همه‌ی رنجهای یک نویسنده

همه رنج‌هایِ  یک نویسنده،  وقتی به گنج تبدیل می شود که خود بداند چه می کند و مایه یِ تراشِ اثرش با آنچه می نویسد، فراهم شود. جهانِ بیرونیِ متن، خواندن های اوست، جهان درونیِ متن آن چیزی است که می نویسد، و با خواندن و نوشتن است که می تواند، به تولیدی هماهنگ با میزان تخصصش دست یابد، و نه با ادعا،  بلکه باعمل، در شرایط غیر نخبگانی، اثرش را برای مردم بنویسد. در جامعه روشنگری و مفهومی، رابطه ای  تکنیکال در ادبیات  به آسان خوانی، نه بی مایه نویسی امکان پذیراست. چخوف در جایی فریاد می زند «حرف زدن بلد نیستید!» هر اثر سالم کوششی است تا دیگر نویسندگان جدی ادبیات، نه کافه نشینان، در یک سانترالیسم دموکراتیک به تفاهم برسند. از هم بخوانیم. بعد خوانندگان را به خواندن دعوت کنیم. سنت ادبی ِ فراموش شده ی یادداشت نویسی برای کتاب  ها در دهه های  چهل، پنجاه، شصت، یادگاری مانا از سه دهه ادبیات داستانی پُرشکوه  ایران است، که این سنت دیگر نیست. بدیهی است  نویسندگان و منتقدان باید مایه رشد هم باشند. و به نوعی بتوانند هارمونیِ ملودیکِ ادبی را از یک دوران و ‌چشم انداز ایجاد کند. در واقع می توان گفت ما متعلق و وابسته به یکدیگریم. هیچ کتاب و دانش مستقل هنری و ادبی، حتی در همسایگی هنرها و همسایگی آنها در بحث میان رشته ای وجود ندارد. حتی در مردمی‌ترین شکل آن یعنی معماری و فرش،  هم چنین است. باید هر اثرهنری بتواند صفتِ داشتنِ بافت و  نقش را در خود تبدیل  به «تار و پود» کُند. تار به مفهوم گسترش مویرگی است، و طراحی آن در میان مردم‌ است، پود به مفهومِ گسترشِ  طیفِ نویسندگان  است . شهرِادبیاتِ ما نویسندگان بسیاری دارد، برخی پشتیبان واقعی هم و بسیاری البته دشمن هم هستند، بی آنکه به وضوح اعلام دشمنی کنند. گفتن واژه هایی عوامانه و نه عامیانه، مثل «من خوشم  نمیاد! من کلا مذهبی طور نویس نیستم، و نمی فهمم او چه می گوید. یا اساسا با دنیای این نویسنده  غریبه ام» نوعی لجبازی با دنیای فردیِ همسایه ای است که کنار ما در کتابخانه ها، کتاب فروشی های کنار کافه ای، آپارتمان‌های ِ کنار خانه یِ مردم شهرش زندگی می کند. «شهر ادبیات» ما، چنین روشی دارد.

نویسنده، بی کتاب‌خوانی، چطور می‌تواند تاثیری در ارتباط گسترده فراهم کند؟ بسیاری از نویسندگان ما سال‌ها است کتابی نخوانده‌اند و هم چنان نمی‌خوانند. کتاب  نویسندگانِ رمان نویس باید دارای این تار و پود باشد، تا نویسنده زنده بماند و به آنچه سال‌ها آرزویش را داشته برسد. مایه یِ من برای نوشتنِ رمان‌هایم، در تمام آثارم، یک کُنشگری درباره اقلیم ِملی، و جستجو در فنِ ادبیات جهانی است، چرا که یک اثر ادبی در فنِ ادبیاتِ خود، ما به ازای  ادبیات جهانی را می سازد. نه، نمی شود نخواند و نوشت. در ارائه به مخاطب،  باید اقلیمِ او را در حوزه مذهب و ملیت، به رسمیت شناخت. آثارِ من در سه حوزه تلاش می کند خود را اثبات کند.

شهودِ غیرِ عبرتی و ‌دوری از روایت های پیش فرض شده.

نیایشِ روحی‌.

میزانسنِ تصویری و نه توصیف گرا.

تا با این اثبات به تولیدِ ادبیاتِ ایرانی در شگردِ نیایشی برسد. آنچه در رمانِ سبز-آبی انجام داده ام، نوعی تکامل است، تکامل برای تولیدِ اثری ادبی و تبدیلِ آن به یک اثرِ پیشنهادیِ بی حَشو و زواید، و دور از توصیف هایِ تکراری. درست‌تر این است بگویم کسی که رمان «سبز آبی» را می خواند، باید تلاش نویسنده‌ای نیایش نگر را، مورد تآمل و نقد قرار دهد، نه لزوما تایید فکری آن، چرا که تلاشم در این رمان، یافتنِ‌ فضاهایِ خالی در ادبیاتِ نیایشی، و پیشنهاد آن فضا به مخاطب، برای دست یافتن به نوعی دیگر از رمان نویسی و رمان خوانی است، که در اختیار مخاطب قرار میدهم. حرفم را روشن تر می گویم. تربیتِ نیایشی در داستان ایرانی، نباید صرفا عبرت آموز و تکرار آموزه ای از پیش تایین شده و روایی باشد. در این رمان تلاش کردم به لوکیشن های نو و بکر، با قهرمانانِ جدیدم سفر کنم. لوکیشین عنصری حیاتی در ادبیات نیایش گرانه است، در کتاب هنر نیایشی که به زودی منتشر خواهد شد در این باره به تفصیل گفته ام، نداشتن لوکیشنِ قدسی باعث می‌شود هنرمند ظرایف و دقایق هنرهای نیایشی را از عمق تأثیرگذاری هنر نیایشی به سطح هنر شعاری تبدیل کند، و این یعنی داشتن لوکیشن در کاری که هر هنرمند انجام می‌دهد، بسیار تأثیرگذار است. این سفر به لوکیشنِ جدید، در داستان ایرانی جدید، فقط در تغییر لوکیشن نیست، همسفری هم می‌طلبد.

ایجاد تنوع در تولیدات یک نویسنده، حقِ طبیعی خوانندگان است، تا بتواند درخت و سایه ی اَمنِ ‌خود را با لذت بخشی انتخاب کند، بنابراین هر نویسنده، جدا از اینکه در پی هارمونی میان آثارش است، باید لذت بخشی را به عنوان تکه ای جداناپذیر از آثارش در یک قفسه مفهومی و تخصصی بوجود بیاورد. یکی از عناصر لذت بخشی زیبایی است. جایی در کتاب هنر نیایشی می گویم، همه هنرمندان با همه نحله‌های فکری باید به زیبایی اثر خود احترام بگذارند؛ و نمی‌توان گفت اثر نیایش‌گونه به دلیل اینکه هنرش نیایشی است، باید از زیبایی محروم بماند. در طیف‌های مختلف هنرمند این وجود دارد که دریا، کوه، جنگل، آسمان و طبیعت برایشان زیباست. اما در هنر نیایش‌گر، هنرمند قهرمان را با این هدف به جنگل می‌برد که تنها بماند و با خدای خود، برای نجات یافتن، راز و نیاز و توکل کند، و این تلاشی بوده است که در رمان «سبز آبی» به آن پرداخته‌ام، یعنی بهره یافتن از زیبایی به نفع لذت بخشی در یک اثر نیایش‌گونه. این گام موثر و حیات بخش، در سه رکن «نویسنده، ناشر، خواننده» توانِ کمال یابی و گسترش دارد. من و نیستان و خوانندگان‌مان در این سال‌ها کوشیده‌ایم ادبیاتی را بنویسیم و منتشر کنیم و بخوانیم که پیش از این گم شده‌ی ادبیاتِ ما بود و گاهی برحسب تصادف بارقه ها و رگه هایی از آن به ظهور می‌رسید اما نوع، شکل و روش گفت‌و‌گو در «شهر ادبیات» این بارقه‌ها، این رگه ها را هربار به خاموشی کشانده و راهش را بسته است، حال آنکه وظیفه شهر ادبیاتِ ما میسر کردن راه است برای هر اثر هنری، فارغ از این جمله عوامانه «من خوشم می آید یا نه» تا به بالندگی و تکامل برسد، هیچ خلقتِ دست بشری از ابتدا بی نقص نیست، چرا ادبیات نیایشی و اساسا هنر نیایشی را خارج از دایره کشفیات و اختراعات بشر می‌دانیم و اگر تکامل یافته نباشد طرد می‌شود؟ ادبیات نیایشی هنرِ‌ فراموش شده و طرد شده در عصر ماست، اما همین ادبیات را وقتی در پیشینه تاریخی ادبی می‌یابیم به آن افتخار می کنیم، چگونه است که فردوسی را در پی سرودن شعری مثل «از آغاز باید که دانی درست_سر مایه‌ی گوهران از نخست…که یزدان ز ناچیز چیز آفرید_ بدان تا توانایی آرد پدید.» می‌ستاییم و شعرش را برای همه ایرانی‌ها می‌دانیم، اما نویسنده معاصر ایرانی با رویکرد نیایش‌گونه را متعلق به بخش خاصی از جامعه می‌دانیم و او را به انزوا می-کشانیم؟ ادبیات نیایشی در شعر حافظ حضوری جامع و فراگیر دارد، چگونه است که حافظ را جهانی می یابیم اما نویسنده نیایش‌گرِ معاصر ایرانی را جهانی نمی‌خوانیم. یادمان باشد هنر نیایشی و ادبیات نیایش‌گونه تنها متعلق به ما و به طبقه خاصی از ما نیست، چه خوشمان بیاید چه خوشمان نیاید،‌ نوعی از ادبیات است که ریشه‌های تنومندش در سراسر جهان وجود دارد، و در تولیدات هنری بسیاری می‌توان رده پای آن را دید. از رمان بینوایانِ ویکتورهوگو تا فیلم های آندری تارکوفسکی(۱۹۳۲-۱۹۸۶) که همه بر سر فیلمساز خاص بودن او توافق و اعتراف دارند. تا جایی که اینگمار برگمان(۱۹۱۸-۲۰۰۷) کارگردان شهیر سوئدی که بیش از ۴۰ فیلم ساخت، درباره او می گوید: «همواره می‌خواستم با فیلم‌هایم به اتاقی وارد شوم که تارکوفسکی به راحتی در آن قدم می‌زد، اما تنها به آستانه آن اتاق نزدیک شدم.» 

در کشور ما بسیاری آسمانی فکر کردن را یک بخش بیهوده در هنر می‌دانند در صورتی که هنرمند می‌کوشد، مخاطب را به بخشی که نمی‌بیند ارجاع دهد و متوجه آن سازد نه به آن بخشی که توجهش به سوی آن است. آیا اگر شخصی فیلمی بسازد یا رمانی بنویسد و در آن فقر را نشان دهد، یا نشان دهد اعتیاد بسیار نافرجام است کار خارق‌العاده‌ای انجام داده است؟ با تمام فوایدی که اینگونه آثار می‌توانند داشته باشند اما اثری مستند یا یک قطعه عکس نیز می‌تواند چنین پیامی را به خوبی منتقل کند، پس هنرمند چه می‌کند و چه رابطه‌ای را به نمایش می‌گذارد؟ می‌توان گفت، هنرهای نیایشی مغایر روش‌های مرسوم زندگی نیستند، و در رمان «سبز آبی» زمینی بودن ذات جداناپذیر داستان است و تلاش کرده ام مخاطب را متوجه بخشی از قهرمان هایِ روی زمین کنم، که نمی‌بیند و به آن توجهی ندارد.

ادبیات نیایشی می‌تواند از حالت منحصربه‌فرد خارج شود، به عبارت دیگر ادبیاتِ اقلیتِ خاصی نباشد و ادبیاتِ حداکثری شود، اگرچه ادبیات نیایشی بنا ندارد ادبیات حداکثری باشد اما این پتانسیل را دارد، و هنرمندان نیایشی برای فردا راهکار و راه حل نشان می‌دهند و کثرت آن ها در جذب دیروز، امروز، فردا اتفاق می افتد. رمان «سبز آبی» ادبیاتی در آسمان نیست، پلی است میان آسمان و زمین، تلاش دارد آسمان را روی زمین بیاورد و به آن فعلیت بدهد. هنر نیایشی بر خلاف نظری که وجود دارد و بیشتر همه چیز را در بالا و آسمان تصور می‌کنند، به هنری گفته می‌شود که بسیار عمل‌گرا است و آدم‌ها تلاش می‌کنند، جهان به معنویت دست پیدا کند و بیش از آنکه به مفاهیم تکیه کند بر عمل تکیه دارد. انسان برای هر کشفی نیازمند عمل بوده است. برای کشف آتش انسان ابتدا باید سرما می‌خورد و بعد یک چیزی را در عمل می‌دید و از آن حادثه به کشف آتش می‌رسید و دیگر روشمند آتش را به وجود می‌آورد بنابراین هنرهای نیایشی قصد دارند بخشی از تجربه‌های زمینی را پیدا کنند و به مخاطبان خود بگویند، به جای متصل شدن به عالمی که برای شما مکشوف است و فناپذیر، به سراغ کشف عالمی دیگر بروید و به آن به عنوان یک روش در زندگی نگاه کنید، روشی کاملا زمینی و عملیاتی.

رمان «سبز آبی» اگر چه نگاهی نیایش‌گرانه دارد، اما تبلیغی نیست، میان هنر نیایش‌گر با هنر تبلیغی تفاوت بسیار گسترده و ژرفی وجود دارد. هنر نیایش‌گر می‌گوید هنرمند در یک رفتار دراماتیک با جهان هستی، مخاطب خود را شریک می‌کند، اما در هنر تبلیغی، هنرمند تمام فرض خود را بر این می‌گذارد مخاطب خود را به سوی هدفی از پیش طراحی شده، سوق ‌دهد. حالا یکی از آن اهداف می‌تواند نیایش نیز باشد. نتیجه این رویکرد آثار پروپاگاندا و آثار تبلیغی و آثار فضیلتی هستند. آثاری که در درون خود قراری جز با معصومین و خداوند ندارد و اگر شخصی از این آثار خوشش می‌آید به خاطر هنر آن هنرمند نیست بلکه به خاطر اثری است که اثر آن هنرمند به جا می‌گذارد، رمان «سبز آبی» مثل هر اثر نیایش‌گونه ای، تلاش دارد ما را به یک بزم الهی ببرد، و این بزم ایجاد کننده رابطه مخاطب با اثر است، و به دنبال تبلیغ نیست. 

من تلاش کرده‌ام در این رمان، به مخاطب و «شهروندان ادبیات» این ایده را بدهم و بگویم هنر نیایشی، قرار است با زبانی قابل فهم، نگاهی مسئولانه داشته باشد، نه غیرمسئولانه. هربار هنر نیایشی به طرف مسئولیت اجتماعی می‌رود، هنری مسئول به وجود می‌آورد، این‌چنین ماجرایی یک بخشش تخیلی می‌شود و بخش دیگرش روحانی. آن بخشی که روحانی است، هنر نیایشی نام می‌گیرد و آن بخشی که تخیلی است اصول کارکرد دراماتیک خواهد بود. کارکرد دراماتیک، در هنر نیایشی اصلی است که اگر آن را از چنین هنری خارج کنیم آن اثر دیگر قابلیت ارائه نخواهد داشت. رمان «سبز آبی» تنها یک پیشنهاد است به «شهر ادبیات» برای تکامل بخشیدن به ادبیات نیایش‌گونه. 

ضمن سپاس از بُردباری و تلاشِ انتشارات نیستان، در رساندن آثاری با قوام یابیِ یک نویسنده و ناشر، به ضلع سوم خود، یعنی خوانندگان که اصلی‌ترین ضلع تنه ی ادبیات هستند، امیدوارم تلاشم برای ادبیاتِ نیایشی، نوزایی را فراهم آورد. آمین که هر چه هست از لطف اوست!

منبع: الف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *