گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «غلاغه به خونه ش نرسید»

نشست نقد و بررسی کتاب گویای «غلاغه به خونه ش نرسید» نوشته­ی ابوالفضل زرویی نصر‌آباد دوشنبه شب گذشته ۲۲ دی ۱۳۹۳ با حضور نویسنده، مصطفی رحماندوست، مهدی زارع، فاطمه محمدی و جمعی از علاقه­مندان به فرهنگ و هنر در سالن اندیشگاه کتابخانه­ی ملی ایران برگزار شد. نسخه­ی مکتوب کتاب «غلاغه به خونش نرسید» را انتشارات نیستان و نسخه­ی گویای این کتاب را «نوین کتاب گویا» به خوانش و اجرای نیما رییسی و آهنگسازی و صدابرداری مهدی زارع منتشر ساخته­اند. 

 

قلندر طنز فارسی

مجری این نشست، جناب آقای اسلام زاده در آغاز این نشست گفت: کتابی گویایی با عنوان خاطر برانگیز “غلاغه به خونش نرسید” به نویسندگی دوست خوبم استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد، از طنزپردازان بنام کشور منتشر شده است که نیما رییسی آن را روایت می­کند و آهنگسازی و تنظیم آن را مهدی زارع به عهده داشته است. متنی در رثای آقای زرویی در پشت سی دی هست که من آن را می خوانم: کسی نیست که مختصر انس و الفتی با طنز معاصر داشته باشد و اسم قلندر طنز فارسی ابوالفضل زرویی نصرآباد را نشنیده باشد. زرویی سال­ها با اسطوره­ی طنز، کیومرث صابری و مجله­ی تکرار نشدنی گل آقا همکاری کرد و با امضای ملا نصرالدین بیشمار بار بیشمارها را خنداند. او علاوه بر طنزنویسی و شگفت­آفرینی در حوزه­ی ادبیات طنز، بنیان­های آفرینش و رسانه­ای جدی و ماندگاری برای طنز ساخته است. شب شعر طنز”در حلقه­ی رندان” (هر ماه در سالن اندیشه­ی حوزه­ی هنری سال­هاست که برگزار می­شود) شب نثر طنز “شب خلوت”، “جشنواره­ی طنز ایران و غیره”، همه مدیون بلندبینی و بلندخواهی ملانصرالدین سال­های دور است. زرویی در “غلاغه به خونش نرسید” اما تجربه پیران را با طراوت جوانان پیوند زده و اثری آفریده است که مشابهش را در نثر طنز فارسی نمی­توان یافت. او بر ضروری کردن نگاه فرمی قالب، موضوعات کاملا امروزی را با بیانی کهنه حکایت کرده است. نقیضه­نویسی زرویی در این اثر از شیرین­ترین تجربه­های این حوزه است. کاریکاتوری خوشخوان از تضاد فرمی کهنه با موضوعی نو.

او در ادامه گفت: می خواهم از مردی کمک بگیرم که سال­هاست شعر و نثر ایشان را برای کودک و نوجوان، به خوبی آشناست و بسیاری از کودکان با آن زندگی کرده­اند. مردی که برنده­ی دو جایزه­ی کتاب سال شده است که در بین نویسندگان کتاب از افتخارات کم نظیر به شمار می­رود. شاعری که از بنیانگذاران شعر کودک در ادبیات فارسی هستند.

 

اگر کسی لذت کتاب خواندن را درک کند، از آن دست بر نخواهد داشت

در ادامه­ی این نشست جناب آقای مصطفی رحماندوست، شاعر و نویسنده­ی نام­آشنای سرزمینمان که نخستین سخنران این جلسه بود گفت: برای کشورهایی که سطح مطالعه در آن پایین است، باید چاره­ای اندیشید تا مردم علاقمند به مطالعه شوند و لذت مطالعه را درک کنند. فکر می­کنم اگر کسی این لذت را درک کند، از آن دست بر ندارد. یکی از عمده­ترین دلایلی که کتاب کم خوانده می­شود، این است که برخی لذت مطالعه را نچشیده­اند. لذت درک کردن، کشف کردن و فهمیدن را تجربه نکرده­اند. شاید راهی که برای گسترش تعداد مطالعه­کنندگان می­توان به آن تکیه کرد، کتاب گویا باشد. به تعبیری دیگر اگر ۵۰۰۰ نسخه از کتاب گویای “غلاغه به خونش نرسید” منتشر شود، ۱۰ هزار نفر به تعداد مطالعه­کنندگان این کتاب افزوده شده­اند. چون آن­هایی که اهل کتاب کاغذی هستند، از کتاب کاغذی دست بر نمی­دارند. کتاب گویا بیشتر به درد آن­هایی می­خورد که یا به دلیل ناتوانی­های جسمانی نمی­توانند بخوانند یا به دلیل نداشتن وقت و حوصله و این­ها کتاب نمی­خوانند. راحت می­توان نتیجه گرفت که گسترش کتاب گویا، گسترش تعداد مطالعه­کنندگان است. من یکی از مشتریان کتاب گویا از سال­ها قبل از این بوده­ام. متاسفانه خیلی­ها حوصله­ی کتاب خواندن را ندارند و خیلی­ها هم کتاب را گذاشته­اند بالای تخت خوابشان و دو صفحه می­خوانند تا خوابشان ببرد! کتاب خواندن ایجاد لذت می­کند. اگر بپذیریم که گفته شده است همه­ی مردم، چه فرهیخته چه غیرفرهیخته، برای شنیدن آمادگی بیشتری دارند تا برای خواندن، بنابراین کتاب گویا کمک می­کند تا از این علاقمندی و نیاز و توان بیشتری که در همه هست، استفاده شود و تعداد مطالعه­کنندگان را بیشتر کنند. برای مثال بنده که کتاب کاغذی هم می­خوانم، سعی می­کنم در زمان­های تلف شده، در ترافیک، در راه و … از فرصت استفاده کنم و کتاب گویا بشنوم. من خیلی وقت­ها متوجه ترافیک نمی­شوم، چون در حال گوش دادن به موسیقی یا کتاب­های گویا هستم. اما این کتاب­ها یک آفتی هم دارند؛ بعضی از کتاب­های گویا اصلا شنیدنی نیستند. در انجمن یا NGO های نابینایان، در برخی کتاب­های گویای دیگر که در ایران هست، یک آدم علاقمند به عنوان یک کار خیر نشسته و از اول تا آخر یک کتاب را خوانده است. گاه می­بینیم آن کس که کتاب را خوانده است با اصطلاحاتی که در کتاب هست خو نگرفته است. آن جا که باید توقف کند و مقصود را برساند، نمانده و آن جا که باید ادامه دهد و نماند، ادامه نداده است. این علاوه بر این که برای شنونده ایجاد خستگی می­کند، باعث می­شود این رسانه از حیث انتفاع خودش بیافتد و مفهوم به افرادی که در حال گوش دادن هستند انتقال پیدا نکند. رفع این مشکل و ارزش افزوده­ای که کتاب گویا دارد فقط در جایی امکان دارد که یک تیم حرفه­ای آن کتاب را بخوانند و تولید کنند و تولید کتاب گویا باعث شود علاقمندی بیشتری کتابخوانی ایجاد شود. مثلا یک کتاب طنز را یا یک کتاب حماسی را خیلی عادی بخوانیم، علاقه­ای ایجاد نمی­شود و از این کتاب­ها در کتاب گویای اینترنتی ما فراوان هست. بهتر است یک تیمی مجربی که کتاب را فهمیده باشند و تمرین کرده باشند، کتاب را بخوانند. در یک شرایط اصولی خوانده شود، صدا بالا یا پایین نرود و لحنی را که به هدف کتاب برمی­گردد، خواننده رعایت کند تا وقتی کتاب را کسی می­شنود، به کتاب و مطالعه علاقمند شود. شاید ما در آینده­ی نه چندان دور به این نکته برسیم که حجم مطالعه­ی کتاب گویا را به سطح مطالعه­ی پایین کشور اضافه کنیم و به نقطه­ی قابل قبول­تری برسیم. من در کتاب “غلاغه به خونش نرسید” چند نکته­ی مثبت دیدم؛ یکی این که اجرای طنزآمیز و شیرینی دارد و جان کلامی را که آقای زرویی با وسواس انتخاب کرده­اند، نیما رییسی به خوبی اجرا کرده است و به دل می­نشیند. کاری که آقای زرویی انجام داده، کار بسیار بسیار بزرگی است. او از تلفیق ادبیات فولکوریک، ادبیات کلاسیک و زمان معاصر استفاده کرده است که این کار هر کسی نیست. باید خیلی غور و بررسی در این سه مقوله­ای که گفتم شده باشد تا تلفیق جا بیافتد. بیرون آوردن این تلفیق و اجرا و ارائه­ی آن کار سختی بوده است و نیما رییسی که آن را اجرا کرده، بلد بوده است چنین چیزی را اجرا کند. امیدوارم به طرفی برویم که این کتاب­های گویای متعدد و متفاوتی که در جامعه­ی ما هست و حرفه­ای اجرا نشده­اند، اجرا شوند. چندی پیش کتابخانه­ی ملی جلسه­ای داشت و در ان جلسه درباره­ی این که حتی جوانان کتابخوان ما هم مثلا شاهنامه فردوسی را درست نمی­خوانند، صحبت کردیم؛ درباره­ی این که چرا بسیاری نمی­توانند متون کلاسیک را درست بخوانند. ما باید آدم­های حرفه­ای را پیدا کنیم و این کتاب­ها را به کتاب گویا تبدیل کنند تا شنیده شوند. این قرارداد تصویب شد و قرار شد متون کلاسیک اجرا نشده را هم گردآوری کنند و به صورت کتاب گویا به جامعه عرضه کنند. تعداد کتاب­های گویای تولید شده کم نیستند، اما این آثار هیچ جا به ثبت نرسیده­اند و آماری از آن­ها موجود نیست. ما نمی­دانیم چه کتاب­هایی اجرا شده­اند؟ و آیا درست اجرا شده­اند؟ حسن کتاب گویا این است که می­تواند به صورت جمعی هم شنیده شود و بعد از آن نقد و بررسی جمعی هم اتفاق بیافتد. قرار شده است تا کتابخانه­ی ملی کتاب­های گویا را بر اساس تقسیم­بندی­های موجود کتابداری دسته­بندی کند و برای استفاده­ی همگان در یک گنجینه­ای که مناسب کتاب گویا تدارک دیده خواهد شد، جمع کند و این پله­ای باشد برای بالابردن سطح و گسترش کتاب گویا و کتابخوانی.

 

یاد دوست قدیمی، محمد صحت

ابوالفضل زرویی نصرآباد که به علت ترافیک و راهبندان دیر از همه به این نشست رسید، صحبت­های خود را با تشکر از حاضران و افرادی که در تولید این اثر نقش داشتند آغاز کرد. او همچنین با قدردانی از زحمات سیدمهدی شجاعی به تبیین نقش ایشان و انتشارات نیستان در چاپ و نشر آثار خود در چند سال اخیر پرداخت. او در مورد آهنگسازی کتاب گویای «غلاغه به خونش نرید» گفت: مهدی زارعی آهنگ بسیار مناسبی را ساختند. این آهنگ آن قدر زیبا بود که گاهی احساس می­کردم کاش موسیقی را دوباره می­شنیدم. ایشان از موسیقی و دستگاه­های ایرانی استفاده کردند و قسمت­های گوناگون آن متناسب با طنز اثر و درخور بود. ملانصرالدین مجله­ی گل­آقا در ادامه گفت: در مورد کار، چیزی را در مقدمه آورده­ام، ولی چون خاطره­ی ارجمندی است و یاد عزیزی را برای من زنده می­کند، اجازه می­خواهم دوباره آن را عرض کنم. دوستی داشتم به اسم محمد صحت که از روزنامه­نگاران قدیمی و از شاگردان آقای صابری بود. ایشان در روزنامه­ی اطلاعات و جمهوری اسلامی کار می­کردند. یک روز شنیدم که ایشان بر اثر بیماری دیابت دارند بینایی­شان را از دست می­دهند. ایشان با یک خنده­ی تلخ به من گفت: من کتاب یا مجله یا روزنامه می­خرم و مجبورم به بچه­ام پول بدهم تا برایم بخواند و تازه احساس می­کنم که بعضی از جاهایش را جا می­اندازد! ایشان مثلا کتاب­هایی با موضوع سیاسی-اجتماعی می­آورد و می­گفت شنیده­ام کتاب خوبی است، برای شما خریدم! احساس می­کردم حسرت خواندن دارد. قرار این شد که من در خانه این کتاب­ها را بخوانم و ضبط کنم و نوارها را به ایشان تحویل دهم. او وقتی می­رفت و نوارهای ضبط شده را می­شنید، می­آمد و با من که می­دانست یکبار کتاب را خوانده­ام در مورد آن حرف می­زد. تنها روزنامه­ای که به خط بریل برای نابینایان در ایران هست، روزنامه­ی “سپید” است. آن یک روز چاپ می­شود و یکروز چاپ نمی­شود. محمد صحت از چیزهایی صحبت می­کرد که تا آن زمان برای من محلی از اعراب نداشت. یک بار گفت پنج تومنی جدید را دیدی؟ دست بکش، حالا روی این دو ریالی هم دست بکش. تفاوتی احساس نمیکنی، در حالی که پنج تومنی­های قدیمی ضخامت بیشتری داشت و من نابینا با دست کشیدن می­فهمیدم و آن را تشخیص می­دادم. یا اسکناس­های خارجی را می­آورد و می­گفت دست بکش، یک جاهای زبری را روی آن گذاشته­اند تا مبلغ آن را نابینایان هم بتوانند تشخیص دهند. من آن موقع فکر نمی­کردم که برای یک نابینا این چیزها چه قدر مهم و چه قدر حساسیت برانگیز است. برای نابینایان و به خط بریل، گلستان سعدی فقط یک نسخه در کتابخانه نابینایان و آن هم با وزن و حجم زیاد است. بچه­ها باید ماه­ها در نوبت بمانند تا نوبت خواندن گلستان به آن­ها برسد. یا این که روزنامه سپید را با این که خبرهایش کهنه می­شود، ولی بچه­ها در روزهای بعد هم با ذوق به کتابخانه می­آیند و آن را می­خوانند. من همیشه با خودم فکر می­کردم ای کاش کسی یا نهادی بود که برای نابینایان این کار را انجام می­داد. الان رادیو نمایش با پخش فیلم­ها و سریال­ها در قالب یک برنامه­ی رادیویی همین کار را می­کند. می­توان با آن تمرین نابینایی کرد. ولی عده­ای هم هستند که ترجیح می دهند کسی برایشان کتاب بخواند تا یک چیزی را بیاموزند. کسانی هم هستند که هیچ منبعی ندارند. البته اگر آن منبع بد باشد یا مثلا یک کتاب غلط و بد خوانده و کتاب گویا شود، به مراتب بدتر از آن است که آن را نخوانند. من همیشه با خودم فکر می­کردم کاش یک نفر بیاید کار آبرومندی انجام بدهد و با صدای خوش شاهنامه را بخواند. به یک سال نکشید که آقای قادرپناه آن را خواندند و بعد هم استاد کزازی نسخه خیلی خوبی را بی­غلط و شنیدنی با آن صدای حماسی خواندند. سپس شعرا و نویسندگانی دیگر این کار را انجام دادند. خیلی­ها در ابتدای کار که کتاب­ها را به صورت صوتی درمی­آورند ممکن است روی آن حساب نکرده باشند و احساس نکنیم چه قدر می تواند باعث و بانی خیر باشد. تولید کتاب گویایی که  آبرومند و قابل شنیدن و بارها شنیدن باشد، قدم بزرگی است. مخصوصا اگر با کیفیت خوب و بدون غلط خوانده شود.

ابوالفضل زرویی نصرآباد در ادامه گفت: به نظر من بهتر است کسانی که شاهنامه را نخوانده­اند، هیچ وقت نخوانند و همیشه در ذهنشان این باشد که یک کتاب حماسی خیلی خوبی هست که من نمی توانم بخوانم یا ندارم تا این که یک نسخه­ی نامربوطی در اختیار مردم باشد با موسیقی نامناسب یا با ارائه­ی بد. اصلا هم اسم آن نهاد یا موسسه یا جایی که این کار را انجام می­دهد مهم نیست، گاهی انسان­های نامدار ما هم کارها را بد ارائه می­دهند. التزام خوب ارائه شدن کار به این هست که همه­ی افراد گروه خوب باشند و خوب عمل کنند. مثلا چند شب پیش مهمان برنامه­ی یادمان رادیو نمایش که با بزرگان رادیم صحبت می­کند، خانم مولود زهتاب یکی از بهترین گویندگان رادیو که سابقه­ی خوب و درخشانی هم دارند، بودند. از ایشان یک شعری را از آقای مهدی سهیلی پخش کردند، از کارهایی که الان ایشان در خانه دارند می­خوانند. این اجرا سه یا چهار غلط درخشان داشت. ایشان زمانی پیش رهی معیری می­رفتند و ایشان اشتباهشان را رفع می­کردند و اگر باز هم اشتباه بود، یکی مثل بنان آن را رفع می­کرد. یعنی یک عده که همه با تجربه بودند. اتفاقی که برای گروه شعر و موسیقی آن روزها می­افتاد الان پیش نمی­آید. یا این که اشعار سعدی از یک ناشر خوب بیرون می­آید، ولی یک بیت شعر جا افتاده است. این دلیلش این است که آن جمع از هم پاشیده شده است. آن زمان استادان همه در کنار هم بودند و همدیگر را نظارت می­کردند. ولی الان خواننده­ی ما هم شاعر است، هم آهنگساز است. این اتفاق فرق می­کند با زمانی که آقای شفیعی کدکنی در کنار کار باشد و شعر را بشنود. به هر حال ارائه­ی کتاب­های قابل خواندن و قابل شنیدن کار مبارکی است.

 

موسیقی متن با موسیقی ارکستر و اجرا متفاوت است

در دادامه­ی این نشست، مهدی زارع، آهنگساز و صدابردار کتاب گویای «غلاغه به خونش نرسید» ضمن خوش آمد و تشکر گفت: چون جلسه با رویکرد و نگاه نقد و بررسی هست، دوست دارم دوستان مهمان و خبرنگار اگر سوالی دارند مطرح کنند و من پاسخگوی دوستان هستم. فقط کوتاه می­گویم که این افتخاری بود برای من که بتوانم متن آقای زرویی نصرآباد را آهنگسازی کنم. خیلی سعی بر این داشتم که در این کار موسیقی همسوی متن باشد. خیلی وقت­ها این اتفاق می­افتد که متاسفانه موسیقی با متن تناسبی ندارد. موسیقی متن با موسیقی ارکستر و موسیقی اجرا خیلی فرق می­کند. ما متاسفانه خیلی وقت­ها نگاهمان بر این است که موسیقی متن را با فلان آلبوم مقایسه می­کنیم. ولی در واقع خیلی متفاوت است. موسیقی متن نباید به نوعی اجرا شود که تمرکز خواننده یا شنونده را از اصل کار دور کند. باید کاملا همسو باشند. در این کتاب ۵۵ داستان کوتاه داشتیم که هر کدام ده تا دوازده دقیقه زمانشان بود. بیشتر در ابتدا و انتهای داستان موسیقی استفاده شد. علت داشتن موسیقی در این کار این بود که ابتدای داستان بعد از تیتراژ یک آمادگی شنوایی به شنونده بدهد تا وارد داستان شود. موسیقی انتهای داستان فاصله­ای هست تا داستان در ذهن شنونده تثبیت شود. جدا از کارکرد و لذت دنیای موسیقی، در متن موسیقی من بیشتر سعی کردم از افکت استفاده کنم، چون فکر می­کردم کارکرد بیشتری دارد. من اسم کتاب گویا را می­گذارم فیلم صوتی. ما در کتاب گویا با یکسری فیلم­های صوتی مواجه هستیم. زمانی که نثر به صوت تبدیل می­شود، با مقوله­ی جدیدی مواجه هستیم. وقتی متن قوی داشته باشیم، خیلی بهتر می­توان کار کرد. یا اگر طنز قوی باشد، موسیقی به آن کمک می­کند. ولی اگر طنز یک طنز لوده یا یک طنز نامناسب باشد، موسیقی هم به تناسب آن همان طور شنیده می­شود. شاید لطفی که جناب زرویی و دیگر دوستان به موسیقی این کتاب گویا داشتند، به خاطر متن است. متن و طنز قوی است، پس موسیقی هم این طوری شنیده می­شود. زمانی که موسیقی یک کلیتی داشته باشیم، در فیلم صوتی یا کتاب، پدیده­ها کنار هم قرار می­گیرند و بخش­ها جدا ناپذیرند. همه در مجموع یکی می­شوند و آن چیزی است که به شنونده ارائه می­شود و باید تناسبی در کار باشد. ما در این کار همانند کارهای دیگر تمرین داشتیم. اتود زدیم، موسیقی روی کار گذاشتیم و تمرین کردیم تا به یک ساختار برسیم. زمانی که به ساختار رسیدیم، شروع به ضبط کردن کردیم. چون صدابردار هم خودم بودم، در متن یادداشت کرده بودم که کجا، چه طور خوانده شود. در مجموع امیدوارم که چه من چه دوستان آهنگساز، هنگام آهنگسازی توجه کنند که موسیقی متن از موسیقی کنسرت جداست. دوستان شنونده هم این طوری بشنوند و هیچ وقت موسیقی متن را با موسیقی کارهای دیگر قیاس نکنیم. اگر خط ارائه­ی موسیقی پیچیده در موسیقی متن باشد، اگر خط ارائه­ی موسیقی گردش زیادی داشته باشد، باعث می شود تمرکز شنونده گرفته شود. در آن صورت می­بینیم متن یک راه را می­رود و موسیقی راه دیگر را می­رود و این باعث خستگی شنونده می شود. گاهی متن خیلی طولانی است، ولی در متن کوتاه اگر موسیقی پیچیده یا گردشی باشد، چون یک خط موسیقی در مغز شنونده در حال چرخش است، خط دیگری هم از متن در ذهن می چرخد و این باعث خستگی در کار می شود. من سعی می­کنم در کارهایم این جنبه را رعایت کنم.

 

رقابت بر سر خواندن

دیگر سخنران این نشست، فاطمه محمدی، مدیر نوین کتاب گویا بود. او در پاسخ به این پرسش که چه شد که کتاب آقای زرویی نصرآباد را انتخاب کردید و چه طور با این کتاب آشنا شدید گفت:

از زمان هفته­نامه­ی “مهر” رقابتی بین من و برادرم بر سر اول خواندن این هفته­نامه بود و اولین صفحه­ای که من باز می­کردم و می­خواندم صفحه­ای بود که نوشته­های آقای زرویی نصرآباد بود. من از آن وقت من شیفته­ی نثر آقای زرویی شده بودم. سال­های زیاد گذشت تا به لطف خدا و همکاری دوستان نوین کتاب گویا راه افتاد. زمان برد تا ما به زمینه­ی طنز وارد بشویم و بالاخره تصمیم گرفتیم این کتاب را کار کنیم. امیدوارم با همکاری دوستان توانسته باشیم حق مطلب را ادا کرده باشیم. از آنجا که حوزه­ی توزیع کتاب گویا، حوزه­ی گسترده­ای نیست، گرفتن این نتیجه سخت است. مخاطب کتاب خاص هست، مخاطب کتاب گویا خاص­تر و محدودتر هم می­شود. اما اتفاق جالبی که برای این کتاب افتاد، بازخوردی بود که از ارائه­ی این کار در دو سایت گرفتیم؛ یکی کتاب را به صورت فیزیکی عرضه می­کرد و یکی به صورت دانلود. در بخش فیزیکی بازخوردش همانی بود که توقع داشتیم و خیلی باعث شگفتی نبود، اما شگفتی در بخش دیجیتالی بود. مردم عادت ندارند که کتاب گویا را ببینند یا واردش شوند و بخواهند که بابتش هم هزینه پرداخت کنند. یکی از بزرگترین افتخارات ما این است که کتاب “غلاغه به خونش نرسید” مخاطبان زیادی داشت.

 

غلاغه و تجارت الکترونیک

خانم عطایی به نمایندگی از سامانه­ی الکترونیکی بیبتونز شخص دیگری بود که در این جلسه صحبت کرد. او در آغاز صحبت­هایش گفت: من می­خواستم صحبت­هایم را در مورد جایگاهی که کتاب و کتاب­های صوتی در جامعه­ی پرمشغله­ی امروز ما دارد شروع کنم، ولی خوشبختانه استاد رحماندوست صحبت­های شیوایی را فرمودند. سامانه­ی بیبتونز سه یا چهار سالی هست که فعالیتش را آغاز کرده و اولین سایتی است که به صورت آنی در کشور توزیع دیجیتال آثار موسیقی و شنیداری دارد. ما افتخار همکاری با “نوین کتاب گویا” را در مدت اخیر داشتیم و آثار این نشر را به صورت گسترده در سایت منتشر کردیم. اتفاق بزرگ زمانی افتاد که کتاب “غلاغه به خونش نرسید” در سایت قرار گرفت. وقتی سایت بیب تونز آن را منتشر کرد، دیدیم که کاربرها چه قدر برای تهیه­ی این اثر مشتاق بودند و باب آشنایی با کتاب صوتی آغاز شد. آماری دارم که شاهد صحبت­های من هست. برای اولین بار بود که یک کتاب صوتی جزو پرفروش­ترین کارهای هفته و ماه سامانه بیب تونز در مقابل کارهای شنیداری و موسیقی قرار گرفت و جزو برترین­ها شد. این اثر بیش از ده هزار بیننده در سایت داشته است و علی­رغم قیمت بالایی که این اثر داشت، قطعات این کار در سایت بیش از ۱۰۰ هزار بار توسط کاربران شنیده شده­اند. امیدوارم که بیشتر با سامانه­ی ما آشنا شوید، ما سعی می­کنیم کارهای دیجیتال را برعکس کارهای فیزیکی با درصدی تخفیف روی سایت قرار دهیم، چون کارها به صورت دیجیتال منتشر می­شوند و منطق بر این حکم می­کند که قیمت جلد آلبوم و سی­دی و کاغذ باید از کار کم شود. به دلیل این که کارهای صوتی نوین کتاب گویا کارهایی هستند که بسیار فاخر هستند و دقیقه­ها بالا هست و تعداد ترکت­ها زیاد هستند و به هر حال رسالت بیب تونز حفظ حقوق ناشر و هنرمند هست. ما باید حدی را در نظر می گرفتیم که کارها را در سایت بگذاریم. علی­رغم قیمت نسبتا بالایی که این آلبوم داشت تعداد بالایی اقدام به خرید اینترنتی کار کردند و به خاطر طراوت و پویایی که این اثر داشت نمودار فروش اثر پس از هفته اول همچنان بالاست و افت چندانی نداشته است. آلبوم­های موسیقی وقتی در سایت قرار می­گیرند بعد از یک هفته افت شدیدی دارند و معمولا هفته­ی اول پرفروش­ترین هفته­ی فروش پس از انتشار کار هست. ولی اگر سری به سایت بیب تونز بزنید خواهید دید هنوز “غلاغه به خونش نرسید” یکی از پرفروش­ترین­هاست. از دست­اندرکاران این اثر تشکر می­کنم، به خصوص از آقای زرویی نصرآباد و انتشارات کتاب گویا که با ما همکاری کردند.

 

قصه همیشه جذاب است

ابوالفضل زرویی نصرآباد در پاسخ به این پرسش­ها که چه شد سراغ این قالب نوشتن رفتید و این قالب نوشتن از کجا شروع شد؟ نوشتن این آثار نیازمند صبر و حوصله است، چه طوری این پنجاه داستان نوشته شدند؟ گفت: واقعیت این است که جذابیت این نوع قالب مرا به سمت خود کشاند. خدا بیامرز آقای صابری می­گفت اگر قالب را پیدا کنید ۸۰% مسیر را رفتی، بقیه­اش را باید با عشوه­های کلامی درست کنید. من ذاتا آدم بگو بخند و شنگولی نیستم، ولی افسانه­ها برای من جذاب بودند. وقتی یک پیرمرد را بنشانی و به او بگویی من یک قصه یادم آمد، یا یکی بود یکی نبود، گوش­هایش را تیز می­کند، با همه­ی تجربه­ها روبه­روی شما می­نشیند و می­گوید خوب چی شد؟ منتظر است یک قصه بشنود. قصه همیشه برای مردم، فرقی ندارد سیاستمدار یا بچه، جذاب است. این باعث شد من به عنوان یک قالب آن را بپسندم. ضمن این که قصه­گویی با این شکل مدرن در حال شکل­گیری است؛ شکل قصه­گویی منظورم نیست، بلکه شکل افسانه­ای­اش است. یکسری کشف و شهودها ما داریم، فکر کنید چرا هنوز پدربزرگ­ها و مادربزرگ­ها کارتون را بیشتر از فیلم­های جدی دوست دارند. یکی از علت­ها این است چون اتفاق جدی رخ نمی­دهد، مثلا در تام و جری هر چه قدر همدیگر را بزنند یا منفجر کنند، نهایتا چسب زخمی است که روی صورتشان است و تازه آن هم نیست. همه چیز بر اساس اتفاق است، نه اتفاق­هایی که در فیلم­های هندی می­افتند، اتفاقاتی که با نمک است و ما دوست داریم رخ دهد. چون در واقع آرزوهای قلبی خود ماست. مثلا می­گوییم خدایا چه می­شد اگر از آسمون یک کیسه پول می­افتاد. حالا این را در قالب افسانه ببرید. جوانی در فلان ولایت مشکل داشت و می­گفت خدایا چی می­شد یک کیسه پول بیافتد و می­افتد. یا حتی زیبایی­هایی توصیف می­کنید. من همیشه تعریف می­کنم که جوانی نشسته بود منتظر یک نفر و دختری وارد شد و او عاشقش شد. در کلیشه، ظاهر او را توضیح می­دادم. در واقع نویسنده امیال خودش را می­گوید، دوست داشتم اگر دوستی می­داشتم چنین ویژگی­هایی می­داشت. من توفیق اجباری داشتم و باید سال­ها با بچه­ی خودم تنها می­بودم. در این سال­ها باید بهترین اسباب بازی بچه­ام می­بودم. هیچ چیز دیگری نداشتم، به خاطر این که وضعیت مالی من بد شده بود، البته مثل همیشه و نمی­توانستم برایش اسباب بازی بخرم. بنابراین شروع کردم به داستان گفتن برای فرزندم و شخصیت­سازی، موجودات مختلفی که همه روح بودند و برای بچه­های همسن آن موقع پسر من باورپذیر بودند. او پذیرفته بود که همه مرده­اند، ولی هستند. در آن شرایط ذهن من بسیار سیال بود و مجبور بودم رابطه­ها را حفظ کنم. فضای اطراف ما فضای غیرواقعی و فانتزی بود. اصلا فضای لوس­بازی و روشنفکری نبود. فضای ایرانی بود.