پایان کمونیسم شوروی به روایت گورباچف

کتاب «دنیایی رو به دگرگونی» آخرین اثر میخائیل گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. این کتاب، متشکل از سه بخش اصلی، تقدیم خوانندگان و علاقه‌مندان موضوعات سیاسی می‌شود. از این کتاب در روسیه به عنوان وصیت‌نامه‌ی گورباچف یاد می‌شود و در آن برای نخستین بار حقایقی از پشت پرده مذاکرات و رویدادهای سال‌های پایانی حاکمیت شوروی بازگو می‌شود. از گفتگوهای خلع سلاح اتمی گرفته تا اتحاد دو آلمان، کودتای ۱۹ اوت، فروپاشی شوروی و…

از اواخر دهه هفتاد که به دوران «رکود» معروف شد و خیلی از شاخص‌های اقتصادی، توسعه‌ای و فرهنگی کشور اعدادی ناامیدکننده نشان می‌دادند، شمار زیادی از سیاست‎مداران و مفسران سیاسی در سراسر جهان که تحولات شوروی را به دقت زیرنظر داشتند، به این نتیجه رسیده بودند که ادامه حیات شوروی طبق روال گذشته، دیگر امکان‌پذیر نیست و عین همین گفته را گورباچف زد که معروف‌ترین کلام او شد. پس از مرگ پیاپی سه تن از رهبران یعنی برژنف، آندروپوف و چیرنینکو، گورباچف ۵۴ ساله که در سلسله مراتب حزبی، جوان محسوب می‌شد در مارس ۱۹۸۵ به قدرت رسید، ولی به‌راستی او که بود و چه نقشی در فروپاشی شوروی داشت؟ آیا تمام کوتاهی‌ها از گورباچف بود و او تا چه اندازه در حوادث واپسین سال‌های شوروی تاثیرگذار بود؟ او خادم بود یا خائن؟ با کنکاش برای یافتن پاسخی به این پرسش‌ها باید دوباره سعی کرد تا بتوان پاسخی به این سوال همیشگی یافت که «آیا این فرد است که تاریخ را می‌سازد یا تاریخ، فرد را؟»

گورباچف در این کتاب سعی دارد به نوعی در مقام پاسخگویی به منتقدانش برآید. منتقدانی که تمام آنچه در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود در شوروی رخ داد را بر گردن او می‌اندازند. در صفحه ۱۰۷ همین کتاب می‎خوانیم: «مرا خیلی وقت‌ها سرزنش می‌کردند که «اروپای شرقی را تقدیم کردم» و «به دوستان‌مان خیانت کردم». برای تمام این حرف‌ها یک پاسخ دارم: به چه کسی تقدیم کردم؟ من لهستان را به لهستانی‌ها، مجارستان را به مجارها و چکسلاوکی را به چک‎ها و اسلاواک‌ها تقدیم کردم. بعضی‌ها هم برعکس، به من این اتهام را وارد می‌کنند که بیش از حد با سعه صدر با عملکرد چائوشسکو، هونکر، ژیوکوف، هوشاک و غیره برخورد می‌کردم. می‌گویند باید به آنها فشار می‌آوردم و مجبورشان می‌‌کردم در مسیر اصلاحات جدی گام بردارند». 

اگر بخواهیم به قضاوت عملکرد گورباچف بنشینیم باید عوامل و حقایق زیادی را مد نظر قرار دهیم و در غیر این صورت به بیراهه رفته‌ایم. وقتی گورباچف دست به پروستوریکا زد، کشور در مسیری افتاده بود که دیگر امکان بازگشت به عقب و یا توقف این روند وجود نداشت و هرچه پیش می‌رفت، مشکلات و کمبودهای کشور بیشتر نمودار می‌شد و کار به جایی کشید که دیگر گورباچف نه سردمدار این روند بلکه خود جزیی از آن شده بود و خود اذعان می‌کند که پیش از دست زدن به اصلاحات، فکری مشکلاتی با این عمق را نمی‌کرد. 

گورباچف در این کتاب پیامی هم برای آیندگان دارد. جایی که بحث را به چالش‌های محیط‌زیستی، آب آشامیدنی، تغییرات آب‌وهوایی، جهانی‌سازی و … می‌کشاند. او که به دلیل پایان دادن به جنگ سرد، برنده جایزه صلح نوبل ۱۹۹۰ شده بود در بخش دوم کتاب، سخنرانی‌اش هنگام دریافت این جایزه را آورده و بخش سوم کتاب، تصاویری برگرفته از آرشیو شخصی وی در ملاقات با چهره‌های مطرح دنیاست. و اما بخشی از کتاب: 

«اتحاد سریع دو آلمان خواسته حتی هم‌پیمانان جمهوری فدرال آلمان در ناتو همچون فرانسه، بریتانیا و ایتالیا هم نبود. حتی برخی هم مخالف این اتحاد بودند. من این موضوع را از مذاکراتم با میتران، تاچر و آندرئوتی فهمیدم. آنها برای چنین نظری، دلایلِ جدیِ تاریخی و سیاسی‌ای داشتند که در حقیقت نمی‌توانستند صریح آن ‌را بیان کنند. تاچر بیش از دیگران صریح و بی‌پرده بود. در سخنانش احساس می‌شد که سعی می‌کند بفهمد آیا اتحاد جماهیر شوروی آماده واکنشی شدید و ایجاد مزاحمت برای روند اتحاد است یا نه؟

فکر می‌کنم اعضای اروپایی ناتو بدشان نمی‌آمد روند اتحاد دو آلمان به دستان گورباچف متوقف شود؛ زیرا فکر می‌کردند که اتحاد جماهیر شوروی بیش از آنها علاقه‌مند به چنین چیزی است، از جمله بنا به انگیزه‌های ایدئولوژیک. ولی من می‌دانستم که مقاومت بی‌طرفانه در مقابل روندِ اجتناب‌ناپذیر و در ضمن، سعی در استفاده از نیروی نظامی به هر شکلش، می‌تواند عواقب غیرقابل‌پیش‌بینی‌ای داشته باشد و منجر به انفجار در مرکز اروپا، احیای جنگ سرد و خیلی چیزهای دیگر شود! همه ما موظف بودیم از این اتفاقات اجتناب بورزیم».

*مترجم کتاب و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی

منبع: الف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *