شوروی از هم پاشید. ابرقدرتی که از شرق تا غرب گسترده شده بود و جایی از جغرافیای زمین باقی نمانده بود که متاثر از این کشور و ایدئولوژی حاکم بر آن نباشد. کشوری که «آیندهای درخشان» را به شهروندان خود نوید میداد و بنیان آن بر خون و مرگ گذاشته شده بود، آنقدر پوسیده و فاسد بود که حتی سلاحهای پیشرفتهاش هم نتوانستند مانع از این فروپاشیاش شوند.
وقتی در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ فروپاشی شوروی با کنارهگیری میخائیل گورباچف از سمت خود و متعاقب آن پایین آوردن پرچم شوروی از فراز کاخ کرملین و افراشته شدن پرچم سهرنگ روسیه ثبت شد، محققین و نویسندگان بسیاری به عواقب سیاسی و اقتصادی این رویداد پرداختند ولی کمتر کسی به عواقب روانی و اجتماعی آن توجه کرد.
نویسنده این کتاب، خانم سویتلانا آلکسیویچ برنده جایزه نوبل ادبی ۲۰۱۵ برای نوشتن این کتاب، بارها در سراسر قلمرو شوروی سابق سفر کرد و سراغ افرادی را گرفت که پس از فروپاشی یا اندکی پیش از آن دست به خودکشی زده بودند. اگر زنده مانده بودند با خودشان مصاحبه کرد و اگر جان سپرده بودند، نزدیکانشان را یافت و پای صحبت آنان نشست. حاصل این اقدام را در سال ۱۹۹۳ تحت عنوان کتابی به نام «شیفتگان مرگ» به چاپ رساند. این کتاب، کتابی است بسیار تکان دهنده و حاوی اطلاعاتی مفید از آنچه بر ساکنان امپراطوری شوروی گذشت. داستانهایی را درباره خودکشی افرادی از طبقات مختلف شوروی از استاد دانشگاه و پزشک گرفته تا جانیان و قاتلان اجاره ای و حتی افراد عادی و معمولی جامعه را روایت میکند. آلکسیویچ ضمن اشاره به مقالهای از فیلسوف اوکراینی، بردیایف (۱۸۷۴-۱۹۴۸) با عنوان «دربارهی خودکشی»، که خودکشی را امری فردی دانسته که در همهی زمانها وجود داشته ولی گاهی به رویدادی اجتماعی تبدیل میشود، اذعان میکند که خودکشی گاهی هم رویدادی سیاسی میشود و میگوید: «این موضوعِ تحقیق من در این کتاب بود: مردمِ ایدئولوژیای که در فضا و فرهنگ آن ایدئولوژی بزرگ شده بودند و نمیتوانستند با فروپاشی آن کنار بیایند».
در این کتاب به روایات تکان دهندهای از جلادان لنینسمی و استالینیسمی حزبی برخورد میکنیم که فروپاشی شوروی، تمام ایدهها و عقاید آنها را از هم فرو میپاشاند، تا آنجا که خودشان، خودشان را دادگاهی کرده و اعدام میکنند. خانم آلکسیویچ در مقدمه این کتاب در مورد آنها میگوید: «من به حرفهای آنها گوش دادم. به حرف آن کسانی که مایوس شده بودند و توانایی انطباق با شرایط حال حاضر را نداشتند. آنها مگر چه داشتند؟ فقط ایمان به «آیندهای درخشان» که الان آن ایمان دیگر وجود ندارد. آنها قادر به فداکردن بودند. آنها عادت کرده بودند که هر زمان بیایند و چیزی را از آنها بگیرند. خب حالا مسئلهای عجیب پیش میآید: آنها حاضرند آخرین تکهی نانشان را بدهند، زندگیشان را هم بدهند، به شرط آنکه فقط ایمانشان به آنها بازگردانده شود! آنها حاضرند دوباره به توهم بازگردند ولی نمیخواهند به واقعیت برگردند. وسوسهی آرمانشهری… هالهی سیاه و بیمعنای فریبی بزرگ…».
سویتلانا آلکسیویچ نویسنده اثر متولد ۱۹۴۸ در اوکراین و از پدری بلاروسی و مادری اوکراینی است. بیشتر عمر خود را در بلاروس گذراند و خود را یک نویسنده بلاروسی میداند. در سال ۱۹۷۲ از دانشکده روزنامهنگاری دانشگاه ملی بلاروس فارغالتحصیل شد و در روزنامههای آن زمان، فعالیت خود را آغاز کرد. در سال ۱۹۸۳ به عضویت «اتحادیه نویسندگان شوروی» درآمد، مدتی در فرانسه و آلمان زیست و از سال ۲۰۱۳ مجدداً به بلاروس بازگشت. به او لقب «آرشیو حافظه» دادهاند. کتابهای او بر مبنای مصاحبههای طولانی با افرادی است که حادثه یا رویداد مهمی را گذراندهاند و یا اینکه در زندگی نزدیکان آنها رخ داده است.
شهرت او مرهون آثار مستندی همچون «جنگ چهره زنانه ندارد»، «بچههایی از جنس روی»، «شیفتگان مرگ»، «آخرین شاهدان»، «زمزمههای چرنوبیل» و «زمان دست دوم» است.
کتابهای سویتلانا آلکسیویچ به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، سوئدی، لهستانی، چینی، نروژی، فارسی و بسیاری زبانهای دیگر ترجمهشدهاند. آثار او برنده جوایز بسیاری، ازجمله جایزه «ریمارک» (۲۰۰۱)، جایزه ملی نقد (ایالاتمتحده ۲۰۰۶)، نشان خوانندگان جایزه «کتاب بزرگ» (۲۰۱۴) برای کتاب «زمان دستدوم» و بسیاری از جوایز دیگر را به خود اختصاص داده است. در سال ۲۰۱۳ نیز برنده مدال طلای جمهوری بلاروس با عنوان «برند سال ۲۰۱۳» شد. همچنین در این سال، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبی شد. در سال ۲۰۱۵ نیز به دلیل «آثار چندصدایی و خاطرات رنج و شجاعت زمان ما» در کتاب «زمزمههای چرنوبیل» جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد. دریافت جایزه نوبل ادبیات این فرصت را برای این نویسنده و آثارش فراهم آورد تا بار دیگر روایتی تازه از دردها و رنج های انسان در چهارچوب بسترهای دستساز خودش برای حکومت باشد؛ روایت اضمحلال انسان با دستهای خود. او اولین برنده جایزه نوبل در جمهوری بلاروس، اولین نویسنده روس زبان از سال ۱۹۸۷؛ و اولین روزنامهنگار طی ۵۰ سال گذشته برای ادبیات مستند بود که موفق به دریافت این جایزه شد.
و اما اگر بخواهم از دیدگاه مترجمی که سه اثر از ایشان ترجمه کرده، درخصوص انگیزهی چنین کاری مطلبی عرض کنم باید به گفته ژان روسیو، جامعهشناس سوئیسی اشاره کنم که در نقدی بر کتاب «زمزمههای چرنوبیل»، نوشته است: «نویسندۀ این کتاب قصد محکومکردنِ کسی را ندارد ولی خوانندگان را مجبور میکند که بر یک حافظۀ دستهجمعی دربارۀ عواقب انسانی و اجتماعی فاجعۀ چرنوبیل فکر کنند. به نظر من کمک به انتشار کتابهای خانم آلکسیویچ ضرورتی اخلاقی است».
در انتها از قول خانم آلکسیویچ درباره هدف از نوشتن کتاب «شیفتگان مرگ» باید گفت: «زمان میگذرد. زمان فریبهای بزرگ… و ما به شاهدان آن زمان گوش فرا میدهیم. به شاهدان شریف و صادقش. آنها خودشان را کشتند تا «توهمات» زنده بمانند. باید به دست شیطان هم یک آینه داد تا فکر نکند که دیده نمیشود… خب حالا رسیدیم به پاسخ این پرسش که هدف از نوشتن این کتاب چیست؟ موضوع این کتاب درباره توهمات است و اینکه اگر ما آنها را نکُشیم، آنها ما را خواهند کشت…»
منبع: الف