ساکت و غایب و دور

«طعمِ گسِ زندگی» کتاب جمع‌وجوری حاوی پنج داستان کوتاه حمیدرضا منایی است که بین سال‌های ۸۶ تا ۸۷ نوشته شده‌اند. انتشار رمان سه‌جلدی «برج سکوت» با محور اصلی اعتیاد در سال ۱۳۹۵ و پرداختن به مفاهیمی چون مرگ، جدایی، روزمرگی، فقر و فحشا در داستان‌های کتاب اخیر این نویسنده نشان از علاقه‌مندی‌ وی به موضوعات اجتماعی و توانایی وی در هدایت رخدادهای جاری جامعه به سمت ادبیات داستانی می‌دهد. 

طرح جلد کتاب که کاری از الهام قزوینی است، نمایی خاکستری از یک زندگی سرد را نشان می‌دهد. پرده‌هایی آویخته بر پنجره‎هایی قدّی که چندان هم نتوانسته‌اند مانع تابش و حضور نور در محیط زندگی باشند و چه بسا که به همین صورت رویدادهای مربوط به آدم‌های داخل خانه را نیز به خارج از آن منعکس کرده‌اند. بر کف صیقلی و به ظاهر عاری از آلودگی این محل، جز تُنگی با دو ماهی قرمز و دو صندلی خالی با روکش‌هایی برای محافظت از غبار، چیز دیگری مشاهده نمی‌شود. تا دلتان بخواهد نور و پاکیزگی در این فضا موج می‌زند، اما رمز و راز نهفته در تصویر به بیننده می‌فهماند که نباید فریب ظاهر تر و تمیز و مرتب این فضا و تحرک ظاهری یک جفت ماهی قرمزِ در اسارت را خورد. چه بسا که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسۀ این کاشانۀ خاکستریِ پیراسته وجود دارد. معلوم است کسی آن‌طور که باید روی این صندلی‌ها نمی‌نشیند و حتی یکی از صندلی‌ها هم به واسطۀ حضور ناقصش در فضا، نگاه بیننده را به جایی پشت جلد، آنجا که بخشی از داستانِ نخستِ مجموعه «طعم گس زندگی» درج شده می‌کشاند:

«من و پرستو به ندرت اسم هم را صدا می‌زنیم. توی یک خانه مثل شبح از کنار هم می‌گذریم. او برای خودش می‌رود و می‌آید. مثل آدم‌هایی شده‌ایم که فقط واژه‌ها و جمله‌هایی ابتدایی از یک زبان را می‌دانند؛ سلام، خداحافظ، من رفتم، شب به خیر و شاید چند کلمه دیگر که خیلی وقت‌ها هم فراموش می‌شوند یا حال گفتن‌شان نیست. همه کلمات از بین رفته‌اند…»

داستان نخست که نام عنوان کتاب نیز از آن گرفته شده، متن وانموده‌ای است از دست‌نوشته‌های مردی که به بیماری دیابت مبتلا شده است. به رغم وجود این بیماری که عامل نوشتن یادداشت‌ها و دست‌شُستن راوی از زندگی است، چیزی در این داستان وجود دارد که شاید در رابطۀ بسیاری از زن و شوهرهای ایرانی نیز هست. او جایی این رابطه را که اوایل زیبا و عاشقانه بوده اما پس از مدتی به حقیقتی زشت تبدیل شده به زخم سالکی تشبیه می‌کند که دارنده‌اش بعد از مدتی به دیدن آن توی آینه عادت می‌کند: «من زخم سالک او هستم و او زخم سالک من. هر کاری می‌کنم نمی‌توانم با او حرف بزنم. مثل کسی که تازه از خوابی عمیق برخاسته، دهانم باز نمی‌شود. او هم نمی‌تواند با من حرف بزند. می‌فهمم. کسی مقصر نیست…»

«اهل خیال» روایت کارتُن‌خوابی است از روزمرگی‌های ناخوشایندی که مثل همۀ مردم شهر به آنها خو گرفته است. موضوعی که طی سال‌های اخیر به سبب وفور، سوژۀ خیلی از شاخه‌های ادبیات قرار گرفته است. تک‌گویی راوی برای مخاطبی به اسم «مُری» که شاید مخفف مرتضی باشد و هیچ واکنشی در برابر این همه درد دل نشان نمی‎دهد و جنازه‌ای بیش را نمی‌مانَد، خواننده را از چند و چون جزئیات زندگی کارتُن‌خواب‌ها و جمع‌آوری آنان و شرایط توی گرمخانه‌ها و مسائلی از این قبیل آگاه می‌کند.

«مرگ نابهنگام یک پیرمرد هشتاد و پنج ساله» عنوانی است که مشخص می‌کند داستان حول محور مرگ است. اصلاً روایت از درون قبر آغاز می‌شود: «دوطبقه، مرطوب و خنک، با بوی خاک…» داستان خواننده را مدام بین قبرستان و بیمارستان و خانه می‌گرداند تا حواشی مرگ پیرمرد و اثرگذاری آن بر اطرافیان را در دو حالت مرگ در منزل یا بیمارستان مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهد. «آبجی خانمِ» این داستان شخصیتی است که انگار از راه رسیدن و بودن و رفتنش پیامی به همراه دارد. کسی که همه می‌پندارند از خیلی مسائل آگاه است و ناخودآگاه زمام امور زنده و مردۀ خود را به او می‌سپارند.

«من خاطره‌ای نکبت‌آلود و کم‌رنگ» نیز موضوعی از جنس همان داستان نخست دارد، با این تفاوت که در داستان نخست، فاصلۀ بین آدم‌ها خیلی شیک و تمیز پشت ویترینی از یک زندگی کاملاً معمولی و به ظاهر سالم به نمایش درآمده، اما در این داستان گویی پرده‌ها به کنار رفته و روکش صندلی‎ها برداشته شده و فاصله‌های آغشته به خیانت و دروغ، عریان و پوست‌کنده جلوی چشم مخاطب قرار گرفته‌اند. بوها در این داستان نقش به‌سزایی دارند و نویسنده دائم تلاش کرده از توصیف انواع آنها برای نشان‌دادن آشفتگی و تخریب لایه‌های مختلف زندگی کمک بگیرد و در نهایت باز به همان نتیجه‌ برسد که پایانِ مسکوت و مسالمت‌آمیز شاید مناسب‌ترین و منطقی‌ترین راه است: «خودت نشانم دادی؛ توی کتاب طالع بینی‌ات؛ اگر زن و مردی کنار هم احساس آرامش نکنند، باید از هم جدا شوند. کنارش سه تا ستاره داشت که هیچ، با ماژیک فسفری هم رویش خط کشیده بودی…»

و در داستان «یلدا بنت آدم» بوهای جوراواجور و بعضاً مهوّع داستانِ پیشین، از درون خانه‌ به میان خیابان‌ کشیده شده است. ماجرای مواجهه و هم‌نشینی و هم‌صحبتی مردی جانباز با زنی خیابانی که در جای خود خواندنی است و به نوعی خواننده را یاد سوژه‌های فیلم‌های ابراهیم حاتمی‌کیا و روایت‌هایش از زندگی بعد از جنگِ آدم‌ها می‌اندازد.

در مجموع «طعمِ گسِ زندگی» روایت آدم‌های همین دیار است از واقعیت‌های جاری در روزمرگی‌های جامعه و واگویه‌های راویانی که مخاطبان آنها ساکت و غایب و ناپدید و دورند. 

منبع: الف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *