گزارش دهمین جلسه «کوتاه با داستان»؛ سید مهدی شجاعی: رسولی هنرمند خلاق و متخلق است

دهمین جلسه «کوتاه با داستان» با حضور جمع زیادی از علاقه‌مندان به ادبیات، نویسندگان و … عصر دیروز در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.

سید مهدی شجاعی که به تازگی پدر خود را از دست داده است با ظاهری متفاوت در این برنامه حضور داشت و علی درستکار، مجری برنامه، در ابتدا متنی را در توصیف پدر مرحوم سید مهدی شجاعی قرائت کرد و سپس جلسه کوتاه با داستان روند روتین خود را پیدا کرد.

مهمان ویژه این برنامه، محمد مهدی رسولی، کارگردان، نویسنده و نقاش است که پس از پخش کلیپ معرفی، به روی صحنه آمد تا داستان کوتاه خود را بخواند.

سینمای ما حال خوبی ندارد و با دستگاه زنده است

محمدمهدی رسولی قبل از خواندن داستان کوتاه خود در سخنانی کوتاه گفت: از این داستان کوتاهی که امروز خدمتتان می‌خوانم یک نسخه فیلم‌نامه سینمایی نیز نوشته شده است. به نظرم هنوز جای این بحث باقی مانده است که سینمای ما یک جای خالی دارد. معتقدم سینمای ما می‌تواند برای حل یکی از دغدغه‌های مهم خود در حوزه اندیشه و درون‌مایه از مداوای اورژانس داستان کوتاه استفاده کند. سینمای ما خیلی سریع و بدون هیچ بحثی می‌تواند روی برانکارد داستان کوتاه دراز بکشد و یک جوری تا احیای بعدی خود را زنده نگه دارد.

وی ادامه داد: باید بگویم با وضعی که وجود دارد، سینمای ما حال خوبی ندارد و شاید به نوعی با دستگاه زنده است. بر همین اساس معتقدم که داستان می‌تواند و حتما می‌تواند نجات بخش باشد. به خصوص داستان کوتاه که شرایط خاص‌تری نیز دارد. البته داستان بلند نیز این زمینه را دارد اما در داستان کوتاه رگه‌هایی وجود دارد که می‌تواند به سینمای امروز ما کمک کند و مفید واقع شود.

رسولی در این جلسه، داستان کوتاه «روایت هفتم از جهان» را خواند که با استقبال بسیار خوب مخاطبان همراه شد. این داستان ۷ بخش داشت و ۷ روایت از جهان را ارائه می‌داد.

بیش از ۱۰ سال است که به دنبال ساخت فیلم سینمایی اول خود هستم

در ادامه برنامه، فیلم «کپسول» که به کارگردانی محمدمهدی رسولی ساخته شده است، پخش شد. رسولی قبل از پخش این فیلم گفت: بنده نویسنده، کارگردان و طراح صحنه و لباس این کار بودم که البته این‌ها هیچ کدام مانع این نیست که از همه دوستانی که صمیمانه بر تولید این اثر به بنده کمک کردند، قدردانی نکنم. این کار سال گذشته در شرایط بسیار سختی شکل گرفت و ساخته شد. تهیه کننده نداشتیم و خودمان آن را ساختیم. برای لوکیشن این فیلم، یک ساختمان بسیار قدیمی که آلمانی‌ها در یک منطقه‌ای در کرج ساخته بودند را انتخاب کردیم و با توجه به فضایی که نیاز داشت، آن را بازسازی کردیم. بر همین اساس، کار طراحی صحنه این کار بسیار سخت و طاقت فرسا بود. در همین جا باید از حمید هدایتی فرد تشکر بکنم چرا که او بازی بسیار سختی را در جایی نمور داشت و مجبور بود با لباس کمی به مدت طولانی روی زمین قرار بگیرد و بازی کند. بعد از هر سکانس سمت او می‌رفتم و از او دلجویی می‌کردم اما کار دیگری از دستم برنمی‌آمد.

وی ادامه داد: من بعد از چندین سال، به سراغ سینما آمده بودم و می‌خواستم فیلم تولید کنم و به همین دلیل احساس می‌کنم که این کار قبل از هر چیز آزمون خود من بود و لازم بود که در چنین فضای سختی قرار بگیرم و چند مسئولیت داشته باشم. جالب است بدانید تصویربرداری این فیلم در شب عید انجام شد و همه بازیگران مجبور شدند سرشان را با شماره‌های ۴ و ۶ بتراشند. بر همین اساس مجموعه عوامل خیلی صادقانه کار کردند و کار بسیار خوبی ساخته شد. خاطرم هست که ارشاد این فیلم را به عنوان نمونه کار از ما می‌خواست، ما آن را ساختیم اما بعداً فرمودند که چه کشکی و چه دوغی!! ما اصلا نمونه کار نمی‌خواستیم!! اما به هرحال ما آن فیلم را ساخته بودیم. باید بگویم که ارشاد هنوز هم اجازه نداده است که کار سینمایی بسازیم که البته بعید است چیزی هم بسازیم. اکنون سال دهم یا یازدهم است که بنده برای ساخت اثر سینمایی اول خود تلاش می‌کنم و هنوز هم موفق نشده‌ام کاری بسازم اما این بار تصمیم گرفتم که فقط یک مجوز ساخت از ارشاد گرفته و با بودجه شخصی خودمان کار را بسازیم.

او در پایان ضمن اشاره به فیلم «کپسول» گفت: در این فیلم ۱۵ دقیقه‌ای، یکی دو دیالوگ بیش‌تر نداریم و بخش اعظم آن دیدنی است.

خوانش یک داستان کوتاه چاپ نشده از سید مهدی شجاعی

در بخش بعدی برنامه، سید مهدی شجاعی به روی صحنه آمد تا داستان کوتاه خود را بخواند. او قبل از خواندن داستان کوتاه خود گفت: از همه دوستانی که در این جلسه شرکت کردند، تشکر می‌کنم. هم‌چنین از آقای درستکار که همیشه با عناوین مختلف بنده را مورد لطف و مهربانی قرار می‌دهند تشکر می‌کنم. علاوه بر این از آقای رسولی که هم با داستان خوب خود و هم با فیلم جذاب‌شان به جلسه ما رونق بخشیدند، خسته نباشید می‌گویم. در این جا باید از همه بزرگوارانی که در مصیبت ارتحال پدرم با عناوین مختلف به بنده تسلیت گفتند، تشکر کنم. امیدوارم که انشاالله خداوند به شما طول عمر با برکت عنایت کند.

او در معرفی داستان کوتاه امروز خود گفت: امروز می‌خواهم داستان کوتاه چاپ نشده‌ای به نام «اجتناب عالیجناب» را بخوانم. مجموعه «کرامات شیخ» در انتظار چاپ است و رمانی که در جلسه قبل خواندم نیز مجموعه مستقل دیگری است.

شجاعی سپس داستان کوتاه خود را خواند که با تشویق حاضران همراه بود.

در ادامه برنامه نوبت به پرسش و پاسخ از محمد مهدی رسولی رسید. رسولی در ابتدا در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه نویسنده است، شاعر است، برنامه ساز یا نقاش گفت: فکر می‌کنم این‌ها که فرمودید مربوط به آدم دیگری است و محمد مهدی رسولی هستم متولد تهران. با این حال وقتی در یک آستانه به خصوص قرار می‌گیرید و منظره‌ای ایجاد می‌کنید طبیعی است که می‌خواهید آن منظره را کامل کنید. همانطور که تمام وجه‌های آفرینش بشر به سمت زیبایی و نیکی پیش می‌رود جهت شما هم به همین سمت است و طبعا برای رسیدن به آن از یک سری ابزار استفاده می‌کنید. در حقیقت همه این‌ها در یک مجموعه فراهم آمده و هیچ کدام با هم تناقضی ندارد. به عبارت بهتر، یک قلم است که این قلم گاهی به دوربین، رنگ و … تبدیل می‌شود. می‌توانم بگویم که یک صدای واحد با یک تم واحد است که در همه جا شنیده می‌شود.

با نقاشی آغاز کردم و سپس به نویسندگی روی آوردم

وی افزود: خاطرم هست در اوایل دهه هفتاد یک مجموعه نقاشی کار کردم که هیچ گرایش دینی در آن وجود نداشت و هیچ المان به خصوصی در آن قرار نداده بودم. استاد سر و روی سفید کرده‌ای پیش من آمد و پرخاش کرد که چرا اینقدر مذهبی هستید؟ گفتم مگر شما با هنر من آشنایی دارید؟ گفت این کارها داد می‌زند و نیازی به آشنایی نیست. به او گفتم که آیا المانی در آن دیدید؟ من هیچ گنبد و گلدسته‌ای در آن قرار ندادم اما او در پاسخ گفت نه. این موضوع در نگاه تو است. خاطرم هست که شش هفت ساله بودم که برادرم استاد خلیل رسولی یک ضبط ریل گرفته بود و صدای اعضای خانواده را با آن ضبط می‌کرد. یک بار که به مشهد رفته بودیم، در ایستگاه قطار، یک نوری از یک دریچه تابیده بود و من در همان هفت‌ سالگی آن ستون دود را تفسیر کردم و از معنای آن توضیح دادم. به نظرم هنوز هم همان کار را انجام می‌دهیم. بله درست است من از نقاشی شروع کردم البته بخش‌هایی بود که همزمان با هم انجام می‌گرفت. خاطرم هست که یک کرسی در خانه داشتیم که من روی آن می‌رفتم و نمایش اجرا می‌کردم در حقیقت، همزمان با نقاشی اتفاقات دیگری نیز رخ می داد. البته خوشبختانه بعدا بازی را رها کردم و پس از ایفای نقش در یک کار سینمایی در دهه شصت بازیگری را به صورت کلی رها کردم. بنابراین با نقاشی به صورت جدی شروع کردم و سپس با نوشتن ادامه پیدا کرد.

او در پاسخ به سوال حسین آشتیانی، کارشناس برنامه، در مورد «سرزمین سیاه» گفت: سرزمین سیاه یک شعر بلند بود که از همان فضای انقلاب سخن می‌گفت. این شعر را نوشتم اما زنگ تفریح بعدی آمدم و دیدم نیست و گم شده بود اما مجدداً با سماجت تمام آن را نوشتم. خاطرم هست در پاساژ حاج نایب یک انتشارات بود که برای انتشار این شعر به آن‌جا رفتم اما از آنجایی که بسیار کوچک اندام بودم همراه با خواهرم برای قرارداد به آنجا رفتیم. جالب است که بعد از آن، هفته‌ای دو سه بار به آن مغازه می‌رفتم تا پشت ویترین را نگاه کنم و ببینم که کتاب چاپ شده است یا خیر. در نهایت این کتاب با یک جلد کاغذی تک رنگ چاپ شد. متاسفانه یک نسخه ۳ هزار تایی و یک نسخه ۵ هزار پایی از آن منتشر شد اما بعدا شروع به جمع آوری این کتاب از کتابخانه ها کردم برای مثال، به کتابخانه‌ها می‌رفتم و می‌گفتم سرزمین سیاه را دارید؟ می‌گفتند بله و من امانت می‌گرفتم و سپس هفته بعد به کتابخانه می‌رفتم و می‌گفتم جریمه آن چقدر می‌شود چرا که من کتاب را گم کردم؟ البته تمام کتاب‌هایی که به این روش جمع کردم، به ۱۰۰ نسخه نیز نرسید.

وی افزود: اولین اثر داستانی که از آن منتشر شد یک داستان کوتاه بود که در سال ۵۸ به چاپ رسید. وقتی آن را نوشتم به یکی از روزنامه‌ها رفتم و برای چاپ دادم. مسئول آن روزنامه به من گفت که کار بسیار خوبی است اما آیا گوژپشت نتردام را خوانده‌ای؟ گفتم بله البته داستان هیچ ربطی نداشت اما ظاهراً فضای آن اینگونه بود. در آنجا بود متوجه شدم که باید از فضای این داستان ها فاصله بگیرم. من دو مواجهه تلخ با روزنامه‌ها دارم بار اول را که تعریف کردم و بار دوم هم زمانی بود که بختیار نرفته بود و من یک کاریکاتور از او کشیدم و آن را به روزنامه کیهان بردم. کاریکاتور راجع به مردم و بختیار بود که علفی به من داشت و .. خاطرم هست خانمی در آنجا نشسته بود و داشت مانیکور می کرد به او گفتم که این را آوردم تا چاپ کنید. او کاریکاتور من را دید و گفت جالب است اما این را به کسی نشان نده و آن را همین‌جا پاره می‌کنم. برو و دیگر این از این کارها نکن.

رسولی به مجموعه صحیفه اشاره کرد و گفت: پس از مدتی به مجموعه صحیفه رسیدم که اتفاق فوق العاده‌ای برایم بود. استاد شجاعی به بچه‌ها میدان می‌داد و بسیاری از جوانانی که در آن جا بودند، مرهون لطف و بزرگواری ایشان هستیم. اولین مجموعه داستانی که از من به چاپ رسید «آن‌چه قاصد گفت» بود. البته قبل از آن کارهایی برای کودکان و نوجوانان نوشته بودم که گرایش داستان داشت.

این کارگردان و نویسنده در مورد ورود خود به تلویزیون گفت: سپس از سال ۶۱-۶۲ وارد سینما و متاسفانه تلویزیون شدم و سال‌ها در آنجا به تلف کردن عمر خود مشغول بودم. این جریان تا ۷-۸ سال پیش ادامه داشت و خداوند کمک کرد و از این بند خلاص شدم و دیگر در آنجا کاری نکردم.

ماجرای یک دقیقه از زندگی در رمان «رقص بسمل»

محمد مهدی رسولی در مورد رمان «رقص بسمل» گفت: همواره تلاش کرده‌ام برای هر کاری که می‌خواهم انجام بدهم از کلاس اول شروع کنم و مطالعات اولیه را آغاز کرده و الفبا را از همان ابتدا کنار هم بچینم. این موضوع فقط در در داستان نیست و در نقاشی نیز چنین است. نمی‌دانم که تا به حال چند سیب و انار نقاشی کردم اما باز هم برای یک نقاشی جدید روی آن دقیق می‌شوم.  رقص بسمل در این فضا بسیار جدی بود و یک فضای جستجوگرایانه برایم داشت. به عبارت بهتر یک گونه آزمایشگری برای من بود و شاید فضای نوشتن آن توام با یادگیری نیز برایم بود کل این داستان در ۶۰ دقیقه اتفاق می‌افتد و بعداً متوجه می‌شویم که در یک دقیقه رخ داده است. یک راوی دارد که لحظات پایانی عمر خود را تجربه کرده و مدام در حال افت و خیز و به هوش آمدن و از هوش رفتن است و داستان زندگی خود را تعریف می‌کند. خاطرم هست که در ابتدا قریب به ۵-۶  فصل از این کار را نوشته بودم. قصه خطی بود و متوجه شدم کسی که محتضر است نمی‌تواند به این سادگی راوی باشد. آقای شجاعی همیشه به من لطف داشتند و از روند نوشتن این رمان پیگیری می‌کردند اما ناگهان این کار متوقف شد و توقف یک ساله‌ای را تجربه کرد چرا که تمام فصل‌هایی که نوشته بودم را ریز ریز کرده و حتی دست نویس‌هایم را نیز از بین بردم. دلیل این کار این بود که قصه باید به سختی آغاز می‌شد و به همین دلیل نوشتن آن را از ابتدا آغاز کردم.

وی ادامه داد: این رمان هفت راوی دارد که یکی از راویان در قید حیات نیست و مرده است. یکی از دیگر راویان کسی است که که عقب مانده ذهنی است و در ۱۷-۱۸ صفحه یک مونولوگ را برای ما تعریف می‌کند. تمام سعی ما این بود که از منظر هر کس که داستان را تعریف می‌کنم، زبان او را پیدا کنم و حرف بزنم البته این زبان نه از جنبه فیزیکال بلکه از جنبه‌های روانشناختی که بر زاویه دید تاثیر می‌گذارد مهم است.

 رسولی درمورد مردانه بودن داستانی که در این جلسه خوانده بود و از دست دادن مخاطبان خانم گفت: در این داستان یک نکته مشخص وجود داشت و آن هم این بود که شخصیتی که به صورت پنهان دنبالش می‌کردیم و پایان داستان با او رقم خورد، نامزد نیما بود در این کار، احساس من این است که نیما و نامزدش بیشتر دیده شدند. با این حال باید بگویم که اصولا سهم عمده‌ای از کارهایم به خانم‌ها اختصاص دارد. برای مثال یکی از شخصیت‌های اصلی رقص بسمل، پری جان است که یک جوری رمان را بین یک کار مردانه و زنانه سیال می‌کند.

 سید مهدی شجاعی در توضیح صحبت‌های رسولی گفت: شاید مستقلاً در هر کاری نشود برابری حضور زن‌ها و مردها را داشت و باید مجموعه آثار یک نویسنده را دید تا بتوان قضاوت کرد. برای مثال داستانی که در سربازخانه روایت می‌شود، طبیعی است که هیچ زنی نباید در آن باشد اما در مقابل ممکن است یک داستان در زندان زنان رخ دهد و همه زن باشند.

رسولی در مورد وجود عنصر جستجو در آثار خود گفت: یک بخشی از فردیت کسی که کار هنری می‌کند، فارغ از نوع اثر، مربوط به خودش است. البته در جامعه هنری این موضوع را نیز داریم که هنرمند بگوید من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود اما به هر حال، یک اثر هنری بازتاب کسی است که آن را انجام می‌دهد به شدت معتقدم که جستجو اول از همه باید در من رخ بدهد و سپس در مخاطب. برای مثال من یک نقاشی را تمام می‌کنم و از او یک توقعی دارم حال آن نقاشی پیش روی من است و باید بتواند از خود دفاع کند یعنی در یک محاکمه با من بگوید که چرا هست و از کجا آمده است؟ اگر نتواند دفاع کند من می‌مانم و یک تیغ کاتر و یک ضربه به بوم. به نظرم تمام این محاکات جستجو است که به مخاطب نیز منتقل می‌شود. بارها و بارها یک اثر را معدوم کردم تا به چیزی که دلم می‌خواهد برسم و در حقیقت دوست دارم که به ذات جستجو نزدیک شوم.

هدف از ساخت مجموعه اکسیژن چه بود؟

این کارگردان و نویسنده در پاسخ به سوالی مبنی بر ساخت برنامه اکسیژن در اوایل دهه هفتاد و پخش از تلویزیون گفت: حدود دو سال پیش خانم خبرنگاری با من تماس گرفت و خواست درباره کارهای تلویزیونی با من صحبت کند. به او گفتم که این مشابهت اسمی است و اشتباه گرفته است و …. همیشه از صحبت کردن راجع به تلویزیون فرار می‌کنم و اینجا هم خیلی جای صحبت راجع به آن نیست. تلویزیون اتفاقی است که خیلی بهجت اثر نیست و باید روی آن را بپوشانید و به آن نگاه نکنید در این هشت سال نیز تلاش کردم که دیگر روی این زخم را باز نکنم و امیدوارم که شما نیز در این جلسه این زخم را باز نکنید. بله درست است اکسیژن را بنده مرتکب شدم و طراح، نویسنده و کارگردانان آن من بودم. از آنجا که کار برای نوجوانان بود نکته مهمی برای ما وجود داشت و آن هم این بود که عواملی که برای تولید کار جمع می‌شوند همگی جوان باشند. به همین دلیل گروهی که تشکیل شد همه جوان بودند. دلیل این اصرار این بود که همه افرادی که در این کار دیده می‌شوند برای اولین بار باشد که در برابر دوربین قرار می‌گیرند که خود این موضوع نیز یک تجربه‌گری برایم بود. به نظرم، توجه به اندیشه و درون مایه نیاز تلویزیون و سینما است که بتواند اتفاق جدیدی را رقم بزند. در اکسیژن سعی کردیم که ذهن مخاطب را به این سمت ببریم.

وی بیان داشت: اتفاق مهم در اکسیژن کشف استعدادها بود. در ابتدا به اصرار دوستان از مجریان حرفه‌ای شروع کردیم اما بهشان گفتم که از این‌ها چیزی در نمی‌آید. به ایشان گفتم که من به دنبال اجرای خوب نیستم و چیز دیگری می‌خواهم. شبیه به این اتفاق در تربت نیز رخ داد. خاطرم هست که در آن جا یک ارکستر طراحی کرده بودم که با کاسه و کوزه نواخته می‌شد. از خواننده‌های معروف درخواست کردم که بیاید تا بخوانند اما هیچ کس راضی نمی‌شد. می‌گفتند که بیاییم و با اینها بخوانم؟ اما وقتی که بعدا بدون هیچ چهره و نامی خودم تیتراژ را خواندم با من تماس گرفتند و گفتند آیا با سازهای الکترونیکی این قطعه را زدید؟ گفتم نه. به نظرم هنوز اندیشه‌های آزمایش‌گرایانه است که جواب می‌دهد. درست است که زمین خوردن دارد اما باز هم می‌ارزد. از آن زمان که اسم پسرمان را رستم گذاشتیم و ترسیدیم که نامش را صدا کنیم، گرفتار بسیاری از مختصات بیهوده ذهنی خود شدیم که هنوز هم ادامه دارد. در کار اکسیژن به جز شهاب حسینی، آقای علیمردانی، شهاب عباسی، هادی کاظمی، افشین سنگ چاپ و غیره نیز حضور داشتند.

رسولی در پایان ضمن اشاره به مناجات الغافلین که جدیدترین اثر او است، گفت: در کتاب آمین که پیش از این چاپ کرده بودم، یک فرد مثل بچه آدم، به صورت جدی و با صراحت می‌آید و با خداوند صحبت می‌کند. طبیعی است که هر اتفاق این چنینی یک اتفاق جعلی نیز داشته باشد. به نظر من مناجات الغافلین سکه قلب شده‌ آمین بود که در کنار سره از ناسره نیز صحبت می‌کرد.

 او در پاسخ به سوالی مبنی بر وجود تفکر در آثار خود گفت: همیشه سعی کردم که به صورت بسیار مستور و پنهان کار خود را به مخاطب ارائه بدهم و پیامی را در آن بگنجانم تا او نیز میدان اندیشه‌اش باز شده و بتواند فکر کند و ذهنش شخم بخورد.

رسولی هنرمند خلاق و متخلق است

شجاعی در پایان این مراسم توضیحاتی راجع به محمد مهدی رسولی داد و گفت: می‌خواهم چند سطر راجع به محمد مهدی رسولی صحبت کنم. در رونمایی از کتاب مناجات‌الغافلین ایشان گفتم که اگر بخواهید خیلی ساده و مختصر محمدمهدی رسولی را توصیف کنیم باید بگوییم که او یک هنرمند خلاق و متخلق است. ایشان در مجموع مختصات یک هنرمند مطلوب، سختکوش و جسور را دارد. علاوه بر این، ایشان با خواندن ۷ روایت از جهان در این جلسه، به نوعی قدرت نمایی کردند.

 این موضوع نشان می‌دهد که ایشان در هر جا که بوده است، سرفراز بیرون آمده است.

در انتهای این جلسه محمد مهدی رسولی بخش‌هایی از کتاب مناجات الغافلین خود را برای حاضران خواند.