آندری ولاس در سال ۱۹۵۵، در تاجیکستانِ تحت رهبری حکومت شوروی سابق به دنیا آمد و در نظام آموزشی کمونیستیِ آن دوره رشد کرد. خانوادهی او در دههی ۱۹۲۰ میلادی از مسکو به دوشنبه مهاجرت کردند. بیشتر تجربههای زیستی ولاس در تاجیکستان شکل گرفت و در زمان پختگیِ او به عنوان نویسنده، دستمایهی نوشتن داستانهایش شد. اما انحلال شوروی و به دنبال آن شروع جنگ داخلی در تاجیکستان در دهه ۱۹۹۰، ولاس و خانوادهاش را مجبور به خروج از این کشور کرد. گرچه همواره سایهی موطن که از نظر او تاجیکستان است بر تمامی زندگی حرفهای او سنگینی میکند. او در مهمترین رمان خود، «خرمآباد»، استادانه تصاویری از زندگی جاری در خیابانها، گفتگوی روزانه مردم در بازار، دنیای نقل حکمت و قصههای پندآموز پیرمردان دانا و داستان درهمتنیدگیِ زندگی شهروندان تاجیک و روس را خلق کرده است. نثر او شاعرانه و پر از نقشهای خیالانگیزی است که در سرشت مردم تاجیکستان ریشه دارد. او تلاش میکند به سنت رئالیسم روسی پایبند باشد، اما موجزتر و تصویرپردازانهتر داستاناش را روایت میکند. نقدهای تند و تیز روانشناسانهاش از وضعیت موجود، توصیفاتش از طبیعت دلانگیز تاجیکستان و آداب و سنن ملی این کشور، او را از نویسندگان همعصرش متمایز میکند. همینهاست که این کتاب را برجستهترین کتاب روسیه در دههی بعد از انتشارش یعنی محدوده سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ میکند.
زمان وقوع اتفاقات رمان «خرم آباد»، به دورهی بعد از سقوط شوروی سابق برمیگردد و درگیری خونین مردمِ یکی از شهرهای تاجیکستان را به تصویر میکشد. شرح وقایع هولناکی که پس از اخراج روسها از این منطقه و به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آرامش این شهر زیبا را زیر سایهی خود میگیرد. عنوان کتاب از نام شهری اسطورهای (همانند بهشت) که نماد خوشی و خوشبختی است، گرفته شده. وقتی درگیریِ داخلی در این کشور رخ میدهد، بسیاری از روسها نمیخواهند خانهشان را ترک کنند و از آنجا بروند. این ماندن اما بهای گزافی دارد و زندگی صلحآمیز شهروندان این شهر، جای خود را به قساوت و خونریزی و مرگ میدهد. انسانهایی که تا دیروز به هم پیوسته بودند و خونشان با هم آنقدر عجین بود که اگر کسی برایشان از دوری و گسستگی حرف میزد، ناباورانه به او میخندیدند، پس از فروپاشی به خون هم تشنه میشوند.
پیش از فروپاشی شخصیتهایی همچون ایواچیف، نورالدین و بهرام، رفقایی یکدل و همراه هماند. دوستانی که تمامی اوقات شبانهروزشان را با هم میگذرانند و دربارهی کوچکترین مسائل زندگیشان، از جمله شعر، یا نگهداری حیوانات اهلی توافق دارند. اما سقوط حکومت مرکزی اتحاد جماهیر شوروی، آغازگرِ اختلافات آنها در همهی زمینههاست. آنها دیگر نمیتوانند دربارهی هیچ موضوعی، حتی نوع غذایی که همیشه باهم میخوردهاند و به آن علاقهی مشترک داشتهاند، به تفاهم برسند. برای نورالدین و بهرام، اصالت روسی ایواچیف که به نگاهی تبعیضآمیز نسبت به تاجیکها دامن میزده، دیگر قابل تحمل نیست. اما آن دو باوجود اصالت یکسان تاجیکی دربارهی مقابله با روسها و طردشان، آنچنان با هم در تضاد هستند که از مبارزهی رودررو و خشونتبار در مقابل یکدیگر ابایی ندارند.
شخصیتهای اصلی رمانِ خرمآباد، آدمهایی هستند که در اوج قدرت حکومت شوروی، برای زندگی بهتر به خرمآباد آمدهاند؛ مثل مادربزرگی که خاطرات مهاجرتش را در دههی سی روایت میکند، یا دانشمندی که بر خلاف همکارانش که مسکو را بهشت دانشمندان میدانند به خرم آباد آمده چون آنجا را شهری دنج و پذیرا برای یک دانشمند میداند، یا مرد روسی که به تاجیکستان آمده تا در کنار رود خروشانی در خرم آباد، خانهی رؤیایی خود را با دستهای خود و طرح و نقشهی خود بسازد. اما فروپاشی شوروی، همزمان جهان ایدهآل این آدمها را فرو میریزد و هر یک در برابر ماشین سرکوبی که آنها را هدف گرفته، مجبور به دفاعی تمام قد میشوند. آنها برای نگه داشتن خانهی رؤیایی خود حاضرند تمام داراییهایشان را بدهند و در برابر نیرویی که محکم ایستاده تا از وطن بیرونشان کند مقاومت کنند و سهم خویش را از خرمآباد نگه دارند.
تغییر رژیم در تاجیکستان ابتدا دورنمای امیدبخشی داشت. مردم هر منطقهای میتوانستند خودمختار و فارغ از تسلط مستبدانهی حکومت مرکزی، منابع ملی و همهی آنچه را که به آنها هویت میبخشید حفظ کنند. وضعیت شغل و معیشت میتوانست بهبود پیدا کند و فرهنگ و زبان بومی در همهجا اهمیت بیشتری نسبت به روسی پیدا میکرد. حتی روسهای ساکن تاجیکستان هم از این وضعیت بسیار راضی بودند. چون تاجیکستان حالا بخشی جداییناپذیر از هویتشان شده بود. اما این مشکل تازه، به این راحتی قابل حل نیست چرا که خاطرهی تبعیضها و حقکشیهای دولت مرکزی برای بسیاری از مردم با کلمهی «روسی» گره خورده است. از همینجا است که شکافها بهوجود آمده و روزبهروز عمیقتر شده و وحدت و همدلی مردم تاجیکستان را در خویش فرو میبرد. روسها احساس میکردند هرچه بیشتر در این کشور بمانند آسیبها جبران ناپذیرتر خواهند بود و احتمال نسلکشی بسیار است. آن خرمآبادی که بهشت موعود بود تبدیل به جهنمی میشود که هرکس برای بقاء خود در فکر نابودی دیگری است و پیشنهادِ پذیرفته شدن به عنوان خودی، به قیمت جان آدمها تمام میشود. اینجاست که بسیاری از اقوام مثل روستبارها که غیرخودی محسوب میشوند، اسلحه دست میگیرند و به خشونت متوسل میشوند.
منبع: الف