گوهرشاد، واقعه‌ای که از یاد نمی‌رود

همه چیز از یک سریال به گِل نشسته شروع شد. هربار به مسیر نگارش پاریس پاریس فکر می کنم می بینم ماجرا از آنجا شروع شد که یک نویسنده برای کار در تلویزیون و دیده شدن، ذره ذره شروع کرد به باج دادن، به این مفهوم که هرجا در حق حرفه نویسندگی اش اجحاف شد، گاردش را باز کرد و اجازه داد به قدر کفایت از سهم هنرش بردارند. نویسنده پیش از آن رمان بار باران را نوشته بود و رمان موفقی هم از آب درآمد، و سه دوره کتاب سال رضوی و کتاب سال شهید غنی پور شد، اما قدرش را ندانست و به بلا گرفتار شد و بلاخره کار به جایی رسید که برای دیده شدن در تلویزیون گفتند همه هنرت را بگذار کنار و آنچه طرح و سیناپسِ کارگردان می گوید بنویس. نویسنده هم به طمع دیده شدن در تلویزیون اطاعت می کند، و طرح و سیناپس خود را که اساسا یک فرایند مرتبط با نویسنده است و نه کارگردان، ترک می کند و رفتار غیر آرتیستیک از همین لحظه ترک خود آغاز می شود. نویسنده طرح و سیناپس خود را رها می کند و تن می‌دهد به طرح کارگردان، که ریسمانی پوسیده است، این خشت اولی بود که کج گذاشته شد و تا ثریا دیوار کج رفت. جالب تر اینکه همین نویسنده که خود من باشم در پروژه دیگر وقتی کارگردان است، دقیقا همین موضع مخرب را در قبال نویسنده آن پروژه در پیش می گیرد و هیچ نوع مدارا با هم نوع خود در پیش نمی گیرد. تبِ به چشم آمدن در تلویزیون همین طور پله پله بیشتر می شود و نویسنده از هنر خود دورتر و دورتر می شود و هیچ وقت هم به آنچه می خواهد نمی رسد، اگر هم برسد مقطعی و کوتاه است و زود فراموش می شود و بعد از فراموشی با ویرانه ای از هنرِ ازدست رفته خود مواجه می شود. می خواهم بگویم این سیستم چنان مسموم است که امکان ندارد به آن وارد شوید و خورده نشوید. هنر در تلویزیون خورده می شود و عاقبت نویسنده زیر همین آوار تنها می ماند. واقعیت این است که من از سال ۷۰ فعالیتم را در تلویزیون شروع کردم و همین مسیر طی شد، و در سال ۱۳۸۲ مشغول نوشتن سریالی برای شبکه دو بودم، در آن زمان به من گفته شد این سریال مورد مسئله بسیار جدی مقام معظم رهبری است و این سریال باید در شبکه دو به عنوان یک سریال فاخر نوشته شود. حدودا یک سال و نیم صرف نگارش این سریال شد، یعنی از سال ۸۲ تا نیمه های سال ۸۳٫ در آن سال ها به شکلی آرمانی گمان می کردم برای یک سریال تلویزیونی با میلیون ها بیننده، باید تحقیقاتی جدی حول موضوع صورت بگیرد و قسمت های نگفته ای از موضوعِ مورد بحث، وارد ادبیات و صفحه تلویزیون شود. بنابراین صرف یک سال و نیم برای نوشتن سریال طبیعی بود. از سوی دیگر، رسمی بیمار در اکثر سریال های تلویزیونی حاکم بود و آن روندِ نگارشِ سریال بود. بگذارید روشن تر بگویم، نوشتن یک سریال توسط نویسندگان، و نه توسط تهیه کنندگان و کارگردانان که با دو صفحه طرح از پیش آماده می روند سراغ تولید یک سریال، این طور است که نویسنده ابتدا با یک طرح دو صفحه ای رو به رو می شود، و در جریان نگارش، نویسنده نگون بخت را وادار می کنند، پنج قسمت پنج قسمت بنویسد و آن را مقابل دوربین ببرند و بعد هم که نویسنده آن را می نویسد، برای کارگردان کوچکترین ارزشی ندارد و آن را تبدیل به سیناپس می کند و به نویسنده می گوید میرزابنویس من باش و آنچه من می گویم و با سیناپس من بنویس. از طرفی سهم مالی نویسنده از این اثر تلویزیونی که تولید می شود، به نسبت سهم هنرپیشه ها و کارگردان اثر بسیار اندک است، و همین امر ما را از نویسنده مشاور به یک نویسنده زیر دست و میرزا بنویس مبدل می کند. با این وجود ما به عنوان نویسنده همواره محکوم به این می شویم که خوب نمی توانیم بنویسیم. اما واقعیت این است که ما نمی توانیم آن چیزی را که شخص کارگردان می خواهد، خوب بنویسیم، و عمدتا کارگردان، کارگردانی است که نسبت به سفارشی که به او داده شده است در بیراهه قدم بر می دارد. این واقعه تلخ در جریان سریال های بعدی که من برای تلویزیون نوشتم اتفاق افتاد و من تبدیل به یک میرزابنویس شدم. و بعد از مدتی هم قید تلویزیون و کار کردن با تلویزیون را زدم، البته آن ها هم قید من را زدند و این رابطه متقابل به بن بست رسید. بعدها هم که به من سفارش می شد نپذیرفتم و از تلویزیون برای همیشه جدا شدم. این پروسه و این تلفن زدن ها بابت نوشتن سریال ها و نه گفتن ها تا سال۹۸ادامه داشت. این ها را گفتم که بگویم این شرایط برای من نویسنده همچنان ادامه دارد برای کسی که در هنرهای نمایشی و تلویزیونی و بعضا سینمایی فعالیت داشتم. در چنین فضای مسمومی، وقتی نوشتن سریال تمام شد، باوجود اینکه پنج قسمت پنج قسمت مورد تایید قرار گرفته بود، با رفتن مدیر وقت شبکه این نوع  موضوع از فایل شبکه خارج شد و ما ماندیم با سریالی که نوشته شده بود و آدم های مختلفی می آمدند و سریال را دست می گرفتند و باز فراموش می شد، حتی تا جایی که این سریال به وسیله مدیر وقت شبکه به شبکه خراسان داده شد و باز هم نتیجه ای گرفته نشد. علت این نتیجه نگرفتن فکر می کنم چیزی خارج از متن بود، مثلا تردیدی که  نسبت به طراحی صحنه داشتند و اینکه آیا می شود به مسجد گوهرشاد رفت و آنجا سریال ساخت و از این دست موانع. حالا نیمه های سال ۸۳ هستیم و من تصمیم جدی گرفته ام و مصمم هستم این سریال را به ادبیات تبدیل کنم و آن را در قالب یک رمان بنویسم، چون عمری که روی این گذاشتم و عشقی که برایش گذاشتم بسیار شدید و شریف بود. خوب در نیمه های سال ۸۳ برای خودم وقت گذاشتم و آن چه را که برای سریال تلویزیونی نوشته بودم تبدیل به استخوان بندی ادبیات داستانی کردم. کاری سخت و صعب بود زیرا من باید از فضای تصویر خارج می شدم و به فضای ادبیات نزدیک می شدم. این بحث میان رشته ایِ ادبیات – سینما برای من همواره یک موقعیت بوده است و باور دارم به کمک آن بسیاری از کنش های اجتماعی را می توان به ادبیات تبدیل کرد، ادبیاتی تاثیرگذار و نه بی خاصیت. یعنی کسی که ادبیات می خواند انگار فیلم می بیند، و کسی که فیلم می بیند، ادبیات را در قالب  گفتمان پیگیری می کند. من در رمان پاریس پاریس، دانش ادبیات و دانش سینمایی خود را در نقطه ای به هم رساندم و این طلاقی به ادبی ترین شکل ممکن برای من، اتفاق افتاد و مبحث ادبیات – سینما برای اولین بار در رمان طرح شد، که این مبحث در بسیاری از آثار بعد از این دیده شد، اما خود این اثر که مادر بود و مولد دیده نشد آن هم تنها به دلیل تیتر رمان. در نیمه های سال۸۴ رمان تمام شد، خیلی سخت بود که من باز هم با این مسئله رو به رو شدم و بسیاری از ناشرین گفتند اصلا این موضوع که شما در مسجد گوهرشاد مطرح کردی و درباره کشف حجاب مطرح کردی برای مردم زیاد اهمیتی ندارد، صریح تر بگویم ماجرای کشف حجاب منتفی شده است و این انقلاب یک انقلاب حقیقت شهری بوده است و  در زمان ناآگاهی مردم صورت گرفته، ساده تر اینکه ما الان نمی توانیم به مردم بگوییم حجاب داشته باشین، در صورتی که در رمان پاریس  پاریس تنوع فکر و چند صدایی، گمانِ تبلیغاتی بودن رمان را تمام و کمال رَد می کند. علت واقعه کشف حجاب  و اینکه چطور صورت گرفت و محل دفن کشته شدگان مسجد کجاست، اولین بار در این رمان مطرح شد. گواه تاریخی آن این است که وقتی پانزده سال بعد از نوشتن رمان، از باغ خونی مشهد رونمایی می شود و باز می شود و کشته شدگان مسجد گوهرشاد در آنجا شناسایی می شوند، رمان برای اولین بار خودش را به سطح بالایی می کشد و اسنادِ درون رمان که تا به حال جایی گفته نشده است به واسطه بازگشایی باغ خونی تایید می شود. بگذریم از اینکه یک اتفاق بزرگ در میان مردم وجود دارد، و آن اینکه در یک واقعه تاریخی، انقلاب شهری و واقعه شهری، کنش شهری آدم ها، در رمان طرح می شود و واقعه تنها در میان بزرگان روایت نمی شود و مردم فرصت دارند در این رویداد تاریخی خودشان را نشان بدهند و مشارکت کنند و چه بسا رمان واقعیتی را یادمان می آورد که آن چه واقعه را رقم می زند مردم هستند و نه بزرگان. 

همه این ها را عرض کردم که بگویم پاریس پاریس جُرم است، مجرم به اینکه چیزی را در ادبیات مطرح می کند که ما تا به حال در مورد واقعه کشف حجاب به شکل کلان ندیده ایم، حضور مردم و سکوت بزرگان در یک واقعه، فارغ از اینکه ماجرا رد حجاب است یا تایید آن. مسئله رمان تنها ماندن مردم مقابل یک دیکتاتور است، مسئله رمان سکوت روشنفکرهاست. نقل حجاب و بی حجابی نیست. مسئله اش نیست. شاهرگ حیاتی رمان، روایتِ ساده ای از به جنبش در آوردن توده های مردم توسط روشنفکرها در یک برهه تاریخی، و بعد رها کردنشان به حال خودشان است. این جرم بزرگی ست برای رمان. گفتن از بی تابی سیستم رضاشاهی، مقابل واکنش های اجتماعی و مخالفت های مدنی، و رد این ایده که «چه خوب بود گذشته»، و طرح نقش پررنگ حکومت پهلوی اول در کُشتن آدم ها و یادآوری بی تابیِ دیکتاتورها مقابل کوچکترین نقد، درباره مسائل درون خانگی، جُرم دیگر رمان است و همین کافیست برای نادیده گرفتن رمان. به همه جرایم این را هم اضافه کنم که رمان یک ویژگی منحصر به فرد جامعه را یادآور می شود، و آن تفاوت و تناقض میان درون و برون خانه است. خانه در مقیاس بزرگ تر می شود شهر و در مقیاس بزرگتر می شود کشور. پهلوی اول می خواهد انعکاس زیبایی از این خانه به جهان ارائه دهد، اما درون خانه آدم های معترض را زنده و مرده روانه چاه های باغ خونی می کند، و این یادآوری به مذاق بسیاری خوش نیست زیرا آینه ای است تمام قد مقابل این بسیار، و سلطه ها را از مخزن ها و دفینه ها بیرون می کشد تا آدمی را سیلی بزند، نخوابند، از خواب بجهند. رمان در واقع یک ویترین است از کُنشی اجتماعی که صد سال پیش اتفاق افتاده است و ممکن است بعضی ها هنوز آن را زنده و ساری بدانند. این جرایم چنان سنگین است که اقلیم مشهد در رمان نادیده گرفته شد. مکان حادثه و تیتر حادثه چنان به چشم عده ای ناخوشایند آمد که درنیافتند مسجد گوهرشاد پیش از مسجد بودن تکه ای از اقلیم و جغرافیای این شهر است و رمان پیش از آنکه به واقعه حجاب بپردازد، روزگار سپری شده این مردمِ فراموش شده را راوی شده است، اقلیمی که می تواند به بسیاری از مردم شهر هویت بدهد و بسیاری را از نقاط دیگر کشور به این شهر دعوت کند و دعوتنامه ای باشد برای بازدید از شهر تاریخی با بناهای تاریخی بسیارش. همه این ها را عرض کردم بابت اینکه بگویم من نویسنده ای مجرم هستم، چرا که از یک واقعه اعتقادی و شهری پرده برداشتم. پاریس پاریس مثل دیگر آثار من به شدت شهر نشینی و ادبیات شهری، و نه ادبیات پس کوچه ای و نه ادبیات گلخانه ای و نه ادبیات کافه ای، را در خود بروز می دهد، و موزه مردم شناسی است و ادبیات باید چنین باشد. تمام تلاش من احیای اقلیم مشهد است، کلانشهر ادبیِ فراموش شده ای که اگر به ادبیات وارد نشود بی هویتی آن را نابود خواهد کرد، هدفِ من، احیای کلانشهر ادبی مشهد، مثل آمستردام و سن پترزبورگ و پاریس است و نمی دانم چرا ما در حوزه ادبیات این اجازه را نداریم، که شهر و اقلیم خودمان را به یک کلانشهر تبدیل کنیم و بگوییم یک تمدن در این شهر وجود دارد، که هربار در مهاجرت و مهاجمت، به تراژدی تبدیل می شود و این تراژدی تا وقتی عنصر ادبیات را  درون خود راه ندهد، نمی تواند زنده بماند. 

من تبریک می گویم به همه کسانی که نمی گذارند کتاب پاریس پاریس به مخاطبین معرفی شود، نقد شود، و حتی حاضر نیستند آن را در میان کتاب هایی ببینند که دوستان تمایل دارند به عنوان کتاب اعتقادی و یا کتاب داستانی متعهد از آن ها یاد شود. این کتاب باید حذف شود و از یک جهت من بابت این حذف پیش خدا شاکر هستم، زیرا از چیزی گفته ام که هنر اقلیت است نه هنر اکثریت. 

منبع: الف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *