مجری برنامه محمدرضا گودرزی (نویسنده و منتقد)
با عرض سلام و احترام، در این جلسه داستان «آواز سرخ باران» با حضور نویسنده کتاب آقای حسن جلایر و منقدان اثر به ترتیب دکتر نصرالله قادری، قاسمعلی فراست (داستاننویس و منتقد) و بنده محمدرضا گودرزی نقد و بررسی میشود. در همین راستا ضمن دعوت از دوستان منتقد به معرفی مختصری از دکتر نصرالله قادری میپردازیم. ایشان متولد سال ۱۳۳۹ در سمنان، و دارای مدرک کارشناسی کارگردانی سینما از دانشگاه هنر و کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر از دانشگاه تربیت مدرس هستند و به عنوان کارگردان، منتقد، نویسنده، مدرس سینما و تئاتر شناخته میشوند. وی رئیس کانون ملی منتقدان تئاتر ایران، قائم مقام سردبیر ماهنامه تخصصی تئاتر صحنه، عضو شورای مرکز پژوهشی هنرهای نمایشی، دوازده سال عضو هیئت علمی دانشگاه هنر، دو سال مدیر گروه سینما، پنج سال عضو هیئت علمی گروه تئاتر، سه سال مدیر گروه کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی بوده، همچنین چاپ مجموعه مقالات، داوری چندین جشنواره معتبر تئاتر و شرکت در سخنرانی و کنفرانسهای داخلی و خارجی همچون آلمان، فرانسه، آمریکا، لهستان، هند و … و گذراندن چند دوره آموزشی در این زمینه را در خارج از کشور را در کارنامه دارد. در اینجا از ایشان برای شروع سخن دعوت میکنم.
دکتر نصرالله قادری؛ نویسنده و منتقد
بهنام خداوند قلم، زیبایی و عشق. در ابتدا باید عرض کنم که مباحث بنده بسیار زیاد است اما با توجه به کمبود وقت باید خلاصهوار توضیح داد. مبحث موردنظر بنده جهان تجلی در ادبیات عاشورایی است؛ بدینترتیب که جهان تجلی چیست و ادبیات عاشورایی دارای چه شکل و شمایل و چگونه معضلاتی است و اینکه نویسنده ایدهآل من در این زمینه کیست و چگونه کار میکند و منتقدین چه برخوردی باید داشته باشند. در دنیای ادبیات نکته بسیار مهم از نخستین تعریف هنر است که از ارسطو تا به امروز، هنر همگام با تخیل است. نخستین معضل در ارتباط با ادبیات عاشورایی این است که تخیل در این کار هیچ نقشی ندارد. تخیل یعنی به اضافۀ منهای واقعیت. در خصوص واقعه عاشورا دو راه پیش روی نویسنده قرار دارد: نخست اینکه به خود حقیقت واقعه بپردازد که در اینجا، تخیل هیچ کمکی به او نمیکند، زیرا قادر به افزودن و یا کاستن چیزی از اصل حقیقت نیست. اگر هم قرار بر گزارش نویسنده از واقعه عاشورا باشد پس او هنرمند نیست، بلکه تاریخنگار است. پس چگونه آثاری که در این زمینه خلق و به اصل واقعه میپردازند را ما به نام ادبیات و هنر میشناسیم؟ شکل دوم نیز این است که مستقیم به واقعیت عاشورا نپرداخته بلکه به اتفاقات مرتبط با آن در زمانهای مختلف بپردازد که در اینجا امکان تخیل وجود دارد؛ اما نکته بسیار سخت و مهم آن است که هنرمند بخواهد به خود حقیقت عاشورا بپردازد با توجه به اینکه قادر به افزودن و یا کاستن چیزی از این جریان نمیباشد. پس چطور ما به این اثر ادبیات و هنر میگوییم و چه امری باعث میشود تا بازنمایی این حقیقت نام هنر را به خود بگیرد در عین حال که نویسنده چیزی را به آن نیافزوده است؟
در دوره متأخر نقد در پی کشف ساختار و معنای یک اثر است؛ و آنچه که در دنیای نقد سنتی وجود دارد و در پی عیبجویی است، در دنیای مدرن نقد در پی کشف آئینهای مستتر در اثر است. پس بدینمنظور ناچار است که فن و تکنیک را در توصیف اثر هنری به کار گرفته و از ساحت دوم باید توان کشف و شهود داشته باشد. در اینجا منتقد درست به اندازه آفرینشگر یا نویسنده باید خلاقیت و شهود داشته باشد تا قادر به ادراک اثر باشد. نکته قابل توجه در ادبیات عاشورایی اینکه باید در ابتدا ادبیات باشد؛ وقتی ادبیات است متون ادبی بازنمایی موضوعی هستند و این امر به خودی خود بدیهی است. اما ساختارگرایان و جانشینان آنها و پَسا ساختارگرایان این نکته اساسی را مورد شک و تردید قرار دادهاند که آیا ادبیات بازنمایی چیزی هست یا نه؟ ایشان معتقدند که سخنپردازی هرگز بازنمایی نمیکند؛ چرا که زبان دارای نظامی است که نه با نمادسازی آشکار، بلکه با ایجاد تفاوتها عمل میکند. نخستین عنصر متجلی در دنیای ادبیات عاشورایی این است که نویسنده اساساً خودش نیست که اثر را مینگارد، بلکه نوشته است که نویسنده را مینویسد. در تعریف هنر نیز همینگونه است و دو شکل وجود دارد؛ یکی صنعتگر و یکی هنرمند. در ادبیات ما، یک شاعر داریم و یک ناظم. شخص ناظم آگاه به فن و تکنیک است و چنین فردی توان شعر گفتن دارد؛ این تکنیک که با یک وزن خاص و با مشخصات خاص قادر به شعرسرایی باشد؛ مثل شاعر معروف دربار سلطان محمود غزنوی که روزی سلطان از بادنجان خوشش آمد و ایشان در دیوان خود قصیده بلندی دارد در وصف بادنجان که به آن لقب میوه بهشتی را میدهد! فردا آشپز برای ناهار سلطان بادنجان درست کرده و بعد از صرف غذا با تهدید به اعدام مواجه میگردد! فردای آن روز مجدد شاعر قصیده بلندی را در همان دیوان و با مذمت بادنجان میسراید و اینکه چقدر میوه مزخرفی است! در اینجا سلطان از شاعر خوب یا بد بودن بادنجان را جویا میشود که او در جواب اظهار نوکری خود را به سلطان (و نه بادنجان) بیان میکند! بنابراین این شخص صنعتگر است. اما شاعر بزرگی چون حافظ؛ او نیست که شعر میگوید؛ مشروط بر اینکه البته فن و تکنیک را بلد باشد و به آن دیدگاه باور داشته باشد یا خیر؟ بلکه شعر است که حافظ را روایت میکند. در دنیای هنر آنچه که خلق میشود نوشته است که نویسنده را مینویسد و در ادبیات عاشورایی این مورد به شکل مضاعف باید تجلی یابد. نخستین مورد که باید متجلی شود باور به حقیقت واقعه عاشوراست. این باور متاسفانه بعد از انقلاب و با تبدیل “حسین” به “سین” دستخوش انحراف شده است و آنچه که اغلب راجع به عاشورا بیان میشود “روضه” است و به همین علت پیشکسوتان ادبیات مذهبی معتقدند نویسندهای که در حوزه ادبیات عاشورایی بسیار فعال بوده نظیر “سیدمهدی شجاعی” را به عنوان یک روضهخوان و نوشتههای او را به عنوان روضه میشناسد. حال چرا چنین تصوری وجود دارد؟ زیرا نگاه منِ منتقد به حسین که اسطورۀ واقعه عاشوراست “سِین” است نه حسین! و من با چنین دیدگاه و پیشزمینه به سمت خواندن نوشته رفته و آن را جز این، چیزی نمیبینم؛ از طرفی بر این باورم که نویسنده قادر به افزودن چیزی به واقعه نیست و در این حالت است که به ناچار باید همان واقعه را از روی منابع پیشین نظیر مقاتل و … بازگو کند از آن به عنوان “روضه” تلقی میگردد. این موضوع البته نوعی اهانت به آفرینشگر است و هم توهین است به رل. نویسندهای که پیرامون واقعه عاشورا مینگارد یک ریسک بزرگ را در اجتماع پذیرفته و آن، خواه ناخواه ایستادگی جامعه در برابر او با اثر مفاهیم مذهبی است. حال چرا؟ چون تصور عموم بر حکومتی بودن شخص نویسنده است و به دلایل متعدد از خواندن اثر ممانعت میکنند. از سوی دیگر بسیاری از منتقدین حوزه ادبیات با این آثار میانه چندانی نداشته و آنها را روضه تلقی مینمایند (البته روضه به مفهوم بد آن، نه خوب). منتقدین مذهبی نیز که اغلب پیرو پیشکسوتان ادبیات هستند به علت ناشناس بودن نویسندگان این دست آثار را قبول ندارند.
این مساله فقط در جامعه ما وجود ندارد و با نگاهی به ادبیات سایر ملل این اتفاق یعنی امر تجلی امر رویایی امری است که جهانی را به خوبی میشناسد.
و اگر هنر است باید حقیقت باشد و این موضوع در دین اسلام مترادف با “زیبایی” است. زیبایی از انوار الهی است، چرا که خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد. نویسنده در عالم ادبیات عاشورایی باید تجلی این زیبایی بوده و این تجلی باید برای مخاطب چیزی را بیش از آنچه که میداند بیافزاید، چرا که عموم جامعه اعم از مسلمان یا مسیحی و یهودی و زرتشتی از چگونگی رخداد و روز شهادت و مسائل پیرامونی آن آگاهی دارند و واقعه را میشناسند و همین موضوع سختی کار نویسنده را دوچندان میکند، زیرا وی قادر به ایجاد تعلیق نبوده و نمیتواند مخاطب را در حال انتظار بگذارد. مخاطب اطلاعات داشته و از روند واقعه باخبر است و درست در اینجا نویسنده در جایگاه نقالی قرار میگیرد که قرار است مجلس سهرابکشی را روایت کند. قدیمیها به خوبی خاطر دارند که شاهمجلس یک نقال “سهرابکُشان” است، چرا که در آن شب رقبای او جمع شده و زمان نشستن رستم بر سینه سهراب و خنجرکشی، یکی از حضار به عنوان بانی پیشنهاد نکشتن او را مطرح میکند. اگر در این حال نقال از اصل ماجرا پرت افتاده و مسائل بیارزشی مطرح کند بازنده است و در غیراینصورت برنده. در واقعه عاشورا رقیب نویسنده یک نفر نیست، بلکه تمام مخاطبانند که آشنا به حقیقت هستند و مساله مهم چیزی است که نویسنده باید برای گفتن ارائه دهد. اگر قرار باشد نویسنده شرح ماوقع گفته و تاریخ نباشد، چه چیزی را میتواند به مخاطب ارئه کند که او نمیداند؟ و باید چه کار کند تا مخاطب اطلاعات خود را فراموش نموده و کشش برای او ایجاد کند تا در پی آن دنبال نویسنده تا پایان داستان بیاید؟ طبیعتاً به سبب وجود گارد مخاطبان در مقابل نویسنده، ایجاد این کشش برای نگارنده بسیار دشوار است، چون باید روایتی تازه از واقعه داشته باشد و از عناصر شناختهشده در دنیای تکنیک نمیتواند در این اثر بهرهبرداری کند. ما نمیتوانیم با قانون و قاعدهای خاص پیشروی کنیم، چرا که مخاطب با آنها آشناست و با شناخت قبلی از واقعه، جایی از داستان شما را ترک می کند. از اینرو در این دنیا نویسندگانی که اقدام به این کار پُر ریسک مینمایند، نیاز مبرم و الزامی به امر تجلی دارند. اساسا در دنیای هنر موحدین و چه وابستگان به دیگر ادیان آسمانی و حتی ماتریالیستها بر این باورند که هنر امری “الهامی” است و این امر از عالم بالا صورت میگیرد. در دنیای ادبیات عاشورایی این الهام با باور هنر اسلامی ما نوعی “وحی” است، البته نه در مقیاس وحی بر انبیای الهی؛ بدین جهت شعرا در یک رتبه پایینتر از انبیا قرار دارند. وقتی به شعرا اشاره داشتم مراد من کل ادبیات است چه در قالب شعر و یا رمان و درام. اگر بر نویسنده الهام صورت نگیرد همه آنچه را که طرح میکند فقط صنعت و ساختگی است و ارتباط برقرار نمیکند و مخاطب هنگام خوانش اثر آنچه را که دارد با محفوظات ذهنی خود در برابر اثر مقایسه و برداشت غلط میکند، در حالیکه نخستین وظیفه نویسنده در این بخش از ادبیات جلوگیری از نشر باورهای خرافی است. حقیقت قیام حسین دستگیری از یک عده انسان خطاکار که بنابر دلایلی اشک هم ریختند نیست. امام حسین نخواسته که ذلت را در خلال واقعه با زانو زدن مقابل ستمگر یاد بدهد و نه آنکه به این نحو از کسی دستگیری کند، چرا که انسان مختار است و پاسخگوی اعمال خود؛ بلکه قرار است آزادگی را به ما بیاموزد. این آزادگی تنها یک مفهوم شعاری و سیاسی ندارد، بلکه مفهوم شناخت خود و سپس معرفت دنیاست. شفاعت ائمه دارای مراتبی است و به اقسامی که در برخی از روضهخوانیهای خرافی و مجالس عزا اشاره میشود نیست. البته نویسنده ادبیات عاشورایی با همین معضل نیز مواجه است، زیرا ذهن مخاطب با این ادبیات سخیف انس گرفته و تصور بسیار ناچیزی از حقیقت واقعه در ناخودآگاه او وجود دارد. این موضوع متاسفانه بعد از انقلاب به مراتب تکرار و تا به امروز پررنگتر هم میشود و مخاطب را از شریعت انسانی خویش تنزل داده تا جایی که در مجلسی مانند یک سگ عوعو هم کرده است. در اینجا معظل نویسنده به جز آگاهی مخاطب از اصل ماجرا، برخورد با واقعه مجعولی است که به غلط در ذهن مخاطب رسوخ کرده و حتی برای او جذابتر هم هست! زیرا بیجهت و علیرغم ارتکاب گناه، امیدوار به عفو خداوند و عبور از پل صراط بیحساب و جواب است. در اینجاست که نویسنده مخاطب را به چالش تعقل کشانده و به او میآموزد که باید مثلا با تفکر وحدانیت خداوند را باور داشته باشی و نمیتوان گفت مرجع تقلیدم گفته! از طرفی در ادبیات عاشورایی منهای احساس و نه حس، اصلا ادبیات وجود ندارد. در هنر اساسا باید همنشینی بین احساس و تعقل برقرار شده و اگر نباشد باز همان “صنعت” است؛ اما در حوزه ادب عاشورایی این موضوع باید مضاعف ایجاد گردد. یعنی همزمان احساس و تعقل مخاطب دوچندان به گونهای برانگیخته شود که با اتمام داستان، اندیشیدن و تحلیل در باب واقعه در ذهن مخاطب آغاز شود. در مجموع شروطی که در باب مشخصات نگارشگر ادبیات عاشورایی قائل هستیم نخست آگاهی از تکنیک و دوم شناخت خویشتن خویش است که تا زمانی که این شروط موجود نباشد، هرگز قادر به حرکت در این مسیر نمیباشد. مطابق تلقی افلاطون نویسنده یا شاعر باید قادر به اتصال به عالم بالا باشد تا بتواند اثری در خور توجه خلق کند و در این حالت قادر به بازگویی اثر یا نقد و تحلیل آن نیست، در غیراینصورت اثر ساختگی است. در عین حال خالق چنین آثاری به واقع در عالم هذیان قرار داشته و انسانهای معمولی را به اتوفوبیای خویش راه نمیدهند و این موضوع درباره نگارنده ادبیات عاشورایی نیز صدق میکند. در زمان برخوانش این دست آثار و نقد و بررسی باید شأن نویسنده محفوظ باشد، زیرا اگر شما همشأن او نباشید هیچ ادراکی از عوالم او نخواهید داشت و به همین علت ما فقط به زیرساخت اثر توجه نموده و به زبان اثر هیچ توجهی نداریم. در اینجا سلاح موجود نویسنده برای ارتباط با مخاطب “زبان” است. تلقی ما از زبان گفتار است، اما نویسنده مسلح به زبان است و نه گفتار و موقع خوانش اثر گفتار نویسنده را میبینیم. زبان یک موضوع ذهنی و کاملاً جدا از گفتار بوده و نویسنده هرگز قادر به بیان ذهنیات خود در قالب گفتار نیست، از این رو مخاطب باید قادر به درک و شهود ناگفتههای اثر باشد که در اینجا منتقدان باید راهنماییهای لازم به خوانندگان را ارائه دهند. نکته پایانی که در این حوزه وجود دارد و متاسفانه با تفکر مردسالار ما مغفول مانده، امکان آفرینش ادبیات عاشورایی منهای احساس هوشیاری زنانه وجود ندارد. به عقیده بنده با وجود این حس امکان خلق اثر عاشورایی امکانپذیر است، چرا که زایش نه به مفهوم عام آن، امری مطلقا زنانه است و حقیقت ماجرای عاشورا بدون ادراک زینب و ادراک دختر چهار ساله، به فرجامی نمیرسید.
مجری برنامه محمدرضا گودرزی (نویسنده و منتقد)
با تشکر از آقای قادری که صحبت های اساسی را گفتند و تمام مواردی که مدنظر ما بود را نیز گفتند. از آقای فراست خواهش میکنم شروع بفرمایند.
قاسمعلی فراست (داستاننویس و منتقد)
ضمن عرض سلام خدمت بزرگترین داستان سرای تاریخ و عشق حضرت ابا عبدالله الحسین…
جناب جلایر از جمله نویسندگان شاخص اوایل انقلاب بودند که به اتفاق چند نفر دیگر از دوستان نظیر پرویز خرسند حضور بسیار موثری در این عرصه داشتند که متاسفانه بنا به شرایط و مشکلات عدیده به تدریج کنار رفتند. ایشان علاوه بر نویسندگی سابقه بسیار درخشانی در فیلمنامهنویسی داشته و آثار بسیار درخشانی در کارنامه دارد. نثر معروفی که بر نسل جوان جامعه اثرگذار بود توسط بیان دکتر شریعتی بود که نثر شیوای برادرم پرویز خرسند که انصافا در زمان خود بسیار اثرگذار بود و ما را با حقانیت دین آشنا ساخت. آقای جلایر قبل از انقلاب نیز در حوزه قصه و داستان و ادبیات و با سبقه دینی فعال بوده و تا امروز کوچکترین تغییر و تحولی در شخصیت و احوالات ایشام مشاهده نکردهام مانند سیدمهدی شجاعی که از ابتدا با سبقه دینی و دغدغه دین فعالیت خودشان را شروع و تا به امروز و البته آینده هم به همین منوال خواهند بود. با توجه به سابقه درخشان جلایر به نظر بنده در این کتاب به خوبی ظاهر نشدند و ایشان توانایی بیش از این را دارد که نشان میدهد و توقع خیلی از دوستان که ایشان را میشناسند به خوبی برآورده نگردید. در باب این کتاب نخست اینکه در کار پژوهشی یافتن منابع صحیح از واقعه عاشورا بسیار دشوار است و مطالب باید منطبق بر حقایق باشد وگرنه از مسیر منحرف میشود. مورد دوم آنکه کتاب با رویکرد داستانی آغاز شده و بستر اصلی آن مبتنی بر داستان است که اصطلاحا داستانواره یا داستانگونه است. البته دلایلی برای اینکه از عبارت داستان استفاده نکنیم وجود دارد که عرض میکنم. نخست زمان منتخب نویسنده در کل داستان که زمان حال است مانند میرود، میخندد و غیره. برشهای موجود در کل نوشته، داستانی است و در یک جای واقعه آنرا قطع و به بیان واقعه دیگری پرداخته و دوباره به قبلی بازمیگردد که این مورد از خاستگاه و بستر داستان نویسی منشا گرفته است. مورد بعد دیالوگگویی در متن است که شامل تمام احساسات است. مورد آخر نیز وجود لحظهپردازی و صحنهآرایی در داستان است که کل موارد مذکور از مبانی داستان است؛ مثلا در آنجا که عبیداله در کسوت مبدل وارد کوفه شد و از این رهگذر مردم را در بوته آزمون قرار دارد که برخورد آنها با امام چگونه است و با خود او چگونه خواهد بود. اما در ادامه باید دید که داستان تا چه حد قادر به پایبندی به داستان و قضایا خواهد بود؟ در باب کاربرد زمان حال که به نظر من بسیار زیبا بود، فقط در سه جای داستان وجود دارد و بعد زمان به گذشته بازمیگردد که علت واقعی آنرا درک نکردم؛ زیرا مثلا در جایی ما از این بیان به عنوان شگرد و تکنیک استفاده میکنیم و در این اثر تصور میکنم که نویسنده سهواً از این قضیه استفاده کرده باشد. در بخشهایی از اثر پرداخت و طرز نگاه بصورت نمایشنامه است که علت آن را سابقه نویسنده در صحنهآرایی میدانم. مثلا در صفحات (۱۰۱ و ۱۰۶). در اوایل کتاب لحظهپردازی و صحنهآرایی بسیار زیاد است که مخاطب را به بطن کتاب کشانده و بسیار جذب میکند، اما در انتها که روز عاشورا و در اصل واقعه بزرگ رخ میدهد، نویسنده از روی وقایع گذر کرده و ما فقط خبر میشنویم و روی این موارد خیلی تامل نکرده است؟ زیرا به گفته جناب قادری مخاطب اطلاعات پیشین را داشته و در روند داستان نیازمند مواردی تازه است. ای کاش نویسنده در لحظات بسیار حساس و اثرگذار واقعه عاشورا بیشتر درنگ کرده و توصیفات خوبی را ارائه میدادند. به نظر من وقایعی نظیر ماجرای کربلا که مخاطب از قبل با آن آشناست، ما از همین دانش و آگاهی قادر به آفرینش فضاها و صحنهها و اشاراتی خواهیم بود که شخص با ذهنیت خود قادر به تداعی باشد و به خاطر عظمت ماجرا حس همزادپنداری در او افزایش یافته و تاثیرگذاری بهتری داشته باشد. در باب اسم کتاب باید عرض کنم که شعرگونه است؛ داستان و شعر ساحتی جدا از هم دارند که باید در همه حال رعایت گردد.
محمدرضا گودرزی (نویسنده و منتقد)
به عقیده بنده این کتاب مرز بین واقعه تاریخی و رمان تاریخی را حفظ کرده است. مساله دیگر در باب رمان دینی است که این رمان بر مبنای باورهای دینی است و لحن آن به نحوی خاص است. این کتاب یا سایر کتب دینی- تاریخی که ترکیبی از دو بخش تاریخ و دین هستند، دارای لحن خاصی هستند که متکی بر همین امر و جانبداری از هر دو تشکیل میشوند. اینکه در رمان تاریخی سوژه یک امر مقدس است کار را بسیار پیچیده میکند، زیرا ما اجازه دخل و تصرف در آن شخصیت را نداریم و تنها کار ممکن برای غنی کردن اثر، توصیف مکان و زمان و توصیفات احساساتی ارزشی است که همگی آنها تابع آن رویداد مقدس هستند. داستان در واقع جعل است و به تعریف نیچه دروغی است برگرفته از حقیقت که از آن تاثیرگذارتر است. البته تاریخ نیز میتواند درست یا جعلی باشد که در حالت ترکیب با یک امر مقدس، کار خاصی به جز بازسازی تاریخ و یا جملات نمیتوان انجام داد. در باب بحث تجلی نیز آقای قادری به قدر کفایت صحبت کردند که بسیار مهم است. در باب دریافت و انتظارات خواننده نیز باید اشاره کنم که خواننده اتنظار ندارد چیزی را بخواند که نداند. طبیعتا در این حالت نه تنها آگاهی نسبت به موضوع دارد، بلکه با مفاهیم ارزشی آن نیز آشناست. پس در واقع بازسازی یا بازنویسی یک رخداد تاریخی با متنی پرشور است که تعلیق چندانی وجود ندارد و خواننده بیشتر به چگونگی ماجرا توجه میکند. سیر ماجرا در آواز سرخ باران داستان عاشورا را از در بستر مرگ بودن معاویه و وصایای او به یزید تا پایان واقعه عاشورا در ۸ فصل روایت کرده و هدف نهایی نگارش آن معرفی سیر قیام امام سوم شیعیان بر اساس روایتهای حقیقی موجود است. این کتاب برخلاف اکثر مقاتل که نثرشان سنگین بوده و به واسطه تکرار مکررات انسجامی ندارد، از پیوستگی خاصی برخوردار است. در فصل دوم کتاب نکته اشتباهی نیز وجود دارد که از پایان فصل به جای یزید معاویه نوشته شده که احتمالا اشتباه تایپی است. در نثر کتاب کاربرد تخیل نیز بسیار جالب توجه و خوب است. نثر کتاب شاعرانه- حماسی و غمآلود، و به نوعی عتابآلود و محدودکننده نیز است. نویسنده در روایت داستان از دو نقطه بسیار استفاده کرده که اغلب این را یک ایراد تکنیکی تلقی میکنند، اما به نظر من شگرد بسیار مناسب و حتی شاید هوشمندانه بوده که در داستان ضربآهنگ خوبی ایجاد میکند و البته به خاطر سوابق ایشان در نمایشنامهنویسی و صحنهپردازی فیلم چندان دور از انتظار نیست. نویسنده در خلال متن از شیوه چرخش مکانی استفاده نموده، بدیننحو که دو داستان موازی و متفاوت را به تناوب روایت کرده است. در مجموع ما از متون تاریخی دینی که حاوی امر مقدس است نمیتوانیم به کرات از خیالپردازی استفاده کنیم و به ظاهر کار فرمی زیادی نیز نمیتوان انجام داد، مگر اینکه از روش تجلی و سایر موارد بهره ببریم. با تشکر
حسن جلایر (نویسنده اثر)
بحثی که دوست عزیز جناب فراست داشتند راجع به این که ابتدای داستان کمی پررنگتر بود و بعد دچار تغییر شده، من اصولا انسان مردمگریزی هستم و به دنبال هدف خاصی بوده و آنرا دنبال میکنم. بنده زمانی که احساس میکنم این هدف کمی تغییر جهت داده آنچه که ما قصد داشتیم بشود که نشد و آن چیزی هم که الان هست مورد پسند ما نیست. پس بنابراین بهتر است که مقداری از این حال و هوا دور باشیم و آخرین بحثم این است که:
“هر چه گفتم به جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانم”
و حال باید با این حس در تنهایی خرده کارهایی انجام داده و کتابی را خوانده یا مطلبی بنویسم و این حال و هوای امروز من است و حق با جناب فراست است. من هم دلم میخواست کار به نحو بهتری انجام میشد، اما چون فضا را دلچسب خود ندیدم این شد که کنار کشیدم؛ البته این گوشهگیری به مفهوم عزلتگزینی صوفیانه نیست بلکه شاید به نوعی اعتراض باشد. در مورد این کتاب هم حقیقت ماجرا آن است که کتاب آسمانی ما واقعا فصیحترین کلام است و بعد از آن نیز چهارده معصوم هستند که اگر شما بخصوص بانوان عزیز خطبه فدکیه منسوب به حضرت زهرا را خوانده باشید این را به وضوح حس میکنید. بعد از اینکه رسول اکرم حرکت خود را آغاز کردند به همراه خودشان مبلغانی در سطح بالا داشتند و شعرای بزرگی نظیر حسانبنِصابر داشتند که به حدی دارای قدر و منزلت در پیشگاه پیامبر بود که هر چیزی را برای ایشان از نقدینگی تا حتی کنیز پیشکش میآوردند برای این شاعر به عنوان هدیه میفرستاد. در کل پیامبر و ائمه فصیحترین بودند و در کنار آن، هنرپرور، ادیبپرور و شاعر پرور نیز بودند. ما تا زمان غیبت کبری همزمان با ائمه هنرمندان و شعرای بزرگ و عجیبی همچون سید همیری، کمیت اسدی، دعبل خضاعی و نظایر آن بودند که تماماً در کنار هنرمندان بزرگ معصوم پرورش یافتند. از این زمان به بعد تا قرن سوم فقهای ما واقعا ادبای خوبی بودند، تا اینکه به تدریج ادبیات مانند خیلی از مسائل کنار گذاشته شد و هر شخص به دلخواه خود هر چیزی را بیان میکرد و این بود که یک سری مقتل و موارد مشابه پدیدار شد. یکی از مشکلات عمده شیعه این است که در استدلال قوی است و از اینرو به سراغ روایات نرفته است و برعکس، اهل تسنن به سراغ روایت رفتند. من در کتاب بزرگ طبری دیدم که راجع به ائمه معصومین شاید حدود ۴۰ صفحه آن هم به دلخواه خود ذکر کرده، اما مثلا راجع به یک دزد بی اهمیت ۱۲۰ صفحه با شرح جزئیات فراوان نگاشته است! در اینجا کتب استدلالی ما به گونهای است که واقعاً دارای ادبیات مخاطبپسند و جوان پسندینیست؛ مثلا آثاری نظیر “الغدیر” و یا “عَبقات” هستند که در باب ولایت امیرالمؤمنین بینظیرند، اما چند نفر آن را مطالعه کردند؟ مشکل اصلی ما عدم وجود “صاحب قلم” است. از یک جایی این موضوع را رها کردند و مثلا احادیث و روایات را به تناوب تکرار کردند و کار تا آنجا بالا گرفت که بعد از انقلاب یک شخص گِلگیرساز هم “فیلمساز” شد!
این دریای بزرگ معارف را چه شخصی باید برای دوستان عرضه کند؟ زیرا لازمه آن وجود یک قلم سحار و سخن پاک و آسمانی است که همه به نویسنده بازمیگردد و در این زمان که آقایان به اصطلاح فقیه ما نحوه برخورد با شرایط را نمیدانند، نیازمند یک نهضت برای به قلم درآمدن این معارف هستیم. نمونه های قلم سحار از جمله آقای خرسند و دکتر علی شریعتی و دو سه نفر دیگر هستند که این معارف را تا حدود زیادی به درستی بیان داشتند. در مجموع ما در یک نوع غربت همگانی به سر میبریم. بنده هم به فراخور احوالات شخصی و سرنوشت بسیار تاسف بار نویسندگان باسابقهای مانند پرویز خرسند که از مدتها قبل از این حوزه کنار رفتند، مصمم به انجام کاری شدم که نتیجه آن همین کتاب شد که در اختیار شما قرار دارد. نحوه نگارش من دارای پیوستگی روزمره نبود و هر زمان حس و حال را مناسب دیدم کار را ادامه دادم و یک سبقه و رنگ داستان هم به آن بخشیدم. اما نخواستم حالت شعر یا نثر بلند بگیرد، اما در جایی نیز که تخیل اجازه میداد مقداری به متن اضافه کردم. در باب قسمت آخر داستان که جناب فراست فرمودند حقیقتا به خاطر وجود حزن و اندوه بسیار نتوانستم تغییراتی به دلخواه ایجاد کنم. در مورد بحث دکتر قادری در باب مساله زن حقیقت ماجرا این است که عاشورا و حرکت امام حسین بر دوش دو بانو استوار است: یکی حضرت زینب و دیگری حضرت رقیه. واقعیت مطلب این است که اسلام شخصیتی را که برای زن قائل است برای مرد نیست و ما هر چه داریم از زن است. متاسفانه در جامعه ما بسیاری از حقوق دینی زن توسط مرد پایمال شده است، در حالی که در دین اینطور نیست و نباید باشد. به همین دلیل است که بعد از پیامبر و امیرالمومنین بالاترین مرتبه و شخصیت به حضرت فاطمه تعلق دارد و ایشان حجتی بر ائمه معصومین است که ایشان نیز حجج الهی هستند. اسلام به عقیده من سراسر شعر و حماسه است و نیازمند قلمی روح پرور و روح آفرین است که بتواند حقایق و زیباییهای دین و خلقت را به بهترین نحو تصویر کند. والسلام.