گزارش جلسه نقد و بررسی «زنبق های عاشق»

مجری برنامه:

ضمن عرض سلام و خیرمقدم به حضار محترم، نشست امروز که مقارن با سالگرد آغاز جنگ تحمیلی است، پیرامون «نقد و بررسی داستان زنبق‌های عاشق» اثر سرکار خانم منیرالسادات موسوی است که با حضور نویسنده و منتقدین اثر به ترتیب: آقایان قاسمعلی فراست، محمدرضا بایرامی، محمدرضا گودرزی و سخنرانی میهمان ویژه مراسم آقای گلعلی بابایی نویسنده ادبیات انقلاب اسلامی و عضو خانه کتاب و قلم ایران برگزار می‌گردد. از نویسنده داستان تاکنون حدود پانزده کتاب با عناوینی نظیر «جنگ و عشق» برگزیده جایزه کتاب فصل سال ۸۶، مجموعه داستان دفاع مقدس «طوفان و زنبق»، رمان «فصل رزهای صورتی»، مجموعه داستان انقلاب «نیلوفر و ماه»، «لطفاً پنجره را ببند» و «صخره‌های شیشه‌ای» منتشر و روانه بازار نشر شده است. در ابتدای از آقای گلعلی بابایی برای سخنرانی به جایگاه دعوت می‌کنیم.

گلعلی بابایی:

در ابتدا ضمن عرض سلام و احترام به روان پاک شهدای دفاع مقدس، بسیار خوشحال هستم از حضور در مراسمی ویژه ادبیات جنگ که در اولین روز از هفته دفاع مقدس برگزار می‌گردد. حدود ۳۵ سال پیش در چنین روز و ساعاتی رژیم بعث عراق یورش همه جانبه‌ای به مرزهای کشور اسلامی ما آورد و گمان می‌کرد در عرض تنها یک هفته به تمام اهداف نظامی خود می‌رسد. اما به مرور زمان اثبات شد که نه تنها به خواسته‌های خود نرسیدند، بلکه دفاع مقدس زمینه و بهانه‌ای برای ارتقای سطح فرهنگی کشور عزیز ما ایران، و زمینه‌ساز تربیت بهتر فرزندان ما و تمام عزیزانی گشت که در هر مقام و جایگاهی به این سرزمین خدمت‌رسانی می‌کنند و از دلِ آن، ادبیات دفاع مقدس، فیلم و سایر رشته‌های هنری در این حوزه رشد و نمو کرد. در ارتباط با همین موضوع رهبر عزیزمان نیز تعبیر بسیار زیبایی از جنگ دارند؛ ایشان جنگ را به تابلوی نقاشی بسیار زیبایی تشبیه می‌کنند که از دور به آن نگاه می‌کنیم، در حالی که رنگ‌آمیزی و زوایای گوناگون و جزئیات این تابلو چندان به مردم نشان داده نشده است و آن موردی که ما را با این جزئیات آشنا می‌کند، تشریح این جزئیات در کتب دفاع مقدس و با هر نوع قالبی اعم از خاطرات، داستان، رمان و پژوهش است. به هر جهت تمام موارد مذکور می‌توانند سوژه‌های مستقل و یا شبیه به هم باشند که در قالب ژانر دفاع مقدس عرضه می‌گردند. روند تشکیل ژانر ادبیات جنگ در تمام کشورهایی که درگیر جنگ بودند به این ترتیب بود که ادبیات خود را با واقعه جنگ تطبیق داده‌اند. به طور مثال پس از گذشت ۷۰ سال از جنگ‌های جهانی هنوز نویسندگان به ابعاد این موضوع پرداخته و حول محور وقایع موجود به فیلم‌سازی یا انتشار کتاب می‌پردازند. باز هم به به عنوان نمونه می‌توان به وقایع مربوط به نبردهای آمریکایی‌ها با سرخ‌پوست‌ها اشاره نمود که پس از گذشت سال‌ها همچنان به انتشار فیلم و کتاب پرداخته و به خورد کشورهای جهان سوم و سایر نقاط دنیا داده و از این طریق به معرفی نوین از خود و ارتقای فرهنگ جامعه خویش در سطح جهانی می‌پردازند.

اما انقلاب اسلامی ایران و به دنبال آن جنگ تحمیلی بستر بسیاری از وقایعی بود که ملت آمادگی پذیرش آن را نداشتند. یعنی در مدت بسیار کوتاه یک هفته‌ای پس از پیروزی انقلاب، پادگان مهاباد به دست نیروهای تجزیه‌طلب و سلطنت‌طلب و سایر گروهک‌ها افتاد و ما ناخواسته با یک جنگ داخلی مواجه شدیم. این نیروها جبهه‌های مختلفی در کردستان و آذربایجان به منظور سقوط انقلاب تشکیل دادند و تا پیش از آغاز جنگ نیز بسیار امیدوار به انهدام ارتش و سقوط نظام بودند که البته در مواردی هم موفق عمل کردند و اندکی بعد خود ارتش آمریکا هم به بهانه آزادی دیپلمات‌های گروگان، با اعزام نیروهای دلتا به صحرای طبس اقدام به مداخله مستقیم نظامی کرد که به شکست مفتضحانه‌ای منجر شد. پس از این واقعه نیز اقدام به تحریک صدام نموده که نتیجه آن، آغاز حمله سراسری به مرزهای کشور بود که در هفته اول جنگ مناطق وسیعی از خوزستان اشغال شد؛ اما در هفته دوم خود مردم محلی اقدام به تشکیل خطوط دفاعی و مقاومت در برابر متجاوز نموده و ارتش مجهز صدام را تا حد زیادی زمین‌گیر کردند. جنگ از این مبدا رنگ و بوی جدیدی به خود گرفته و تبدیل به بخشی از حماسه مردمی شد. علیرغم آثار فعلی در باب حماسه‌های مقاومت مردمی نهفته در دل جنگ، فکر می‌کنم که کافی نبوده و هنوز راه درازی برای معرفی سوژه‌های ناب در پیش داریم. برخی از رزمندگان در آن برهه به فکر نوشتن خاطرات و رویدادهای جنگ افتاده و دست به قلم شدند که سرآغازی بر ادبیات دفاع مقدس محسوب می‌شود از جمله اولین کتابی که از آقای قاسمعلی فراست منتشر شد که با توجه به حضور وی در جبهه، به عقیده من نوعی شاهکاری محسوب می‌شود که حس “همزاد پِنداری” به خواننده دست می‌داد. از دیگر موارد نیز با نزدیک شدن به روزهای آخر جنگ به دو کتاب «روزهای آخر» نوشته احمد دهقان و «هفت روز آخر» نوشته محمدرضا بایرامی باید اشاره کنم که اثر اول از نگاه یک بسیجی و راوی کتاب دوم یک سرباز است که وقایع آخر جنگ را به طرز زیبایی بیان کرده‌اند، به طوری که آدم را به دل وقایع آن روزگار می‌برد. اما در کل باید انتشار آثاری از این دست افزایش پیدا کند. من ساده‌نویسی را الگوی نوشتاری خوبی برای ادبیات داستانی دفاع مقدس می‌دانم. ما از دل هر کدام از کتب دفاع مقدس می‌توانیم آثار متعددی تدوین نموده و بدین‌ترتیب، خلاء فقر سوژه و فیلمنامه‌نویسی را برطرف نماییم. ادبیات ما باید از وقایع دفاع مقدس بهره کافی را برده و اینطور نباشد که فیلمسازان ما کمبود سوژه را احساس کنند و مجبور به انتخاب سوژه‌های غیرواقعی در این روند باشند.

استقبال خوب مردم از این حوزه و انتظار آنها در صف طولانی نمایشگاه کتاب برای خرید کتب منتشرشده جدید، بیانگر پذیرش این ادبیات از ناحیه ایشان است؛ ادبیاتی که به زبان مردمی مکتوب شده و از شعار و یاوه‌گویی به دور است. جنگ تحمیلی به اندازه‌ای از مسائل و وقایع متنوع سرشار است که نیازی به بزرگ‌نمایی و شعار دادن ندارد و بیان یک روایت خطی از سرگذشت فلان فرمانده و تنها خود همان روایت می‌تواند برای جوانان ما یک الگو باشد و این رخداد زمانی مقدور است که نویسندگان و هنرمندان، خود را با جنگ و ادبیات دفاع مقدس بیگانه ندانسته و همانطور که در طی چند سال اخیر با انتشار کتب متعدد و خوب و فروش بالا نشان دادند که کار خوب مشتری خودش را دارد، با ادامه این راه مردم را در این راه سهیم و با خود همراه کنند. مانند آقای رامبد جوان که در برنامه خندوانه مجروحان و جانبازان اعصاب و روان را به طرز زیبایی به تصویر کشیدند و همگی در برنامه به ایشان رای دادند. برای نمونه دیگر نیز می‌توانم به فیلم شیار ۱۴۳ اشاره کنم که به زبان ساده یکی از وقایع جنگ را به طرز هنرمندانه‌ای نشان داده است. در مجموع با ادبیات دفاع مقدس میتوانیم ادبیات کشورمان را ارتقا دهیم، مشروط بر اینکه حقایق را تبیین و مکتوب کرده و از شعارزدگی و یاوه‌گویی و غلو و تحریف اجتناب نماییم.

در پایان سخن مجددا با اشاره به دو کتاب «روزهای آخر» و «هفت روز آخر» باید عرض کنم که همگی در یک جهت بودند، هر چند دیدگاه نویسندگان اثر مشابه نبوده و متنوع هستند. در کل تفاوت و تنوع زیاد موجود در جنگ و حضور اقشار مختلف در جنگ اعم از دانشجو، استاد، کارگر و … سبب ایجاد تنوع وقایع و سوژه گردیده که ما را به بهترین نحو قادر به استفاده از این ادبیات می‌کند و بدین‌وسیله می‌توانیم مردم را امیدوار و دخیل و البته آماده کنیم که چگونه می‌شود از جنگ جلوگیری کرد و اکثر این اتفاقات برای خود عبرت‌آموزند و نشان می‌دهند که چگونه می‌توان به دنیایی سرشار از صلح و دور از جنگ دست پیدا کرد. تمام مفاهیم در لابلای این آثار نهفته هستند و باید از این موارد به بهترین نحو استفاده نموده تا بتوانیم از ادبیات دفاع مقدس آنطور که شایسته است دفاع نماییم. با تشکر

مجری: در اینجا از منتقدین و نویسنده محترم برای حضور در جایگاه دعوت می‌کنیم.

منیرالسادات موسوی:

ضمن عرض سلام و خیرمقدم و تبریک به مناسبت هفته دفاع مقدس، حقیر نقد و بررسی کتاب در اولین روز هفته دفاع مقدس را بخت بزرگی برای خود می‌دانم. بنده خود را بسیار کوچکتر از آن می‌دانم که در این زمینه حرفی برای گفتن داشته باشم. من از همینجا به روان پاک تمام شهدا و جانبازان عزیز درود می‌فرستم و خود را همواره مدیون و وام‌دار فداکاری‌های شهدا و خانواده معززشان دانسته و تا ابد آنها را قهرمانان بلامنازع این مرز و بوم می‌دانم؛ شهدای جنگ قهرمانان بی‌بدیلی هستند که هیچ فیلم‌ساز و سخنور و نویسنده برجسته‌ای قادر نیست ایشان را به کلام یا تصویر بکشد. من به عنوان نویسنده‌ای که حدود ۲۰ سال است در ژانر دفاع مقدس و انقلاب قلم می‌زنم، هنوز احساس می‌کنم در اول راه هستم و همیشه به خود نهیب می‌زنم که نکند قادر به بیان هنر شهدا روی کاغذ نباشم، چرا که واقعاً هیچ قلمی نمی‌تواند حق مطلب را در بیان مقام والای شهدا ادا کند..

قاسمعلی فراست نویسنده و منتقد:

ضمن عرض سلام و احترام، بنده ترجیح می‌دهم که راجع به کتاب کمتر صحبت و فقط به بیان چند نکته در خصوص داستان جنگ و نگاه کالبدشکافانه و کارشناسی به این که ما در کجای این ادبیات ایستاده و مسائل قویه کجاهاست بپردازم. کتاب «زنبق‌های عاشق» از دو داستان بلند تشکیل شده است، داستان نخست درباره چند جانباز جنگ است که یکی از آنها به نام «قاسم» ظاهراً توانایی صحبت در نگاه اول را ندارد و ما دلیل آن را نمی‌دانیم که این پرسش می‌تواند بستر مناسبی برای داستان باشد اگر نویسنده خوب از آن استفاده می‌کرد و سریع آن را لو نمی‌داد که متاسفانه این کار سریع انجام شده است. در ادامه داستان به دختر پرستاری به نام «فرزانه» می‌پردازد که در جستجوی شوهر خود بوده و در ابتدا تصور ما بر شهادت شوهرش است که البته فرزانه اعتقاد به زنده بودن او دارد و الی آخر… داستان دوم نیز درباره جنگ است که چند جانباز در شب یلدا دور هم جمع شده‌اند و قرار است که شب‌نشینی آنها با گفتگوهای طولانی به اتمام برسد. داستان‌ها دارای دو وجه اشتراک هستند: اول در موضوع که «جَنگ» است و دوم زاویه‌ی دید که هر دوی آنها «سوم شخص» است؛ با این تفاوت که داستان اول در دو نقطه علاوه بر سوم شخص بودن، از شخصیت‌های داستان ذهن‌خوانی کرده و به عبارتی نویسنده از «راوی» به «دانای کل» تبدیل می‌شود. ولی در برخی موارد مثل صفحه هفدهم، نویسنده دانای کل را فراموش می‌کند. مثلا وقتی که ورود دکتر به بخش را بیان می‌کند به “مرد سفیدپوش میانسالی” اشاره می‌کند و مواردی از این قبیل.

در مجموع نکاتی دربارۀ این داستان وجود دارد که توضیح خواهم داد؛ نخست اینکه با مطالعه چند صفحه یا حتی چند پاراگراف یا چند سطر، متوجه می‌شویم که نویسنده، انسان دردمند و دغدغه‌مندی است که به جنگ، تعهد و وابستگی داشته و با درد و داغ به جنگ می‌نگرد و به سادگی می‌توانیم حس مسئولیت او را به خوبی درک نماییم. به نظر می‌رسد که این یک برخورد با داستان است و برخورد دیگر آن که ما نویسنده را نشناخته و ردِ پایش نیز خیلی در داستان قابل رویت نباشد؛ ولی همزمان با مطالعه داستان، حس تاثیرگذاری وی را بر خود در زمینه موضوع جنگ (و حتی سایر موارد) ببینیم. به زعم بنده وجه و وِجهه تعهد و دلبستگی و وابستگی نویسنده به این موضوع در این داستان بسیار مشهود و آشکار است.

در خصوص ساختار داستان، به نظرم ابتدا باید از زاویه دید شروع کنیم که همانطور که قبلاً اشاره شد، دو داستان در زاویه دید با هم مشترک هستند که ایراد اولی این است که دو جا از جمله صفحه نخست شروع داستان به ذهن‌خوانی می‌پردازد، ولی در جای دیگر به سوم شخص دانای کل محدود می‌شود.

درباره شخصیت‌پردازی نیز بهترین داستان‌ها، آنهایی هستند که همزمان با خواندن، شخصیت‌های داستان را مشاهده و به نوعی باورشان کنیم. برای نمونه‌ای دیگر از همین سنخ در رمان بسیار شهیر «کِن کِیسی» با عنوان “پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته”  شخصیت سرخپوست داستان اصلا صحبت نمی‌کند که علت آنرا نمی‌دانیم. البته در ادامه با شناخت لایه‌های مختلف، این آدم سرخپوستی که ابتدا فکر می‌کنیم نمی‌تواند حرف بزند و به این باور رسیده‌ایم که از نظر با قدرت و توانمندی نویسنده که این شخصیت را این‌گونه پرداخته و جلو آورده است می‌گوییم که این شخص حتما نمی‌تواند حرف بزند و آن را می‌پذیریم. اما آخر داستان ورق برگشته و متوجه می‌شویم که حرف نزدن مرد سرخپوست نتوانستن نیست، بلکه نخواستن است. در کل الگوی خوب در بهره‌برداری از ویژگی‌های خلقی در این داستان مشهود است و این ویژگی درون داستان زنبق‌های عاشق نیز به طرز بسیار زیبایی فراهم شده است؛ مثلا جایی که قاسم حرف نمی‌زند و واقعا از خود می‌پرسیم که مشکل کجاست و چرا حرف نمی‌زند؟ به نظر بنده در این داستان با این بستر با هنرمندی کامل برخورد نشده و خیلی سریع دلیل اصلی صحبت نکردن قاسم مشخص می‌شود و این یک نوع فرصت‌سوزی است که جداً نباید اینگونه به پایان می‌رسید. این مورد “فرصت‌سوزی” در قسمت دوم داستان دوم نیز وجود دارد؛ مثلا آنجا که کاوه به کلاس درس نرفته و می‌خواهد به دوستش نشان دهد که چه کسی زودتر نامه را به فرمانده می‌دهد که اینجا نیز بستر بسیار زیبایی توسط نویسنده مهیا شده که چرا کاوه نیامده و چه اتفاقی افتاده است؟ سپس بلافاصله نویسنده بستر بسیار مناسبی را فراهم می‌کند که وقتی ما می‌پرسیم که گرفتی یا نه، فقط می‌گوید بعدا با هم حرف می‌زنیم که این حرف خیلی قشنگ است و چه اتفاقی افتاده است که بعدا حرف می‌زند و چرا مانند من شاد و سرحال نیست؟ اما بلافاصله پس از چند سطر متوجه شهادت برادر او می‌شویم که البته قاسم بعدا به احتمال زنده بودن وی برای یافتن او تلاش می‌کند. در مجموع موارد مذکور فرصت‌سوزی‌هایی هستند که در صورت رعایت مناسب، زیبایی بیشتری به داستان می‌بخشیدند.

نکته بعد، مثلا در هنگام مطالعه داستان عزاداران بَیل اثر غلامحسین ساعدی، ممکن است در بدو امر به درستی قادر به تصویر شخصیت داستان نباشیم، پس از اندکی متوجه میشویم که این شخص چگونه در گاو خود استحاله شده است که این مورد، نکتۀ اساسی داستان برای جلب توجه و اثر بر ذهن مخاطب است. در مثال بعد به اثر استادانه «مدار صفر درجه» نوشته احمد محمود باید اشاره کنم که با عنایت به قدرت نویسندگی و شیوه توصیف ویژگی‌های شخصیت اصلی داستان «نوذر» و مطالعه نیمی از جلد اول، از باقی ماجرا مطلع بوده و حتی قادر به نوشتن ادامه داستان بودم! در داستان زنبق‌های عاشق علیرغم زیبایی‌های موجود در مواردی مثل کاربرد الحان و نحوه شخصیت‌پردازی‌ها، این موارد به خوبی رعایت نشده و بسیار موجب تاثر من است که ای کاش مولف با استفاده از این نکات، بر زیبایی‌های اثر می‌افزود.

بهترین شیوه برای شخصیت‌پردازی در داستان، افزودن موارد و خصوصیاتی به عناصر داستان است. مثلا در جایی که گفته شده تخت شماره دو، یک ویژگی آن را بیان کنیم که مثلا طرف لباس خاکی رنگ داشت. برای بیان تصویر بعدی آن نیز مثلا شخصی که صورت فلان شکلی داشت و اینطوری صحبت میکرد که در این شیوه، ما به طرز خاصی به تخت شماره دو پرداخته و یا مثلا جانباز کنار دری و الی آخر که تصویر مناسبی در ذهن مخاطب ایجاد میکند. ولی متاسفانه تا پایان داستان اینطور نیست و بیشتر به تخت شماره دو و جانباز کنار در پرداخته شده و تصویری برای ماندگاری در ذهن مخاطب ارائه نمی‌کند. بهتر بود نویسنده به جای جانباز تخت شماره دو، از آن آغاز کرده و بعد بصورت لایه‌ای به آن شخصیت، نشانی میداد، به نحوی که خواننده پس از مطالعه کتاب توانایی تشخیص هر یک از عناصر داستان را داشته باشد؛ خواه به لحاظ تصویر، تفاوت و دغدغه و باقی موارد. در کل کاربرد نکات اینگونه می‌تواند در ماندگاری و به دل‌نشینی یک داستان در ذهن مخاطب اثرگذار باشد. درباره شخصیت فرزانه بگویم که بسیار خوب، فداکار، صادق و دوست‌داشتنی است و حس مسئولیت دارد؛ اما ایراد مربوط به او در هنگام دیدن یک انگشتر است که به عقیده او فقط میتواند برای شوهرش عبدو باشد، در حالی که انگشتر به تنهایی نمی‌تواند مدرکی دال بر زنده بودن عبدو باشد. از سوی دیگر توصیف نویسنده از خصوصیات ظاهری عبدو مثل بلندقامتی و … در تضاد با موارد قبلی است، زیرا از نظر ظاهری قادر به شناخت هویت این جانباز نبوده و فقط انگشتر را معیار قرار می‌دهد. چرا هم‌اطاقی قاسم به او خبر قطع نخاع شدن را گفته است؟ اولا حرف نزدن راز بسیار زیبایی برای داستان است چون به داستان حلاوت خاصی می‌بخشد، همانند چرای رمان «پرواز برآشیانه فاخته» که چنان خواننده را شیفته میکند که تا انتهای داستان برای کشف این راز پیش برود. یکی از تعاریف داستان رازمند بودن است و خودِ داستان یعنی «راز»؛ اما در داستان «زنبق‌های عاشق» رازهایی چون مرگ یا قطع نخاع شدن به راحتی افشا شده و نویسنده به خوبی از مصالح داستانی بهره نمی‌گیرد. همچنین در بخش دیگر نویسنده می‌بایست چندبارخوانی کرده تا ایرادات املایی داستان را برطرف کند، زیرا در قسمتی توصیفات بسیار زیبایی آورده شده که جمله بعدی ایراد منطقی دارد و باید به این نکته دقت نمود. نکته آخر به تلخی هر دو داستان بازمیگردد که نویسنده فقط در دو نقطه به شادی اشاره کرده است که یکی از اشکالات عمده بیشتر داستان‌ها (با محوریت جنگ و حتی به جز آن) همین کمبود طنز و شادی است که باید این مورد در خلق آثار ادبی لحاظ گردد. در پایان نیز از نویسنده محترم تشکر میکنم که در این روزگار غریب دردمندانه به جنگ پرداخته و احساس دین و وجه تعهد ایشان به جنگ در کتاب مشهود است.

zanbagh n

منیرالسادات موسوی:

ضمن تشکر از نقد شایسته آقای فراست، من مانند بسیاری از نویسندگان پس از اتمام هر کتاب، دوباره به آن بازنگشته و آن را بازخوانی نمیکنم، زیرا از کار خود راضی هستم. در اینجا لازم است تشکر ویژه‌ای از انتشارات نیستان جناب آقای شجاعی داشته باشم که اثر را بررسی و به چاپ رساندند. جناب فراست زیبایی های اثر را مشاهده و توضیح دادن که از ایشان تشکر میکنم و باید بگویم نظرم در باب نقد منفی نیست و به مثابه چراغی تصور میکنم که راه آینده را نشان داده و در بهبود کار بسیار موثر است. به نظر من شهادت فیض بی‌نظیری است که نصیب افراد برگزیده می‌شود و من بسیار مفتخرم که توانستم گوشه کوچکی از آن بزرگی و فداکاری‌های رزمندگان را به قلم بیاورم. من برای نوشتن «زنبق‌های عاشق» به مناطق جنگی در جنوب سفر کردم تا از نزدیک شرایط را احساس، و از جمله اینکه شبی در کنار رود کرخه پیاده قدم زدم تا بتوانم حال و هوای آن ایام را به درستی در این اثر منتقل کنم. من با تک تک شخصیت‌های داستانم زندگی کرده و با هر کلمه و جمله‌ای گریستم و شهادت را سرانجام خوبی برای فرزانه می‌دانستم و او لایق آن بود. من سبک داستان را به طریق جذاب و عامه پسند روایت نکردم، زیرا میخواستم کسانی که از در پی حقیقت هستند از این نوشته بهره‌مند شوند، در عین حال که قادر به نوشتن داستانی دور از حقیقت و زرد بودم که به راحتی انتشار یافته و به فروش می رسید. در مورد داستان دوم که کوتاه است، فقط به لحظات آنی از خاطرات هر جانباز پرداخته که در شب یلدا برای یکدیگر تعریف می کنند و جایی برای پرداختن به شخصیت‌ها به تفصیل وجود نداشت. باز هم از نقد خوب اساتید تشکر می کنم.

محمدرضا بایرامی، نویسنده و منتقد:

با عرض سلام و تشکر، دوستان بسیاری از نکاتی که مدنظر من بود را مطرح کردند. به عقیده من نقد جای تعارف ندارد و نظر افراد در باب نوشته محترم و ارزشمند است، اما نقد مبتنی بر “استدلال” است. در نقد شما نمی‌توانید موارد غیرمرتبط از جمله احساس‌گرایی را دخیل کنید و از این موارد باید در جای خود استفاده کنید. ما ادبیات منثور را به خاطره و داستان تقسیم می‌کنیم. جناب بابایی در ضمن صحبت به برخی از خاطرات اشاره کرده و باعث یادآوری مطالعه بسیاری از آنها توسط خودم شدند که بسیاری از خاطرات دفاع مقدس توسط افراد غیرنویسنده و بعضاً با ایرادات فراوان املایی چاپ شده است؛ اما بعضی از همین آثار به اندازه‌ای جذابند که نمی‌شود کتاب را زمین گذاشت. بنده این موارد را در قالب رمان و داستان و حتی در قالب یادداشت‌های شخصی مطالعه نموده‌ام که یکی از داستان‌ها به نحوی جزئیات را توصیف کرده که می‌توان از دل آن آثار سینمایی خوبی استخراج کرد. درباره یادداشت‌ها نیز به «مسافر» که خاطرات یک شهید دیده‌بان به نام کهتری است باید اشاره کنم که با توجه به نثر آن، بعید می‌دانم با هنر نویسندگی آشنا بوده است؛ ولی به شیوه مناسبی به تفصیل خاطرات خود پرداخته است و نمی‌شود کتاب را زمین گذاشت. یک سری داستان هم داریم که ترجیح می دهم اسم نبرم، ولی در واقع رمان نوشتند و اینها هم بسیار جذاب و فنی و تعلیق‌دار است که تکلیف بنده به عنوان مخاطب با این آثار بسیار مشخص است. اما آثاری نیز موجودند که به علت نقص زیاد باعث آزردگی خاطر من و دوستان هستند و به نوعی بیشتر از قصه‌بافی و جعلیات بیهوده و «ابتر» بودن خصیصه دیگری ندارند. در اینجا با اشاره به «زنبق‌های عاشق» باید عرض کنم که این اثر از نظر فرم نه داستان است نه خاطره؛ و تکلیف خواننده با این کتاب روشن نیست. اشکال عمده اثر مذکور، آن است که در بسیاری جاها به زبان داستان درنیامده است. تفاوت اساسی خاطره با داستان همانطور که اشاره شد در “موضوع” است. در خاطره، موضوع مهم است و مسائلی مانند قالب نثر و شخصیت پردازی و غیره در حاشیه قرار دارند؛ اما در داستان نحوه بیان موضوع مهم است و نه خود آن. باید گفت که نحوه بیان موضوع را عواملی همچون شخصیت‌پردازی، زاویه دید و جایگاه افراد تعیین می‌کند که آثار خوبی چون «زندگی در پیش رو» و «سفر به انتهای شب» از این لحاظ بسیار مهم و تاثیرگذار هستند. در کل به عقیده من این اتفاق در قصه متاسفانه رخ نداده است. من در کودکی داستان «خشم و هیاهو» را با ترجمه‌ای از بهمن شعله‌ور خواندم که موضوع آن را اصلا به خاطر ندارم، اما لحن بی‌نظیر داستان به تنهایی من را درگیر می‌کرد؛ همانطور که در کودکی اشعار مولانا را می‌خواندم و علیرغم عدم درک مفاهیم، آهنگ به تنهایی مرا جذب و خلا را جبران می‌کرد. اتفاقی که در اینجا می‌توانست مخاطب را جذب کند قصه است و نه داستان؛ چونکه روایت شفاهی قصه نیز خواه ناخواه جذاب و پرماجراست. در کل کتابی که بر مبنای قصه استوار باشد باید شامل ماجراهای جذاب باشد که بتواند بار عدم وجود سایر عناصر را به دوش بکشد که این خواسته در کتاب موردبحث به خوبی تامین نشده است. داستان سرشار از منابع و مصالح داستانی است که یک نویسنده قوی می‌توانست به خوبی از آنها بهره بگیرد. در داستان‌نویسی بنای نویسنده بر نشان دادن است و نه گفتن و تعریف کردن؛ اما شخصیت‌های کتاب با اینکه در جبهه‌ها حاضر بوده و ریشه واقعی دارند بسیار تصنعی و غیرقابل باور به نظر می‌رسند، چون درباره‌شان صحبت می‌شود ولی نشان داده نمی‌شوند. ضمن آنکه داستان‌نویسی بر مبنای شخصیت‌های مثبت کار دشواری است، البته نگارش داستان بر مبنای شخصیت‌های منفی بسیار ساده‌تر است و اگر این داستان به همانگونه بود بسیاری از این ایرادات به خانم موسوی وارد نبود. به همین دلیل تاکنون درباره ائمه و معصومین رمان خاصی انتشار نیافته و حتی اثری از کار جذاب وجود ندارد، زیرا نمی‌توان به آنها نزدیک شد و جذابیت و تناقضات این‌چنین را ایجاد کرد. به این دلیل که شخصیت‌ها خوب درنیامده‌اند اگر نویسنده اهمیت قصه‌گویی را برجسته می‌کرد باز ممکن بود این نقص را بپوشاند، اما فعلا این اتفاق نیافتاده است. مورد آخر که مختص نویسندگان است و برای مخاطب اهمیتی ندارد، آنکه نویسنده کار سخت و پُراحساسی را انتخاب کرده است؛ اما داستان منطق خودش را دارد و احساسات و قضاوت در حین نوشتن جایی ندارند و اگر جایی هم داشته، در زمان بازنویسی هیچ جایی ندارد. از اینرو که مبنای داستان تاثیرگذاری غیرمستقیم بر مخاطب است، نویسنده باید کاملا بی‌طرف باشد که در این داستان با نویسنده‌ای خوب ولی به شدت احساسی مواجه هستیم که بر تاثیرگذاری داستان بار منفی به دنبال داشته است. در حقیقت اسم داستان «زنبق‌های عاشق» نوعی قضاوت است که به ما مجوز شعار دادن در هر جایی را صادر کرده است. علیرغم اینکه احساس‌گرایی در آن برهه درون آدم‌ها موج می‌زد اما این بحث دیگری است؛ اینکه شما اشخاص را عینا و به فرم خام از حقیقت به داستان بکشانید از چارچوب داستان خارج است. داستان بدهکار بیرون نبوده و منطق آن از دل خودش برآمده و توان ارجاع مخاطب به بیرون را نیز ندارد و عدم وجود موارد مذکور در تمام داستان حس شعارزدگی و غیرواقعی بودن را به خواننده القا می‌کند. نکته عمده پایانی هم مربوط به ویراستاری و صفحه‌بندی اثر است که باید در چاپ آتی حتما توسط مولف و ناشر لحاظ گردد. با تشکر

محمدرضا گودرزی، نویسنده و منتقد:

ضمن عرض تشکر از دوستان، نقد بنده به گونه دیگری است که توضیح خواهم داد. برخلاف نقد دوستان درباره اثرگذاری و ژانر داستان و سایر موارد، نویسنده در مقدمه کار به صراحت بیان کرده است که من قدرتی در نویسندگی و قصدی بر قصه‌پردازی ندارم و هدف اصلی انتقال رخدادهای دفاع مقدس است. پس اگر قرار است متن را ارزش‌گذاری کنیم بحث دیگری است که بخواهیم داستان خوب یا بد را مشخص نماییم. پس نباید از این اثر انتظاری جز انتقال مفاهیم داشت و متن را از نظر ژانربندی و نوع‌بندی با آثار دیگر مقایسه کرد. بدین‌جهت در گروه داستان‌های مفهوم‌محوری قرار می‌گیرد که فرم اهمیت چندانی ندارد و مقایسه این کتاب با کن کیسی، فاکنر، سلین و سایر نویسندگان درجه اول اشتباه است. این اثر بدون پیچیدگی، برای مردم نوشته شده و برای خواننده انتظار فرمی و روایی ایجاد نمی‌کند. هدف اصلی «زنبق‌های عاشق» تکریم رزمندگان است و انتقال احساسات از طریق شخصیت‌ها کار بجایی در داستان‌نویسی است، اما برای راوی داستان پسندیده نیست. نوشتن از جنگ و مردان مردی که در میدان جنگ حضور داشتند و حمایت‌ها و فداکاری‌های زنان این سرزمین قلمی سلیس، شیوا و گیرا می‌خواهد که «زنبق‌های عاشق» به خوبی توانسته است به بهترین شکل ممکن این کار را انجام دهد. هر دو داستان دارای وجوه اشتراک زیادی بوده و بیان‌گر بُن‌مایه‌هایی است که ذهن بنده و به طبع نویسنده را تسخیر نموده است. در مجموع احساس من این است که تنها هدف نویسنده، ادای دین به شهدا و رزمندگان دفاع مقدس است و اصلا به دنبال انجام کار فرمی نبودم و نویسنده نیز اصلا کار فرمی انجام نداده است. صحبت دوستان منتقد درست است اما افق انتظارات و مبنای آن را باید متفاوت بدانیم. نحوه نگارش و نکات ریز و دقیق متن، بیان‌گر تحقیق کافی نویسنده از آن دوران بوده است، زیرا اینگونه موارد خاص باید تجاربی از قبل موجود باشد یا شخص به اندازه کافی تحقیق و مشاهده کرده باشد. نویسنده همچنین در انتقال احساسات شخصیت‌ها و نه راوی داستان به خوبی عمل کرده است و حس خواننده به خوبی با داستان انس می‌گیرد. با تشکر

در پایان این نشست ادبی ناصر امین‌زاده مدیریت فرهنگی منطقه ۸ و رئیس فرهنگسرای گلستان با هدایایی نفیس از سردار گلعلی بابایی و منیرالسادات موسوی تقدیر به عمل آورد.