحنه، مکان و توصیف هستیم و حتی فعل روایت در آن مقطع به زمان حال تبدیل می‌شود که در بین آثار دینی نظیر ندارد، زیرا دغدغۀ اصلی نویسنده شیوۀ متفاوت روایت با توجه به آگاهی خواننده نسبت به خطوط کلی واقعه است که همین “طرز روایت کردن” حاکی از اهمیت هنری آن است. اینکه چه می‌گوییم بسیار مهم است ولی به روایت مربوط نیست، اما چگونه گفتن موضوعی مهمتر است که در قالب روایت می‌گنجد. به همین واسطه همانطور که به چه گفتن توجه داریم باید به چگونه گفتن هم توجه داشته باشیم.

رمان از دید نظرگاه دارای راوی “اول شخص” یعنی مامون است و آنچه که غلبه دارد روایت او می‌باشد، اما چرخش نظرگاه نیز با تداعی‌ها و خلق صحنه‌ها ایجاد شده که باعث صحبت هر شخصیت در جای خود می‌گردد. اما بداعت نویسنده در فصل آخر است که کشمکش غادیه و مامون را در قالب همان گفت‌وگوها و می‌بینیم و اینجا با تاریخ، یک “بازی هنری” شده است. اینجاست که می‌فهمیم روایت‌ها در تاریخ تعیین‌کنندۀ برداشت مردم هستند و هر کدام از این دو دوست دارند روایت را آنگونه که دلخواه خودشان است انجام دهند. به همین واسطه داستان براساس اینکه چه کسی آن را روایت می‌کند متفاوت می‌شود. در اینجا نیز مامون راوی است و در تلاش برای توجیه است که نمی‌خواهد روایت را واگذار کند، بنابراین کشمکش او و غادیه آغاز شده و در فصل آخر غادیه معترض است و می‌خواهد راوی ماجرا باشد. در نتیجه اینجاست که نقش راوی را به عینه می‌بینیم و می‌فهمیم که ما با روایات سر و کار داریم، نه حقایق؛ و این راوی‌ها هستند که حقایق را خلق می‌کنند و حرف داستان اهمیت چندانی ندارد. پس غادیه معترض است، و راوی دیدگاه یا جهان‌بینی خود را اظهار می‌کند و بدیهی است در بهترین حالت جانبدارانه عمل کند. بعد از کشمکش غادیه و مامون مباحث روایی وارد شده و اصالت با روایت است، همچنین اصل روایت است چه ادبی چه تاریخی و تاریخ را همواره قدرتمندان نوشته‌اند، و تاریخ حال حاضر نیز همان است که گفتیم. البته تاریخ چند دهه اخیر با توجه به رشد شبکه‌های اجتماعی مجازی به سادگی قابل حذف نیست، اما در گذشته حاکمان به سادگی تاریخ حقیقی را از بین برده و آنچه که دلخواهشان بود را بیان می‌کردند.

nagh b

در انتهای فصل با چرخش راوی اول شخص از مامون به غادیه و بالعکس روبرو هستیم. مثلا در ۹ صفحه این فصل راوی غادیه است با این جمله که: “می‌ایستم و روایت از آن من است، من که غادیه‌ام” که اینجا نوعی بازی با کلمۀ “ایستادن” انجام شده است. در داستان غادیه بیمار است، اما زمانی که از جایگاه راوی سخن می‌گوید می‌ایستد، چرا که در روایت تاریخ اهمیت دیگری کسب می‌کند. در نقطه دیگر به مامون با تاکید امر به صبوری “به اندازه یک فصل” می‌کند که نشان‌گر یک متن خودآگاه و فرا داستان، و در واقع حاکی از آگاهی راوی به عنوان یک موجود متنی است. اینجا دیگر توهم حقیقت نبوده و نشان از اصالتِ روایت است و در پایان این بخش نیز مامون که تاب تحمل روایت غادیه را ندارد، او را به قتل می‌رساند تا خودش راوی باشد. در تاریخ پیشینه مشابهی نیز وجود دارد مانند داستان هزار و یک شب که شهرزاد با روایت‌گری به شیوه‌ای بدیع و تو در تو بر مرگ غلبه می‌کند. چرا که اگر یک شب قادر به جذب شهریار با قصه نباشد کشته خواهد شد؛ به مانند همسران قبلی او که در پایان شب اول ازدواج به قتل رسیده‌اند. نمونه دیگری نیز اثر منثور “طوطی‌نامه” است که می‌توان به آن اشاره نمود. در این رمان نیز وقتی مامون روایت را از غادیه می‌گیرد مصادف با مرگ او می‌شود و به خیال خام خود روایت را دفن می‌کند تا قضاوت تاریخ به زیر خاک رود که ما اینجا نیز با یک راوی دیگر مواجه هستیم. پایان رمان نیز واگویه (گفتار درونی) مامون است: من ابوالحسن را زهر دادم، نه از بیم حکومتم، از ترس دل‌هایی که پیاپی می‌ستاند، از حسادت ارادت‌های بسیار به او … بی‌دلیل. در حقیقت مامون همیشه از وجود امام و از دست رفتن مقام و موقعیت خود نزد مردم می‌ترسید. علت نامگذاری رمان نیز به صفحه ۲۰۲ مربوط است که هر چند ابوالحسن پیامبر نبود، اما قامتش به بلندای این ردا بود.

نثر این رمان خاص، آهنگین و به نوعی کُهن‌گونه بود. حال باید بدانیم دلیل انتخاب این نوع نثر چه بوده است؟ وقتی یک داستان بسیار قدیمی را روایت می‌کنیم طبیعتا گفتار متفاوتی نسبت به امروز وجود داشته است. هدف نویسنده از کاربرد این نثر خاص، نشان دادن توهم زمانی خاص و تفاوت زمانی رخداد با ما است، در عین حال که برخلاف متون قدیمی دارای روانی و سلاست و در عین حال آهنگین بودن و واژگان خاص برای بیان آن برهۀ زمانی را داراست.

روایت مستقل صحنه‌های داستان از یکدیگر، برخورد متفاوت ما از جنبۀ روایت‌شناسی را موجب می‌شود، بدین‌ترتیب که رمان دارای راوی مرکب است که ترکیب راویان اول شخص می‌باشد. البته چون راوی اصلی مامون است آنچه که غلبه دارد روایت او می‌باشد، اما در جایی که رجا یا هشام یا فضل جداگانه سخن می‌گویند نشانگر وجود چندین راوی اول شخص است. در جایی از داستان که اطرافیان با چاپلوسی در تلاش برای حمایت از خلیفه هستند، با اشاره خود او دست از این کار برمی‌دارند که در روایت داستان نوعی تمهید فنی نویسنده محسوب می‌شود.

زمانی که مامون امام را به ولایتعهدی منسوب کرد ۳۰ سال و ایشان ۵۰ سال داشتند که در اینجا نیز متن اشاره متناقض و جالب به همین نکته دارد که امام نسبت به وفات خود پیش از خلیفه آگاه است. نکته دیگر اینکه امام لقب رضا را از قبل داشتند، اما خلیفه به دلیل ناآگاهی بسیاری از مردم از این موضوع قصد دارد این را یک لقب اعطایی از طرف خود به ایشان اعلام نماید؛ همانطور که بعدا به او می‌گوید از این پس تو امام رضا هستی! و لی در متن سعی شده تا دروغگویی خلیفه بر مخاطب آشکار گردد. یکی از القابی که کمی برای من ناآشنا بود، لقب “ذوالریاستین” فضل بود که از طرف مامون به دلیل وزارت و فرماندهی سپاه بعد از شکست سپاهیان وفادار برادرش امین، به او اعطا شده بود.

فصل پنجم کتاب به جلسات و مباحثات امام با مخالفان اشاره دارد که به دلیل پیروزی مدام ایشان و ترس اطرافیان مامون و حتی خود او از به خلافت رسیدن امام توسط مردم، همیشه از تمام اطرافیان خود می‌هراسید و علیرغم تعهد امام به پیمان با خلیفه، توهم توطئه داشت. لزوم بقای قدرت، توهم توطئه و ایجاد دشمن خیالی هست که از قواعد اصلی قدرتمندان جهان محسوب می‌شود.

شیوه روایت بر اصالت صحنه استوار است؛ زمان داستان نیز به طور مداوم در حال چرخش از گذشته به حال و بالعکس بوده که در حقیقت حاکی از داستانی شدن زمان می‌باشد. این چرخش زمانی در واقع زمان شخصیت‌ها در نقطه خودش است. عناوین فصول نیز دارای یک ریتم خاص است که اگر آن‌ها را در کنار هم قرار دهیم، از یک فضای ذهنی خیالی که همان گمان و غبار و پرهیز و سایه است انگار به شخصیتی مقدس می‌رسیم که از دل مه و غبار پدیدار می‌شود تا در بخش آخر به عنوان “قامتی به بلندای” می‌رسد که گویی موضوع به حقیقت بدل شده و با حضور عینی امام روبرو هستیم. هشت فصل میانی کتاب در دل فصل پایانی “قامتی” محو شده‌اند.

نکته مهم پایانی در این رمان توصیف آن است. اکثر نویسنده‌ها اشتباها فقط دغدغه روایت رخداد و ماجرا را دارند چرا که فکر می‌کنند فقط اتفاق مهم است. در حالی که اصل داستان هستۀ آن است و باید به توصیف آن هسته پرداخت. در حقیقت توصیف کاتالیزور یک داستان است و به آن عمق می‌دهد و این توصیف است که صحنه‌ها را برای مخاطب عینی می‌کند. در این خصوص به سخنی از ارسطو اشاره کنم که گفته: خود نویسنده باید داستانش را در ذهن دیده و قادر به نوع روایتی باشد که مخاطب هم قادر به دیدن آن باشد. به نظرم در این رمان توصیف به خوبی توانسته است کار خود را انجام دهد چرا که با خواندن تک‌تک صحنه‌ها آنها برای ما تداعی می‌شوند.