تلاش برای رسیدن به تجربه‌ای تازه

خوش اقبالی بنده بود که کتاب «تهران – پرندک» مجموعه‌ای از دو نمایشنامه با همت نشرکتاب نیستان، همزمان با روز قلم وارد بازار نشر شد. قبلا هم نشرکتاب نیستان به بنده لطف داشتند و در سال‌های دور دو نمایشنامه‌ی دیگرِ بنده را در قالبِ یک مجلد با نام «عزیزمایی و دغدغه‌های پرچین چهار زبل و…» در دو چاپِ مجزا (اول و دوم) منتشر کرده بود. خوشبختانه کتاب قبلی بسیار مورد پسند مخاطبان واقع شد و اجراهای متعددی به ویژه از نمایشنامه‌ی «عزیزمایی» شکل گرفت و خودم هم این اقبال را داشتم که هر دو نمایشنامه را هم اجرای صحنه‌ای آماده و ارایه کنم و هم برای شبکه‌ی ۴ سیما در قالبِ تله‌تئاتر ضبط نمایم. حالا با لطف نشر نیستان، امیدوارم که همان موفقیت‌ها و اجراهای متعدد با در دسترس قرار گرفتنِ این دو متن دیگر فراهم شود. 

یادم می‌آید که هر دو نمایشنامه‌ی «تهران – پرندک» و «آنکه گفت آری؛ آنکه گفت نه» را همزمان و با فاصله‌ی کمی و پشت سرهم نو‌شتم. ایامی بود که هم در دانشگاه مشغول کار بودم و هم در مرکز تئاتر حوزه‌ی هنری. آن ایام هنوز ذهن و یادم برای نوشتن در روز آماده نبود و مثل همیشه، شب هنگام این دو اثر را نگاشتم و این برخلاف این روزهایم است که در روز و با دستگاه کامپیوتر می‌نگارم؛‌چیزی که وقوعش را هرگز شدنی نمی‌دانستم. 

نمایشنامه‌ی «تهران – پرندک» نتیجه‌ی رودررویی من با یک واقعه در انگلستان بود. در سفری که برایم به انگلستان پیش آمده بود با فردی به نام مرتضی (یک ایرانی مهاجر) که در یک خوابگاه/بار کار می‌کردم،‌ آشنا شدم. وضعیتِ اسفباری داشت. چیز خاصی در ایران نداشت و شتابان برای زندگی بهتر و یا کسبِ حداقل‌ها به شکلِ قاچاقی به این کشور رفته‌بود. یک اتاقک فکسنی و جمع و جور هم در محل کارش به او داده‌بودند که به سبک و سیاقِ خودش آن را آراسته بود. مهم‌ترین چیزی که من را به سمتِ او جلب کرد، تفکراتش بود. پیروانِ شاهدانِ یَهُوَ (نوعی خاص از مسیحیت که به کشیش و کلیسا اعتقادی ندارند) روی او کار کرده‌بودند و تمایلاتی در او شکل گرفته‌بود و من برایم بسیار جذاب بود تا او را بیشتر درک کنم. تلاشی برای سواستفاده از او نداشتم. کندوکاو من در او، برای یافتنِ درونیاتش و سیر آفاق و انفسش بود. بی‌آنکه بخواهم ذره‌ای او را نصحیت کنم، همواره جویای منطقش می‌شدم و او با تمام گفته‌های بی‌منطقش برایم جذاب بود. این بود که «تهران – پرندک» شکل گرفت؛ اما در قالب یک افغانی که از افغانستان به انگلستان (چیچستر و…) و سپس به ایران می‌آید و داستان‌های خاص خود را پیدا می‌کند. حقیقت هیچ شباهتِ عمده‌ای بین نمایشنامه و گل‌آقا (شخصیت اصلی نمایشنامه) و مرتضی وجود ندارد؛ اما اگر مرتضی نمی‌بود، ذهن من این گل‌آقا و داستانِ نمایشنامه را پدید نمی‌آورد یا یعقوب،‌ یک یهودی مسلک طماع در کنا یعما و گل‌بادام شکل نمی‌یافت. الان دقیقا نمی‌دانم که مرتضی کجاست. یک‌بار که برای ادامه تحصیل در انگلستان بودم، مجدد او را دیدم، اما حدود ۱۰ سالی هست که دیگر از او خبری ندارم؛ درست همانند گل‌آقای «تهران – پرندک» که نمی‌دانم کجاست: تهران، محله‌ی پرندک یا هرات یا…؟ هنوز گل‌آقای «تهران – پرندک» برایم کاریزماتیک است و عمده‌ دلیلش به قدرتِ پیش‌گویی او و خلوص نیتش برمی‌گردد.

نمایشنامه‌ی دوم با عنوان‌ِ «آنکه گفت آری؛ آنکه گفت نه» که جز نام، هیچ ربطی به نوشته‌ی برتولت برشت ندارد، مربوط به تاثیر من از زندگی‌های موازی است. همیشه برایم مهم بوده تا بفهمم چه می‌شود که انسان‌ها در برابر پدیده‌های یکسان متفاوت عمل می‌کنند. پیرامونم خانواده‌ها و زوج‌های فراوانی با دغدغه‌های متفاوت می‌دیدم که شرایط مشابهی را تجربه می‌کردند؛ اما لذت بردن/نبردن‌شان از هستی متفاوت بود. نمایش موقعیت، چیزی بود که همیشه تو گلویم گیر کرده و یکی از نتایج‌ِ آن در همین نمایشنامه بروز پیدا کرده‌است. نمایشنامه‌ی«آنکه گفت آری؛ آنکه گفت نه» زندگی دو زوج متفاوت در دو مقطع مقطع زمانیِ حال و گذشته (عهد ناصری) را در برخورد با میراثِ یکسانی که به دست‌شان رسیده نشان می‌دهد. میراثِ انتخاب‌شده بسیار ساده و البته رمزآمیز است: بذری که باید کاشته شود و بِروید. یک زوج با این میراث، زندگی خوشی را می‌سازد و زوج دیگر نکبت و بدبختی را برای خود رقم می‌زند. هر دو زوج تا پای مرگ، این خوشی و بدبختی را ادامه می‌دهند و با میراث‌شان به آن دنیا می‌روند. 

این دو نمایشنامه را تقریبا همزمان نوشتم و اول «آنکه گفت آری؛ آنکه گفت نه» و سپس «تهران-پرندک» به پایان رسید. خودم بیشتر به «تهران-پرندک» متمایل هستم. گمان می‌کنم در ساحتِ ساختاری، تجربه‌ی خاصی در این دو نمایشنامه به‌ویژه در «تهران-پرندک» رخ داده‌است. نمایشنامه‌ی «تهران-پرندک» ۸ صحنه و نمایشنامه‌ی دوم ۱۱ صحنه دارد. صحنه‌ها در هر دو اثر، دو به دو همدیگر را به شکل موازی تکمیل می‌کنند. یعنی اگر صحنه‌های فرد در هر نمایشنامه جدا شوند و به روی صحنه بروند، ضمن قابل فهم بودن، معنایِ منحصر به‌فرد خود را متبادر می‌کنند و اگر صحنه‌های زوج انتخاب و مجزا اجرا شوند، همان درکِ پیشین با تغییراتی برای تماشاگر شکل می‌گیرد و در نهایت وقتی صحنه‌های فرد و زوج، یکی پس از دیگری اجرا شوند، درک مضاعفی پدید می‌آید که به نظرم مهندسی خاصی دارد و فهم خاصی را هم شکل می‌دهد. خیلی تلاش داشتم تا ‌اندازه‌ی صحنه‌ها در «تهران-پرندک» ضمن تکمیل‌کنندگی و معنابخشی به نحوی باشند که تعداد کلماتِ صحنه‌های ۱+۲ و ‌۳+۴ و ۵+۶ و ۷+۸ و ۹+۱۰ یکسان باشند.

هر دو نمایشنامه در سال ۱۳۸۵ در تالار سایه‌ی مجموعه‌ی تئاترشهر، پشت سر هم اجرا رفتند. عوامل دو نمایش به شرح زیر بودند:

نمایش: «تهران-پرندک»، نویسنده: مهرداد رایانی‌مخصوص، کارگردان و طراح: سپیده نظری‌پور؛ بازیگران: حمیدرضا آذرنگ، علی سرابی، هدایت هاشمی، سپیده نظری‌پور؛ آهنگساز: سعید ذهنی؛ عکاس: سیامک زمردی‌مطلق؛ طراح گریم: ماریا حاجیها؛ دستیار اول کارگردان: عمار خطی، محمدهادی عطایی؛ طراح پوستر، بروشور و اقلام تبلیغاتی: پریسا نظری‌پور؛ مدیر صحنه: سهیل برخورداری، ابراهیم عزیزی

منبع: الف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *