هراس از سایه‌های تنهایی

داستان‌هایی که در این مجموعه از جوایز اُ.هنری گرد هم آمده‌اند، فضایی مشابه دارند. آنها بر وابستگی‌های عاطفی انسان‌ها و تأثیری که این مسأله بر تداوم یا قطع روابط‌ دوستانه و خانوادگی‌شان می‌گذارد، تکیه دارند. آدم‌های این قصه‌ها تاریخچه‌ای طولانی از ارتباطاتی متلاطم دارند. گاهی از جمع فاصله گرفته و عزلت پیشه کرده‌اند و گاهی خسته و ترس‌خورده از تنهایی، به جمع پناه برده‌اند. در این میان البته چالش‌های اخلاقی و معماهایی احساسی را نیز از سر می‌گذرانند که وضعیت آنها را پیچیده‌تر و وقایع پیش‌روی‌شان را پر افت‌وخیزتر می‌کند. مواقعی برای مقابله با ترس از تنهایی به مسائل ماورایی و جادویی متوسل شده‌اند و زمانی مبارزه با وحشت و هیاهوی جمع، آنها را به انزوا و رؤیابافی سوق داده است.

داستان «لیلی» نوشته‌ی جین اسمایلی نقطه‌ی اوج چنین موضوعی در این مجموعه است. لیلی که زنی تنها و فاصله‌گرفته از دوستان است، پس از مدت‌ها زوجی به نام‌های کوین و نانسی را که قبلا رفاقتی صمیمانه با آنها داشته، ملاقات می‌کند. روابط عاشقانه‌ی این زوج در سراشیب جدایی قرار گرفته و به نظر می‌رسد لیلی می‌تواند کمک‌های شایانی به آنها بکند. این زوج دو سال از او بی‌خبر بوده‌اند و جویای احوال‌اش نشده‌اند. اما حالا با بروز مشکلات جدی در روابط‌شان به او نیازی مبرم پیدا کرده‌اند. لیلی به تنهایی‌ها و ناامیدی‌هایی که در طی سال‌ها تجربه کرده بیش از وضعیت وخیم ازدواج دوستان‌اش می‌اندیشد. کوین می‌کوشد بداند که نانسی همچنان او را دوست دارد و لیلی را در این میان واسطه می‌کند. از طرفی وابستگی عاطفی میان آنها در حال شکل‌گیری است و لیلی بر سر دوراهی استفاده از این موقعیت برای پایان بخشیدن به وضعیت اسف‌بار زندگی خود و یا کمک به ترمیم رابطه‌ی آشفته‌ی این زوج قرار می‌گیرد. این تردید با ماجراهایی تشدید می‌شود و داستان را در مسیری پرپیچ‌وخم می‌اندازد. شکل کلاسیک روایت جین اسمایلی از آدم‌ها بسیار به داستان‌های جین آستین شباهت دارد. اما موقعیت‌های مدرنی که پیش روی شخصیت‌ها قرار می‌گیرد، این داستان را از همانندهای کلاسیک‌اش متمایز می‌کند.

«زن کلاغی»، نوشته‌ی استیو هیلر نیز موقعیت‌های پرچالش بسیاری در خود دارد که طی آنها شخصیت اصلی ناگزیر به پیش گرفتن راهی متفاوت از آن‌چه تاکنون بوده در زندگی خود می‌شود. محل وقوع اتفاقات اُکلاهاما است. مردی به نام فرانک کلرمن از فقدان قریب‌الوقوع پسرش آگاه می‌شود. رشد پسرک از ده‌سالگی به بعد رو به افول گذاشته و بدن او به نوعی در کودکی منجمد مانده است. تلاش‌های فرانک برای درمان او به نتیجه‌ای نرسیده و به‌زودی او فرزندش را کاملا از دست خواهد داد. اما ترفندهایی تازه برای نجات پسر به ذهن فرانک می‌رسد که او و خانواده‌اش را در دام دردسرهای تازه‌ای می‌اندازد. شرایط در آمیزه‌ای از بیم و امید طی می‌شود و خانواده هر لحظه با خطر از دست دادن فرزند، یا رهایی او از چنگ بیماری دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

گلوریا نوریس، نویسنده‌ی آمریکایی اهل می‌سی‌سی‌پی، در داستان «ادامه دادن» به رقابت چند زن برای نشان دادن قدرت استقلال و مدیریت یک‌تنه ی زندگی‌شان، در اواخر میانسالی می‌پردازد. زنانی که تا‌به‌حال به رؤیابافی در خلوت خود و سکوت درباره‌ی تحقق آرزوهای بلندپروازانه‌شان می‌پرداخته‌اند و حالا حضور در یک مهمانی و بحث درباره‌ی توانایی‌های خارق‌العاده‌ای که هرکدام باید رو کنند، آنها را به رقابتی جدی و پرتنش در این عرصه می‌کشاند. گرچه در آغاز همه‌چیز شکل شوخی و صحبت‌های دوستانه در یک دورهمی معمولی دوستانه دارد، اما به‌تدریج معادلات به یک مبارزه‌ی بی‌امان برای اثبات خود تبدیل می‌شود.

در داستان «شب سفید» آن بیتی به سراغ موضوع همدلی در موقعیت‌های آسیب‌زای زندگی رفته است. در این داستان کوتاه دوستانی پس از مدت‌ها در کنار هم جمع می‌شوند و هریک تلاش می‌کند باقی جمع را با صحبت‌های خود به سبک یک روانشناس، معلم اخلاق، روانکاو، موعظه‌گر و مشاور مسائل خانوادگی تحت تأثیر قرار دهد. گرچه ممکن است در این میان عده‌ای زیاده روی کنند، اما آنها انگار به زیروبم وجود یکدیگر پس از سالها رفاقت آگاه‌اند و این قضیه در مواردی به کمک آنها می‌آید و مواقعی هم مانع بزرگی برای پیشرفت مثبت اوضاع می‌شود. این‌که چنین شرایطی درنهایت به چه سمت‌وسویی خواهد رفت، چیزی است که با پیچش‌های بیتی به‌راحتی نمی توان به آن رسید.

روابط پرفرازونشیب زوجی در آستانه‌ی تصمیم قطعی برای بچه‌دارشدن، چیزی است که در مرکز توجه جویس کرول اوتس در داستان «فصل‌ها» قرار گرفته است. قصه روایت‌گر زنی که علاقه به باردار شدن ندارد و اشتیاق همسرش برای داشتن فرزند، او را از ابراز واقعیت احساسی خودش باز می‌دارد. اما همه‌چیز به همین‌جا ختم نمی‌شود. مسأله این است که مرد حس ششم بسیار قوی در مورد زن‌اش دارد و می‌تواند کوچک‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین فکرهای او را بخواند. بنابراین وضعیت برای زن که همه‌ی زندگی‌اش را صرف پنهان‌کاری و حفظ رابطه‌ای آرام و صمیمانه با همسرش کرده بسیار دشوار می‌شود. کرول اوتس زندگی این زوج را در قالب فصل‌های یک‌سال ترسیم می‌کند. بخش هیجان‌انگیز داستان همین حس ششم مرد و قدرت بازیگری و نقش‌آفرینی زن در مقابل آن است که ماجراهایی عجیب و برخوردهایی نفس‌گیر را میان آنها رقم می‌زند.

اما داستان «یخ داغ» که مجموعه نیز نام خود را از آن گرفته، وقایعی حیرت‌انگیز در روابط آدم‌های مستأصل و خسته از روزمرگی زندگی را داراست. آدم‌هایی که برای جلب توجه و فرار از تنهایی به جادو و معجزه پناه برده‌اند. یخ‌زدگی جسد یک دختر نوجوان که او را به مراتب از آن‌چه در طول زندگی‌اش بوده، زیباتر و نورانی‌تر کرده، شخصیت‌های داستان را به فلسفه بافی برای فرآیند قدیس شدن پس از مرگ و اثر جادویی یخ ترغیب می‌کند. این آدم‌ها همگی ارتباطی تنگاتنگ با صومعه دارند و پیش‌فرض‌های ذهنی‌شان درباره‌ی مرگ و قدرت طبیعت ملقمه‌ای از تعالیم کلیسا و افسانه‌هایی است که از بزرگ‌ترهای‌شان شنیده اند. حالا جلب رضایت و تأیید رفقای‌شان و این‌که نزد آنها جایگاه بالاتری پیدا کنند، بر آموخته‌های قبلی‌شان تأثیر می‌گذارد و آنها را وامی‌دارد که خود به تنهایی معجزاتی بیافرینند: «داشتم شل می‌شدم. افکارم به طرز رقت‌انگیزی می‌چرخیدند. درد مرا قوی کرده بود و وقتی گذاشت رفت من هم همه چیز را فراموش کردم. نمی‌توانستم مقاومت کنم. اصلا شک کردم آیا او مرا با آب جوش سوزانده یا نه. یادم نمی‌آمد. ولی به یاد آوردن‌اش مهم‌ترین چیز عالم بود. داشتم حافظه‌ام را از دست می‌دادم. ریختن آب جوش. سوزاندن همه‌چیز داشت از خاطرم محو می‌شد. حس کردم مشاعرم مختل شده، به دست نسیم افتاده و کنار طره‌ی دردم آویزان است. گفتم: “شیطان همیشه در وجود خودت بود. حتی بیشتر از من. او تو را بیشتر از من می‌خواست و حالا به چنگت آورده.”»

منبع: الف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *