ادبیات جنگ شامل آن دسته از نوشتهها و آثاری است که به نوعی به جنگ و مسائل مرتبط با آن میپردازد. این شاخه از ادبیات در دورۀ معاصر ایران بیشتر به نوشتهها و آثاری اطلاق میشود که محور اصلی مضامین آنها جنگ ایران و عراق است. اما اکنون سالها پس از جنگ ایران و عراق، با توجه به تحولات و اوضاع موجود در خاورمیانه، رفتهرفته به آثار تألیفی، سینمایی یا تلویزیونی هم برمیخوریم که ممکن است به گونهای محتوایی مرتبط با جنگ داشته باشند، اما قصۀ آنها چیزی غیر از جنگ ایران و عراق باشد. «چنین دیدم…» نوشتۀ فرشته امیری از همین دست داستانهاست.
فرشته امیری داستاننویسی را از ابتدای دهه ۸۰ با داستان «سالهای فراق» آغاز کرده است. از وی در سال ۸۸ داستان بنین نیز منتشر شده و به موازات این آثار، گفتوگوهایی با فرماندهان جنگ و گردآوری اطلاعاتی در این زمینه نیز از فعالیتهای نوشتاری او بوده است. با توجه به این سوابق، درمییابیم که اثر اخیر او نیز بیارتباط با زمینۀ نوشتاری پیشین او نیست. «چنین دیدم…» روایتی دربارۀ جنگ و درگیریهای سوریه است. حضور یک مستندساز ایرانی به نام «مصطفی» در میدان مبارزه و گرهخوردن ماجرا با زندگی و اطرافیان او در تهران درونمایۀ داستان را رقم زده است.
خواننده در این داستان با خانوادهای همراه است که درگیر جنگ شدهاند. «حمید»، پدر خانواده عزم سفر به سوریه میکند تا فیلم مستندی را که با ناپدیدشدن مصطفی نیمهتمام باقی مانده به پایان برساند و به عبارتی او را (زنده یا مُرده) بیابد. سوسن، همسر حمید، در غیبت او برای پرکردن جای خالیاش در منزل تلاش دوچندان دارد. روایت داستان که در نیمۀ نخست به عهدۀ سوسن بوده، از نیمۀ دوم با دو راوی (حمید و سوسن) ادامه مییابد؛ اما جدا از جنگ و تلاطم حمله و دفاع و اسارت و شهادت، موضوع دیگری که در کل داستان جاری است، هویت اصلی این دو راوی است.
سوسن بدون آگاهی از وضعیت پدر و مادرش در پرورشگاه رشد کرده و بزرگ شده و حمید نیز والدین خود را در جنگ ایران و عراق از دست داده است. مشکل اینجاست که زن و شوهرِ قصه، گذشتۀ خود را از فرزندشان مخفی نگه داشته و سالهای سال شخصیتی غیر از آنچه بودهاند را برای او به تصویر کشیدهاند. آنها در سرگردانی اینکه چگونه واقعیات گذشتۀ خود را به فرزندشان بگویند به سر میبرند که ماجرای سفر حمید برای تکمیل کار ناتمام دوست شهیدش به سوریه و سپس اسارت او به دست نیروهای داعش نیز به این بحران افزوده میشود.
در یک نگاه به نظر میرسد که این خانواده ناگهان درگیر جنگ شدهاند. اما میبینیم که جنگ از سالها پیش و از زمانی که آنها کودکی بیش نبودهاند دندان و چنگال خود را برای آنان تیز و آماده کرده بوده است. دختری در خانوادهای به دنیا میآید و بر اساس تاریخ در زمان حیات خود شاهد جنگ مستقیم نبوده، اما این آثار و پیامدهای جنگ است که تا نسلها بعد مردم یک سرزمین را تهدید میکند و مخفیانه بر آرامش و آسایش آنها سایه میافکند. جنگ همیشه در خاور میانه مانند گراز با ناخنهایی دراز بر آرامش و رفاه منطقه ناخن کشیده و انسانها را مجروح و دردمند از وحشیگری خود کرده است. در همان اوایل داستان میخوانیم:
«رفته بود فیلمبرداری از طبیعت. رفته بود که دو روزه برگردد.
از بیشهای فیلم میگرفته که حمله کرده بودند. انگار از چیزی ترسیده باشند، شاید صدای تیری…
سنگینی دوربین، سرعت فرارش را کم میکند. پایش به سنگی گیر میکند… شانهاش میشکند تا دوربینش سالم بماند و گرازی که رسیده بود روی سینهاش. چنگ انداخته بود به همان بازوی خونی.
خودش میگوید نفسِ گراز که توی صورتش نشسته، دیگر چیزی نفهمیده…»
و اما این داستان قصۀ «یاسمن» هم هست. دختر نوجوانی که ویژگیهای خاص سن خودش را دارد. پدر پیش از عزیمتش به مناسبت تولد دختر کتابی با عنوان «نامههای بلوغ، استاد علی صفایی» به او میدهد. میتوان گفت نبودن پدر اگرچه ناخوشایند است اما دوران بلوغ توأم جسمی و فکری دختر را به گونهای رقم میزند که به دریافتهای تازهای از واقعیات زندگی منتج میشود.
«چنین دیدم…» روایتی است که با حملۀ گرازها به تصویربردارِ غرق در طبیعت شروع میشود؛ با ماجرای مفقود یا کشتهشدن انسانی در بطن وحشیگری دیگری ادامه مییابد؛ دوستی را در پی یافتن همکاری دیگر راهی صحنۀ نبرد میکند؛ و تمام این قصههای خُرد بر بستر داستان بزرگتری جاریاند که شخصیتهای آن زخمخوردۀ نبردی دیرینهتر ناشی از هجومی دیگر در جای دیگری از تاریخ بشریتاند. «چنین دیدم…» مستندی است از تفالۀ جنایاتی که اگر چه با لباس انسانیت رقم زده میشود، اما در باطن آن چیزی جز خوی وحوش گرازگونه وجود ندارد. «چنین دیدم…» ترکشهای باقیمانده از یک جنگ است که حالا بعد از سالها خواسته یا ناخواسته زندگی آدمها را به جنگ دیگری پیوند زده است.
در مجموع چنین دیدم داستان پر فرازونشیبی دارد، صحنه های کوتاه بر ضرباهنگ داستان افزوده است و هر لحظه تغییری یا در درون شخصیت یا بیرون آنها روی میدهد. غیر از سفر ظاهری مرد خانواده به سوریه سفری درونی، ملایم و عاطفی هم به درون زندگی یک خانواده است که در پایان هر کدام از آنها به درک جدیدی از خود، زندگی و محیط پیرامون می رسند و تغییر می کنند.
منبع: الف
چنین دیدم…
داستان بلند «چنین دیدم» اثر فرشته امیری نویسنده جوانی است که خط و روح زنانه در داستانهایش پرواز میکند. لطافت زنانه به داستانهایش رنگ و طعمی متفاوت میبخشد و طیف بسیاری از مخاطبان را به خود جلب میکند. او در کار داستانی خود این لطافت را در خدمت بازخوانی داستانی پر تعلیق در آورده است. داستانی درباره خانوادهای که دختر در آستانه بلوغشان باید با رازی بزرگ آشنا شود.