داستان بلند «ستوان من» نوشته دانیل گرانین نویسنده فقید روس، درباره جنگ و پیامدهای آن است. از آنجا که دانیل گرانین خود حضور پررنگی در جنگ داشته و نیز بعد از جنگ آثار آن را در رفتار حکومت با شهروندان، سربازان، معلولان آسیبدیده در جنگ از نزدیک شاهد بوده، در به تصویرکشیدن دو زمان جنگ و صلح بسیار موفق بوده و میتوان گفت «ستوان من» داستانی مستند است. داستان یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی زمان خود است که اتفاقات آن در سرزمین سرد شمال آسیا، روسیه کمونیستی اتفاق میافتد.
داستان بلند «ستوان من» توانست جایزه کتاب بزرگ روسیه را از آن خود کند و توجه خوانندگان و منتقدان را به خود جلب نماید. داستان توسط دو شخصیت روایت میشود و در دو بخش شکل میگیرد. صحنه جنگ در بخش اول و بخش دوم زمان پس از جنگ در صلح و آرامش. در بخش نخست داستان روایت جنگ است. از نهصد روز محاصره بیحاصل شهر لنینگراد؛ زمانیکه نیروهای ارتش آلمان نازی در هفدهم سپتامبر سال۱۹۴۱ به لنینگراد حمله کرد با دفاعی تاریخی از طرف شهروندان و سربازان مواجه شد و به همین دلیل فقط توانست شهر را محاصره کند. در بخش نخست تنها دغدغه نویسنده جنگ و رهایی شهر لنینگراد است.
در این بخش نشان میدهد در جنگ همهچیز پیدا میشود. زورگویی، دزدی، قحطی، محاصره، آتش، رشادت و از خودگذشتگی سربازانِ بدون لباس، بدون غذا. سربازان رهاشده در سرمای کشنده شمال آسیا. در این فصل چشمت به هیچ ژنرال و فرماندهی نمیخورد. سربازان هستند که جان میدهند و در احاطه دشمن در گرسنگی به سر میبرند. بخش اول داستان، غرق در بوی تنباکوی روسی و نان بولکی آلمانی است. آنچه در این بخش بیش از خونریزی و جنگ و مرگ سربازان آزاردهنده به نظر میرسد دروغگویی فرماندهان و افسران است؛ بالادستیهایی که بیسبب به پاییندستیها وعده پیروزی قریبالوقوع میدهند.
در فصل «تیرباران» با چهره سیاهی از جنگ مواجه میشویم. اعدام چند سرباز برای اتفاقات پیشپاافتاده. آیا جنگ برای عدالت است یا برای میهن؟ آیا میهن تنها واژهای انتزاعی است؟ رازآلودبودن جنگ در این است که شما هیچچیز از آن نمیدانید. اما در «ستوان من» هنگامی که خواننده در داستان پیش میرود، فصل به فصل با سردی فضای جنگ آشناتر میشود. با پیشروی در فصل هفتم داستان، خواننده با سربازان همراه شده و قدم به حومه شهر میگذارد.
دانیل گرانین به خواننده نشان میدهد که چگونه در یک شهر محاصرهشده وضعیت سربازان در سنگر بهتر از مردم در شهر است؛ زیرا یک سرباز در سنگر تفنگ دارد، میتواند شلیک کند و از خودش دفاع کند. اما دشمن هر جایی در شهر بیدفاع را میتواند بمباران کند. مردم مجبور هستند سخت کار کنند و در اتاقهایی کوچک چند خانوار باهم زندگی کنند.
بخش دوم کتاب با فصلی به نام «زندگی جدید» آغاز میشود. در این بخش نقش رابطه عاطفی و عاشقانه دو شخصیت D و «آلما» و همینطور زندگی حزبی و وابستگیشان به کمیته کمونیستی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. هرچه در بخش دوم جلوتر میرویم واقعیت تراژیک داستان بیشتر خودنمایی میکند. انگار همه محاصرهشوندگان واقعی مردهاند و فقط اراذل و اوباش و خائنین در شهر باقی ماندهاند. درواقع بخش دوم کتاب حول محور صلح است. اما هرچه میخوانی اضطرابت از آشفتگی آن بیشتر میشود. درحقیقت بخش اول کتاب با دشمن مشخص و مرزبندی تعیین شده و هدف واحد در یک جبهه مشخص، مفهوم یک جنگ با مضمون واقعی را برای خواننده آشکار میکند. اما بخش تراژیک مردمانی هستند که با وجود جانفشانیها برای حفظ شهر در مقابل نازیها در سختترین شرایط، بعد از جنگ جهانی مورد بازجویی و سوظن قرار میگیرند و در بدترین وضعیت به دادگاههای عجیب کمونیستی احضار و محکوم به مرگ و تبعید میشوند. در زندگی جدید سروکله ژنرالها پیدا میشود. سروکله فرماندهانی که هنگام جنگ در سنگرهای پر شپش و ترکش و گلوله در زمستانهای سرد بدون وسیله گرمایشی پیدایشان نبود و حالا در صلح برایشان کف میزدند تا خاطرات خود را از جنگهای ندیده برای حضار در سالگرد شکستهشدن محاصره لنینگراد بیان کنند. با اینکه مردم همیشه آماده جانفشانی برای ژنرالها هستند، اما ژنرالها چه میکنند؟ آنها بهجای اینکه به فکر جان سربازان باشند در فکر صرفهجویی در مصرف سلاح هستند.
درحقیقت نویسنده در این داستان از مناظر گوناگون به جنگ و اتفاقات پس از جنگ مینگرد. هم مردم، هم حکومت، هم مخالفان جنگ و هم آنان که از جنگ ذینفع هستند، همینطور نیروهای نظامی، محاصرهکنندگان و محاصرهشوندگان. داستان مدام سمتوسویی از مرگ دارد. مرگ با رشادت در میدان جنگ، مرگ در قحطی و سرما و در آخر مرگ سربازان جنگدیده که در دادگاههای ناعادلانه بدون آنکه فرصت دفاع از خود را داشته باشند برهنه به جوخه اعدام سپرده میشوند.
داستان در انتها پاسخی واضح به پرسشی میدهد که میتوان در پایان همه جنگها با گذشت سالها و تغییرکردن نگاه جامعه به جنگ از سربازان بازمانده پرسید. آیا باز هم در جنگ شرکت خواهند کرد؟ آیا سربازان ممالک، از اینکه جنگیدهاند پشیمان نیستند؟ برای سربازی که سالهای زندگیاش را در جنگ از دست داده، شجاعت و جسارت در جنگ بیمعناست؛ زیرا به مرور آسیبهای ناخواسته از جامعه برای او بیشتر میشوند.
مهسا شمسیپور منتقد و روزنامهنگار
منبع: روزنامه آرمان ملی