سعید تشکریI رماننویس و کارگردان
تهران- ایرنا- اگر نویسندهها حکم کوهنوردهایی را داشته باشند که از دامنه بهسمت قله حرکت میکنند، در عین اینکه آثار بسیار متفاوتی خلق میکنند، مسیری طولانی را نیز پایکوب میکنند و رد پایشان در مسیری که از آن بالا میروند، باقی میماند، چه در برف باشد، چه در باران و چه در سبزه؛ این وضعیت تمثیلی ادبیات نمایشی ماست.
استاد عبدالرضا فریدزاده همواره برای من در حوزۀ درام اینگونه بوده است؛ حکم کوهنوردی را داشته و دارند که در ساخت و ساز نمایشنامههای مذهبی، یکی از تأثیرگذارترین هاست. اگر بخواهیم چند چهره را نام ببریم که آثار آیینی و مذهبی را سر و شکل و قوام دادهاند و پیشگامان این عرصه هستند، بازهم قطعاً حتی یکی از آن افراد، عبدالرضا فریدزاده است. از این جهت به این موضوع اعتقاد دارم که بسیاری بزرگانی که اکنون در حوزۀ ادبیات آیینی قلم میزنند، فاقد شناسنامه هستند. به عبارتی آنها به فراخور شرایط کنونی جامعه، نمایشنامههای مرتبط با آثار دینی نوشته اند و یا مینویسند؛ اما فاقد شناسنامۀ زندگیِ تئاتری هستند؛ پس آن مسیر کوه را بالا نرفتهاند. حتی ممکن است آثارشان جلوۀ بیشتری داشته باشد یا مسیر را با سرعت بیشتری طی کرده باشند؛ اما این فقدان در آثار آنها کماکان وجود دارد.
مجموعۀ قبلی عبدالرضا فریدزاده به نام مادر خیانت حکم یک فستیوال تئاتر را دارد. در آن مجموعه با چند نمایشنامه روبهرو بودیم که بعضی از آنها اقتباسی بودند و برخی از آنها کاملاً تألیفی. اما آن فستیوالی که در آن مجموعه اتفاق میافتاد، باعث می شد هر بار یک نمایشنامه را میخوانیم، فراموش کنیم نمایشنامۀ قبلی را هم همان نمایشنامهنویس نوشته است؛ بهقدری ساحت و ساختار و نوع دیالوگ در نمایشنامههای این مجموعه متفاوتاند که اگر در یک مجموعه کنار هم نباشند، شباهتهای آنها را نمیتوانیم پیدا کنیم.
اکنون مجموعۀ حیرت بازار شامل پنج نمایشنامه است که هر کدام اجراهای بسیار خوبی داشتهاند، تلهفیلم و تلهتئاتر از آنها ساخته شده و در جشنوارهها درخشیده اند؛ با این حال، تمام تأکید من در این مجموعه، روی نمایشنامۀ حیرت بازار است. زیرا این یک اثر در حال تکمیل، یا همان نسخه اصلی (BETA) است که هر سال چون فضیلتی رو به کمال می رسد.
بین نمایشنامههای ایمانی و نیایشی، با آثاری چون دیگرادبیات آیینی و تقویمی، همیشه فهم و میل متفاوتی وجود داشته است، هم در جایگاه نویسندگانی که اینگونه آثار را تولید میکنند و هم افرادی که باتوجهبه سِریبافتهای تقویمی، به نوشتن اینگونه آثار دست میزنند. این دو با یکدیگر تفاوت عمیقی دارند؛ یکی خلق اثر است و یکی ارائۀ اثر. مسیر خلق و ارائه همیشه با هم متفاوت است. خلق چیزی است که هنرمند با آن زندگی میکند و ارائه چیزی که دانشش را در اختیار یک موضوع قرار میدهد تا آن موضوع را بنویسد و در آن، اصطلاحاً عمل خلق اتفاق نمیافتد.
تفاوت خلق و ارائه، بحثی جدی است که در حیرت بازار بهشدت وجود دارد: نویسنده برای انجام نذری از هیچکس سفارش نگرفته است؛ بلکه خودش آن را به خودش سفارش داده و خودش در مراحل خلق، انجام وظیفه کرده است. نکتۀ جالب توجه این است که درونمایۀ اثر با بیرون اثر هماهنگ است؛ کاراکترهای درون اثر هم، مانند نویسنده در بیرون اثر، باید نذری را ادا کنند. همانطور که نویسنده در حاشیۀ اثرش توضیح داده در چه شرایطی این نمایشنامه را نوشته است، در درون نمایشنامه هم همین اتفاق وجود دارد؛ یعنی نذر یک عادت نیست؛ بلکه یک توفیق است، یک رفتار است، گفتمان هنرمند است با اعتقادش. این رفتار در بیرون، در معرض خیلی از انتقادها قرار میگیرد: «حالا که چی؟» «حالا چرا باید؟»
در بیرون اثر، نذر به شکل عادتی در آمده است که همه آن را انجام میدهند و کسی دربارۀ اینکه با چه توانمندی این کار را انجام میدهد، با پرسش روبرو نمیشود. درونمایۀ متن نیز همین است: آدمهایی که در درون متن هستند، به انجام این نذر عادت کردهاند. بزنگاهی که نویسنده بهجهت دراماتیک ایجاد میکند، حکم همان کوهنورد را پیدا میکند. در بخشی از نمایش، مردی مستمند مراجعه میکند و میخواهد از این نذر بهرهای بردارد و طعامی ببرد. این درست زمانی است که طعام نذری تمام شده و چیزی باقی نمانده که به آن مستحق داده شود. اکنون صاحب نذر دچار این چالش میشود که اگر این فرد، همان مستحق واقعی باشد، تکلیف من چیست؟
شرایطی درون نمایشنامه به وجود میآید که ما بیش از آنکه به ادبیات توصیفی دست بزنیم، به ادبیات شهودی میرسیم. بهعبارتی با این پرسش روبهرو میشویم که اگر خودمان در چنین شرایطی قرار بگیریم، آیا این فضل را داریم که بتوانیم نذرمان را به دست مستحقان واقعیاش برسانیم؟ در این اثر، دریایی از گنجینه وجود دارد که این دریای گنجینه، بسیار نرم، راحت، آهنگین و نمکین در اثر جایگذرای شده است.
این درد مزمنی است که بسیاری نویسندگان ویترینینویس و سفارشینویس، با آن رابطهای ندارند و چون تعداد اینگونه آثار نذرگونه بهشدت کم شده و آثار ویترینی و تقویمی جای آن را پر کرده است، این آثار همیشه در اقلیت قرار میگیرند و گویی باید پاسخگوی کاری باشند که اصلاً در آن شراکتی ندارند و بیشتر بحث دلدادگی آن را دارند، عاشقی است که به هیچ عنوان به وصال نمیاندیشد؛ به انجام ارادت و تکلف میاندیشد.
جالب توجه این است که بسیاری از نویسندگان ویترینی پس از آنکه از آن دوران عبور میکنند، حاضر نیستند آثاری را که خلق کردهاند، بهعنوان شناسنامۀ کاریشان ارائه دهند و این آثار را شعاری میدانند، تا آنجا که حتی وقتی به جایگاه و مسئولیتی میرسند، خودشان به جنگ همین آثار میروند و آنها را نقد میکنند.
در مجموعۀ حیرت بازار، با کنشی صریح و پرتنش روبهرو هستیم، صریح و روشن اینکه نمایشنامۀ حیرت بازار، ادای نذری هفتساله است. این، کار را برای هر منتقدی سخت میکند. آیا ما برای سنجش این کارِ سخت، ترازویی عدالتمحور داریم تا این سختی را درک و کشف کرده و به مخاطب منتقل کنیم که ما هم این نذر را انجام میدهیم و هم مابهازای این نذر، یک نمایشنامه تولید میکنیم؟ این بزرگترین اصلی است که فریدزاده آن را اثبات میکند. بهعبارتی هنرمند و نویسنده باید در جریان تولید اثر، خودش را هم نقد کند، خودش را هم پیدا بکند و بهعنوان کاراکتر غیرشعاری و هویتمند عمل کند. سطح این عیارسنجی در حیرت بازار بهشدت بالاست، از موضوع نمایشنامه بگیر که فریضۀ نذر است و اساساً دلیل نوشتن آن هم ادای نذر است، نه هیچ چیز دیگر.
تا اینجا میتوانیم به یک صداقت ادبی هنری اعتقادیِ ناب برسیم. اینکه هنرمند فضل اندیش و دغدغه مند وظیفۀ خودش را انجام داده است؛ اما در مبحث چگونگی و تودرتویی این اثر، تأکیدم فقط بر یکی از نمایشنامههای این مجموعه است: حیرت بازار. یک دیالکتیک درونمتنی دارد که بهشدت هویت تکنیکال پیدا میکند؛ تحلیل سوژه از فرضیۀ دکارتیِ آن که میگوید: من میاندیشم؛ پس هستم تبدیل به علیه عادتهای روزمره میشود؛ یعنی فرضیۀ دکارت را هم کنار میگذارد.
سوژه در اندیشۀ دکارتی
همان سوژهای که هنرمند بهواسطۀ آن، میتواند اثرش را بنویسد، خلق کند و ارائه بدهد. هر بار که میخواهیم تقابل ذهنیمان را با اندیشیدن و عمل توأم کنیم، به گفتاری ناب و دراماتیک میرسیم که میگوییم: سوژه میتواند یک اثر را اثبات کند و نه هیچ چیز دیگر، باقیِ آن تربیت سوژه است. در واقع، این اثر بهصراحت به سوژهزدگی در ادبیات نمایشی انتقاد میکند؛ چراکه آثار بسیاری از دینی بهشدت سوژهزده هستند. این اثر در عین اینکه علیه این موضوع حرکت میکند، خودش سوژهاش را اثبات میکند و این سوژه در درون متن تبدیل میشود به رفتاری که در آن، هم دیانت وجود دارد و هم اثبات دیانت، هم رفاقت هست و هم اثبات رفاقت، هم نذر هست و هم اثبات نیاز؛ بهواقع صاحبِ نذر است که نیازمند انجام نذر است، نه نیازمند. بهعبارتی کسی دیگری را اجبار نکرده است که حتماً نذرت را ادا کن. در آنجا با اینکه رفتار درون متن پایهای کاملاً سنتی دارد؛ اما بسیار هوشمندانه و مدرن اتفاق میافتد. نقطه پایانی نمایشنامه، نوشته شد، ناتمام. ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۷. پس اثر به سمت تکمیل می رود و مداوم خودتازه می شود. یک دهه تازهگی.
مجموعهای از آدمها در یک شب، در خانهای قدیمی دور هم جمع شدهاند و میخواهند نذری را برای آقا اباعبدالله انجام دهند. در درونمایۀ این امر، چون آدمهای زیادی عادت کردهاند به اینکه هر سال این نذر انجام شود، رفتارشان دیگر تکریمگرایانه نیست؛ بلکه عادتگونه است، بهجز قهرمانی که در جایی از نمایشنامه ظهور میکند، شخصیتی باشکوه که گرافیکی متنی و بسیار دقیق دارد، نویسنده آن را نقاشی نکرده است؛ بلکه گرافیک است و عمق دارد. جایی که فردی مستمند به این خانه مراجعه میکند و تقاضای غذا میکند و غذا تمام شده است و نذرکننده میگوید دقیقهای صبر کن و آخرین نانی را که در دیگ وجود دارد، به او میدهد. جالب است که نیازمند بهجای اینکه عصبانی یا ناراحت شود، شُکر میکند و میگوید حتماً سهم من همین قدر بوده است و حتماً من همین مقدار پیش امامحسین (علیهالسلام) آبرو داشتهام؛ اما مهم این است که همینقدر آبرو داشتهام و دیالوگی بسیار باشکوه میگوید.
مرد: گفتم، گفتم خودِ مروت و کَرَمی، گفتم ناامیدم نمیکنی، گفتم پسرِ شاهِ کریمانی.
مرد مستمند میگوید همین لقمهای که به او داده شده است، حصۀ او بوده است، برای زنش، برای بچهاش، تا دور هم بنشینند و بخورند.
اکنون به دستور صحنه توجه کنید:
نان را میبوید، میبوسد و میرود. گویی بر آسمان صدایش را میشنویم:
مرد: اجرتون با صاحبش، اجرتون با صاحبش، اجرتون با صاحبش!
عزت: دیدی چطور رفت، به چه حالی آقا؟ خودت بگو اون چی بود توی نگاهت بعدِ رفتنش؟ یه خیل فرشته از الماس و نور، یه جشنوارۀ رنگ و آواز و عطر و عسل؟
حشمت: این رو تحویل بگیر پری خانم، فاز شعر و ادب.
دقت کنید نویسنده چطور این فضا را قطع میکند.
پری: راست میگن اهل هنر خل و چلاند. عزت اولشه که اینجوره، خدا عاقبتش رو بهخیر کنه. شما به دل نگیری آقا جون. تعزیهخونها رو نگفتن ها، اهل هنر با اونها فرق دارن.
به نظر میرسد در این حوزه، عبدالرضا فریدزاده، در نمایش حیرت بازار، مدلی بیبدیل از وضعیت هنرمندهای عادتشکن که کوهنوردانه یک مسیر را بالا رفتهاند، یک زندگیِ چهل سالۀ تئاتری کردهاند و در طول این چهل سال، مداوم و مداوم با اعتقادشان تولید اثر کردهاند. ارائه می دهد. حیرت بازار برای من معنا و مفهوم وقف و تربیت یک هنرمند باشکوه را دارد که تا ولادت خود، سال های سال چون ققنوس به جای استحاله، نوآفرینی می کند و این همان استاد، یک نویسنده واقعی دراماتیک است، عمرشان به کمال، عزتشان پایدار.
منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی